20 آبان 1402, 16:30
برای بررسی نسبت روحانیت و مردم باید بستر اصلی و تاریخی مسئله را واکاوی کرد. این مسئله دارای بستری است که با زاویه دید و رویکرد تمدنی قابل گزارش مینماید. در نگرش تمدنی دستکم در برخی معانی، از آنجا که تمدن حالتی کلان، انضباطبخش دارد و درعینحال با ثبات بالاست میتوان به جای رویکرد تمدنی از تعبیر رویکرد و نگرش ساختاری هم استفاده نمود.
از منظر ساختاری یا با رویکرد تمدنی، روحانیت در دل نهاد دانش جا دارد و باید دید نسبت نهاد دانش و جامعه چه تغییری داشته است که بتوان گفت نسبت روحانیت و جامعه چه تغییری یافته است.
ما در گذشته تاریخی یک تمدن یکپارچه داشتهایم و نهاد علمی آن همین حوزهها بودهاند که البته متکفل حیث و انضباط دنیوی هم بودهاند اما ورود تمدن جدید غربی و معرفی نهاد جدید علمی به نام دانشگاه به اضافه فتور خود تمدن اسلامی، باعث کمرنگ شدن جدی نهاد دانشی قدیم یعنی حوزههای علمی ما شد زیرا این نهاد جدید در بافت زندگی نوین و شبکه نوین تمدنی، متکفل برآوردن این نیازها گردید. و این یعنی افول مرجعیت حوزه زیرا وقتی نقش نهادی تضعیف میشود، مرجعیت هم کاهش مییابد(توضیح آنکه یکی از شاخصهای نشستن یک پدیده در موقف نهادی آن است که مرجعیت داشته باشد؛ مرجعیت داشتن یعنی اینکه در ذهنیت جامعه برای حل یک نیاز خاص باید بدان مراجعه نمود).
حل ماجرا چیست؟ اینکه ما تکلیفمان را با دوگانگی نهاد علم در ایران معلوم کنیم که برای این ماجرا طرحهایی داده شده است و همه طرحها عمدتاً ذیل چتر گفتمان وحدت مطرح شده است(وحدت حوزه و دانشگاه) ولی عملاً ما همچنان از گسست نهادی در ناحیه نهاد دانش رنج میبریم و تا وقتی که اینگونه باشد عملاً بازگشت به مرجعیت سابق از زاویه ساختاری آسان نخواهد بود و حداقل نحوی معارضه بین عامل ساختاری و عوامل غیرساختاری وجود خواهد داشت.
تبعات این مشکل ساختاری، موارد عدیدهای است از جمله:
در نقبی به تاریخ گذشته، باید گفت بافت عمده اجتماعی، عمدتاً غیرشهری و روستایی بوده است و نقاط تراکم شهری هم بهراحتی تحت پوشش جویندگان علم قرار میگرفته است و با مرجعیتی که روحانیت در شهرها کسب میکرده است هدایت روستاها هم عملاً تحت همان هژمونی و اعتبار قرار میگرفته است. به عبارتی با عدهای اندک در مراکز تجمع شهری کل جامعه، مرجعیت حوزوی را پذیرا میشده است.
حال وقتی که مشکل از ناحیه ساختاری جدی باشد برای جبران ضعف باید زاویه کنشگرانه را با توجه به وضعیت محیط و میدان بسیار فعال کرد و حتی تلاش نمود در فضای عدم حل و یا عدم پیگیری مجدانه حل مشکل ساختاری، ورودهای خُرد ساختاری داشت؛ یعنی اقدامات کنشگرانه را ضمن اینکه به جوالیت و فعالیت و پویایی شاندامن میزنیم، هرچقدر ظرفیت و امکان دارد داخل سازوکار -برای مانایی و اثربخشی بیشتر- بریزیم. این جمعبندی بر اساس مبانی زیر قابل توصیه است:
اما زاویه نگرش کنشگرانه در بستر فرهنگی-اجتماعی را هم میتوان نوعی دیگر از ارزیابی با رویکرد تمدنی و البته این بار با تلقی از تمدن به عنوان پدیدهای نَرم و بیشتر فرهنگی نیز تلقی کرد. یک نکته بسیار کلیدی آن است که از قضا این نگرش میتواند یکی از کارویژههای حوزه بلکه شاهکلید پاسخگویی حوزه را مورد شناسایی قرار دهد. به عبارت دیگر گرچه در تحلیل ساختاری گفته شد که نوعی گسست میان نیازها و حوزه پدید آمده است و عمدتاً این امر به ورود تمدنی رقیب نسبت داده شد اما باید به خاطر داشت هر میزان بر شرقی و غربی بودن این یا آن تمدن تأکید کنیم یا بر تمایز فرهنگی این یا آن جامعه تأکید کنیم، این باعث تغییر ذات و هویت اولیه انسان -که یک هویت استعلایی است- نخواهد شد. فطرت انسانی تشنه معناست بهویژه اینکه تمدن غربی در نقطه بحران معنا قرار گرفته است و معنابخشی شاهکلید پاسخگویی حوزه در نگاه نرم و فرهنگی بدان است. و جالب اینکه مزیت نسبی حوزه و نقطهقوت آن هم به اتکای میراث اندیشهای-معنویاش همین است. جهاد تبیین و حاق تبلیغ را باید به همین مسئله مرتبط دانست. سخن درباره اثاره این توان حوزوی و میراثداری مناسب حوزه و برونداد متناسب این عرصه در زمانه کنونی بسیار است که باید از آن در این مقام درگذریم.
بازگردیم به اصل سخن در این بخش یعنی ناحیه کنشگری خود روحانیت؛ برای درک بیشتر مقصود باید مجموعهای از ظرفیتها و داراییها و ضرورتها را لحاظ نمود که به اختصار مورد اشاره قرار میگیرد:
تحلیل حاضر و توصیههای برآمده از آن بیش از آنکه بخواهد توصیههایی کاربردی برای حل مسئله عرضه کند، سعی نمود، تصویری کلان از موقف و جریان مسئله عرضه کند اما درعینحال نوعی راهبرد برای تغییر کلان را بر مبنای همین نگرش کلان عرضه نمود. طبعاً اضلاع و تفاصیل دیگری به این تحلیل قابل افزودن است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان