5 اسفند 1389, 0:0
اگر فرهنگ...
كريم فيضي
در نوشتار پیشین (=اخلاق و فرهنگ) و در نوشتار پیش از آن (=اخلاق عمومی 1 و 2) از مناسبات فرهنگ و اخلاق سخن به میان آوردیم. در این بخش از «سر سخن» همین موضوع را از زاویهای دیگر مورد بحث قرار میدهیم و از منظری متفاوتتر به ربط و پیوند فرهنگ و اخلاق میپردازیم. اجازه بدهید سخن را با چند پرسش مشروط یا چند جمله شرطیه/استفهامیه آغاز کنیم:
1. اگر فرهنگ با غیرخودش یا ضد خودش (=ضد فرهنگ) ترکیب شود. چه اتفاقی میافتد؟ 2. اگر فرهنگ مایههای پیوند خویش با اخلاق انسانی را از دست بدهد، چه حالتی پیدا میکند؟ 3. اگر فرهنگ در مرزها و زمینههای انسانی خویش دچار ضعف شود، چگونه ادامه حیات میدهد؟ 4. اگر فرهنگ در تغذیه خویش از تاریخ و اصالتهای تاریخی، به هر دلیلی نارسایی پیدا کند، کنشها و واکنشهایش چه آهنگی مییابد؟ 5. اگر فرهنگ در گذر خویش از گردنههای زمان، دچار فرسایش گردد، در پایهها و بنیادهای آن چه اتفاقی میافتد؟ 6. اگر فرهنگ در دلالت خویش دچار اشکال شود، چه باید کرد؟ 7. اگر ابهاماتی گوناگون ریشه و ساقه و شاخههای فرهنگ را دربر بگیرد ، راهِ راه بردن به این درخت چیست؟ 8. اگر فرهنگ در نفوذ و سیطره خویش دچار کندی شود، چگونه میتوان تیغ آن را از کـــندی خارج کرد؟ 9. اگر فرهنگ عمومیت خودش را از دست بدهد و با عدم عمومیت به حوزههایی خاص و عمدتاً روبنایی محدود شود، راه عام کردن فرهنگ و جریان و سریان و سیلان بخشیدن بدان چیست؟ و 10. اگر فرهنگ به هر دلیلی دچار نقص و آشفتگی و نارسایی و عدم توفیق شود و با گونهای از خطر نابودی و انحلال همراه یا مواجه همراه گردد، راه بازیافت یا نجات فرهنگ چه چیزی میتواند؟
به عبارت دیگر: چه چیزی میتواند فرهنگ را از ناتوانی و کندی برهاند و بدان شتاب و سرعت و فعلیت بدهد؟ به دیگر سخن: اگر به هر دلیلی، فرهنگی دچار انفعال شود، چگونه میتوان آن را از انفعال به حرکت و فعلیت درآورد؟
پیش از هر سخنی دو نکته را باید به وضوح و روشنی بیان کنیم. الف: طرح این پرسشها یا استفهامهای شرطیه، صرفاً یک بحث نظری است که در ادامه بحثهای قبلی این ستون قرار میگیرد و تا امروز بیش از 20 بخش آن در قالبها و عناوین مختلف تقدیم علاقمندان و دوستداران عرصه فرهنگ شده است. ب: طرح پرسشهای یاد شده و گونههایی دیگر از آن، با این دیراه از وسعت، هرگز به معنای این نیست که فیالمثل چنین اتفاقی افتاده است و هرگز بدان معنا نیست که ما در باب فرهنگی، اعم از فرهنگ خودمان یا فرهنگی دیگر یا حال و گذشته و آینده فرهنگی چنین احساس یا نظری داریم. هرگز چنین نظری نداریم و آنچه در این باب میگوییم و بیشتر هم می توانگفت، کلیاتی است که اصولاً نه تنها در باب فرهنگ که در هر زمینهای قابل فکر کردن و اندیشیدن و طرح کردن و حتی جواب دادن است. گفتهاند ـ و به درستی هم ـ که جمله شرطیه مفهوم ندارد.
از دیگر سو، طبق قوانین منطق، جملههای شرطیه جزو گزارههای انشائی است، نه اخباری. حال اگر جملهای مانند جملاتی که ما بیان کردیم، علاوه بر انشائی بودن شرطی، انشائی بودن استفهام را نیز در خود داشته باشند، انشاء در انشائند و یقین میتوان کرد که سخن بر سر فرضیههایی است که فرهنگ به حسب جنس و فصل و ذات و ساختار خویش مشتمل بر آنهاست. کوتاه سخن اینکه در عرصه فرهنگ ما میتوانیم از «اگر فرهنگ...»های مختلفی سخن بگوییم که لزوماً سلبی نیست و میتواند ایجابی هم باشد و طبعاً موضوع، موضوع لَغَوی نیست و طبعاً جوابهایی میتواند داشته باشد که به کار هر اهل فرهنگی میآید و کیست که اهل فرهنگ نباشد؟ در بخشهای بعدی سخن، این موضوع را به صورتی دقیقتر و جزئیتر خواهیم کاوید.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان