تمدنها، فرهنگها:تقابل يا تعامل
اشاره
آنچه در ذیل از نظر خوانندگان گرامى مىگذرد حاصل نشست و گفت و گویى است که با حضور پرفسور اوانگلوسموتچوپولوس (MvanghelosMoutsopovlos) ( پرفسور موتچوپولوس، فارغالتحصیل رشته ادبیات دانشگاه پاریس مىباشند که سالها در دانشگاه آتن به تدریس مشغول بود. و در سال1977 به ریاست دانشگاه آتن برگزیده شد، وى همچنین عضو دائمى بسیارى از آکادمىهاى بینالمللى و جوامع فلسفى جهان مىباشد، و در حال حاضر هم رئیس جامعه یونانى مطالعات فلسفه و مسئولیت دو نشریه «دیوتیما» و «سیر فلسفه» که هر دو به مباحث فلسفى مىپردازند را بهعهده دارد وى صاحب تالیفات ارزندهاى در حوزه مباحث فلسفى، فلسفه هنر و تاریخ فلسفه مىباشند.) رئیس جامعه یونانى مطالعات فلسفه و عضو هیات علمى سمپوزیوم اسلام و مسحیت ارتدکس، و حجةالاسلام والمسلمین علىاکبر رشاد رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى و عضو هیات علمى سمپوزیوم اسلام و مسیحیت و پرفسور آتانا دلى کاستوپولوس (Athan. Delicostopulos) ،(پرفسور دلى کاستوپولوس تحصیلات خود را از سال1647 در دانشگاه آتن در رشته الهیات شروع و در سال1966 در دانشگاه مونیخ به پایان رساندند و همزمان به عنوان استاد الهیات به تدریس مشغول شدند. وى در سال1997 به خاطر تحقیق در زمینه «رمز الهیات» مورد تشویق دانشگاه آتن قرار گرفته و همچنین در سال1987 به خاطر تالیف کتاب «ارتدکس مبارزهطلبى عصر حاضر» برنده جایزه و از طرف اسقف اعظم اسکندریه و اورشلیم نشان افتخار دریافت نمودند.ایشان کتب و مقالات متعددى تالیف کردهاند که از آن جملهاند: اعتقادات و تفکرات ارسطو، تجهیز به اخلاق ذاتى و طبیعى، فرزندان بین انسانیت و تکنولوژى، ارتدکس امروز، معجزه تئورى علمى الهیات و...)استاد دانشگاههاى یونان و عضو هیات علمى سمپوزیوم اسلام و مسحیت ارتدکس صورت بسته است. دانشوران یاد شده، در این گفت و شنود، به تشریح نظرات خود در قبال پرسشهاى قبسات درباره تمدن و مؤلفههاى تشکیل دهنده آن و رابطه تمدن با فرهنگ، و همچنین تعریف دین و نسبت آن با تمدن و اینکه آیا تمدن دینى متصور و قابل تحقق استیا خیر; و علاوه بر این تفاوت تمدن دینى با تمدن سکولار در چیست؟ و نیز در این باره که آیا رابطه تمدنها تعارض و برخورد استیا تعامل و گفتوگو، پرداختهاند که ضمن سپاس از این دانشوران محترم توجه خوانندگان ارجمند قبسات را به این میزگرد جلب مىکنیم.
قبسات: ضمن تشکر از شما اندیشمندانى که دعوت قبسات را پذیرفتهاید و در این نشست علمى حضور یافتهاید جلسه را با پرسش از جناب آقاى پروفسور موتچوپولوس آغاز مىکنیم، جنابعالى چه تعریفى از تمدن دارید و مؤلفههاى یک تمدن را چه عناصرى مىدانید؟ و چه نسبتى میان مقوله تمدن، فرهنگ و تکنولوژى قائل هستید؟
موتچوپولوس: نمىتوانیم از تمدن بى آنکه این مفهوم را از مفهوم فرهنگ جدا سازیم سخن بگوییم. این دو مفهوم در مشخص کردن ابعاد گوناگون زندگى اجتماعى و شخصى مکمل همدیگر هستند. مولفانى که تعابیر و اصطلاحات فرانسوى بکار مىبرند عمدتا بر تمدن تاکید مىورزند و مؤلفانى که تعابیر و اصطلاحات آلمانى بکار مىبرند عمدتا بر فرهنگ پاى مىفشارند. معذلک، حدود این دو نه روشن است و نه تصور آنها سهل است. به نظر من، تمدن به معناى کل رفتارها و اعمال راجع به محصول مادى فعالیتهاى اجتماعى است از قبیل اتومبیل، هواپیما و انواع دیگر تکنولوژى، در صورتیکه فرهنگ به نیاز به خلق محصولات اخلاقى و عقلانى که حیات معنوى از آنها فراهم میاید اشاره دارد. از نظر ریشه لغوى، فرهنگ به معناى «کشت روشمند زمین» براى بدست آوردن محصولاتى بهتر از محصولات طبیعى است. لذا میان مفاهیم طبیعت و فرهنگ تقابل وجود دارد. در روزگار ما، فرهنگ به معناى کشت استعدادهاى عقلانى و اخلاقى آدمى براى آفرینشهاى معنوى با بهترین کیفیت، اعم از آفرینشهاى دینى، هنرى، فلسفى است. که از آنها انتظار ثمرات و میوههاى معنوى هم مىرود. در حالیکه تمدن مستلزم تولید اجناس مادى با بهترین کیفیت است. از این قرار، تکنولوژى نوعى ابزار روشمند براى بهبود بخشیدن مستمر به محصولات در سطح تمدن مىگردد، اما باز مىتواند به نحوى در نوآوریهاى فرهنگى تاثیر بنهد. در واقع، اگر پیامدهاى فعالیتهاى فرهنگى و تمدنى را باید از هم جدا ساخت، در اینصورت تقریبا باید آفرینشهاى فرهنگى را در مقابل محصولات تمدن قرار داد. آفرینشهاى فرهنگى به جوامع در محکم ساختن ساختارشان یارى مىرساند و روابط اعضاى آنها را مستحکم مىسازد. و محصولات تمدنى زندگى مادى را سهلتر مىکنند.
رشاد: البته تعریف مقوله هایى از این دستبسیار دشوار است اما به نظر بنده مىتوان با اندکى تسامح گفت: «تمدن عبارت است از مجموعهیى از حاصل فعالیتهاى ذهنى آدمى که تدبیر و تسهیل کننده جهات گوناگون زندگى جمعى و سازنده شخصیت و هویت آحاد یک ملتیا جامعه در مقطع تاریخى و منطقه جغرافیایى مشخص باشد.» هر تمدنى مبتنى است. بر پیشینههاى تاریخى، اجتماعى و پیشگمانههاى معرفتشناختى و هستىشناختى، انسانشناختى و جامعهشناختى خاص; و مشتمل استبر فرهنگ و ادب، رسوم و آداب، هنر و ادبیات، نظامات اجتماعى مخصوص به خود. به دیگر بیان: هر تمدنى تالیف شده است از دو دسته از مولفهها: مولفههاى نرمافزارى و مولفههاى سختافزارى، مبانى فلسفى و قواعد و مفاهیم انسانى بخش نرمافزارى آن، و صنعت و معمارى بخش سختافزارى آن بشمار مىرود. هر تمدنى روحى دارد و جسمى، هر تمدنى مانند یک موجود زنده داراى ادوار رویانى و طفولیت، بلوغ و جوانى، کهولت و فتور است. مىتوان گفت: تمدن وجه سختافزارى فرهنگ و فرهنگ وجه نرمافزارى تمدن است اما دشوار است تقدم و تاخر دائم و نسبت ثابتى میان مقولاتى چون: تمدن، فرهنگ و فنآورى و... تعیین و تعریف کرد، چه آنکه گاه نوعى فرهنگ، آداب و هنر و فنآورى در پى ظهور یک نوع تمدن پدید مىآید، کما اینکه گاه نوعى فرهنگ و آداب نیز مىتواند منجر به پیدایش نوعى تمدن گردد. لهذا باید پرسید میان فلان تمدن با فلان فرهنگ چه نسبتى است؟ تا پرسش امکان پاسخ بیابد.
کاستوپولوس: بنده هم تاکید مىکنم ما نمىتوانیم، بىآنکه به فرهنگ اشاره کنیم، از تمدن سخن بگوییم. مراد از تمدن، وضع و حالى از جامعه بشرى است که با مرحله پیشرفتهاى از رشد در هنرها و علوم و با ترکیب اجتماعى، سیاسى و فرهنگى متناظر مشخص شده است.
از جهت دیگر، مراد از تمدن، همچنین نوعى فرهنگ و جامعه است که به مدد گروه، ملتیا ناحیه خاصى، یا به مدد هر یک از این امور در دروه خاصى رشد یافته است. از سوى دیگر، مراد از فرهنگ تمامى رفتارها، الگوها، هنرها، باورها، نهادها و تمام محصولات دیگر کار و اندیشه بشرى است که از لحاظ اجتماعى تحول یافتهاند ویژگى مشخص یک جامعه و یا ملت مىباشند. بعلاوه، مراد ما سبکى از تعابیر اجتماعى و هنرى ویژه یک جامعه یا طبقه، و فعالیت عقلانى و هنرى یا بهبود عقلانى و اجتماعى است که از چنین فعالیتى برآمده است.
به نظر من، مراد از تکنولوژى بکارگیرى علم، خصوصا در اهداف صنعتى یا تجارى، و تمام مجموعه روشها و موادى است که براى دستیابى به چنین اهدافى بکار گرفته مىشود. به عبارت دیگر، مجموعه معرفتى که در دسترس تمدن قرار دارد که در شکل دادن به اسباب، در بکار بستن هنرهاى دستى و مهارتها، و استخراج یا جمعآورى مواد از آن سود مىجوید. (اصطلاح تکنولوژى Technology از واژهى یونانى "tecnh" به معناى مهارت یا هنر بعلاوه "Logy" به معناى بحث، اظهار، علم، نظریه، یا بررسى، اخذ شده است... همچنین از واژه یونانى "ldgoV" به معناى سخن یا واژه).
با ترکیب این دو نکته باید بر این واقعیت تاکید نمایم که فرهنگ به معناى نتیجه کارى واقعا معنوى است که از ژرفاى روح بشر به بیرون تراویده است و براى فیلسوف و عالم الهیات; یعنى براى انسانى عقلانى Vous و انسانى الهى QedV حداکثر اهمیت را دارد.
قبسات: متشکریم،جنابآقاى موتچوپولوس، با توجه به تعریفى که از دین دارید، بفرمایید چه نسبتى میان تمدن و دین حاکم است؟
موتچوپولوس: واژه دین در زبان لاتینى در اصل به معناى پیوند فرهنگى میان اعضاى یک جامعه مفروض بخاطر رجوع مشترک به نیروهاى فراطبیعى بود، و در عین حال به معناى مجموعه مظاهر هنرى یک آیین دینى مفروض نیز بود. این عناصر مشترک در ایجاد و تقویت پیوندهاى ساختارى میان اعضاى جوامع گوناگون یارى رسانده است و هنوز هم یارى مىرساند.
قبسات: جناب آقاى رشاد مایلیم پاسخ شما را هم در قبال همین پرسش بشنویم:
رشاد: دین را بنده عبارت مىدانم از «مجموعه گزارههاى حقیقت نمون و آموزههاى تکامل بخشى که از سوى مبدا و مدبر حیات و هستى، براى ارتقاء بشر به او الهام شده است.» به نظر من غالبا ظهور هر تمدنى متعاقب ظهور یا احیاء یک دین روى مىدهد، نوعا ادیان مولد و مقوم تمدنها هستند، یعنى میان دین و تمدن رابطه سبب و مسببى حاکم است، البته هستند تمدنهایى که ظاهرابالمره از ادیان جدا هستند و حتا یکسره الحادى تلقى مىشوند اما اگر اجزاء و عناصر انسانى موجود در آن تمدنها دقیقا مورد مطالعه و مداقه قرار گیرند رد پاى تعالیم انبیاء را در آنها مىتوان یافت. تعالیم انبیاء - هر چند با واسطه و غیر مستقیم - به سراسر حیات و روابط بشرى تسرى کرده است.
هیچ مقطعى از زمان و قطعهیى از مکان را بدور از تاثیر دین نمىتوان یافت، اگر بر این ادعا این آموزه اسلامى راء;ء نیز بیافزاییم که «عقل حجتخدا است» و «خرد پیامبر درونى است»، در خواهیم یافت که بسیارى از عناصر معقول تمدنى ملهمه الهى است. لهذا به نظر ما تمدن - مطلقا الحادى نداریم، اما تمدنها نیز غالبا دینى نیستند، البته تمدن دینى متصور و متحقق است.
کاستوپولوس: به نظر مىآید که دین بر این فرض قرار دارد که کسى که وجود قدرت یا قدرتهایى فراطبیعى را شناخته است طرز تلقى معنوى و عاطفى دارد. دین تعبیر باور انسان و تقدیساش نسبت قدرت و یا قدرتهاى فراطبیعى است که خالق جهان و حاکم بر آن در نظر گرفته شدهاند. ازاین گذشته، مراد از دین هر دستگاهى از باورها یا اعمال، خواه شخصى و خواه نهادینه شده است که به باور این تقدیس تجسم بخشیده است.
ارتباط مستحکمى میان دین و تمدن در کار است. نمىتوانیم هیچ تمدنى را بدون عناصر دینى آن در نظر بگیریم. بشریت تجربه معنوى شش هزار سال تمدن را در اختیار دارد و سرگذشت تمام تمدنهاى بزرگ این امر را اثبات مىکنند. همه تمدنهاى: مایا، اینکا، بینالنهرین، چین، رم، یونان، ایران خدایانى را مىپرستیدند، اهمیتى ندارد این خدایان بر روى زمین مىزیستند یا در آسمانها بودند. همه [از این جهت] یکسان هستند.
قبسات: پروفسور موتچوپولوس بفرمایید آیا تمدن دینى متصور و در صورت مثبتبودن پاسخ آیا تمدن دینى تحققپذیر است؟
موتچوپولوس: اگر از لحاظ تاریخى سخن بگوییم هرگز جامعهاى بدون دین وجود نداشته، و از آنجا که دین و هنر با هم پیوند دارند در نتیجه دین بدون هنر وجود نداشته است. حتى در جامعه پیشین خداناباور شوروى که از مارکسیسم الهام گرفته بود قهرمانپرستى اجبارا جایگزین خداپرستى شد. و بالاخره، راست است که هنراز سیطره جادو و دین که از آنها سرچشمه گرفته رها گردیده است، اما امروزه هنوز حال و هواى سحرآمیز و دینىاش را نگه داشته است که آن را به تماشاگر منتقل مىسازد. به عنوان نمونه، ریتم در هر موقعیتى نظماش را برآشفتگى ظاهرى روزمره حیات اجتماعى و رفتار تحمیل مىکند. قوم شناسانند (فریزر، لوى برول، لوى اشتراوس) بطور مسلم اظهار کردهاند که آفرینشهاى فرهنگى براى حیات جوامع ضرورى هستند.
قبسات: آقاى کاستوپولوس نظر جنابعالى چیست؟ کاستوپولوس: تمدنى که صرفا دینى باشد امکانپذیر نیست، چرا که تجربه دینى بر عوامل بسیارى تکیه زده است. از لحاظ نظرى، حکومت الهى در دست انسانها تحقق مىیابد، فرقى نمىکند که این انسانها چقدر از خود گذشته باشند. حکومت الهى برطبق تعریف، صورتى از حکومت است که در آن خدا به عنوان حاکم برتر در نظر گرفته مىشود، و قدرتهاى دنیوى در دستان نظامى از روحانیت که داراى ضمانت اجرایى الهى هستند قرار دارد. واژه Qeokratia به خدایى اشاره مىکند که از طریق انسانها و یا یک انسان حکومت مىکند، همچنانکه در مورد واتیکان چنین است; جایى که پاپ روم، او و نه کسى دیگر، مظهر خدا در مقام خدا بر روى زمین alter deus in terra است.
من شخصا به عنوان یک مسیحى ارتدوکس و فیلسوف، احترام عمیقى به قدرت جهانى دموکراتیک سیاسى قائل هستم، فرقى نمىکند این قدرت به نام خدا تحقق یابد یا به نام مردم یا هر دو، چرا که در کتاب مقدس (همانطوریکه ملاحظه مىکنید)(بنگرید به: کتاب مقدس، متن 22 و 21. و نیز بنگرید به: لوقا26-25 و 20 و نیز: پطرس17-11 و 2.)چنین آمدهاست که ما باید بر کسانیکه صاحب مقام هستند دعا نماییم و سپاس آنها را از هر جهتبجاى آوریم. این خطمشى کلیساى ارتدوکس یونان از بدو پیدایشاش بر روى زمین در مدت بیست قرن گذشته بوده است.
من خداى را بخاطر صاحبان مقامى که خداى به آنها رهبریت و تعالیمى را براى هدایت قومشان به صراط سرسپردگى به خدا و فرامیناش اعطاء کرده استسپاس مىگویم. این وظیفهاى بس دشوار است، اما مىتوان از طریق سرسپردگى به قدرت الهى بدان دستیافت.
قبسات: جناب آقاى رشاد جنابعالى علاوه بر پاسخ به سؤال قبلى، نظرتان را در خصوص اینکه تمدن دینى چه ویژگیهایى خواهد داشت؟ و همچنین تفاوت تمدن دینى با تمدن سکولار یا الحادى اگر تمدن دینى را متصور و ممکن بدانیم در چیست را بیان فرمایید؟
رشاد: تمدن دینى حاصل فعالیت ذهنى انسان دینى است، در نظر من «انسان دینى» برتر از «انسان متدین» است، انسان متدین، انسان تنها ملتزم به دین است هر چند مکرهانه، مراد من از انسان دینى انسان محو و مذاب شده در دین است، انسان به فطرت بازگشته و انسان خدا گونه شده است، انسانى که دیندارى حرکت قسرى براى او بشمار نمىرود، انسان دینى انسانى است که «پیش از هر چیز و با هر چیز و پس از هر چیز» خدا را مىبیند، اندیشهاش عین دین، رفتارش عین دین و کردارش عین دین است، چنین انسانى هر چه پدید آورد دینى خواهد بود، لهذا زیرساخت تمدن دینى معرفتشناسى و هستىشناسى الهى است، طبعا رو ساخت آن نیز الهى انسانى خواهد بود، در تمدن دینى (البته مصداق اتم آن) عناصر و آثار ناساز با دیانت و ربانیتیافت نمىشود. از آنجا که دین عبارت است از تعریفى خاص از هستى و حیات و طریقى ویژه در مناسبات انسانى، تحقق خارجى و کامل این تعریف و طریق، همان تمدن دینى است.
تمدن سکولار، تمدن التقاطى است زیرا مىتواند مشتمل بر عناصر و مولفههاى سازگار با دین (به تعبیر دقیقتر دینى) و مولفههاى ضددینى و الحادى باشد، تمدنى که ضدیتبا دین در آن غالب است تمدن الحادى است. البته مراد من از دیانت مفهوم خاص آن است که اخص از معنویت است، مسالک صوفیانه را دین نمىنامم، تمدنى که در کمال غفلت آینده حیات آدمى یعنى آخرت، هم و غم آن صرف دنیاگرایى و دنیاگرى است الحادى است، تمدنى که به موازات پرداختن به دنیا (که اگر چنین نبود تمدن نامیده نمىشد) - به آخرت نیز 2مىپردازد، تمدن دینى است، تمدن دینى، کلان بین، بلند منظر، دور نگر، تعالى اندیش و تکامل بخش است، تمدن دینى در اندیشه سعادت بشر و کمال آدمى است اما انسانمدار نیست، بلکه خدا مدار است، تمدن دینى تواما دست آورد عشق و عقل است; تمدن حاصل از عشق محض صوفیانه است، تمدن حاصل از عقل صرف ملحدانه است. در خصوص تفاوت میان فرهنگ و تمدن شرق و غرب (معاصر) زیبا سروده است متفکر عظیم روزگار ما علامه اقبال لاهورى:غربیان را زیرکى ساز حیات شرقیان را، عشق راز کائنات زیرکى از عشق گردد حق شناس کار عشق از زیرکى محکم اساس عشق چون با زیرکى همسر شود نقشبند عالم دیگر شود خیز و نقش عالم دیگر بنه عشق را با زیرکىآمیز ده شعلهى افرنگیان نم خوردهاى است چشم شان صاحب نظر، دل مردهاى است زخمها خوردند از شمشیر خویش بسمل افتادند چون نخجیر خویش سوز و مستى را مجو از تاکشان عصر دیگر نیست در افلاکشان زندگى را سوز و ساز از نار توست عالم نو آفریدن کار توست
تمدن صوفیانه و تمدن ملحدانه، تمدن تکبال است، لهذا پرواز با آنها میسور نیست، بلکه تصور تمدن صوفیانه - که یک تعبیر متناقض نماست - دشوار است.
دین حد و رسم و حدود و رسوم مشخصى دارد براى تعیین هویت تمدنها آنها را باید با دین سنجید، دینى و غیر دینى بودن تمدنها نسبى است، یعنى یک تمدن به هر اندازه در زیر ساختهاى معرفتشناختى و هستىشناختى و هستمندشناختى خود از دین متاثرتر، و در روساختها و رویهها به دین شبیهتر باشد به همان میزان دینىتر است، و به هر میزان در مبانى و بناها از دین دورتر باشد به همان اندازه غیر دینىتر خواهد بود.
تمدن سکولار دنیامدار و تمدن الحادى انسانمدار است، امانیسم انسان را تا حد بت فرو مىکاهد، ربانىگرایى و الهى اندیشى آدمى را تا مرز خدایى فرا مىبرد. تمدن الهى و تمدن الحادى از جهات گوناگون با هم متفاوتند: از حیث مبادى و مبانى، از جهت اهداف اغراض، از نظر روشها و شیوهها، از لحاظ نتایج و حواصل.
کاستوپولوس: تمدن خداناباور یا دنیوى در کار نیست، اهمیتى ندارد اگر دین در ارکان نهادهاى دولتى ممنوع باشد. آزادى دین، همانند تسامح دینى پایه و اساس دموکراسى واقعى است.
قبسات: اکنون اگر اجازه بفرمائید اندکى به بحث پیرامون پرچالشترین پرسش معاصر در خصوص تمدنها، بپردازیم. از نظر شما رابطه تمدنها با هم چگونه است، تعارض و برخورد؟ یا تعامل و گفتوگو؟
رشاد: این سؤال در عین اینکه امروز از شایعترین مسالههاى روزگار ما شده است، از جمله مبهمترین پرسشها نیز مىباشد زیرا پیرامون آن پرسشها و ابهامات بسیارى وجود دارد که هر یک پاسخ روشن طلب مىکند: تمدن چیست؟ تفاوت آن با مقولات همگن و همجوار همچون فرهنگ، صنعت و... چیست؟ وقتى سخن از تعامل یا تقابل تمدنها در میان است منظور مطلق تمدنها استیا مصداقهاى مشخصى مورد نظر مىباشد؟ آیا امروز تمدن تک مصداق استیا داراییها و دانستنیهاى سایر ملل و مناطق جهان (جز غرب) را نیز مىتوان تمدن نامید؟مراد از تعامل و تقابل چیست؟ و آیا سؤال از مقام ثبوت استیا اثبات؟ به چه روشى باید به بررسى مساله پرداخت؟ آیا غرض هواداران تنازع و تفاهم توصیف استیا توصیه:
1) توصیف فلسفى و انتزاعى محض یا
2) توصیف واقعگرایانه و متکى به شواهد تاریخى و اجتماعى؟
اگر مراد توصیه است، آیا نوعى تجویز ایدئولوژیک از سوى فیلسوفان به سیاستمداران استیا یک آرزوى نیک خواهانه یا بدخواهانه از سوى بشر دوستان یا جنگ افروزان؟ اگر تمدن امروز تک مصداق نیست تقابل یا تعامل میان کدام تمدن با کدام تمدن مورد نظر است؟ تعارض در کدام شرائط محتمل است، تعامل در کدام وضعیت ممکن؟ آیا تمدنها خود به خود مقتضى همگرایى یا واگرایىاند یا این اصحاب تمدنها هستند که با هم سازگارى یا ناسازگارى مىکنند؟ به تعبیر دیگر تمدنها بالذات با هم متعارض یا متساعدند یا اغراض و آمال انسانها و بلوکهاى بشرى علتیا دلیل یکى از دوگمانه است؟ اصولا توصیه یا توصیف به هر یک از آن دو فرضیه، برآمده از علل استیا بر ساخته بر دلائل؟ نمادها و نمایندگان تمدنها (براى گفتوگو یا معارضه) کیانند؟ آیا فیلسوفان و متفکرانند یا هنرمندان و ادیبان؟ سیاستمداران و زمامدارانند یا طبقهیى دیگر از نخبگان یا توده؟ چه کسى باید یا مىتواند در این مقوله تصمیم بگیرد، آیا این مساله تصمیمپذیر است؟ اگر تقابل روى دهد چگونه و چرا، کى و کجا؟ و همچنین اگر تعامل... اهداف و آثار، موضوعات و عرصهها، استطاعتها و استعدادها، لوازم و ابزارها، قواعد و شرایط، شیوهها و معیارها (در یک کلمه «منطق گفت وگو») چیست؟ سر اقبال سازمان ملل - که عالىترین مجمع سیاستمداران و احیانا سیاستبازارن عالم است - به دیدگاه تفاهم و تعامل کدام است؟ ... و دهها پرسه و گویه دیگر از این است، مسائلى هستند که باید پاسخ بیابند تا کلان مساله ما یعنى: «نسبت تمدنها نسبت تفاهم استیا تعارض؟» پاسخ روشن بیابد، بنده طى دو سخنرانى یکى تحت عنوان «اهداف و آثار گفت و گوى تمدنى و فرهنگى»، دیگرى با عنوان «منطق گفتوگوى تمدنى» در حد بضاعت ناچیزم گوشه هایى از مساله را تبیین کردهام، به هر حال ابهامها بسیار متنوع است و پرسشها بسیار متکثر، به نظر مىرسد براى برخى از سیاستمداران معاصر که تنها به اقتضاى مسئولیتسیاسى خود و همچنین سیاسى شدن این مساله (البته باید گفت: متاسفانه)، لاجرم در یکى از دو جبهه قرار گرفته و اظهار نظر و عرض اندام مىکنند. برخى از این سؤالات حتا مطرح نیست تا چه رسد به علم به پاسخ آنها! یک نشست در حد جلسه حاضر نیز قطعا گنجایش طرح و تبیین این مسائل را ندارد و جمع کوچک ما نیز به تمام و کمال قادر به پاسخگویى به اینهمه پرسش نخواهد بود، و این امر مجالى فراخ و میدانى فراخور مىطلبد تا تبیینى در خور پیدا کند. اما اجمالا عرض مىکنم که در باب مناسبات تمدنها و فرهنگها، وجوه مختلفى قابل فرض است، کما اینکه به دلیل دخالت متغیرهاى بیشمار در هویت تمدنها، و نسبت هر تمدن با دیگرى، تحقق هر فرض تنها بین برخى با برخى دیگر (نه همه تمدنها) ممکن است و کما اینکه میان هر تمدن با تمدن دیگر تنها مىتواند برخى از فروض (نه همه آنها) روى دهد. بنده در مقالهیى براى ارائه در کنفرانس آینده ادیان در ژنو در سال1999، وجوه قابل فرض در خصوص نسبت و رابطه تمدنها و ادیان با هم تبیینى کردهام که همان تبیین را اینجا نیز تقدیم مىکنم: میان تمدنها ممکن است نسبت «تباین» و بیگانگى حاکم باشد، یعنى: تمدنها دستگاهها و مجموعههایى قیاس ناپذیرى باشند که از هرگونه تاثیر و تاثر نسبتبه همدیگر تهى باشند. هر تمدنى منظومهیى باشد در درون خود (به اعتبار تناسب اجزاء) پیوسته و منسجم، اما در برون (در مقایسه با سایر تمدنها) غیر مماس و غیر مرتبط و از هم گسسته. چنانکه ممکن است تمدنها (همه با هم یا برخى با برخى دیگر) مماس و مرتبط باشند. تماس و ترابط نیز مىتواند واگرایانه و تقابلى (منفى) باشد، مىتواند همگرایانه و تمایلى (مثبت) باشد. کما اینکه نسبت تقابل نیز مىتواند همراه با فرایندى پیوسته در تنازع بوده و در نتیجه به «تباعد» فزایندهى تمدنها بیانجامد، و مىتواند به تجزیه و زوال و در نتیجه، به «تساقط» هر دو تمدن یا «تغلب» یکى (مثلا تمدن جوانتر و پویاتر، یا پربنیهتر و قدرتمندتر) بر دیگرى منتهى گردد. چنانکه رابطهى همگرایانه نیز بر اثر تعامل و تکافل تمدنها، به تکامل متوازى دو تمدن بیانجامد یا به ادغام و تداوم آنها در قالب تولد تمدنى جدیدمنجرشود. بهاختصار مىتوان وجوه مختلف نسبت و مناسبات تمدنها را، به صورت زیر نمودار ساخت:
وجوه نسبت و مناسبات تمدنها
تباین و عدم تماستقابل و تنازعتباعد - تساقط یا تغلب
ترابط و تماستمایل و تعاملتداوم و تکامل - تبدل و توالد
ساموئل هانتینگون نظریهپرداز معاصر تمدنى، در تبیین نظریهى «جدال تمدنها» مدعى است: «این تضاد [میان اسلام و غرب] توسط مورخان مورد بحث قرار گرفته و به نظر من ریشههاى این امر به طبیعت این دو تمدن و دین باز مىگردد و ماهیت اصلى روابط مسلمانان و مسیحیان را تشکیل مىدهد» اما به نظر من تصمیم اصحاب تمدنها و ادیان تعیین کنندهتر از ماهیت تمدنها و دینهاست، اما در هر حال چنانکه عرض شد پرسش محدد باید تا پاسخ معین یابد.
موتچوپولوس: مبانیى که در وراى مسئله برخورد تمدنها وجود دارد مبانى ایدئولوژیک است نه فلسفى و معرفتشناختى و برعکس مبانیى که در مسئله گفتوگوى تمدنها وجود دارد کاملا فلسفى و معرفتشناختى است چرا که در وراى مبانى ایدئولوژیکى که در بردارنده نظریه تعارض یا برخورد تمدنهاستیک مفهوم جزمى و دگماتیسم را ارایه مىکند و گفتگوى تمدنها ذاتا فلسفى است چون یک برداشت کاملا فلسفى است، چرا که در گفتگو ما تلاش نمىکنیم که ضدیت و مخالفتبا طرف مقابلمان برقرار کنیم بلکه مىکوشیم تا با مشورت با طرف مقابل به نکات و واقعیتهاى تازهاى دست پیدا کنیم. اگر چه برخى بر این باورند که فرهنگهاى غیرغربى نباید از بین برود اما آنها این شعار را مىدهند که فرهنگ غربى بهتر است. و این تشبیه که مىکنند نظام ایدئولوژیک را مانند دستکشى است که به دستان زشت و زمخت در زیر خودش پنهان مىکند و وانمود مىکند که زیباست و تئورى برخورد تمدنها سلطه فرهنگى خودش را بر سلطه فرهنگى فرهنگ غربى را دارد دم مىزند در حالیکه گفتگوى تمدنها کاملا مفهوم دمکراتیک دارد و در مفهوم گفتگوى تمدنها وامگیرى و وامدهى در آن نهفته است، بعضى از عناصر را مىشود وام گرفت و برخى از عناصر را مىشود وام داد.
از آنجا که به اصطلاح جهان شمولى globalism در صدد این است که بر جهان صرفا یک الگوى تمدنى را تحمیل کند و در نتیجه ابعاد وجود آدمى را به یک بعد کاهش مىدهد، ولى تکثر فرهنگها چند بعدى بودن او را; یعنى دارایى استثنایى معنوى او را تضمین مىکند. بدین علت است که گفتگو میان فرهنگها امروز ضرورت مىیابد، چرا که رشد دارایى فرهنگى هر جامعه مجزا را از طریق نفوذ عناصر جدید، و جذب و تحلیل بعدى این عناصر تضمین مىکند که فهم آن را از فرهنگهاى بیگانه مشارکتاش با آنها آسان مىسازد و جان تازه مىبخشد و بدینسان، نوع بشر را بىآنکه در دام خطر فقر معنوى گرفتار آید متحد مىسازد.
کاستوپولوس: در جهان غرب سخن بسیارى در باب «برخورد تمدنها» گفته شده است، چرا که غرب تمایل به انکار خدا به هر شکلى دارد و به ثروت زمینى و تکنولوژى برتر ایمان دارد که بىشک به بنبستى فرهنگى معنوى و به جادهاى بنبست منتهى مىشود.
در جهان اسلام تلاشها و کشمکشهاى بسیارى صورت گرفته است که درصدد فهم راز «توفیق» غرب بودهاند. این نکته نیازى به توضیح ندارد که تفاوت عمیقى میان مدرنسازى Modernizing جوامع شرقى و غربى کردن Westernizing این جوامع است. براى جهان شرق بازگشتبه اسلام اصیل و فرهنگاش به دور از افراط و تفریطها گامى ضرورى است. از این رو، امروزه گفتگو ضرورت دارد; نمىتوانیم بدون گفتگو پیشرفتى داشته باشیم، چرا که گفتگو مبادله افکار و عقاید است. اندیشه تابناک شما در باب «دیالوگ تمدنها» نیاز فعلى به توافق و همدلى را نشان مىدهد. شما ایرانیان و ما اهل یونان بىشک مىتوانیم در مقام صاحبان دو تمدن بزرگ مدعیاتى را تصدیق نماییم. ما مستحق این گفتگو هستیم و اهمیتى ندارد که برخى از مردم غرب واکنش مثبتى به تقاضاى شما و ما از خود نشان ندهند.
تمدنهاى بزرگى به منصه ظهور رسیدهاند و بخاطر عدم تناسب آنها در انطباق با نیازهاى بشرى براى مدتى طولانى از روى زمین محو گشتهاند. این تمدنها تمدنهایى از دست رفتهاند با مردمانى که عمیقا مانند ما سرمست از زندگى بودهاند. اما تمدن شما همچون تمدن ما از دست نرفته است.
خوب است از زیر بار مسئولیتساختن جهانى که به تمدن والا و خاستگاههاى معنوىاش ایمان دارد شانه خالى کنیم. چرا که این وظیفهاى سترگ است که سالهاى آینده باید درباره آن کار کنیم.
قبسات: مبانى معرفتى و فلسفى هر یک از فرضهاى تنازع و تفاهم کدام است؟ پروفسور کاستوپولوس شما بفرمایید.
کاستوپولوس: این نکته به خوبى روشن است که معرفتشناسى بخشى از فلسفه است که در باره سرشت منشا معرفتبه تحقیق مىپردازد; و به عبارت دیگر، نظریه سرشت معرفت (از واژه یونانى epidthmh به معناى معرفت و فهم) است. همه پاسخهاى من بر معرفت مبتنى است و چیزى خیالى در میان آنها در کار نیست این یکى از اصولى است که به من حق حسن تلقى از این «دیالوگ تمدنها» را مىدهد.
