این مطلب، متن سخنرانى جناب آقاى رشاد در نهمین نشست «گفتمان دانشوران» است.
بسم الله الرحمن الرحیمیا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اکرمکم عندالله اتقیکم، ان الله علیم خبیر [1]
پیش از این که اصل بحث را آغاز کنیم، ذکر دو سه نکته را ضرورى مىدانم:
1- نخست آن که راجع به مقوله «گفتوگوى تمدنها»، هنوز تعریف منقح و متفقى در دست نیست و این مساله بنا به تلقیها، به اشکال مختلفى مطرح مىشود که نشان مىدهد هنوز جاى کار علمى دقیق بسیارى در این موضوع باقى و احیانا خالى است.
2- امروز هر طرح و دیدگاهى که عنوان شود، عدهاى از آن جانبدارى مىکنند و عدهاى دیگر با آن مخالفت مىورزند. نفس موافقت و مخالفت و چالشهاى نظرى و فکرى درباره یک مساله، نه تنها طبیعى بلکه مطبوع و مطلوب است. اما گاه مخالفتها و موافقتها به صورت افراط و تفریط جلوه مىکند و هواداران و جانبداران دیدگاهها، مفرطانه و بىهیچ قید و شرطى از آن جانبدارى کرده یا با آن مخالفت مىورزند. در عهد ما، افراط و تفریط بزرگترین و مهلکترین آفتحقیقت است. افراط و تفریطها از عوامل مختلف و متعددى ناشى مىشود که از جمله آنها، سیاستزدگى جامعه و سیاستآلود و جناحى شدن مباحث فکرى و نظرى است و این امر سبب دخالتحب و بغض در چالشهاى علمى و در نتیجه خلط انگیزه و انگیخته مىشود. نوعا کسى که علاقمند به مقامى یا مرامى است، بدون تامل و تعمق، از مواضع و مناظر آن حمایت مىکند و چنانچه با مقام و مرامى موافق نباشد، نسنجیده و بىدرنگ مخالفت مىورزد. امروز مباحث فکرى و نظرى، در جامعه ما، سخت دچار چنین آفتى است و همین آفتبه صورت مانعى بزرگ در مسیر اظهار نظرها و نظریهپردازیها خودنمایى مىکند. کثیرى از صاحبنظران در بسیارى از مباحث، موضعى اتخاذ یا اظهار نمىکنند، که مبادا متهم به مخالفتبا فلان مرام یا بهمان مقام گردند یا وابسته به فلان مکتب یا فلان منظر قلمداد شوند!
گفتوگوى تمدنها هم از همین دست مباحث است و از آن رو که مسئله نسبتا تازهاى است که در دنیا و کشور ما مطرح شده و کم و بیش در بسترى سیاسى و آمیخته به مواضع سیاسى طرح گردیده، طبعا و متاسفانه از گزند افراطها و تفریطها دور نمانده است.
3- هر چند مسئله تعارض یا تعامل تمدنها، مسئله جدیدى است و کمتر از یک دهه از مطرح شدن آن مىگذرد، اما نفس ارزیابى و سنجش نسبت میان فرهنگها و تمدنها و تبیین مناسبات میان اندیشهها، فرهنگها و تمدنها، مبحثبسیار دیرپایى است.
ایران به یمن پیشینه تاریخى سرفراز، تمدن کهن و فرهنگ پربار و دین نیرومند خود و نیز شرایط بسیار مساعدى که در پى وقوع انقلاب اسلامى به دست آورده، از آوازه و وجاهت درخشان و نمایانى برخوردار است، لهذا خواه ناخواه و هنگامى که بحث از تمدنها، فرهنگها، دینها و اندیشهها مطرح شود ایران هم به طور طبیعى یک طرف قضیه به شمار مىآید و لذا ما نمىتوانیم نسبتبه این مسئله که یک بحث زنده و سازنده عصر ماست، بىاعتنا باشیم.
به لحاظ محدودیت وقت، من بى آن که به برخى بحثهاى بنیادىتر و پیشینىتر اشاره کنم به بحث دربارهعنوان اعلام شده براى سخنرانى من یعنى «قواعد و اهداف گفتوگوى تمدنها» مىپردازم.
این موضوع، البته پیشفرضهایى دارد و با پرداختن به آن، مثلا ما پیشاپیش پذیرفتهایم که تمدنها (دستکم برخى از آنها با برخى دیگر) مىتوانند با هم تفاهم و تعامل کنند. اگر قائل به تعارض و تقابل و عدم امکان یا لزوم تفاهم و تعامل مىبودیم، نوبتبه بحث از قواعد و اهداف گفتوگو، نمىرسید و نیز طبعا به عنوان پیشپذیره، ما خود را طرف گفتوگو تلقى مىکنیم و به نام ایران، انقلاب و اسلام، اعلام موضع مىکنیم. در عین حال این عنوان، به این نکته نیز اشاره دارد که گفتوگو، فعالیتى فکرى و نظرى و احیانا عملى است که داراى قواعد و چارچوبى خاص است چرا که بدون قاعده و ضابطه و بدون شرایط و زمینه و بدون لحاظ داشتن هدفهاى تعریف شده، گفتوگو میسر نیست. تاکید مىکنم: نه تنها گفتوگو، بدون تعیین اهداف و تدبیر قواعد، بیفایده استبلکه زیانبخش نیز مىباشد و چه بسا اساسا ممکن هم نباشد. اگر شما اهداف و قواعدى را براى گفتوگو تعریف نکرده باشید، اصولا نمىتوانید در این باب هیچ اقدامى بکنید، زیرا ارتباط برقرار نمىشود و تخاطب میسر نمىگردد. اگر اهدافى را تعریف نکرده باشید نمىتوانید گفتوگو کنید زیرا نخستین مسئله این است که براى چه گفتوگو کنیم؟ بىقاعده و بىهدف وارد عرصه مذاکره با رقیب شدن، هرگز نامش گفتوگو نیست. به همین لحاظ، پیش از آن که به مبانى دیدگاههاى موجود در خصوص تقابل یا تعامل بپردازیم، کاربردىتر فکر کردهایم و بحث قواعد و اهداف گفتوگو را اینجا مطرح مىکنیم. البته از میان این دو محور یعنى «اهداف» و «قواعد» گفتوگوى تمدنى، به لحاظ محدودیت وقت، در این جلسه من تنها مبحث «اهداف» را تبیین خواهم کرد. شاید در جلسه و نشست دیگرى بتوانیم به بحث درباره قواعد و شرایط گفتوگو یعنى منطق گفتوگوى تمدنى نیز بپردازیم.(مبحث منطق گفتوگو را در اجلاس کنفرانس بینالمللى وحدت که در سال 1378 در تهران برگزار شد مطرح کردم.)
به طور کلى در تدقیق و تامل بر این مسئله، چنین به نظر مىرسد که چهارده «هدف» و «اثر» مىتواند یا باید بر گفتوگوهاى تمدنى و فرهنگى مترتب گردد. تصدیق مىفرمایید که طرح و تبیین چهارده محور در ظرف یک جلسه مقدور نیست، لهذا بر بعضى از محورها بیشتر توقف کرده و بعضى از محورها را گذرا طرح مىکنم.
محوریهایى که به عنوان «هدفهاى» گفتوگوى تمدنى پیشبینى یا پیشنهاد مىکنم عبارتند از:
1- برون برد تمدنهاى کهن انسانى از وضعیت انفعال در قبال تمدن پیشرفته و مهاجم غربى،
2- ترمیم گسستسنت و مدرنیته و تقلیل کاستیهاى دوره فراتجدد،
3- باز جستن درمانهاى مجرب کهن براى بحرانهاى نوپیداى انسان معاصر،
4- تعارف و افزایش شناخت اصحاب تمدنها و ارباب ادیان نسبتبه مبانى و مواریث تمدنها و ادیان یکدیگر و در نتیجه گزینش و بهرهجویى هر یک از دستآوردهاى انسانى دیگرى،
5- شکستن استبداد فرهنگى جهان و توطئههاى جهانىسازى فرهنگى غربى،
6- تحکیم وحدت میان امت اسلامى از سویى و جامعه جهانى از سوى دیگر،
7- توسعه امنیت و تشیید مبانى صلح جهانى. همچنین پیامدهاى دیگرى چون: بازگشت اعتماد به نفس در میان مسلمین; بازیافت هویت مستقل و متحد اسلامى، صیقلى شدن اندیشه دینى، احیاء منزلت دین، کاهش منازعات بینالادیانى، تمهید گرایش مضاعف و مجدد بشریتبه معنویت و شکوفایى روابط سیاسى اقتصادى میان ملل و دول جهان، و امثال اینها نیز از اثمار و آثار قهرى حوار تمدنى و تحقق اهداف پیشگفته مىتواند باشد. البته هدفها و آثار، مشروط به رعایت منطق گفتوگوى فرهنگى و تمدنى قابل تحقق خواهند بود.
نخستین هدف گفتوگوى فرهنگى تمدنى مىتواند «برون برد تمدنهاى کهن و ریشهدار انسانى از موقعیت انفعال در قبال تمدن مدرن کنونى» باشد. تمدنهاى کهن انسانى میراث هزاران ساله حیات بشرند. در کوران حوار و کوره تعامل مىتوانیم این تمدنها را از حالت متروکیت و مهجوریتخارج کنیم. هماینک تمدن جوان غربى از سکوى بلندى به سمت دیگر فرهنگها و تمدنها یورش آورده است و عملا همه تمدنها را، با تازش و یورش خود، در موضع انفعالى قرارداده و این در حالى است که تمدن کنونى غرب مدیون و مرهون تمدنهاى پیشین است.
گمان نکنیم بدون هیچ پیشینه و زمینهاى و بىاتصال به گذشته و بدون بهرهبردارى از دستاوردهاى فکرى و فرهنگى و علمى بشریت، معجزهآسا و جهشى، در مقطعى از تاریخ، تمدنى ظهور کرد به نام تمدن مدرن غربى.
ترکتازى تمدن کنونى غربى و تک مصداقانگارى آن از سویى، و خودباختگى و خودفراموشى تمدنهاى ریشهدار و پیشین بشرى از سوى دیگر، مشکل عظیمى براى بشریتبه ارمغان آورده است. این مشکل دو سویه است، یعنى: از سویى صاحبان تمدن نو، تعریفى از تمدن و فرهنگ ارائه دادهاند که شامل جز تمدن غربى نمىشود و طى سه چهار سده اخیر در نقاط مختلف جهان صریحا دیگر ملل را غیرمتمدن نامیدهاند و حتى از دیگر ملل به عنوان ملتهاى وحشى یاد کردهاند. حتى گاهى از زبان متفکران متاخر غربى مثل «پوپر» تعابیر ناخوشانید و دور از ادب انسانى شنیدهایم که: «ما متمدنین و ما صاحبان تمدن غربى باید به هر قیمتى شده حتى به اجبار و استبداد، ملتهاى غیرمتمدن دنیا را اداره کنیم و براى زندگى آنها نظام فرمایشى و تحمیلى طراحى کنیم و به مسیر مطلوب خود هدایتشان کنیم» یعنى صریحا مىگوید فقط غربیها متمدنند و دیگران غیرمتمدن و باید قیمومت آنها برعهده غربیها باشد. پوپر در این بیان تنها نیستبلکه بسیارى از متفکران و متشرقان و سیاستمداران چنین برداشتى داشته و دارند. در آثار شرقشناسان، ملتهاى غیرغربى و حتى بخشهایى از قاره آمریکا مورد تحقیر واقع شدهاند و خود برترانگارى فرنگیها، در روزگار ما بزرگترین زیانها را بر روابط عادلانه بشرى زده و بیشترین آثار سوء را بر روند تفکر بشر و رشد جوامع بر جاى نهاده و سختترین لطمهها را بر شخصیت ملتهاى جهان وارد ساخته است و دریغا که بعضى از این تلقینها در جوامع غیرغربى مؤثر افتاده است، لهذا از دیگر سو، ملل غیرفرنگى در قبال تمدن مدعى و متفرعن غربى، خود را باخته و به انکار خویش پرداختهاند. (البته این مطلب با مطلب نخست، در واقع دو روى یک سکهاند). خودباختگى صاحبان تمدنهاى کهن و ملتهاى غیرغربى به همان اندازه زشت و زیانبار است که دیدگاه متفرعنانه غربیان.
اگر طرفهاى غربى گفتوگوى تمدنى صادق باشند - که از جمله اصول اصلى منطق گفتوگو است - و تمدنهاى دیگر مانند هندى چینى و ایرانى و یونانى را نیز بشمار آورند (البته یونان از حیث جغرافیایى غربى است و مایههاى جوهرى تمدن کنونى غرب نیز در بطن و متن این تمدن نهفته است اما به هر حال با تمدن کنونى متفاوت است) این تمدنها را طرف محسوب کنند و با شرایط و قواعد صحیح و معقولى با آنها روبرو شوند، طبعا نتایج مطلوبى به دست مىآید که از آن جمله این است که تمدنهاى کهن انسانى از حالت انفعال بیرون آمده و فعال خواهند شد و خود را صاحب موضع و منزلتخواهند یافت. این نکته گر چه مىتواند تنها یک اثر قلمداد شود نه غرض، اما به نظر من این باید یکى از اهداف تلقى و در گفتوگوهاى تمدنى پىجسته شود.
دومین هدفى که در گفتوگوى تمدنى باید پىگرفته شود، ترمیم گسل مقطع و مفصل انتقال از سنتبه تجدد است. «انسان جدید» (اگر تعبیر درستى باشد که من این تعبیر را نمىپسندم و بهتر مىدانم «انسان معاصر» تعبیر کنیم. بعضى اصرار مىورزند که انسان دیگرى تصویر و تعریف کنند. گویى حتى از حیث ماهیت، انسان قدیم قبل از رنسانس را با انسان معاصر متفاوت مىپندارند و گویى که انسان پیش و پس از نوزایى، دو نوع از جنس حیوانند. این معنا را من قبول ندارم، هر چند تحولات فراونى از جهات گوناگون در روابط و مناسبات اجتماعى انسانها پدید آمده است. اما نه به آن گونه که مفرطانه انسان جدید را حیوانى دیگر بیانگاریم که با انسان قدیم تا حد تباین دو نوع یک جنس متفاوت است) یا به عبارت صحیحتر، انسان معاصر از تبار و تاریخش بریده است. اصولا عهد ما، عصر مطلوبیت گسختگیه است. در همه عرصههاى معرفت و معیشت، عملا واگرایى و گسیختگى بر همگرایى و پیوستگى ترجیح مىیابد. (البته این ادعا احتیاج به توضیح بیشتر دارد.) چنانکه انسان معاصر انسان دیگرى تلقى شده و از تاریخش بیگانه و از تبارش جدا گشته است و گمان مىرود میان دوره سنت و دوره مدرن، دیوار ضخیمى به قطر هستى و به ارتفاع تاریخ روییده است و هیچ نسبت و شباهتى بین آن دو نیست و این، موجب انقطاعى ذو وجوه و ذاتالابعاد در شؤون بشریت معاصر گردیده که به نظر من هزاران گونه زیان بر آن بار شده است. به هر حال، اطروحه گفتوگوى تمدنها، مىتواند به مثابه جشنواره آشتىکنان سنت و مدرنیزم نقش آفرینى کند. گفتوگوى تمدنها یعنى این که ما به گذشته هم نظر بیافکنیم. تمدنهاى کهن، پیشینه بشر و ریشه انسانند. امروز انسان با گذشته خود قهر کرده و لهذا یکى از اهدافى که در گفتوگوى تمدنى باید مراد شود، آشتى انسان امروز و انسان دیروز و بازگشتبشر به تبار و تاریخ خویش است.
سومین هدفى که مىتوان یا باید در بستر این گفتوگوها در جستجوى آن بود، جستن درمان دردهاى نوپیداست. بحرانها و مشکلات جدیدى در عهد مدرن به وجود آمد که اى بسا بسیارى از آنها با بررسى گذشتهها، قابل درک و درمانپذیر باشد، کما این که در انتقال از سنتبه مدرنیته (که ظاهرا در جست و جوى درمان دردهاى کهن صورت بست)، دردهاى جدیدى دامنگیر بشر شد و ممکن استبا انتقال به پسامدرن در دام دردهاى جدید و معضلات نوپدید دیگر افتد. ما که نمىتوانیم جلو انتقال و تحول تاریخى را بگیریم، اما تدبیر هم بىتاثیر نیست. مىتوانیم با بازپژوهى دستاوردهاى فرهنگى، تمدنى، فکرى، اخلاقى و معنوى بشریت در گذشته، براى بسیارى از دردهاى کنونىمان درمان بیابیم و گمان مىکنم این مسئله باید بزرگترین و مهمترین هدف گفتوگوى تمدنى تلقى گردد.
امروز بشر در معرض هجوم و تازش بحرانهاى متنوع و متعددى قرار گرفته است. این بحرانها از شش جهت او را محاصره کردهاند «بحران معرفت»، اولین و سختترین بحرانها است. آدمى امروز در ورطه نسبیت و شکاکیت درغلتیده و هیچ یقینى در دل او جز «یقین به عدم یقین» برجاى نمانده است. «جزمیت» به بزرگترین دشنام در روزگار ما مبدل شده است و «یقینانگارى» زشتترین توهین محسوب مىشود (و این از جمله همان افراطهاست که اشاره شد) شکاکیت و نسبیت، انسان را به وادى حیرت در انداخته است و لهذا هیچ فرضیهاى شانس ماندن ندارد.
بحران دیگرى که انسان معاصر درگیر آن شده، «بحران تجزى» است; بحران جزئىبینى و جزءنگرى. براثر این بحران، هیچ نگاه کلانى به هستى نیست. قداست از حیات و هستى، معرفت و حکمت رختبربسته است و به موازات گسترش روش تجربى، عملا عالم و حتى انسان، مبدل به شىء و به عبارت دیگر، جسد شدهاند. عالم در نگاه انسان معاصر یک جسد بزرگ است; جسدى مرکب از جسدهاى بىارتباط به یکدیگر این مشکل معرفت و حکمت و دانش امروز است.
هیچیک از تمدنها و فرهنگهاى پیشین، چنین مفرطانه دچار این بحرانها نبودهاند. نباید با متهم کردن بشر گذشته به جهل و غفلت، خود را راحت کنیم، زیرا با وارد آوردن این اتهام به گذشتگان، هیچ چیز عوض نمىشود. بشر در گذشته بر بسیارى از معارف و دانشها، دردها و درمانها مشرف و مطلع بوده است. بسیارى از دیدگاههایى که در فلسفههاى مضاف مانند فلسفه علم، معرفت، منطق، ریاضیات، اقتصاد، حقوق و سیاست، امروزه مطرح است، ریشه در دانشها و فرهنگهاى گذشتگان دارد، هر چند نه بدین نامها و اصطلاحات. در گذشته کسى کتابى به عنوان حتى اپیستمولوژى و معرفتشناسى ننوشته و در مورد فلسفه حقوق و اقتصاد و سیاست امثال اینها، چیزى نگاشته نشده است اما نام که اصالت ندارد و نامگذارى نقشى در نفس حقیقتها ندارد. البته همه این حقایق، و معقولات، فرضیهها و دیدگاهها در گذشته، پختگى و سختگى دیدگاهها و منظرهاى کنونى را دارا نبودهاند اما این طور هم نیست که گمان کنیم تمام آنچه امروز فرا چنگ بشر است، تماما بدیع و بىپیشینهاند! چرا این همه بر انکار فضیلتهاى گذشتگان اصرار مىورزیم؟ بحرانها در تمدن و فرهنگهاى کهن انسانى، راه چاره داشته و ما آنها را فراموش کردهایم.
بحران سومى که بشر معاصر در دام آن گرفتار آمده، «فقدان مجال اندیشیدن»; اندیشیدنى خود آگاه، است. انسان معاصر اسیر چنگال غول فنآورى ارتباطات و دیو دیوانسالارى است و چون قطعه کاغذى در چنگ دیوان و غولان، در خود مچاله شده است. بشر معاصر براى خروج از توفانهاى امروزى، جز «نگاه از بالا و بیرون» به هستى، مناسبات و فرهنگ زیستى، راهى ندارد. از طرفى، این نگاه از بیرون نیز جز از یک پایگاه تعریف شده، استوار و مطمئن، میسر نیست. مگر مىتوان در خلاء ایستاد و به انسان، و مناسبات او نگریست و تحلیلى رسا ارائه داد؟ اگر گاهى از زاویه دید تمدنهاى غنى و عمیق گذشته بشرى که نوعا ریشه در دیانت و معرفت داشتهاند، به امروز بنگریم و نارساییها و کاستیهاى دنیاى کنونى بشر را در نظر بگیریم، چه بسا راهچارههاى فراوانى بیابیم و از بحرانهاى موجود، رها شویم و چه بسا که بتوانیم از دیوانسالارى، فنسالارى بویژه قدرت بلامنازع فنآورى ارتباطى، نجات یابیم.
چهارمین آفت، بحران از خودبیگانگى بشر معاصر است که زاده بحران سوم است، انسان معاصر، فرصت اندیشیدن ندارد، لذا از خود بیگانه شده است و این نیز از جمله بحرانهاى بزرگ فرا روى بشریت است.
به طور کلى ماشینسالارى و دیوانسالارى، انسان را از خویشتن خویش بیگانه ساخته است. یافتن چاره براى حل این بحران بزرگ و بازگشتبشر به خویش، مىتواند در بستر مطالعه تمدنهاى پیشین و از پایگاههاى مطمئن آن تمدنها ممکن شود.
پنجمین بحرانى که دامنگیر انسان معاصر شده، «بحران معنویت» و به تعبیر دقیقتر بحران دیانت است. امروز این بحران در عرصه حیات بشرى بیداد مىکند. معنویت و اخلاق، منهاى دیانت، نیز هرگز مشکلگشاى بشریت نیست. امروز برخى، بحران اخلاق و معنویت را مطرح مىکنند و سپس براى حل آن نسخههایى مىپیچند که در آنها، یا «دیانت»، فرع بر اخلاق قلمداد شده یا رسما به ترویج اخلاق سکولار و معنویت منهاى خدا مىپردازند. آنها توجه ندارند که معنویتبدون خدا معنا و مبنا ندارد، منهاى دین براى حل بحران معنویت و خلاء اخلاق، نمىتوان راهى پیدا کرد و درمانى یافت. مشکل انسان معاصر، جدا شدن از دیانت است نه دورى از مطلق معنویت، معنویتبىمبنا و معنویت بىمعنا.
حال اگر نگاهى به تمدنهاى کهن بیافکنیم، ملاحظه مىکنیم که این تمدنها نوعا همراه با معنویت و حتى مبتنى بر دیانت هستند. بسیارى از فیلسوفان تاریخ و تاریخنگاران، حتى اگر لائیکاند، اذعان دارند که تمدن از تدین برخاسته است. حتى تمدن کنونى را هم نمىتوان گفتبىبهره از فضلاء و فیوضات دین است هر چند بنیادش بر سکولاریسم استوار است و ظهور آن نوعى واکنش در مقابل دیانتخود ساخته و محرف یعنى مسیحیت قرون وسطایى بوده است (لذا خواه ناخواه عناصر مباینى با دیانت در آن مشاهده مىشود.) اما همین تمدن هم که از آغاز با دیانت و معنویت در افتاد و وجه غالب آن دینگریزى و دنیامدارى است، داراى رگههاى دینى است و هرگز نمىتواند و نتوانسته بدون در نظر گرفتن آموزههاى دینى، نسخه براى حل بحران معنویت و اخلاق بپیچد.
ششمین بحرانى که گریبانگیر بشر امروز است، «بحران بىکاشانگى و زوال نهاد خانواده» است. با شعارهاى غلط و گاه مغرضانه فمینیستى، نهاد خانواده در بخشهایى از مغرب زمین از هم پاشیده است. امروز بشر غربى متوجه این مشکل شده است ولى نمىداند، چکار باید بکند. چون بنیادها را ویران کرده و قادر به بازساخت آن نیست هر چند به نظر ما نهاد خانواده نهادى نیمه طبیعى است و به سادگى مىتوان آن را بازسازى کرد البته مشروط به آنکه موانع اساسى را که درفرهنگ کنونى غرب در قبال سلامت این نهاد پدید آمده است، رفع شود. نهاد خانواده نابود شدنى نیست زیرا ریشه در فطرت بشرى دارد. اما به هر حال در شرایط کنونى به شدت مخدوش و مغشوش شده است و با بازشناخت ارزشهاى تمدنهاى کهن که خانوادهمدار بوده مىتوان به احیاء نهاد خانواده نیز دستیافت.
بحران هفتم، بحران تخریب طبیعت و زیستبوم انسان است. امروز بشر با طبیعت و با خدا، هر دو، درافتاده است لهذا هم از خدا جدا شده هم از طبیعت. خدا آفریننده او و طبیعت مام اوست و به جاى اینکه طبیعت را مادر خویش تلقى کند و فرزندانه از او تغذیه کند با او مىجنگد و غارتگرانه از او بهره مىگیرد و این برخورد خصمانه طبیعت را به خشم آورده و این تقابل سرچشمه مشکلات فراوانى شده است. روزى نیست که خبر ناگوارى از ویرانى زیستبوم آدمى و آثار سوء ویرانى طبیعت در اخبار و رسانهها به گوش ما نرسد. این نیز از جمله عظیمترین بحرانهایى است که بشر با آن مواجه است و حیات مادى و معنوى او را تهدید و تحدید مىکند. این به دلیل آن است که بشر امروز تلقى غلطى از طبیعت پیدا کرده و در هستىشناسى طبیعت و نسبتشناسى میان خود و هستى به خطا رفته است. حال آنکه طبیعت در دیدگاه تمدنهاى پیشین مقدس بود. تمدنهاى دینى طبیعت را فعل خدا مىدانستند، ملک خدا مىدانستند و تصرف در طبیعت را بى اذن و اجازه خدا جایز نمىانگاشتند. در نتیجه در چارچوب قواعد و قوانین دینى و مشیت الهى گام در دامن طبیعت مىنهادند و با او رفتار مىکردند. نتیجتا طبیعت تخریب نمىشد و در تمدنهاى احیانا غیردینى هم (گر چه برخى هرگونه معنویت را دیانت و در نتیجه همه تمدنهاى معنوى را تمدن دینى تلقى مىکنند اما اگر مثلا تمدن چینى و تمدن هندى را دینى هم ندانیم، آنها تمدنهایى معنوى هستند) به طبیعت، به هستى و به همه وجود از منظرى قداستآمیز مىنگریستند و طبعا تعاملشان با طبیعت و هستى طور دیگرى بود. جبران خرابى زیستبوم و مرمت پل ارتباطى انسان و طبیعت جز به بازخوانى داشتههاى اخلاقى ارزشى بر ساختهبر و دستاوردهاى فکرى و فرهنگى گذشته و بویژه تعالیم دینى ممکن نمىشود. این نیز جز در بستر گفتوگویى منطقى و علمى بین فرهنگها و تمدنها، براى دستیابى به تعریف جدیدى از طبیعت و تنظیم رژیمى نو براى تدبیر مناسبات بین انسان و طبیعت میسور نخواهد شد، و الا این بحران به نابودى خود انسان منتهى خواهد شد.
خلاصه آنکه سومین هدفى که در گفتوگوى تمدنى، باید منظور داشته و تعقیب شود بازجستن درمانهاى مجرب کهن، براى دردهاى نوپیدا اما متاسفانه تا حدى مزمن شده بشر معاصر است.
چهارمین هدفى که باید در گفتوگوى تمدنى پىگرفته شود تعارف و افزایش شناخت تمدنها نسبتبه یکدیگر و بهرهجویى هر یک از دستآوردهاى انسانى دیگرى است. در این زمینه، به ویژه تمدنهاى معنوى مباحث مشترک بیشترى دارند. اگر فضا به راستى به نحوى فراهم آید که اصحاب فرهنگها و تمدنها به یک سلسله گفتوگوهاى عادلانه و عالمانه با هم بپردازند، ابرهاى تیره افترائات و اختلافات از فضاى حیات جامعه بشرى کنار خواهد رفت. امروز تحت تاثیر تبلیغات مسموم قدرتهاى سیاسى، ابهامها و افتراهاى ویرانگرى پیرامون ادیان، فرهنگها و تمدنها را فرا گرفته است، اینک هیچ فرهنگ متمدنى از تیررس هجومهاى مهلک و مغرضانه تبلیغاتى ابرقدرتها در امان نمانده است.
به طور کلى جوامع در مقابل فرهنگها و تمدنها (از جمله فرهنگ و تمدن غرب) یکى از سه راه را پیشرو مىتوانند داشته باشند. «گریزش» و انتقاد مطلق و مفرطانه، «پذیرش» و انقیاد محض، «گزینش» و اصتیاد گوهرهاى فرهنگ تمدنها و فرهنگها. ما فکر مىکنیم در گفتوگوى تمدنى (منوط به اینکه در چهارچوب قواعد پذیرفته و معقول و منطقى انجام شود) راه حل سوم یعنى اصتیاد و گزینش مىتواند اتفاق بیافتد و اگر فاصله بین تمدنها و فرهنگها کاهش پیدا کند، بارورى اندیشه دینى و ارتقاء توانایى آن در برخورد با پرسشهاى نوپیدا، مىتواند از جمله محصولات افزایش شناخت دیگر تمدنها محسوب گردد، چنانکه انتقال مواریث ذىقیمت فرهنگى اسلامى به دیگر ملل نیز مىتواند در چهارچوب همین «تعارف» حاصل شود. ما آموزههاى گرانبها و منحصر به خویشى در مکتبمان داریم که کمتر مسلک و مکتب و دینى واجد یا لااقل جامع آنها است، «نام احمد نام جمله انبیاست / چون که صد آمد نود هم پیش ماست» (ما طرفدار شمولگرایى هستیم نه پلورالیسم) توحید ناب، عرفان زلال و معنویت راستین، تلائم تعبد و تعقل، ارائه تصویر روشن و قداستآمیز از هستى، خوشبینى به انسان و امید به آینده روشن جهان، همه و همه تعالیم کلان و اصلى اسلام هستند و همه اینها همان گمشدههاى بشر امروزند و در این تحاور و تعارف، دیگر ملل با اسلام آشنایى بیشترى پیدا مىکنند و ما مىتوانیم این گوهرها را به دیگر ملتها هم منتقل کنیم و این یک رسالتبزرگ است، کما اینکه غنائم ارزشمند و تجارب فراوانى که در انقلاب اسلامى به دست آمده مىتواند در اختیار بشریت کنونى قرار گیرد: تجربه سازگارسازى مدرنیزم، سنت و دیانت، تجربه موفق و کامیابى است که در نظریه جمهورى اسلامى اتفاق افتاده است. این نظریه توانسته است دیانت را با ساختارهاى مدرن سازگار کند و بسیارى از آموزههاى دینى را بىآنکه از هویت تهى کند، مدرنایز نماید. البته اینک مجال محدود است و وقت رو به پایان و نمىتوانم به حد کفایت این ادعا را توضیح دهم. اجمالا عرض مىکنم که یکى از دستاوردهاى انقلاب اسلامى ایران این بوده که توانسته است مدرنیزم معقول و متوازن را با دیانت مترقى و عقلانى سازگار کند و این از جمله نیازهاى بشر امروز محسوب مىشود. دنیا تصور مىکرد که دیانتبا مدرنیزم، مطلقا نمىتواند سازگار افتد، یا باید مدرن بود یا متدین، و باید با تحدید دایره دین سهمى اندک براى دین منظور داشت و حداکثر در روز و ساعت مشخص و در جایى مشخص به دیندارى پرداخت و باقى زمانها و مکانها را به مدرنیسم واگذاشت! مىگفتند: اگر مىخواهید زندگى مدرنى داشته باشید تنها یکشنبهها، ساعت مشخصى، در جاى مشخصى حضور پیدا کرده و وردهاى معینى را هم بزبان برایند، همین! و از آنجا که خارج شدید وارد حیات مدرن مىشوید که عالمى دیگر است و شما هم آدمى دیگر. ما این تصور را در انقلاب اسلامى شکستیم و انتقال این تجربه به دیگر ملل مىتواند از دستاوردهاى تعارف حاصل از گفتوگوى منطقى تمدنى باشد. مفهوم زنده و سازنده «تئورى صدور انقلاب» امروز این است.
هدف پنجمى که در بستر گفتوگوى تمدنى و فرهنگى، دستیافتنى مىشود شکستن انحصار و استبداد جهانى فرهنگى و توطئه جهانىسازى فرهنگ غربى است. امروز قدرتهاى مسلط حیات، هویت، قدرت و هیبتخویش را در مرگ، بىهویتى، ضعف و فتور دیگر قدرتها و ملتها جستجو مىکنند. انسجام خود را در فشل دیگر ملتها تعقیب مىکنند. بنابراین گفتوگوهاى تمدنى مىتواند تمدنها، فرهنگها و ملتها و ملیتها را احیاء کرده و انسجام ببخشد و آرمان ضدانسانى و قدرتمدارانه و ضدفطرى را که معتقد است تنها یک فرهنگ باید بر عالم حاکم شود، شکسته و از فرهنگهاى ملل حراست کند. جریان سیاسى مسلط جهانى، فرهنگ تک صداى جهانى و بینالمللى را ترویج مىکند، آن هم برپایه فرهنگ ناپایدار و بىبنیهى غرب! رژیم آمریکا و حاکمان پنهان در پس سلطنت مستبد غربى با تبلیغ نظم نوین جهانى با تعبیر دهکده واحد و با القاء گلبولیسم و جهانىسازى فرهنگ سعى مىکنند که خرده فرهنگها را بکوبند و بروبند! (و حتى من تصور مىکنم تعبیر «خردهفرهنگها» که به زبان ما هم جارى مىشود و مدعایش این است که فرهنگها همه خرده و فرعى هستند و این فرهنگ غربى است که فرهنگ کلان و اصلى است! نوعى القاء مغرضانه و تمهید روانى استبراى زدودن دیگر فرهنگها) قدرتهاى مسلط در صدند، به هر بهانهاى همه فرهنگها را از میان بردارند و جز فرهنگ غربى در عرصه حیات بشر نماند و از این رهگذر عملا حاکمیت غرب بر عالم بلارقیب گردد و قدرتهاى جدید سلطه بسیط جهانى را به چنگ بیاورند لهذا برغم این آرزوى خام، احیا و مطرح کردن فرهنگهاى زنده و با بنیاد دیگر جهانى، حرکت معقولى تلقى مىشود و محاوره عالمانه و عادلانه بین فرهنگها و تمدنها مىتواند هم پایههاى مسموم تبلیغاتى افتراها را از فرهنگها و تمدنها بزداید و هم راهى معقول و منطقى و کارآمد براى مقابله با القاء فرهنگ واحد جهانى و الغاء سایر فرهنگها به حساب آید.
تحکیم وحدت اسلامى میان امت اسلامى از سویى و تقویت و تصحیح روابط بین کشورهاى اسلامى و جامعه جهانى از سوى دیگر، مىتواند دستاورد ششم دیالوگ ملل باشد. پیکر جامعه بشرى امروز قطعه قطعه شده است و خیرخواهان عالم در صدد فاصله زدایى هستند اما نمىدانند چاره چیست و راه کدام است. در متن گفتوگوهاى عالمانه و عادلانه، منطقى و متوازن چارهها جسته مىشود.
هفتمین هدف، مىتواند توسعه تشیید و امنیت و در نتیجه، برداشتن موانع صلح جهانى باشد. امروز تراکم قدرت و تزاید ثروت در دستیک قطب جهانى، منشا بزرگترین فسادهاو ناامنىها در دنیا شده است. اگر حریفها و رقیبهاى قدرتمند بپذیرند که با ما برابر بنشیند و در چارچوب منطق با آنها رویاروى شویم مطمئنا فاصلهها کمتر شده و این مىتواند موجب تشیید و تحکیم صلح جهانى شود و ناامنىها کاهش پیدا کرده آرامش به جامعه جهانى بازگردد.
البته تاکید مىکنم اگر حریف قدرتمند از سکوى قدرت و نخوت فرو بیاید و در عرصه مساوات و مواسات با ما برابر نشیند، چنین نتایجى را مىتوان توقع داشت. اصلا حصول این همه را که عرض کردم منوط به آن مىدانم که منطق گفتوگو رعایتشود و شرایط فراهم و قواعد مراعا باشد. در صورتى که شرایط و قواعد گفتوگو تامین و فراهم نشود نه تنها گفتوگو مفید نیست که مضر است و نه تنها مضر است که حتى ممکن نیست، زیرا بدون تعیین و رعایت منطق، محاوره یا آغاز نخواهد شد یا در همان گامهاى نخست، گفتوگو با شکست روبرو شده و متوقف خواهد گردید یا برغم جریان صورى، سرانجامى بىحاصل خواهد یافت و ره به جایى نخواهد برد، یا برخلاف اهداف و آثار مورد نظر، محاورات در همه زمینهها نتیجه معکوس خواهد داد.
اینک به طور گذرا در پایان بحثبه منطق و قواعد گفتوگوى تمدنى و فرهنگى نیز اشاره مىکنم و چنانکه اشاره شد شرح آن را به فرصتى دیگر وامىگذارم.
1. ایمان به گزینه «تعامل» از میان گزینههاى چهارگانه: «تعارض»، «تباین»، «توالد» و «تعامل» (باور به همتبارى انسانها، و معنویت پیشینگى تمدنها، توجه به بایستگى اقدام چارهجویانه براى رفع بحرانها و چالشهاى بشریتسوز کنونى، پذیرش واقعیت «اجتنابناپذیر شدن گفتوگوهاى فرهنگى» به خاطر توسعه و تسلط جهانگیر فنآورى و فرآیند ارتباطات، پیشگمانهها و پیشپذیرههاى ضرورت دیالوگ فرهنگى ملل معاصر است).
2. تعریف و تعیین: ماهیت، هدف، موضوع و منطق گفتوگوى تمدنى و فرهنگى، پیش از قرار گرفتن در گردونه محاوره.
3. اطلاع عمیق و دقیق از مشترکات و مفترقات و شناخت صحیح و صائب از نقاط قوت و ضعف فرهنگهاى طرف گفتوگو.
4. حضور و محاضره نمایندگان فرهنگها، از جایگاه نمایندگى امت متبوع و از پایگاه فکرى فرهنگى که بدان تعلق دارند. (تفاوت محاوره و گفتوگو، با مصاحبه و گفتشنود یک سویه در همین نکته نهفته است) طى سدههاى اخیر خودباختگى و فریفتگى فرهیختگان ملل نسبتبه تمدن رقیب، بزرگترین آفتى بوده که هستى و حیات تمدنهاى کهن و اسلامى را مورد تهدید قرار داده است. ایمان به مواریث گرانسنگ و شفابخش تمدن اسلامى اول شرط صلاحیت نمایندگان مسلمین باید قلمداد شود.
5. اذعان به اصالت و استقلال (و موجودیت) طرف گفتوگو (از جمله: اعتراف به دین عظیم تمدن مدرن کنونى نسبتبه تمدنهاى معنوى کهن) و اجتناب از تحکم و تفرعن و پذیرش «لوازم مدنى گفتوگو» در مقیاس جهانى.
6. احراز صداقت دو سوى گفتوگو. شاخصهاى زیر از جمله قرائن صدق بشمار مىروند:
1/6. حقپذیرى بجاى مصلحتپرستى، دلیل مدارى بجاى علتگرایى،
2/6. احترام به آرمانها و ارزشهاى طرف گفتوگو،
3/6. تطابق زبان قال و حال.
7. اجتناب از سیاسى کردن مقوله حوار (اینجا این پرسش که «نمایندگان فرهنگها و تمدنها کیستند؟» هر چه برجستهتر خودنمایى مىکند.)
مجلات >فصلنامه قبسات>شماره 14