كلمات كليدي : محمدرضا شاه، حكومت پهلوي، 26 دي ماه 1357، فرار شاه، دربار، فساد اخلاقي و اقتصادي، جمشيد آموزگار
نویسنده : سيد ابوالحسن توفيقيان
محمدرضا شاه در سالهای آخر با اعتراضات گستردهای از سوی مردم مواجه بود. او برای فائق آمدن بر این مشکل، از افراد مختلف در پست نخستوزیری استفاده کرد که هیچکدام در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت، در حالیکه بازگشت دوبارهی به ایران را در سر میپروراند، در 26 دیماه 1357 از کشور فرار کرد.[1]
فرار محمدرضا شاه در حالی صورت میگرفت که در سالهای آخر سلطنت، متوجه سقوط پرشتاب حکومت خود نبود. وقایعی که در سالهای آخر سلطنت اتفاق افتاد حکومت شاه را به سرنگونی نزدیکتر میکرد؛ اما افزایش درآمدهای نفتی، توسعه و بهبود رابطه با همسایگان خود از جمله عراق، حمایت رسانههای غربی و همچنین حمایت دولت آمریکا از رژیم ایران (در مواردی نظیر، مبادلهی تجهیزات نظامی و اطلاعاتی پیشرفته، همکاری اطلاعاتی میان سازمان اطلاعات و امنیت کشور با سازمانهای اطلاعاتی غربی و...) مانع از آن میشدند که محمدرضا درک درستی از وضع ایران داشته باشد. بههمین جهت او در سیاستهای اقتصادی، فرهنگی، نظامی خود تا آنجا پیش رفت که دیگر راه برگشتی برای خود باقی نگذاشت.
سقوط و فرار شاه را میتوان از منظرهای مختلف مورد بررسی قرار داد. بدیهی است که بررسی همهی آن جوانب در یک مقاله نه مطلوب است و نه شدنی. بههمین جهت سعی برآنست با تاکید بر یک جنبه (سقوط نظام شاهنشاهی و فرار شاه از منظر الگوی رفتاری در دو حوزهی فردی و نهادی) پاسخی به چرایی «سقوط و فرار» داده شود. شاه به جهت الگوی تربیتی خاصی که داشت، در حوزهی رفتاری بهگونهای ظاهر میشد که متناسب با اقتضائات فرمانروای سیاسی نبود؛ بدین صورت که تمایلی به رویارویی با واقعیات سیاسی و اجتماعی نداشت و به همین جهت از رفتارهای متملقانه و چاپلوسانه به شدت استقبال میکرد. چنین روحیهای که تا مرز جنون در افکار، آراء و عملکرد ایشان رسوخ داشت، مهمترین مقدمات فرار ایشان را فراهم میساخت.
در راستای ساماندهی بحث ابتدا به سالهای آخر سلطنت و چگونگی ناکامی حکومت در فرونشاندن اعتراضات مردمی اشاره خواهد شد و در ادامه با اشاره به ویژگیهای رفتاری «شاه» و «نهاد دربار» به چرایی تشدید گسست میان شاه و ملت پرداخته خواهد شد.
سالهای آخر حکومت محمدرضا شاه
1. حکومت نظامی آموزگار:
محمدرضا شاه در سالهای آخر حکومت خود با اعتراضهای رو به افزایش تودهی مردم مواجه بود. او بهجای پاسخ به خواستههای مردمی و تقویت پایههای اجتماعی حکومت خود، همواره سعی داشت بیش از گذشته نظر مساعد آمریکا را جلب کند. بدین جهت بعد از روی کار آمدن کارتر در سال 1977م، بهمنظور جلب رضایت وی، دولت سیزدهی سالهی هویدا را تغییر داد و جمشید آموزگار تحصیل کردهی امریکا را به صدارت گماشت و سپس راهی آمریکا شد. تظاهرات انبوه مخالفان هنگام ورود او به کاخ سفید که موجب پرتاب گاز اشکآور از طرف پلیس شد،[2] آغاز ناخوشآیندی برای این سفر بود. شاه در همان دیدار نخستین با رییسجمهور جدید امریکا بهگونهای متعهد شد خواستهای آمریکا را برآورده کند که جای هیچ گله و شکایتی برای امریکاییها باقی نگذاشت.[3] بدین جهت وی در بازگشت به ایران، اعتماد بهنفس خود را باز یافته و بار دیگر با خیال راحت بر اریکهی سلطنت تکیه زد. ولی مشکلات اقتصادی و نابسامانیهای ناشی از ریخت و پاشهای گذشته از یک طرف و تشدید مخالفتها با حکومت خودکامه و مفاسد و مشکلات ناشی از آن، روند نهضت اسلامی و اعتراضات را در جامعه بهگونهای شدت بخشید که مهار آن روزبهروز دشوارتر میشد. سرانجام آموزگار پس از گسترش اعتراضات در سطح کشور خاصه بعد از واقعهی سینما رکس آبادان عملا ناتوانی خود را در سامان دادن به اوضاع کشور اثبات و جای خود را به دولت جعفر شریف امامی با عنوان «دولت آشتی ملی» داد.
2. دولت آشتی ملی شریف امامی:
شریف امامی از مهرههای دستنشاندهی انگلیس بود و در اعمال خود سعی در جلب نظر انگلیس داشت. دولت «آشتی ملی» نیز علیرغم انجام کارهایی نظیر الغاء تقویم شاهنشاهی، بستن کازیوها و برچیدن قمارخانهها[4] و... نتوانست اوضاع سیاسی را سروسامان دهد و در حالیکه هنوز 15 روز از تشکیل دولت آشتی ملی نگذشته بود؛ یکی از بزرگترین فجایع تاریخ انقلاب در میدان ژالهی سابق روی داد و هزاران نفر در روز 17 شهریور به خون خود غلطیدند.[5]
3. دولت نظامی ازهاری:
حرکت بعدی شاه، تشکیل دولت نظامی به نخستوزیری ازهاری (رئیس ستاد ارتش) بود. ازهاری از عناصر افراطی ارتش محسوب میگردید. با روی کار آمدن دولت نظامی کلیهی مطبوعات و دانشگاهها تعطیل شد و دفاتر روزنامهها به اشغال نظامیان درآمد. بهنظر میرسید چند روز پس از دولت جدید ازهاری آرامشی نسبی برقرار شود. بدین جهت شاه دستور داد که نظامیان بر روی مردم شلیک نکنند. مردم نیز از این وضعیت در جهت افزایش تظاهرات خود استفاده کردند و اوضاع را دوباره نا آرام کردند. حکومت نظامی ازهاری نیز راه به جائی نبرد. با آغاز محرم و با الهام از قیام امام حسین(ع) شور جدیدی در مردم پدید آمد. شتاب حرکت مردم دوچندان شد. در بسیاری از شهرها تظاهرکنندگان با کفن به خیابانها ریختند.[6]
4. شاپور بختیار:
شاه پس از ناکامی دولت نظامی ازهاری، به ناچار برای خروج از بنبستی که در آن گرفتار شده بود به رهبران جبههی ملی روی آورد. شاه قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام نخستوزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت پاسخ رد داد[7] و شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را بهشرط «گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلسین به دولت» پذیرفت. شاه ناگزیر تمام شرائط را پذیرفت و در 26 دی ماه 1357 در حالیکه کسالت و ناراحتی مزاج را بهانه قرار داده بود، بههمراه همسر خود از فرار کرد[8] تا به تصور خویش آتش افروخته از خشم تودهها را تخفیف دهد. حکومت 27 روزهی بختیار آخرین مرحلهی سیر حوادثی بود که به سقوط سلطنت 37 سالهی محمدرضا پهلوی انجامید. در این دوران تظاهرات، اعتصابات و ویرانیها به اوج خود رسیده بود.
ویژگیهای رفتاری شاه و دربار
الف: ویژگیهای رفتاری و روانی شاه:
1. روحیهی دیکتاتوری:
محمدرضا در خانوادهای پرورش یافته بود که روح دیکتاتوری بر آن حکمفرما بود. این مسئله، تاثیر مهمی در چگونگی شکلگیری شخصیت وی داشت. جریان داشتن روح دیکتاتوری بدین معناست که یک نفر «مطلقالعنان» حکومت میکند و اختیار تام و مطلق دارد. هموست که معیار حق و باطل است. خواستها، تمایلات، افکار و عقاید جامعه باید در جهتی باشد که او میخواهد.[9] در چنین محیطی همواره ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد و از محبت و احساس امنیت خبری نیست.[10] بزرگ شدن محمدرضا در چنین محیطی، با الگوی تربیتی رضاخان، باعث شد که او نیز یک دیکتاتور شود؛ نسبت به زیردست، خشن و بیرحم باشد و نسبت به بالادست، کاملا تمکین نماید.