باید تشکر خود را از اینکه مرا به ارتباط با خوانندگان مجلهى خودتان فراخواندید اعلام بدارم. مجله قبسات محل تبادل نظر پیشتازى است که به این گفتگو تا حد زیادى کمک خواهد رساند.
رشاد: هر یک از دو دیدگاه مىتواند با شواهد و علل تاریخى فرهنگى و دلائل و براهین فلسفى معرفتى پشتیبانى شود، اما آنچه انکارپذیر نیست این است که اگر این مساله به عهده سیاستمداران بیافتد (از آن جهت که در عالم سیاست، دو چیز وجود ندارد: «محال» و «ثابت»، در عرصه سیاست هر چیز ممکن و همه چیز متغیر است) هرگز هیچ مسالهیى پیشبینىپذیر نیست! زیرا در عالم سیاستمداران، مبانى فلسفى و معرفتى نیستند که سرنوشت نگارند بلکه این امیال و اغراض سیاستبازاناند که فرجامگذارند! و اصولا در این وادى متغیرها بسیارند و مغیرها بیشمار. اما اگر این مهم به متفکران وانهاده شود مىتوان از سهم مبانى فلسفى سخن گفت و از آینده متحمل.
بنده هم با نظر پرفسور موتچوپولوس که آنچه به عنوان نظریه برخورد تمدنها مطرح شده بیش از آن که مبتنى بر مبانى و دلائل فلسفى باشد، متکى بر علل و اجتماعى، تاریخى و برساخته آمال سیاسى است. اما مىشود براى این نظریه هم از میان مکاتب غربى، مبانى فلسفى و معرفتى و انسانشناختى و جامعهشناختى دست و پا کرد، از باب نمونه آن فلسفه و مکتب انسانشناختىکه به انسان بدبینانه مىنگرد و انسان را گرگ انسان مىپندارد و انسان را ذاتا اهل خشونت و تجاوز و تعدى به هم نوع خود تلقى مىکند مىتواند مبناى فلسفى برخورد تمدنها و فرهنگها، انسانها و جامعهها تلقى شود! کما اینکه تعارض ماهوى دو تمدن (مثلا الهى بودن یکى و الحادى بودن دیگرى) نیز مىتواند توجیه دیگرى براى امکان تنازع تمدنها بشمار آید، همچنین به مبناى فلسفى دیگر نیز مىتوان اشاره کرد که ایشان هم به یک معنا اشاره کردند و آن دگماندیشى و عدم اعتراف به امکان حقانیتدیگرى، یا مشارکت او در حقانیت است، این هم مىتوان یک مبناى معرفتشناختى به شمار آید. به هر حال:لازمه بعضى از نظریههاى فلسفى، معرفتى و جامعهشناختى، انسانشناختى معاصر، برخورد تمدنها و جوامع خواهد بود، ولى به نظر مىرسد: در پس این نظریه که از ناحیه یک امریکایى مطرح شده، علل سیاسى و تاریخى نهفته است. آمریکاییها از مطرح کردن تعارض و تنازع تمدنها (با توجه به این که تصور مىکنند تمدن و فرهنگ آنها تمدن زنده و فعال و قوىتر است،) غرضشان این نیست که بگویند تمدنها به اقتضا دلائل فلسفى، لاجرم باهم برخورد مىکنند، مقصودشان این است که ما باید با فرهنگهاى دیگر برخورد کنیم و تمدنهاى دیگر را ببلعیم، فرهنگ ما باید همه فرهنگها را از عرصهى ادبیات انسانى بزداید. یک زبانزد ضربالمثل ایرانى مىگوید: «در دعوا حلوا پخش نمىکنند»، وقتى گفتیم تنازع و جنگ، قهرا هر کس در صدد نابودى دیگرى برخواهد آمد و طبعا آن که قوىتر استسایرین ار نابود خواهد کرد. امروز تمدن امریکایى و فرهنگ غربى فرهنگ مسلط و تمدن غالب محسوب مىشود بالطبع احساس مىکند که به نفع اوست که جانبدار تعارض تمدنها باشد تا از این رهگذر بتواند بهانهیى به چنگ آورد براى برچیدن و بلعیدن دیگر تمدنها. به معناى دیگر نظریه برخورد تمدنها بیش از آن که یک نظریه توصیفى باشد یک نسخه تجویزى است، یعنى هانتینگتون نمىخواهد بگوید که واقعیت امر چنین است، بلکه او واقعیت را چنین آرزو مىکند! به سیاستمداران امریکایى خط مىدهد و مىگوید شما وارد صحنه تنازع شوید و به تعارض بپردازید و با اعمال قدرت، دیگر تمدنها و فرهنگها را برچینید، کما اینکه امروز مساله تعارض و تهاجم فرهنگ مسلط، مشکل فقط دنیاى اسلام یا شرق نیست، بلکه اروپا در مقابل امریکا احساس ضعف و خطر مىکند، کشورهاى درجه دوم اروپایى در قبال کشورهاى دست اول اروپایى احساس مىکنند که در معرض تهاجم هستند.
قبسات: از یکایک استادان محترم بخاطر طرح نظرات خود و ارائه پاسخهاى ارزشمند در قبال پرسشهاى قبسات سپاسگزاریم.