تعليم ديگران، "شغل" است يا "نياز فطري"؟
دكتر مسعود سامی كرمانی
سرپرست کتابخانه دانشکدهای در یکی از دانشگاههای دولتی، که چندی است بازنشسته شده است، ضمن بازگو کردن خاطراتی از دوران خدمتش در آن دانشگاه، به نکته جالبی در مورد یکی از اساتید اشاره میکرد. او میگفت: این استاد بعد از پایان هر کلاسش، به منظور پاسخگویی کامل به سؤالات دانشجویان در زمینه درس، آنها را به کتابخانه میآورد، کتابهایی مربوط به موضوع هر سؤال را به آنان معرفی میکرد، و حتی برخی از این کتابها را، که عموما کتب خارجی بودند، شخصا از قفسهها برداشته و به دانشجویان تحویل میداد تا ببرند و پس از خواندن به کتابخانه برگردانند! در شرایط عادی، استفاده از کتابهای خارجی، بویژه کتب مرجع، برای دانشجویان فقط درمحیط کتابخانه مجاز بود. لیکن برای رعایت احترام استادی که سابقه خدمت دیرینه در آن دانشکده داشت، ما مانع این اقدام ایشان نمیشدیم و تنها به ثبت عناوین و مشخصات کتابهای خارج شده از کتابخانه اکتفا میکردیم، اما گاهی برای بازگرداندن آنها به کتابخانه با مشکل روبرو بودیم! چون امانت گیرنده اصلی، استاد مورد اشاره بود، تذکر مستقیم به دانشجویانی که کتابها را برده بودند، غالبا سودی نداشت. حتی در مواردی ناچار میشدیم از امضای برگه تسویه حساب برخی از دانشجویان با کتابخانه در هنگام فارغ التحصیلی آنان خودداری و این امر را به بازگرداندن کتابهایی که در دوره تحصیلشان به امانت برده بودند، موکول کنیم!
گفتم: از یک دیدگاه، استاد مورد بحث و دانشجویانش به دلیل زیر پا گذاشتن قوانین دانشگاه و کتابخانههای آن، قابل سرزنش و توبیخ بودهاند و جا داشته که با آنان برخورد جدی به عمل آید. لیکن اگربا دید ژرفتری به موضوع نگاه کنیم، خواهیم دید که عمل آنان بیش از آن که قابل انتقاد باشد، در خور ستایش است! تاخیریک دانشجو در بازگرداندن کتابهای امانت گرفته شده از کتابخانه، مسلما انگیزهای نمیتواند داشته باشد جزعشق وی به "جستجوگری" و"فراگیری" هرچه بیشتر، که یکی از قویترین غریزههای طبیعی هرانسان "سالم" است. انگیزه یک استاد برای فراهم کردن امکان دسترسی دانشجویان به منابع علمی مورد نیازشان نیز چیزی نمیتواند باشد جز علاقه او به "یاد دادن" و به مشارکت گذاشتن آموختههایش با دیگران، یا به بیان کلی تر، پاسخگویی به این غریزه قدرتمند هر انسان "سالم" که هرچه را برای خود بخواهد، برای دیگران نیزمی خواهد. مجموعه این دو "غریزه" آسمانی است که به زندگی زمینی انسان معنی میبخشد. توقف هر "فرد انسان" در جهان خاکی محدود است وطی این اقامت موقت، به پیروی از دو "غریزه" فوق، دانشهای زمان را از دیگران میآموزد، برای گشودن رازهای بیشتری از جهان آفرینش به تلاش برمی خیزد، یافتههای خود را به دیگران آموزش میدهد، و زندگی زمینی را ترک میکند. آنچه در زمین بر جا میماند، یک "جامعه انسانی" در حال رشد معنوی است. البته این "عشق به تعلیم و تعلم" و پیروی از "فطرت آسمانی"، هرگز نمیتواند نقض "قوانین زمینی" را توجیه کند! "جامعه انسانی" برای پایداری و ادامه رشد معنوی خود، به چنین قوانینی هم نیاز دارد! زیرا در هر جامعه افرادی هم هستند که برای برآوردن تمایلات فطری خود، از راه درست منحرف میشوند. چنین افرادی، غریزه "جستجوگری" را با اشتغالات ذهنی بیثمر ارضا میکنند. همچنین به دلیل ضعف شخصیت و نداشتن اعتماد به نفس، دیگران را رقیب و سد راه خود میپندارند و "بُخل" و "انحصار طلبی" در وجود آنان، جایگزین روحیه مشارکت و نوعدوستی میشود!
در دوران خدمتم در یکی از دانشگاههای دولتی، روزی با یکی از مربیان هم رشتهام در محوطه دانشکده قدم میزدیم. دو دانشجو با ما همراه شدند و سؤالی در زمینه "ریخته گری" را با همکارم مطرح کردند. وی بجای پاسخگویی، دانشجویان مذکور را "سؤال پیچ" کرد که:
آیا در این ترم با من درس دارید؟ آیا در ترمهای گذشته با من درس داشته اید؟ تاکنون چه نمراتی از دروس من گرفته اید؟ اصلا این اطلاعات را برای چه میخواهید؟ آیا میخواهید کارگاه ایجاد کنید؟ معدلتان چند است؟
و پرسشهایی ازاین گونه! سرانجام من به تنگ آمدم و برخلاف رویه همیشگی ام، در کار همکارم مداخله کرده و سؤال دو دانشجو را، که اصلا آنها را نمیشناختم، پاسخ دادم. حتی آنها را به چند کتاب مرجع موجود در کتابخانه دانشکده راهنمایی و توصیه کردم که یکی از آنها را به امانت بگیرند و نزد من بیاورند تا بیشتر راهنماییشان کنم! پس از رفتن آن دانشجویان، همکارم شروع به اعتراض کرد که: چرا به این سادگی جواب پرسش دانشجو را میدهی؟ تو که اصلا آنها را نمیشناسی و نمیدانی با این اطلاعات چه کاری میخواهند بکنند!
گفتم: ما که اسرار سفینههای فضایی و بمب اتمی را در اختیارشان نگذاشته ایم! پاسخ کامل سؤال این دو دانشجو در اکثر کتابهای مرجع متالورژی و ریخته گری پیدا میشود! ما به عنوان اعضای هیات علمی این دانشکده وظیفه داریم که پرسشهای مرتبط با رشته تخصصی مان را پاسخ دهیم! حتی اگر این دو نفر دانشجو هم نباشند، چون مجوز ورود به محوطه این دانشکده را داشته اند، مجوز سؤال کردن و حق پاسخ گرفتن را هم دارند!
گفت: اگر هرچه را میدانیم، به دانشجویان یاد بدهیم، به ما میرسند و از ما هم پیش میافتند!
گفتم: اگر تو در یک نقطه توقف کنی، در هر حال همه دانشجویانت از تو پیش میافتند! اگر از این موضوع واهمه داری، تلاش کن که همواره پیشاپیش و جلوتر از دانشجویان امروزت و حتی دانشجویان سابقت که فارغ التحصیل شده اند، در "پویایی" و حرکت باشی! نه این که در یک نقطه "درجا" بزنی و انتظار داشته باشی که دیگران هم پشت سرت توقف کنند!
البته مربی یاد شده، اگر چیز زیادی به دانشجویان یاد نمیداد، در امتحان گرفتن نیز، چیز زیادی از آنها نمیخواست! بنابراین دانشجویانش، بویژه آنها که درس خواندنشان بیشتراز آن که برای یادگیری باشد، برای گرفتن نمره است، از وی رضایت داشتند! اما کسانی هم هستند که در کسوت مقدس تعلیم، نه تنها تابع تمایل فطری "یاد دادن" نیستند، بلکه در برگزاری امتحان و بازپس گیری "یاد نداده"ها نیز، به شاگردان خود ظلم میکنند!
یکی از آشنایانم که چندی پیش در سیرجان مهمانش بودم، میگفت: دخترم دانشجوی رشته حسابداری یکی از واحدهای دانشگاهی غیردولتی است. در هر ترم تحصیلی، علاوه بر پرداخت بیش از نیم میلیون تومان شهریه دانشگاهش، ناچارم مبالغی نیزبرای ثبت نام وی در یک آموزشگاه خصوصی بپردازم. در نخستین ترم تحصیلش در دانشگاه، سعی کردم زیر بار این هزینه اضافی نروم و به دخترم گفتم که اگر استعداد تحصیل در دانشگاه و توان یادگیری از اساتیدش را ندارد، دست از ادامه تحصیل بکشد. ولی او با دعوت کردن تعدادی از هم کلاسهایش و نیز دانشجویان سالهای بالاتر به خانه و به شهادت گرفتن آنان، مرا قانع کرد که مشکل از وی نیست، بلکه مشکلی است گریبانگیر کلیه دانشجویان گروه آموزشی مذکور! طبق گفته این دانشجویان، برخی از مدرسین که تدریس دروس اصول و پایه رشته یاد شده را برعهده دارند، واقعا نمیخواهند (یا شاید هم نمیتوانند) چیزی به دانشجویان یاد بدهند. در آغاز هر درس، استاد کتابی را به عنوان منبع مطالعه به دانشجویان معرفی میکند که در هیچیک از کتابفروشیهای شهر پیدا نمیشود! ناگزیر دانشجویان به توصیه و با راهنمایی خود استاد، نسخههای کپی شده با کیفیت بسیار بد کتاب درسی مربوطه را به قیمتی بیش از بهای اصل کتاب، از یک "دفتر فنی" خاص خریداری میکنند! تدریس استاد نیز در "رو خوانی" از کتاب مذکور خلاصه میشود، بدون آن که مطالب خوانده شده را به دانشجویان تفهیم کند! بدیهی است که با این شیوه تدریس، سؤالات داده شده در امتحان پایان ترم نیزبرای دانشجویان مفهوم نیست! بنا براین، از سالها پیش در بین دانشجویان این رشته چنین مرسوم شده که با یک آموزشگاه خصوصی در بیرون دانشگاه قراردادی منعقد کنند تا به موجب آن، دروسی را که اساتیدشان در دانشگاه برایشان تشریح نمیکنند، از مدرسین آن آموزشگاه بیاموزند! این تجربه هر سال از دانشجویان سالهای بالاتر، به دانشجویان تازه وارد منتقل و طبق آن عمل میشود، چون این تنها راه گذراندن اکثر دروسشان است! حتی اشعاری در رابطه با مشکلات فوق، بر زبان دانشجویان جاری است که مرور آنها خالی از لطف نیست! مثلا راجع به کلاسهای بیمشتری اینگونه اساتید، میخوانند:
استاد! کلاست ز چه خالیست؟ بگو
یک تن که بفهمد سخنت کیست؟ بگو
خوانی ز روی جزوه و شرحش ندهی!
پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو
در بیان "سردرگمی" دانشجویان در جلسه امتحان با دیدن سؤالات امتحانی نامفهوم، میگویند:
- خط ممتحن را نه تو خوانی و نه من!
مفهوم سؤالش نه تو دانی و نه من!
- ساکت! که مراقب این طرف میآید
گر "گیر" دهدمان، نه تو مانی و نه من!
و از زبان دانشجویانی که با اکتفا به کلاسهای درس اینگونه اساتید مدام "صفر" میگیرند، هر ترم "مشروط" میشوند، و تحصیلشان به درازا میکشد، میخوانند:
من جز "مشروط" زیستن نتوانم!
بی"صفر" کشید بار تن نتوانم!
شرمنده از آن دمم که طفلم گوید:
"لیسانس بگیر بابا!" و من نتوانم!
در عین حال، این دانشجویان میگفتند: ما نباید ناشکری کنیم، چون دانشجویان رشته اقتصاد بازرگانی دانشگاهمان از ما هم بیچاره ترند که بعد از سالیان دراز، هنوز نتوانستهاند آموزشگاه خصوصی مناسبی را برای جبران نارساییهای کلاسهای درسشان در دانشگاه پیدا کنند!
وقتی عملکرد اینگونه مدرسین را با رفتاراستاد مورد اشاره در ابتدای این گفتار مقایسه میکنیم، در مییابیم که اگر آن استاد با بذل و بخشش کتب کتابخانه دانشکده، قوانین "زمینی" را نقض میکرد، این مدرسین با مضایقه از آموزش صحیح به دانشجویان و نادیده گرفتن تمایل فطری انسان به "یاد دادن"، قانون "آسمانی" را زیر پا میگذارند! مشکل آن استاد با قرار دادن یک دستگاه "فتوکپی" رایگان و مقدار کافی کاغذ در کتابخانه به منظور "کپی" گرفتن از صفحات مورد نیاز دانشجویان، به آسانی حل میشد، چون هدفش "تعلیم" بود. اما کسی که "تعلیم" را فقط "وسیله"ای برای کسب پول و دریافت حقوق ماهانه ازدانشگاه قرار میدهد، فرسنگها از مسیر معلمی فاصله گرفته است!
یکی از باورهای عامیانه که شاید بارها شنیده باشید، این است که در کشورهای "پیشرفته"، حقوق "استاد" و قاضی را با "چک سفید" پرداخت میکنند تا نیازهای مادی، خدای نخواسته باعث انحراف آنان از مسیر حق و عدالت نشود! واقعیت این است که نه آن فردی که برای تعلیم همنوعان خود نیاز به دریافت "چک سفید" دارد "استاد" به شمار میآید، و نه آن کشورفرضی که چنین سیاستی در آن جاری است "پیشرفته" محسوب میشود! در عین حال، شاید مصلحت آن باشد که با دادن "چک سفید" و حتی بیشتر از آن به کسانی که زیر نام "تعلیم و تعلّم" به "تجارت" میپردازند، آن چنان وقتشان با شمردن پول پر شود که مجالی برای مداخله در امور آموزشی جامعه، بویژه آموزش عالی را نیابند، و عرصه تعلیم و تربیت را برای معلمین و اساتیدی باز بگذارند که بدون چشمداشت مادی و صرفا در پاسخ به فطرت انسانی خود، در هر مکان و موقعیتی که باشند به تعلیم دیگران اهتمام میورزند، تا حدی که نه ضوابط پیچیده استخدام در دانشگاه از این کار بازشان میدارد، نه بازنشستگی ناخواسته، و نه نیازهای مالی.