2. عدم اعتماد به نفس:
یکی دیگر از ویژگیهای رفتاری محمدرضا شاه که نقش عمدهای در سقوط سلطنتش داشت، «نداشتن اعتماد به نفس» بود. پژوهشگرانی نظیر «ماروین زونیس» که به تحقیق در میان احوالات شخصی وی پرداختهاند، معتقدند که محمدرضا شاه به سبب اینکه دوران کودکی و نوجوانی خود را در محیطی زنانه سپری کرد و سپس از دوران جوانی به بعد در کنار پدری دیکتاتور و مستبد قرار گرفت، به لحظ شخصیتی، فردی کاملا مردد و فاقد اعتماد به نفس بار آمده بود. رفتار رضاخان با محمدرضا بهگونهای بود که مدام برای اشتباهاتش او را ملامت میکرده و با خشونت از تکرار اشتباه منعش میساخته است. چنین برخوردی در مقابل اشتباههای کودکانهی محمدرضا او را دچار گیجی و بلاتکلیفی و عدم اعتماد به نفس میکرد، بهگونهای که نمیدانست چه کاری اشتباه و چه کاری درست است.[11] چنین ویژگیای در محمدرضا شاه باعث شده بود او فردی فاقد اراده و قدرت لازم برای تصمیمگیری صحیح در مسائل مهم کشور باشد.
3. خودشیفتگی مزمن:
یکی از امراض روانی شاه خویشتنپرستی و عشق بیاندازه به شخص خود بود. در روانشناسی از این مرض با عنوان «نارسیزیسم» یاد میکنند.[12] شخصی که به این بیماری مبتلا است اگر از شدت بیماری مشرف به مرگ هم باشد، بهمحض اینکه به دروغ به او بگویند که مردم به او عشق میورزند و شیفته و فریفته او هستند، بهبود یافته و از بستر بر میخیزد. محمدرضا در سالهای آخر حکومتش تلاش زیادی کرد تا خود را فرمانروایی دانا و قدرتمند نشان دهد. برگزاری مراسمهای باشکوه متعدد، اظهارات اقتدارطلبانه و متعدد او در زمینهی کلیهی جنبههای زندگی ایرانیان، جملگی اجزایی از ارائهی چنین تصویری بود که او از خود داشت.[13] این توهمات عظمتگرایانه از سوی محمدرضا باعث میشد که اطرافیان وی از ارائهی گزارشهای واقعی مملکت برحذر باشند و با گزارشهای غیرواقعی از اوضاع مملکت، به تملق و چاپلوسی از شخص شاه بپردازند.
4. بیاعتقادی مذهبی:
محمدرضا، تحت تاثیر عواملی نظیر، تربیت خانوادگی و تحصیل در غرب به شدت فردی بیاعتقاد به مذهب شده بود. از این رو، بدون ملاحظه به فرهنگ مذهبی جامعهی ایران، بیمحابا مشروب میخورد و با زنان بیشمار، ارتباط داشت و خانواده و اطرافیانش، غرق در فساد بودند. او تقویم اسلامی را به تاریخ شاهنشاهی تغییر داد و کارهای ضدمذهبی دیگری انجام داد که همه از روحیهی بیاعتقادی و ضدیت او با اسلام، حکایت دارد.
فرح پهلوی در مورد اعتقادات مذهبی محمدرضا شاه میگفت: "شاه، اعتقادات مذهبی نداشتند و بهخصوص در این سالهای آخر حکومتشان، مرتبا مورد مدح و چاپلوسی قرار میگرفتند و بهشدت، بیدین شده بودند و حتی بدشان نمیآمد که توصیهی امیرعباس هویدا را بهکار ببندند [هویدا از شاه خواسته بود تا رسمیت دین اسلام را لغو و به بهاییان اجازهی فعالیت گسترده بدهد]؛ اما از مردم، به شدت میترسیدند و وحشت داشتند که مردم علیه ایشان دست به شورش بزنند. بههمین خاطر، از هویدا خواستند تا دولت در خفا، وسیلهی رشد بهاییان را فراهم کند."[14] مشاهدهی چنین روحیهای از شاه، نقش بهسزایی در گسست و جدایی جامعه از سیستم سیاسی داشت.
5. فساد اخلاقی:
یکی از شاخصههای عمدهی رفتاری محمدرضا شاه را باید فساد اخلاقی و هوسرانی او دانست. محمدرضا شاه در فساد اخلاقی، حد و مرزی نمیشناخت و اصول اخلاقی را رعایت نمیکرد. دربار او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقههای داخلی بود. گرچه شخصیتهای پیرامونی محمدرضا شاه (مادر،[15] خواهران،[16] وزیر دربار و دوستان او) نقش بهسزایی در زمینهسازی فساد جنسی شاه داشتند؛ اما عامل اصلی شخصیت خود شاه بود. در اثر این فساد اخلاقی هزینههای گزافی را نیز از بیتالمال هزینه میکرد.[17]
ب: ویژگیهای رفتاری دربار:
یکی از عوامل بروز نارضایتی گستردهی مردم از رژیم، ویژگیهای رفتاری ناپسندی بود که در ساختار سیاسی کشور نهادینه شده بود. بروز و ظهور چنین ویژگیهایی از سوی مسئولین حکومتی در صحنهی سیاسی _ اجتماعی کشور، موجبات جدایی هرچه بیشتر حکومت از بدنهی اجتماع را فراهم میکرد.
ذیلا به مظاهری از این ویژگیهای رفتاری که میتوان از آنها با عنوان «فساد رفتاری» یاد کرد، در یکی از نهادهای مهم ساختار حکومت پهلوی یعنی «نهاد دربار» پرداخته خواهد شد.
1. اشرافیت و بیاعتنایی به مردم:
خصلت اشرافیت و اشرافیگری یکی از ویژگیهای عمدهای بود که در ساختار سیاسی کشور بهصورت امری کاملا پسندیده نهادینه شده بود. اشرافیگری بیماری عمومی دربار بود. خود شاه بیشتر از همه به این بیماری مبتلا بود. او از خود چنان اسطورهای میساخت که گویی دستگاه آفرینش او را برای رهبری و مدیریت مردم آفریده است. در سایهی خصلت اشرافیت دربار بود که دیگر ویژگیهای رفتاری نظیر «بیاعتنایی» و «تحقیر مردم» بروز پیدا میکرد.
شاه در اثر بیاعتنایی به مردم ایران حاضر نبود حتی در سادهترین کارها به آنها اعتماد کند. بهعنوان نمونه وی در بیماریهای پیش پا افتادهای نظیر دندان درد از پزشکان ایرانی استفاده نمیکرد، بلکه از یک دندانپزشک سوییسی در دربار استفاده میکرد.[18] شاه معتقد بود که اگر آثار تمدنی در مردم ایران دیده میشود از برکت خاندان پهلوی است. او میگفت: «مردم ایران از معدود ملل عقبافتادهی جهان بودند که حتی عادت به شست و شوی دست و صورت خود را نداشتند و این پدرش رضاخان بود که مردم را به شستن دست و صورت و نظافت شخصی عادت داد.»[19]چنین نگاهی به مردم اختصاص به شاه نداشت بلکه دربار عموما چنین نظری نسبت به مردم ایران داشتند و از ابراز آن نیز ابائی نداشتند. بهعنوان نمونه مادر شاه، مردم ایران را مردمی «حسود»[20] و «مذبذب» میدانست که حتی حکومت کردن بر آنها افتخار به حساب نمیآید.[21] و یا اینکه فرح در یک اظهارنظری نسبت به مردم جنوب تهران آنها را «کمتر از حیوان میدانست.»[22]
2. چاپلوسی و تملق:
خصلت دیگری که بر حوزهی رفتاری دربار سایه انداخته بود و سقوط رژیم را شدت بیشتری میبخشید چاپلوسی و تملق بود. گاهی وقتها چاپلوسی در دربار چنان شدت میگرفت که هر کدام از اطرافیان سعی میکرد از رقیب خود سبقت بگیرد. چاپلوسی چنان تبدیل به یک ارزش شده بود که گاه از شخص شاه میگذشت و نسبت به نزدیکان شاه، ملکه، ملکه مادر، بچهها و حتی سگ شاه هم میرسید. فرهنگ چاپلوسی حلقهای از تملقگویانی را تربیت میکرد که تنها مطالب مورد پسند را طرح میکردند نه واقعیتها را.
3. فساد اخلاقی دربار:
فساد اخلاقی یکی از خصوصیتهای رفتاری دربار بود که علیرغم ضدیت کامل با فرهنگ عمومی جامعه، به صورت آزاد در عرصهی جامعه از سوی دربار به نمایش گذاشته میشد و حد و مرزی نمیشناخت.[23] رفتار جنونآمیز درباریان، مادر، خواهران و زن شاه در حوزهی فساد اخلاقی صفحات زیادی از تاریخ دورهی پهلوی را به خود اختصاص داده است.
جمعبندی و نتیجهگیری
محمدرضا شاه که در سالهای آخر با اعتراضات گستردهای از سوی مردم مواجه بود، از مکانیزمهای مختلفی همچون «نخستوزیرهای متعدد»، «گزینههای نظامی» و... استفاده نمود که در عمل هیچ یک از این تکنیکهای سیاسی در آرام کردن مردم موفق نبودند. به همین جهت ناظران سیاسی به این جمعبندی رسیدند که با حضور شاه در ا یران، اوضاع آرام نمیگیرد و شاه باید از مملکت (ولو بهطور موقتی) برود.[24] بدین جهت شاه از کشور خارج شد تا زمانیکه اوضاع آرام شد به ایران برگردد. در راستای پاسخ به علت سقوط و فرار شاه، به ویژگیهای رفتاری شاه و دربار اشاره شد و بیان شد که مجموع این ویژگیها نقش تعیینکنندهای در جدایی و گسست هرچه بیشتر دولت از مردم داشت. گسستی که نهایتا منجر به سقوط و فرار شاه شد.