13 اردیبهشت 1390, 0:0
تنازع اضطراب و فرهنگ
كریم فیضی
در گفتار پیشین به تقابل اضطراب و فرهنگ اشاره کردیم و چند و چون این تقابل را به اختصار توضیح دادیم.
در این گفتار ـ آنگونه که وعده کرده بودیم ـ در صدد آنیم که تقابل موجود در میان فرهنگ و اضطراب را تا حدودی باز کنیم. واقعیت این است که تقابل موجود در میان فرهنگ واقعی و اضطراب واقعی، از نوع تقابلهای قابل انحلال یا صوری نیست بلکه از نوع تضاد است؛ یعنی تقابلی غیرقابل حل و فصل و رفع نشدنی.
بنابراین آنچه میان این دو مقوله جریان دارد، ناسازگاری محض است که در نهایت به تنازع میرسد. میدانیم که تنازع غیر از تقابل است و شدیدتر از آن. دو امر متقابل ممکن است در برابر هم صف بکشند و ایستادگی کنند، ولی دو امر متنازع اساساً همدیگر را بر نمیتابند و صفآرایی و ایستادگی را هم نمیپذیرند، بلکه به چیزی جز حذف همدیگر نمیاندیشند و به کمتر از آن نیز بسنده نمیکنند.
اصولا دو امر متقابل میتوانند در کنار هم به سر برند و هرگز درصدد نفی همدیگر برنیایند، ولی دو امر متنازع، به حسب ذات تنازع خیزشان هرگز نمیتوانند همدیگر را تحمل کنند. خشکی و دریا را در نظر میگیریم که متقابلند و هر یک جایگاه خود را دارند و هرگز در صدد از بین بردن همدیگر نیستند، اما سیل و خشکی تنازع دارند. سیل در جریان خویش، بخصوص اگر تند و بیمحابا و طوفان خیز باشد، چیزی را در برابر خویش تحمل نمیکند و هرآنچه را که در پیش بیابد، در خود مستحیل میکند.
چنین است آتشهای خارج شده از چارچوب و معیار. آتشی که در فتیله و سماور و بخاری است با غیر خود تقابل دارد ولی خویش را مهار میکند، اما یک شعله از این آتش وقتی از کانون خارج شود و در انبار یا خانه و کارگاه بیفتد و نقاب تنازع بر چشم بیاویزد، همهچیز را طعمه حریق خویش میکند و چیزی جز خاکستر برجای نمیگذارد.
ممکن است این مثالها، مانند هر مثال دیگری وجه مبعد هم داشته باشد، اما مقصود من از تمسک به آنها صرفاً بازنمایاندن جنبه متنازع اضطراب و فرهنگ است و اینکه: این دو، تحت هیچ شرایطی همدیگر را برنمیتابند و هرگز همدیگر را تحمل نمیکنند تا کنار بیایند و چنین است که در سایهسار دردناک این تنازع، این نتیجه قابل توجه رخ مینماید که: با وجود اضطراب، نه تنها فرهنگی ساخته نمیشود، بلکه اساساً جایی برای فرهنگ باقی نمیماند.
آری، با اضطراب، حتی اگر اندک و ناچیز باشد، فرهنگ پدید نمیآید و بدتر و زیانبارتر از آن، فرهنگهای موجود و جنبههای فرهنگی انسانها و جوامع نیز رو به زوال میگذارد. کوتاه سخن اینکه: فرهنگ در غیبت اضطراب سامان میگیرد و اضطراب همانند سمی مهلک و کشنده است که در دیگ غذا بیفتد. غذایی که با سم کشنده آغشته شده باشد، اساساً خود سمّ است و هرگز نمی توان ارزش غذایی برای آن در نظر گرفت .
حال اگر به جوامع امروزی برگردیم و شریان تند اضطراب در آنها را در نظر بگیریم که با دلیل و بی دلیل از کوه وجود انسان به دامنه زندگی اش سرازیر می شود ، در صورتی که درک درستی از این موضوع داشته باشیم ، نخست چیزی که توجه ما را به خود جلب خواهد کرد ، فرهنگ است و در محاصره و مخاطره قرار گرفتن آن . واقع این است که اضطراب های جدید که جنس بخشی از آنها ناشناخته است، پیش از آنکه زندگی انسان را تهدید کند ، پایه های هویتی انسان را تهدید می کند که بیش از هر چیز با فرهنگ در ارتباط است.
تجربه نشان داده است که انسان ها در حفظ حیات و بقای زندگی از راه چاره های مختلف استفاده می کنند و آن را حتی با تنگنا های غیر قابل تصور ادامه می دهند، اما مشکل اساسی در آنجا رخ می نماید که فرهنگ در مصاف اضطراب کنار نهاده می شود و از مصرف اصلی خویش که روح بخشی به زندگی و تقویت جنبه های متعالی انسان است ، به کنار می افتد .پس راهی جز این وجود ندارد که اضطراب را در آن مقدار که ممکن است از ساحت خود دور کنیم ، اگر می خواهیم انسانی زندگی کنیم.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان