30 بهمن 1396, 12:45
نمیدانیم چرا ولی همواره وقتی نام حسین(ع) بر زبانها جاری میگردد به ناگاه اشک در چشمانمان حلقه میزند و عطش بند بند وجودمان را به آتش میکشد. نمی دانیم چرا ولی محرم که میآید نگاهمان به همه چیز تغییر میکند. هرگاه از کربلا نامی برده میشود همه غرق در ماتم و سوگ سر را به گریبان فرو میبرند و به آرامی اشکها را روی گونهها سرازیر میکنند. عاشورا، کربلا، آب، دستان بریده، لبهای خشکیده و از همه مهمتر عشق، برگهای کتاب سرخ حماسهای است که حسین(ع) و72 تن از یارانش سطر به سطر آن را با خونهای خود نگاشتهاند.
محرم که میآید همه جا سیاهپوش میشود. آسمان دل میگیرد و بغضی غریب با ناله همراه میشود. به هر کوچه و برزن که سر میزنی سیاهی است و ماتم و عزا. همه در دل غمی بزرگ دارند و زیر لب حماسهای را زمزمه میکنند که غربت آهنگش است و نامردمیها غریو سرسام آورش. در کوچهها قدم میزنی. نگاه خسته تو در سیاهی بیرقها مبهوط میشود که از دور مردی ندای هل من ناصر ینصرنی سر میدهد! غم در صدایش تجلی یافته اما لرزشی از ترس نیست. خسته است اما امید را هم همراه دارد. صدای عجیبی است که شاید مثلش را جای دیگر نشنیده باشی. او تنهاست. تنهاترین سردار اما همچنان بر ایوان قلعه عشق ایستاده است و تورا به ادامه راه فرا میخواند. نسیم دلنوازی چهره خسته تورا نوازش میدهد و تو گم میشوی در انبوه عاشقانی پریشان که به دنبال گمشده ای میگردند.
صدای شیهه اسبی که ناجوانمردانه پیکر نیمه جان سربازانی دلیر را لگدکوب میکند به گوش میرسد. اگر کمی هم اهل دل باشی و چشمانت را به گرد خاک زمین نیالوده باشی میتوانی غوغای آخرین چکاچک شمشیر علی اکبر(ع) را در مقابل صف کفر به گوش جان بشنوی و آن گاه که در سیل خروشان اشک غرق شدی به نظاره آخرین نجوای حسین(ع) با جوان خوش سیمایش بنشینی. آری حسین(ع) با تمامی سربازانش اینجاست. سپاهی به سپهداری علمداری نجیب در مقابل تو صف کشیده است. آری دهه محرم آغاز شده است و جان ما در غم ظلم کوفیان به دردانه پیامبر زیر آوار سنگین ماتم مدفون گشته. هنوز گریبانها دریده میشود و اشک جایش را به خون میدهد برای حسین (ع).
حسین(ع ) با تمام سربازانش برای ما زنده است. هنوز هم در همین آسمان شب با وجود تمام ابرهای سیاه تلالو انوار نورانی ماه بنی هاشم را میتوان به نظاره نشست. ما سالهاست که در انتظار محرم نشسته ایم و هرسال با اشک و خون از آن میزبانی میکنیم. به مساجد میرویم. سینه میزنیم. بردوشها زنجیر حسرت میکوبیم و در غم ماتم آن روز بزرگ گوشه خلوتی کز میکنیم و به درد دلهای کربلا گوش میدهیم. که چقدر این کربلادلش خون است ؟! پای سفره درد دلش که مینشینی چقدر حرفها برای گفتن دارد. از زینب سلام الله علیها برایت میگوید. میگوید که چطورآمده است و چه طور باحسرت خاک کربلارا وداع گفته است. از علمدار سپاهش میگوید که تا آخرین شب دور خیمهها پرسه میزده و حتی یک شب را بی فکر پاسداشت حرم حسین(ع) نگذرانده است. کربلا از علیها میگوید برایت. کربلااز آخرین شب میگوید که شب غریبی است. شاید هیچ یک از شبها برایش همچون این شب دردناک نیست. امام رو بر میگرداند و شعله چراغ از تاریکی وجود نااهلان خاموش میشود. میگوید من عهدی برشما ندارم. بروید. هرکس با من بماند فردا کشته خواهد شد. مرا تنها بگذارید. حسین(ع) اینها را میگوید. این حرفها جوانان بنی هاشم را به آتش میکشد. مگر میشود که ما برویم و حسین(ع) بماند. ای وای برآن مردمی که از امامشان روی بر میگردانند. اما اینها را فقط چند تنی میگفتند. صفها یکی یکی خالی میشود. هرکسی بهانهای میتراشد در ذهنش و به یکبار به پامی خیزد و خیمه را ترک میکند. آن شب شب غریبی بود. آن شب، شب غریبهای کربلا بود. اما آیا امشب حسین(ع ) تنهاست ؟ نه !!
امشب تمامی عرش، حسین (ع ) و یارانش را در برگرفته است اما مگر او امام نبود که وی را در میانه آتش تنها میگذارند .امشب حسین (ع )تنها نیست اما دل خون در گرو یاران بی وفایش دارد. اینها به کجا میروند. بگویید نروند و خود را به دخمههای آتش نسپارند. امشب ملائکه در زمین کربلا قنوت شان را با “ اللهم الرزقنی شفاعه الحسین “ آغاز میکنند. چه شده است که محتاجان اصلی شفاعتش وی را تنها میگذارند؟! کربلادرد دل دارد هنوز. دلش از نامردمیها خون است. در فراق علم و علمدار میگرید. اگر به چشم هایش نگاه کنی میتوانی آخرین شلاقهای شعلههای آتش را بر پیکر خیمهها ببینی و در سیاهی دودی که از تاریکی قلوب یزیدیان برخاسته همراه با کربلابه یاد قلبهای شکسته حرم به گریه بنشینی. باشد که اندکی از غم نامردمیهای نامردمان کوفه از دل اماممان کاسته شود!
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان