این طور که من در مقاتل و روایات دیده ام، عمرسعد (لعنة الله علیه)، آن اجساد کثیف لشكريانش را دفن کرد. امّا این پیکرهای مقدّس و مطهّر را روی زمین گذاشت. تا عصر روز یازدهم هم آنجا بودند و بعد دستور داد که حرکت کنند. خاندان حسین(علیه السلام) را به اسارت گرفته بود. مَرکب های بی جهازی را آوردند که این ها را سوار کنند. سوار شدن بر مَرکب های بدون مَحمِل خیلی مشکل است. این طور که نقل می کنند، حضرت زینب (سلام الله علیها) خودش متکفّل شد که این بی بی ها و کودکان را سوار کند.
امّا من یک مطلبی را نقل کنم؛ شما می دانید، روزی که زینب(سلام الله علیها) از مکّه خواست حرکت کند، چگونه حرکت کرد؟ حالا مقایسه کنيد، روز یازدهم چگونه می خواهد برود؟ در آنجا می نویسند وقتی حسین(علیه السلام) تصمیم گرفت كه حركت كند، آن کجاوه ها و آن مَحمِل ها را آماده كردند؛ اصحاب و خیلی افراد ديگر آمده بودند و صف کشیده بودند. همه كاروان آمدند و سوار شدند. در اين هنگام زینب(سلام الله علیها) خواست بیاید و سوار شود. ببینید دختر علی چگونه سوار شد؛ در تاریخ می نویسند ابوالفضل(علیه السلام) میان جمعیت آمد و گفت:«غَضُّوا أبْصَارَکُمْ»؛ چشم ها را ببندید!«وَارتَعُوا رُؤُوسَکُمْ»؛ سرها را پایین بیندازید! او عصمةُ الله است. زینب(سلام الله علیها) آمد؛ قاسم دوید یک کرسی آورد و پای مَحمل گذاشت؛ علی اکبر آمد این پرده مَحمل را بالا زد؛ ابوالفضل آمد زانویش را خم کرد که خواهر پایش را روی زانوی او بگذارد و بالا برود. حسین(علیه السلام) هم زیر بغل های زینب(سلام الله علیها) را گرفت و او را سوار کرد.
اين سوار شدن زينب در مكه بود، امّا حالا که از کربلا می خواهد برود، ببینید چه وضعی است؛ خدا می داند چگونه این بی بی ها و بچه ها را سوار کرد. نگذاشت کسی به آنها دست بزند. خوب، حالا نوبت خودش شده است. خودش چگونه سوار شود؟ نمی دانم چگونه سوار شد، امّا چشمش افتاد به چهره برادرزاده اش، زین العابدین(علیه السلام) یک نگاه کرد، دید او دارد قالب تهی می کند. گفت:«مَا لِي أَرَاكَ تَجُودُ بِنَفْسِك »[1] چه شده برادرزاده؟ چرا با جانت داری بازی می کنی؟ زین العابدین(علیه السلام) گفت: مگر نمی بینی پیکر حجت خدا روی زمین...؟
آیت الله آقا مجتبی تهرانی
[1]. بحارالأنوار،ج 28،ص55.