نویسنده: جواد کلهر
نوجوانی که روزگاری پای درسهای آقای قرائتی حاضر میشد و در هیچ شرایطی این جلسات را از دست نمیداد؛ حتی فکرش را هم نمیکرد که روزی داماد استادش خواهد شد و تهیهکنندگی برنامهی درسهای قرآنی او را در سطحی وسیع بر عهده خواهد گرفت.
اینبار بنا را بر آن گذاشتیم تا خصوصیات فردی و اخلاقی استاد را از زبان کس دیگری بشنویم و سالها حضور مستمر و تأثیرگذار متوسل در کنار آقای قرائتی بهانهای شد تا با او به صحبت بنشینیم.
آشنایی شما با آقای قرائتی از کجا و چه زمانی شکل گرفت؟
ایشان پیش از انقلاب در برخی مساجد قم برنامه داشت. برای ما به عنوان محصل خیلی جالب بود، وقتی که میدیدیم یک روحانی با گچ و تخته درس میدهد. در آن زمان حس میکردم که نوع بیانش از مسائل دینی با دیگران تفاوت چشمگیری دارد. اینگونه نبود که پای تخته مثلاً به منبر برود، بلکه مسائل دینی را از منظر دیگری عنوان میکرد. بهترین کلام اینکه معلّمی بود در لباس روحانی با شیوهای کاملاً ابتکاری و اگر با همین تخته هم بر سر کلاس درس و مدرسه حاضر میشد، نوع گفتارش با سایر معلمها متفاوت بود. من تا آنجا که وقت اجازه میداد، در کلاسهایش حاضر میشدم. پدرم گاهی میآمد و توصیه و سفارش زیادی به من میکرد که در کلاسهای آقای قرائتی حضور بیابم. به مرور جذب آن جلسات شدم. البته ارتباط مستقیم با ایشان نداشتم؛ چون به هر حال شرایط سنیام این اجازه را نمیداد. طلبه هم نبودم، بلکه به عنوان یک علاقهمند در محضر استاد حاضر میشدم. به علاوه، پدر ایشان با پدر من و عموهایم به خاطر همکار بودن ارتباط و مراوده داشتند. پدر ایشان ـمرحوم حاج علینقی قرائتیـ از بازاریان خوشنام کاشان بود که نخ و کرک و پشم و ابریشم و سایر لوازم فرشبافی میفروخت. پدر من هم همین شغل را داشت و این همکاری منجر به رفت و آمدهای خانوادگی شده بود. در آن زمان گاه اتفاق میافتاد که پدر ایشان از کاشان حرکت میکرد و در قم به حجرهی پدر یا عموی من سری میزد. آقای قرائتی هم برای دیدن پدرش به حجرهی پدر و عموهای من رفت و آمد داشت.
این آشنایی و مراودات در نهایت منجر به این شد که شما داماد ایشان بشوید. از آن روزگار چه خاطرهای در ذهنتان دارید؟
در سال 1361 پس از اخذ دیپلم وارد حوزه شدم. دو سالی از مدت حضور من در حوزه گذشته بود و در سنین 21 یا 22 سالگی بودم که پدرم گفت: "حال که تکلیفت روشن شده و به سن ازدواج هم رسیدهای خوب است برای این امر خیر حرکتی صورت دهم." من هم در جواب ایشان سکوت کردم و به نوعی تمایل خود را برای ازدواج اعلام کردم. مواردی مطرح شد که چون در استخاره جواب مثبتی حاصل نشد، قسمت نبود تا اینکه پدرم عنوان کرد، آمادگی داری که به خواستگاری دختر آقای قرائتی برویم؟ و با مشاهده تعجب من ادامه داد: "ما سالهاست که خانوادهی آنها را از نزدیک میشناسیم. تجارت و داد و ستد با خانواده آنها داشتهایم و این، موضوع بسیار مهمی است. به علت این شناخت بیست ساله است که این پیشنهاد را به تو کردم؛ اگر صلاح میدانی این کار را انجام دهیم. اوّل تلفن میزنیم، اگر زمینه فراهم شد، اقدامات بعدی را انجام میدهیم."
پدرم زنگ زد و آقای قرائتی را از موضوع باخبر کرد. سپس زمینهای فراهم شد و ما به تهران آمدیم. ایشان به من گفت: "فکر میکنی به دلیل اینکه نامی و چهرهای در تلویزیون دارم، میخواهی این وصلت اتفاق بیفتد؟ در کل هدفت از تشکیل خانواده و زندگی چیست؟"
من هم جواب دادم که شناخت کاملی از شما و خانوادهتان نداشتم. پدرم پیشنهاد این وصلت را مطرح کرد؛ چون شناخت کافی نسبت به خانواده شما داشت من هم استقبال کردم. گفت: "به چه منظور استقبال کردی؟" گفتم: "به هر حال من و شما هر دو روحانی هستیم؛ ضمن اینکه سبک و روش کار شما را میپسندم و من هم مثل شما میخواهم روحانی موفقی باشم. همهی اینها امتیاز است. شما پسر ندارید، اگر این ازدواج صورت بگیرد؛ امیدوارم بتوانم مثل یک فرزند پسر در خدمت شما باشم."
حاج آقا مثالی زدند که من به سه تا دو ریالی بند هستم. ممکن است با یک دو ریالی از صدا و سیما زنگ بزنند و بگویند، دیگر برنامهی درسهایی از قرآن اجرا نخواهد شد و برنامه نخواهی داشت؛ با یک دو ریالی دیگر زنگ بزنند که شما از این ساعت نمایندهی ولی فقیه در نهضت سوادآموزی نیستی و با آخری آن هم زنگ بزنند و بگویند این پاسدارانی که دور شما هستند، همه بروند. آن وقت من به قم بر میگردم و مثل یک طلبهی عادی زندگیام را ادامه میدهم. آن زمان فکر نمیکنی که شکست خوردهای؟
گفتم: "من اصلاً برای این صحبتها حسابی باز نکردهام. اینکه شما در تلویزیون برنامهای داشته باشید یا نه، برای من فرق چندانی ندارد؛ در نهضت سوادآموزی هم همینطور. اگر شما در قم هم زندگی میکردید؛ من همین اشتیاق را نسبت به پیشنهاد پدرم در وصلت با خانوادهی شما داشتم." ایشان وقتی احساس کرد؛ در بیان آنچه که میگویم صادق هستم؛ عنوان کرد، اجازه بدهید که به اتفاق خانواده بررسیای بکنیم و پس از آن به شما جواب خواهم داد.
دو ماه طول کشید تا اینکه به پدرم تلفن کرد و خبر داد، استخاره کرده و جواب خوبی آمده است. تابستان همان سال در مشهد بودیم که یکی از دوستان پدرم وقتی به دیدن ما آمد، خبر داد که آقای قرائتی با خانواده در مشهد به سر میبرند. آدرس آنها را گرفتیم و برای آنکه از حالشان خبردار شویم، به ملاقاتشان رفتیم. آقای قرائتی وقتی ما را دید گفت: "همانطور که قبلاً هم گفتهام، جواب استخاره خوب بود؛ بهتر است همینجا عقد را بخوانیم."
گفتیم: "حاج آقا اینجا که جای عقد خواندن نیست. این مراسم شرایطی دارد." او گفت: "خانوادهی من الآن اینجا هستند. به لحاظ مالی نیز اشکالی در این کار نیست." گفتم: "به هر حال انتظاراتی در خانوادهها هست که اگر اجازه بدهید به وقتش این کار صورت پذیرد." گفت: "مانعی ندارد." بعد هم من با دختر ایشان کمی صحبت کردم و قرار عقد ما به بازگشت از تهران موکول شد. پس از اینکه مراجعت کردیم، مقدمات کار فراهم شد و ازدواج ما صورت گرفت. شاید باور نکنید؛ ولی این ازدواج به صراحت و روانی و سادگی خاصی شکل گرفت.
صراحت و سادگی به چه منظور؟
مهریهی من با مشورت با آقای قرائتی شامل 14 سکهی بهار آزادی و یک سفر حج تمتع بود. سفر حج را آقای قرائتی به مهریه اضافه کرد و گفت: "دختر من تا پایان زندگی زناشویی خود نه با مهریه مستطیع میشود و نه اینکه کسب و درآمدی دارد که مستطیع بشود. دوست دارم بچهام به سفر خانهی خدا مشرف شود. این را در مهریه قید میکنم تا همسرش او را به سفر حج بفرستد." ما هم قبول کردیم. پدرم بدون اطلاع ما نام من و همسرم را برای سفر حج ثبت کرد و وقتی که اسامی اعلام شد، به ما گفت. کارهایمان را انجام دادیم و به حج مشرف شدیم.
در آن زمان چند سال از ازدواج شما گذشته بود؟
ما در اولین سال زندگی مشترکمان به حج رفتیم. آن زمان خیلی جوان بودیم. الآن این کار رسم شده و تشرف جوانها به حج به وفور انجام میگیرد. آن سال همه از ما سؤال میکردند که چگونه شما با این سن و سال کم به حج آمدهاید؟ میپرسیدند: شما چه وقت ازدواج کردهاید که اکنون در سرزمین وحی حضور دارید؟ البته این زمینهی خوبی فراهم کرد که خواهران من هم در موقع ازدواج این گزینه را در مهریههای خود قید کنند. همهی آنها هم به حج رفتند و همین طور سایر دختران آقای قرائتی هم به حج مشرف شدند.
به یاد دارم هدیهی پدرم به همسرم یک تخته قالیچه بود، که آن هم بنا بر توصیهی آقای قرائتی تبدیل به پول شد و پول آن هم بابت ثبت نام در حج عمره هزینه شد. میگفت: "این فرش پانزده سال بیشتر برای تو کارایی ندارد، ولی ثواب زیارت خانهی خدا تا ابد برایت باقی خواهد ماند." این شد که حج عمره را به قالیچه ترجیح دادیم.
ایشان به مسائل دینی و عبادی عنایت بسیار بسیار خاصی دارد. به من میگفت: "آقای متوسل اگر یک زمانی لازم شد که فرش زیر پایت را بفروشی و به سفر حج مشرف شوی؛ این کار را انجام بده. شاید در کشور ایران روحانیای نباشد که به اندازهی آقای قرائتی به سفر حج رفته باشد. او هر سال این سفر معنوی را با اشتیاق فراوان انجام میدهد. میگفت: "پدرم اولین بار مرا از نجف به مکه فرستاد و عاشق زیارت خانهی خدا کرد." قرائتی اگر خودش هم نتواند هر سال به حج برود؛ کسی را به جای خودش میفرستد.
با پیشینهای که گفتید، به عنوان نزدیکترین شخص به آقای قرائتی، خصوصیات دیگری را که از ایشان میدانید، بیان کنید؟
شخصیت آقای قرائتی چند وجه دارد که هر کدام از این وجوه با هم متفاوت است. یک جنبه همان است که مثل سایر روحانیان در حوزهی علمیه درس خوانده و سطحی از حوزه را گذراندهاند؛ ولی شخصیت اصلی ایشان، مرتبط با تحصیلات حوزوی نیست؛ بلکه وجه معلّمی اوست؛ یعنی او به عنوان یک معلم قرآن و کسی که در راه تعلیم و تبلیغ دین بیشترین وقت و فرصت را گذاشته، شناخته شده است.
پس بالطبع نگاه ما به آقای قرائتی، نگاه به یک معلّم و مبلغ است. او معلّمی است که شهود و غریزهی خود را آزاد گذاشته و ابداعات جدیدی را در راه تبلیغ دین از خود به جای گذاشته است. آنچه که او را قرائتی کرده، همین وجههی معلمیاش است. البته نه آن معلّمی که شیوهای شبیه به دیگر معلمان داشته باشد. او نیامد ببیند که دیگران چه کاری انجام دادهاند و او هم همان را انجام بدهد؛ بلکه معلّمی است که ابتدا حس کرده، چه کاری را میتواند انجام بدهد یا چه نیازی را میتواند برآورده کند و سپس همان کار را کرده است؛ آن هم بدون آنکه چارچوب و قالبی برای خودش الگو کند. او هیچ چارچوب و قالبی را نمیپذیرد؛ مگر آنکه برایش معنایی داشته باشد؛ به بیان دیگر کمکی به کارش بکند و الا اگر قرار باشد، آن چارچوب دست و پاگیر هم بشود؛ آن را خواهد شکست.
یعنی با خصوصیاتی که اشاره کردید؛ ایشان یک روحانی پست مدرناند؟
نمیتوان لفظ پست مدرن را با تعبیر و تفسیر امروزی برای ایشان به کار برد. پست مدرنیستها افرادی شالودهشکن هستند که شالودهشکنیشان نوعی ناهنجاری در جامعه به وجود میآورد.
اگر جنبههای مثبت پست مدرنیسم را در نظر داشته باشیم؛ آیا میتوان ایشان را یک روحانی پست مدرن به حساب آورد؟
تعبیر خود ایشان چنین است که اگر کسی خط شکن باشد، موفق است. در زمان جنگ هیچ اتفاقی حاصل نمیشد، مگر اینکه یک عده باید از جان و مال و ناموس و فرزند و هرچه داشتند، میگذشتند و میرفتند تا خط مقدم جبهه، و خط دشمن را میشکستند تا راه را برای عبور سایرین باز کنند؛ آن هم به قیمت کشته شدن خودشان. باید مدام در حال فکر کردن باشیم و ببینیم چه خط و مرزهایی روبهروی خود داریم که مانع کار و تلاش ما هستند. این موانع باید شناسایی و از بین برده شوند. در این صورت راه برای آمدن یک عدهی دیگر هم باز خواهد شد. این حاصل تفکر خط شکنانهی آقای قرائتی است؛ نه فقط در مقام معلمی که در زندگی شخصی و برخوردهای اجتماعی هم خط شکن است.
یک مثال ساده بگویم: آقای قرائتی هیچگاه جوراب نمیپوشد. میگوید که پایم را اذیت میکند و عادت به پوشیدن جوراب ندارم. در خیلی از مجالس و مجامع ایشان حضور دارد، ولی فقط یک نعلین ساده میپوشد. تنها جایی که او را راضی به پوشیدن جوراب کردیم، جلوی دوربین تلویزیون بود. به ایشان گفتیم به دلیل اینکه اینجا مخاطب از همه نوع یافت میشود؛ ممکن است بعضی از افراد بیننده نوعی نگاه منفی پیدا کنند. این نکته را قبول کردند و به خاطر آنکه حواس بینندگان در جایی که درس میدهد، متوجه موضوع خاصی غیر از درس نباشد؛ حتی انگشتر خود را هم در میآورد.
پس به نوعی به اصول خود پایبند و قائم به ذات است.
بله، همیشه با اصول خودش رفتار میکند. یک جملهی زیبایی هست که تعبیر میکند و از آن به زیباترین نمونهی کلامی که به درد زندگی انسانها میخورد، اشاره دارد:
«گر تکلف نباشد خوش توان زیست
گر تعلق نباشد خوش توان مُرد»
میگوید خوش زیستن در گرو بیتکلفی است؛ اگر تکلف داشته باشی در طول زندگیات به چیزی اسیر هستی؛ اگر هم تعلق نداشته باشی به راحتی با این دنیا وداع میکنی. آقای قرائتی اسیر هیچ تکلفی نیست و در زندگی خیلی راحت است.
بیتکلفی ایشان را از تلویزیون و از نحوهی اجرای برنامهی درسهایی از قرآن نظاره کردهایم؛ ولی بیتعلقی ایشان چگونه ظاهر میشود و چگونه میتواند نسبت به عواطف تعلقی نشان ندهد؟
وقتی مواردی در جامعه به صورت هنجار گسترش مییابد و مورد قبول عام مردم قرار میگیرد؛ بر اساس توافقهایی است که به مرور زمان در جامعهی ما ماندگارتر شده، بدون اینکه بدانیم، فلسفهی وجودی پیدایش آنها کدام است. در جامعهای که هر حرکتی به همین راحتی با سوء تفاهمهایی همراه است؛ اینکه چگونه آقای قرائتی با توجه به اینکه قائم به ذات هم هست، میتواند بیتعلق باشد، جای بحث دارد.
وقتی بحث کار و وظیفهاش مطرح میشود، با هیچ کسی شوخی ندارد. حتی با نزدیکترین افرادش هم ممکن است بحث و جدل بکند و از آنها توضیح بخواهد که چرا فلان کار انجام نشده است. ممکن است توجیهی برای انجام ندادن کاری ارائه شود؛ ولی به این راحتی نمیپذیرد. بسیار آدم صریحی است و به همین خاطر ممکن است، بسیاری از دوستانش یا نزدیکانش رنجیده خاطر شوند؛ چون تحمل چنین برخوردهایی را از او ندارند. به همین منظور از کنارش به مرور پراکنده شدهاند؛ ولی من و امثال من ضمن اینکه چنین رنجشهایی هم برایمان پیش میآید؛ صبوری اختیار میکنیم و به دل نمیگیریم. چراکه میدانیم این رفتار ناشی از یک برخورد شخصی یا کینه و انتقام نیست.
ممکن است آقای قرائتی به خاطر تندرویای که کرده هم عذرخواهی بکند. موارد بسیاری اتفاق افتاده است که حتی خودش شمارهی تلفن فرد مزبور را گرفته و از او عذرخواهی کرده است.
میدانیم که این حرکت ناشی از آن درون پاکش است و نه اینکه خدای ناکرده دعوای شخصی داشته باشد.
اما در خصوص تعلق نداشتن که گفتم؛ او بارها این خصوصیت را اثبات کرده است. اگر همین الآن به ایشان بگویند: باید برای سفری یک ماهه به نقطهای دوردست حاضر شوید و او تشخیص بدهد که باید این سفر برود؛ درنگ نمیکند. میگوید وظیفهی من است و باید بروم. فقط خانوادهاش را مطلع میکند که من برای انجام کاری رفتم.
آیا این حرکت به هر صورت مسألهای برای خانواده ایجاد نمیکند؟
باید به این نتیجه برسد که اهم بر خانواده است. مسأله این است که باید زندگی خانواده تأمین شود. کارهای خانواده را هم در طول چنین سفری بر عهدهی یک فرد متعمد و مطمئن میسپارد. خوب است که از همسرش خاطرهای را اینجا نقل کنم. ایشان میگفت: "من داشتم پس از به دنیا آمدن اولین فرزندم از بیمارستان خارج میشدم که حاج آقا هم از مسافرت برگشت و هر دو با هم به منزل رسیدیم."
حتی برای وضع حمل همسرش که زمان بسیار مهمی است و خانمها دوست دارند که شوهرانشان در کنار آنها باشند؛ تشخیص داده بود که باید به کارش بپردازد. موارد کار را نیز برای وضع حمل همسرش به یکی از محارم سپرده بود تا وقتی که باز گردد. آیا چنین حرکتهایی نشان از عدم تعلق نیست؟
خانوادهی آقای قرائتی با این خصوصیت چگونه کنار میآید؟
البته برای خانمها این مسأله خیلی سخت است. تحمل این روحیهها طاقتفرساست؛ ولی آنها تقریباً با این موضوع کنار آمدهاند و پذیرفتهاند که اگر مرد خانوادهشان این گونه است؛ به دنبال تفریح و خوشگذرانی نیست. قرائتی به دنبال انجام وظیفهی دینی خویش است. با همهی سختیها خانوادهاش این نکته را پذیرفتهاند. این احساس را دارند که در کارهای آقای قرائتی آنها هم سهیم هستند و همکاری میکنند.
از دید من، آقای قرائتی روحیهی سیالی دارند؛ این پویایی و عدم تکرار در «درسهایی از قرآن» همواره مشهود است؛ حتی بیان و نوع گفتارش نیز تکراری نیست. به نظرم این یکی از علّتهای جذابیت این برنامه پس از سه دهه فعالیت است. یکی از علّتهایی که قرائتی را در جایگاه محبوبترین روحانی رسانه نشانده است. اینکه او پُربییندهترین، قدیمیترین و با ثباتترین برنامهی تلویزیون را اجرا میکند؛ نشان از همین جذابیتهای بصری و آموزشی دارد و دلیل بر سیال بودن روحیات ایشان. نظر شما در اینباره چیست؟
این نکتهای است که دیگران به آن توجه میکنند. نمیخواهم بگویم که در لحظه زندگی میکند و تابع هیچ قالب و چارچوبی نیست. نکته اینجاست که دائم به وضعیتش نگاه میکند و شرایط را بنا بر وضعیت موجود فراهم میکند. نمیگوید چون دیروز این مطلب را گفتهایم و این کار را میخواستیم انجام بدهیم؛ امروز هم باید همین کار را انجام بدهیم. بارها اتفاق افتاده است که قول مصاحبهای در روزی خاص را میدهد، ولی در همان زمان خبردار میشود که در فلان مکان یک تجمع دانشجویی برپا شده است. احساس میکند که الآن به جای نشستن برای مصاحبه، باید در آن تجمع حضور داشته باشد. قرار را لغو میکند و برهانش هم این است که وقت مصاحبه را به بعد میتوان موکول کرد، ولی این تجمع اگر پایان یافت، دیگر قابل تکرار نیست. پس زنگ میزند، قرار مصاحبه را لغو میکند و به آن تجمع میرود. مسألهی مهم اینکه منتظر دعوت نیست و در مقابل هر دعوتی هم پاسخ مثبت نمیدهد. شاید روزانه صد دعوت برای سخنرانی دارد. نگاه نمیکند که از طرف چه کسی یا چه نهادی دعوت شده یا موضوع دعوت چیست، بلکه نگاه میکند که اگر برای این دعوت میتواند مفید باشد ـحتی اگر یک بچه بسیجی از او دعوت کرده باشدـ دعوت را اجابت میکند، ولی اگر تشریفاتی باشد و شخص وزیر هم زنگ بزند؛ محال است قبول کند.
تعبیرش هم این است که من در تمام زندگیام نه برای کسی تلفن تسلیت زدهام و نه تلفن تبریک. اگر لازم بوده، رفتهام و تبریک یا تسلیت گفتهام؛ دنبال تشریفات هم نیستم. اینکه ایشان در لحظه زندگی میکند در همین نکته است. شاید نیمی از سخنرانیهای آقای قرائتی بدون دعوت است. خودش مطلع میشود یا دوستان به او اطلاع میدهند. از صاحب مجلس هم میخواهد برایش وقت سخنرانی بگذارد. چرا؟ چون احساس میکند، نیاز است. از این موارد بسیار است. حتی در موزه هم این کار را میکند. نمیگوید در شأن من نیست، بدون دعوت به آنجا بروم. مواردی بوده که رفته و ناراحت هم شدهاند. زمزمه هم کردهاند که شما را دعوت نکردهایم. او هم گفته مهم نیست، اشکالی ندارد؛ من برای این افراد حرف دارم. اگر هم برنامههایتان را بستهاید؛ مهم نیست. بین دو نماز برای مردم حرف میزنم و بارها این اتفاق افتاده است. در لحظه بودناش به این معناست که او شرایط و فرصتها را درک میکند. نمیگوید برای استفاده از این فرصتها به من دعوتنامه بدهید؛ بلکه از این فرصتها استفاده میکند.
درک آقای قرائتی از شرایط امروزی دین و اجرای مفاهیم دینی در دنیای جدید چیست؟
درک ایشان این است که اگر دین را به صورت شفاف و بیپیرایه مطرح کنیم؛ طرفداران زیادی پیدا میکند. اگر دین را همانگونه که خدا و پیغمبر(ص) در قرآن و حدیث گفتهاند، به همان روانی بازگو کنیم؛ خواهان بسیاری خواهد داشت؛ چون اعتقاد ما این است که این سخنان، بشری نیست. حرفهای بشری است که عدهای از آن شاد و عدهای ناشاد میشوند. حرفهای خداوند را همه میپذیریم، ولی انتظار داریم راست و شفاف آنها را بشنویم.
همانگونه که میدانید، عدهای از انسانها این حرفها را آنگونه که هست، قبول نمیکنند. در اینکه این عده عناد میورزند، شکی نیست؛ حتی در زمان پیامبر اسلام(ص) هم این افراد وجود داشتند. نمیتوانیم عنوان کنیم بیتوجهی مردم به دین ناشی از ذات بد آنهاست. او معتقد است مشکل اصلی در ارائهی ناصحیح مفاهیم دینی است. اگر بتوانیم مفاهیم دین را به طور صحیح بیان کنیم؛ طرفداران زیادی خواهد یافت. اعتقاد دارم که تمام مردم دنیا امروز تشنهی یادگیری هستند و دین میتواند برای همهی مردم دنیا حرفهای تازه و نویی داشته باشد.
جالب است بدانید که آقای قرائتی به بیش از سی کشور جهان سفر کرده است. به طور معمول سالی دو سفر را در برنامههایش دارد. به هر کشوری هم رفته، موفق بوده و از او دعوت مجدد به عمل آمده است. با توجه به این نکته که مخاطبهای متفاوتی داشته، این موضوع مهمی است.
میتوان چنین نتیجه گرفت که بیشترین ارتباطی که ایشان برقرار میکند، خارج از گفتار و کلام است؛ بلکه با نوع رفتار و میمیک صورت، این ارتباط صورت میگیرد. حالا وقتی کلام او در جمع غیر فارسیزبانها توسط مترجم برگردانده میشود؛ پس باید در شخصیتاش چیز نهفتهای وجود داشته باشد تا بتواند اینگونه مخاطبان را جذب کند. به نظرتان این خصلت نهفته چیست؟
آقای قرائتی این موضوع را به صورتی که تبلیغ دین باید چهره به چهره باشد، تعبیر میکند. تبلیغ به غیر از این، تأثیر چندانی ندارد.
در همین ستاد اقامهی نماز، ایشان با عدهای از دوستان طلبه، مجموعهای تحت عنوان طرح تبلیغی چهره به چهره راهاندازی کردند. در شهرهای مختلف آن را گسترش دادند و فعالیت آنها هنوز ادامه دارد. بسیاری از نامههایی که به دفتر ستاد میرسد، حاکی از الگوبرداری افراد از این طرح است و این در نوع خود بسیار ارزشمند است. شاید غیر فارسیزبانها نیز ناخودآگاه با این وجه از شخصیت قرائتی ارتباط برقرار میکنند.
نظر آقای قرائتی پیرامون فقه پویا چیست؟
او در مسائل فقهی هیچ پاسخی نمیدهد. اگر کسی از او سؤال شرعی بکند؛ میگوید من خودم مقلدم و از مرجعام سؤال میکنم. میخواهد به مردم یاد بدهد که از هر کسی مسائل شرعی خودشان را نپرسند. به مرجع تقلیدشان مراجعه کنند. آن کسی که نمیداند، صلاح نیست جواب بدهد.
یعنی عملکرد ایشان یک حرکت نمادین در راه اعتلای سطح فرهنگ دینی مردم است؟
یکی این است که میخواهد، صادقانه بگوید: من پاسخ سؤال شما را نمیدانم. دوم اینکه یاد بدهد، کسی که سؤال شرعی دارد، باید به مرجع تقلیدش مراجعه کند.
این نکته را هم در باور دارد که فقه و سایر رشتههای علوم دینی بدون فهم درست و صحیح از قرآن و تفاسیر آن به پویایی نخواهد رسید.
خیلی تأکید دارد که در حوزههای علمیه به همان میزان به فقه به عنوان یک رشتهی کلاسیک توجه شود تا کسانی که برای فقه تربیت میشوند؛ شناخت بالایی از مفاهیم قرآنی داشته باشند.
راستی در برنامهی درسهایی از قرآن چه همکاریای با آقای قرائتی داشتید؟
از سال 77 تا امروز مسؤول برنامهی درسهایی از قرآن و به نوعی تهیهکنندهی آن هستم. نوارها تا مراحل پایانی و قبل از پخش، تحت نظارت بنده است. ضبط برنامهها هم بر عهدهی خودمان است.
چه مسائل و مشکلاتی در موقع ضبط این برنامهها وجود داشته است؟
بعضی از مردم توجیه نیستند و انتظار دارند که آقای قرائتی کل زمان برنامه را به صحبت پیرامون مسائل آنها سپری کند. در صورتی که وقتی او جلوی دوربین تلویزیون، قرار میگیرد؛ مخاطب میلیونی دارد. آن چند نفر مخاطب نمادین هستند؛ ولی طرف صحبت آقای قرائتی کل مردم ایران است. این یکی از مشکلات بزرگی است که هنوز هم با آن مواجه هستیم.
در طول این ده سال کوشیدهاید چه تفاوتهایی را در برنامه ایجاد کنید؟
سعی میکنیم نکاتی که به هر حال تابع آن شرایط بوده و بنا بر ضرورت توسط آقای قرائتی بیان شده و مناسب تلویزیون نیست، از برنامه حذف شود.
این حذفها را خودتان انجام میدهید؟
بله، خود من انجام میدهم. ایشان اختیار تام به بنده داده است. در طول این ده سال در یک مورد نیز کوتاهی نکردهایم.
نکتهی دیگر اینکه ما بر اساس آن برنامه، سؤالات مسابقهای را مطرح میکنیم که در پایان هر برنامه بر صفحهی تلویزیون آشکار میشود. این مسابقه بیش از یک میلیون عضو دانشآموز دارد. «مؤسسهی ترویج فرهنگ قرآنی تربیت» انجام این مسابقه را بر عهده دارد. جوایز آن هم توسط مردم خیر و صدا و سیما تأمین میشود.
در آینده چه تحولاتی مدّ نظر شما است، تا به جذابیت بیشتر برنامه کمک کند؟
هنوز قالب اصلی این برنامه به رغم گذشت سه دهه عوض نشده و کماکان از جذابیت خوبی در جامعه برخوردار است. آقای قرائتی است و یک تخته. هیچ نشانه دیگری وجود ندارد. نه موسیقی متن دارد و نه میانپرده. بارها خواستهایم از افکتهای تصویری یا وله استفاده کنیم، به سازمان هم پیشنهاد دادهایم؛ ولی آقای قرائتی این تغییر را نپذیرفت. گفت: "برنامهی من محتوا و سادگی دارد. این سادگی را از برنامهی من نگیرید." حتی میخواستیم به جای تخته از وایتبُرد استفاده کنیم، ولی قبول نکرد. گفت: "همین تخته و گچ برای کار من مناسبتر است." خیلی تلاش کردیم در نوع اجرای آن دخل و تصرفی صورت دهیم و برنامه را امروزیتر کنیم؛ ولی با ممانعت جدی ایشان روبهرو شدیم. درخواستشان این بود تا برنامه را از روند سادهای که سه دهه پیش شروع شده، خارج نکنیم.
میخواهد مخاطبش غیر از او و تخته هیچ چیز اضافیای نبیند. جالب است اگر در جایی دیگر هم سخنرانی داشته باشد، تماس میگیرد تا تخته را برایش بفرستند. میگویم: "حاج آقا آنجا وایتبرد هست؛ از آن استفاده کنید." ولی ایشان پاسخ میدهد: "من کارم فقط با تخته و گچ پیش میرود."، ما هم طبق دستور همان تخته را برایش میفرستیم.