21 اردیبهشت 1392, 0:0
اهرمن، دیو و پری جمله به جان عاشق ماست چون که در عشق خدا ملک سلیمان داریم به نام خدای بهار آفرین؛ نوروز امسال با آبپریا و برخی برنامههای معدود؛ بعضیها از جمله نگارنده را با تلویزیون آشتی موقت کردند. هر چه نباشد دست کم نام مرضیه برومند برای بچههای دهه ۶۰ به بعد آشنا و البته حامل پیامهای نوستالژیک است. خونه مادربزرگه، مدرسه موشها، خاله قورباغه و زی زی گولو از جمله موارد موفق در کارنامه حرفهای ایشانست. دغدغه اصلی کار جدید ارائه شده از این کارگردان که بازگویی خویشکاری (وظیفه) انسانی در قبال محیط زیست میباشد بسیار ستودنی است، پدیده بیرمقی که همچون همزادش؛ میراث فرهنگی امروزه در چنگال آهن و دود و بولدزر و سیمان و در یک کلام در گیرودار وزش بیامان «وای» مدرنیته میباشد که هر دو صد البته به سرنوشت نامبارکی دچارند.
آبپریا برای نگارنده در درجه اول عرصه دو گانگی و تعارضهای عمیق بود که بنظر در سه جا بیشترین نمود را داشتهاست؛ یکم در تعریف و تبیین مرز میان کمدی (طنز)، فانتزی و واقیعت یا جدیت، دوم در تعریف مرز میان دنیای واقعی و دنیای اسطورهای-افسانهای و سوم در تبیین ردهٔ سنی مخاطب پایه. مبحث دوم و بدنه اصلی نقد حاضر متضمن نگاهی به محتوای اثر شامل دیالوگها، آموزهها و امثال آنست. به راستی؛ آب پریا فیلمی فانتزی قلمداد میشود یا واقعی؟ فیلمی تخیلی آمیخته با واقیعت است یا واقعیت آمیخته به تخیل؟ آب پریا طنزی آمیخته با کنایههای تلخ واقعیست یا واقعیتی است آمیخته به طنز؟ این دوگانگی برای بیننده آماتوری چون من هنوز جای سوال است. در وهله دوم و در نظر اول گویا آبپریا مرزبندی محکمی میان دنیای اسطورهای و واقعی ارائه میدهد که البته با آخرین دقایق نمایش فیلم به یک باره مخاطب را به اندیشه میدارد، درست شبیه کاری که آرین در اشوزدنگهه انجام دادهاست. اینکه عدم پردازش صحنههای تداخل و همگونی تخیل و اسطوره با واقعیت و زندگی جاری بشر میتواند دلایل فنی از جمله کاستی در پردازش صحنههای شبه هالیوودی در سینمای ایران را فرایاد آورد قطعا پاسخ قانع کنندهای به این نقیصه نیست. اینکه هر کس به بهایی و بهانهای بخشی از حوزهٔ اسطورهای-حماسی- افسانهای- تاریخی غنی فرهنگ ایرانی را به جهت پر مایه کردن اثرش برگرفته و با کاستیهای فنی-تکنولوژیکی و پردازش ضعیف آن را لوث کرده و تحویل مخاطب دهد به هیچ روی پسندیده به نظر نمیآید. ایرانیان و بخصوص نسل جوان ما، امروزه در حال تماشای اسطورههای قوی هم اکنون جهان غرب (اغلب با بن مایههای شرقی) چون؛ نارنیا، ارباب حلقهها، آواتار و... و...اند و این خود زنگ بیدارباشی است که امیدواریم زودتر شنیده شود. اما شاید دلیل اصلی در این کاستی همانا تعجیلی باشد که در سراسر فیلم شاهد بودیم؛ تعجیل در به انجام رساندن کار و تاکید بر پردازش صرف قسمت آخر. سوای آنکه دیالوگها در برخی سکانسها به خوبی پرورش یافته بودند، در ما بقی داستان به شدت تکراری و خسته کننده بود که خوشبختانه دیالوگهای برفپری، رشکپری و اپوش که الحق با پردازش تخیلی صحنهها –در حد توان- همراه شده بود، بیننده را به ادامه تماشا ترغیب میکرد و این خود از نقاط قوت فیلم است. دو دیگر آنکه سردرگمی بیننده به جهت تعیین مرز سنی مخاطب به وضوح در خانهها مشهود بودهاست. واقیت آنست که آب پریا بر خلاف آنچه برومند و همکارانش در مصاحبهها و سایت رسمی سریال اذعان کردهاند، نتوانست نمایشی برای خانواده باشد، با این همه نمیتوان منکر شد که تعداد معدودی از خانوارها با اشتیاق به تماشای این اثر با موضوع فاخر توجه به محیط زیست با چاشنی طنز و اسطوره نشستهاند که مروری بر نظرات بینندگان در سایت رسمی سریال گویای این امر است.
در بخش دوم این نوشته، نگاهی به محتوای اثر خواهیم داشت. سوای از اینکه فیلم برای جه رده سنی ساخته شدهاست، لازم است نگاهی به محتوای آموزهای آن بیندازیم. در این باره دو محور بیشترین توجه را به خود جلب میکند؛ یکم اینکه سوای در نظر داشتن مخاطب عام یا خاص سریال، برخی اتفاقات و دیالوگها با ماهیت مثبت فیلم و طبیعتگرایی و طبیعت دوستی در تضاد بودهاست و از این گذشته برخی از آموزهها و دیالوگها، حرکات طنزآلود آمیخته با چاشنی طعنه در بازیگرها و... بنظر بنمایههای فردی دارد که ممکن است کارگردان، نویسنده، تهیه کننده، بازیگر یا هر شخص دیگری قصد تفهیم و دفاع از باورداشت-های شخصی به مخاطب را داشتهاست. در خصوص نقیصه اول میتوان به عنوان مثال به نمایش مکرر و جذاب نوشابه خوری برفپری اشاره کرد. آیا طبیعتگرایی با نوشابه خوردن برفپری و تبلیغ آن میتواند در یک راستا فرض شود؟ آیا این امر در تعارض با آش چهل دونه چهل گیاه بیبی برفپری نیست؟ دیگر اینکه در همین جهت و در راستای القائات و باور داشتهای شخصی دست اندرکاران و عوامل فیلم؛ آیا هزینه کردن از بار مثبت نهایی سریال برای القای مرامهای گیاهخواری و مهمتر از آن؛ اندیشههای شبه فمنیستی در فیلم رواست؟ در جای جای فیلم اکراه پریان از گوشت خواری و اتفاقاتی از این دست میتواند مخاطب کودک و نوجوان فیلم را تحت تاثیر قرار دهد. قرار نیست بر مشی گیاهخواری ایرادی وارد کنیم اما کاش هم بنا بر القای این شیوه به عنوان شیوه پریگونه و بطور ضمنی شیوه درست زیست نمیشد چه آنکه متخصصین تغذیه، دین، انسانشناسی، فرهنگ، اقتصاد و... هنوز هم در این باره به نقطه نظر مشترک و اصیلی نرسیدهاند! در جهت اثبات القای باورداشتهای فمنیستی هم دیالوگهای رد و بدل شدهٔ عوامل فیلم شاهد خوبی بر این مدعاست که ادامه آن تا آخرین سکانسها، بر اتخاذ هوشمندانه و نه اتفاقی این مشی صحه میگذارد. به عنوان مثال در یکی از قسمتها هنگامی که پریها سوار یک تاکسی با راننده زن میشوند در پی جویایی نام راننده پاسخ زن راننده چنین است: «همکارانم به من آقپری میگویند» و برفپری که نماد پر قدرت و قوت یک فمنیست سر و ته زده و لعاب کاری شده برای مخفی کردن این دیدگاه در فیلم است، در جواب میگوید: «واه ننه مگه خدا نکرده مردی؟»! و این گفتگو با عبارت طعنآمیز زن راننده مبنی بر «ورپریدن شوهرش» ادامه مییابد. این مورد حتی در سکانس پایانی سریال در اشارهای ظریف نیز ادامه دارد؛ برفپری در انتظار دقالباب صبا برای خواستگاری ابر پری با چهرهای پر از کنایه بر صندلی تکیه زده، دوربین زاویهای کمتر از ۷۰ درجه میگیرد و برفپری ادامه میدهد: «منم میشینم اون بالا بالا/شاه دوماد بیاد دست بوسم حالا». شکی نیست که تبعات منفی مردسالاری هنوز بر سر جامعه ما سنگینی دارد اما قرار نیست در تلاش برای ایجاد اعتدال جنسی کفه به نفع دیگری دوباره حالت الاگلنگی بگیرد. باید تصریح کرد که نسل آینده نیازمند آموزش حقوق برابر، اصول برابر و ارزش برابر نهادههای نر و ماده است، اما به هر روی فرهنگ ایرانی در گذشته چه این برابری را داشته و چه نداشته باشد، چیزی از ارزش این مهم در فرهنگ آینده فرزندان این مرز و بوم نخواهد کاست. دومین نقد محتوایی وارده به این سریال؛ مرتبط با حوزهٔ میراث فرهنگی_اسطورهای و در ارتباط با این حیطه است. گمان میرفت امروزه کسانی که دغدغه حفاظت از محیط زیست دارند، به همان اندازه دغدغه میراث فرهنگی را هم داشته باشند و از همین روست که گویا سرکار خانم برومند و همکارانشان دریافتهاند که این دو مستلزم توجه یکسان و توأماناند! و اصولا همین امر سبب ارائه راهکارهای نجات طبیعت از چنگال اهریمن نابودگر در قالب وصیتنامهای است که میتوان از آن تعبیری زیبا کرد؛ «بازگشت به خویشتن فرهنگی و ودیعههای ارزشمند به میراث نهاده توسط گذشتگان جهت سر دادن سرود زیبای دوباره طبیعت». بر همین منوال اسطوره، موزه، مکانهای تاریخی و... عرصهٔ مناسب بازگشت به خویشتن و فرا یاد آوردن اهمیت محیط زیست در آبپریا بودهاست. اما آیا به راستی به این مهم در حد انتظار و شایستگی پرداخته شدهاست؟ پاسخ نگارنده منفی است. به دلایل متعدد میتوان از این بابت از خانم برومند ناخرسند شده و به عنوان مثال به مواردی از آن اشاره کنیم. از جمله اینکه؛ موزه آنگونه که شایسته است معرفی نمی-شود، باستانشناسی، تاریخ، موزهداری و تخصصهایی چون فرهنگ و زبانهای باستانی نهتنها به درستی معرفی نمیشوند بلکه به آشفتگی هر چه تمامتر در هم میآمیزند، به آثار تاریخی-باستانی به دید کاملا فانتزی نگریسته میشود، متن کتیبه و خوانش و ارائه آن به مخاطب به بدترین نحو ممکن ارائه میگردد و متاسفانه متنی ناپخته و از سر اجبار و عجله به عنوان وصیت بیبی به عنوان مسیر داستان بازگو میشود و مواردی از این دست چون نقد محتوای اسطورهای اثر که خود جای بحث مفصل میطلبد. امید که در آینده با ادامه ساخت آثاری با چنین بن مایههای فاخر در قوالب سازمان یافتهتر شاهد رشد این شاخه از سینما باشیم.
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان