نویسنده: آمنه ایمانیپور[1]
مقدمه
بشر به موجب اجتماع به دامهایی که بر سر راهشان توسط افراد سودجو تعبیه شده است، آگاهیبخشند. یکی از این راههای آگاهیبخشی از طریق بیانکردن حقایق و نوشتن واقعیتهاست. در این میان، نقد سخنان نادرست و تشخیص سره از ناسره است که بسیار میتواند به روشنشدن حقایق کمک کند.
نقد اگر به شیوهی اصولی و به دور از هر گونه غرضورزی و تعصب انجام شود؛ با روشنکردن ذهنها و بیان نکات ریزی که فقط یک نقاد واقعی قادر به تشخیص آنهاست، میتواند کمک شایانی به بشر و سعادتمندشدن او بکند.
کشور ما به دلیل موقعیت خاص جغرافیایی و نیروی انسانی عظیمی که در آن است و به منزلهی یک گنج بزرگ برای آن به حساب میآید؛ از مدتها پیش مورد توجه کشورهای استعمارگر قرار داشت. آنها از هر راهی برای به رهکشی از میهن عزیز ما استفاده میکردند و برای اینکه به مقصود خود برسند، نیاز به یکسری برنامههای خاصی داشتند تا جوانان این مرز و بوم را سرگرم نگاه دارند و نگذارند که آنها از نقشهها و برنامههای شومشان اطلاع پیدا کنند.
برای این کار از انواع سرگرمیهای غالباً غیر مشروع استفاده میکردند، البته در این میان جوانانی هم بودند که به سراغ آنگونه تفریحات نمیرفتند و خود را با درس و مطالعه کتابهای مختلف سرگرم میکردند، اما دشمن برای آنها هم برنامهای خاص تدارک دیده بود و با چاپ کتابهایی که ذهن پاک آنها را آلوده کند و هر آنچه که او دوست دارد آنها بدانند، در آن کتابها یافت شود، نقشهی شوم خود را برای از صحنه خارجکردن جوانان عملی میکرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، کشور ما با تهدیدها و مخالفتهای فراوانی روبهرو شد. استکبار جهانی که منافع خود را در ایران بر باد رفته میدید، به هر راهی برای از پای درآوردن این انقلاب و مبارزه با آن متمسک میشد. از آن جمله میتوان به موج تهاجم مکتوب و غیر مکتوبی که برای تحت کنترل درآوردن ذهن جوانان ایران ایجاد کرد، اشاره کنیم. در این بین، حضور نیروهای ارزشی و انقلابی، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، و روشنگریهای آنان نقش عمدهای در خنثیکردن توطئههای دشمنان این مرز و بوم داشت.
استاد شهید مرتضی مطهری(ره) به عنوان یک نیروی ارزشی دانشگاهی-حوزوی با کتابها و سخنرانیهای خود توانستند در قبل و بعد از پیروزی انقلاب بسیاری از این توطئهها را برملا کنند و نگذراند که ذهن پاک جوانان ایرانی بیش از پیش، با مسائلی آنگونه آلوده شود.
نقد و نقادی یکی از روشهایی است که استاد از آن برای روشنکردن ضمیر خاموش افراد استفاده میکردند. ایشان به دور از هر گونه تعصب و یا غرضورزی، فقط به دنبال روشن کردن حقایق و بیان واقعیتها بودند.
در این مقاله سعی شده است که تا حد امکان، موضع استاد در برخورد با سخن نادرست و چگونگی نقد و روشهای ایشان در نقادیِ گفتهها و نوشتههای دیگران توضیح داده شود. همچنین چگونگی برخورد استاد با انتقادهایی که بر آثار خودشان میشد؛ بخشی از این مقاله را شامل میشود.
معنای نقد از دیدگاه استاد
استاد در کتاب «اسلام و مقتضیات زمان» در معنای نقد میفرمایند: «به طور کلی برای هر انسانی لازم است که دارای فکر نقادی باشد. قوهی نقادی و انتقاد کردن به معنای عیبگرفتن نیست. معنای انتقاد، یک شی را در محک قراردادن و به وسیلهی محکزدن به آن، سالم و ناسالم را تشخیصدادن است. مثلاً انتقاد از یک کتاب معنایش این نیست که حتماً باید معایب آن کتاب نمودار بشود، بلکه باید هر چه از معایب و محاسن داشته باشد آشکار بشود.»[2]
و یا در جای دیگری در معنای نقد میفرمایند:
«نقد به معنی واقعی، روشنکردن نقاط [قوت] و نقاط ضعف و نشاندادن چهرهی واقعی یک نوشته، یک شخصیت [است].»[3]
ایشان با تمسک به آیات قرآن و احادیث وارده، به بیان ضرورت نقد و اهمیت توجه به آن در هنگام مطالعه و بررسی آثار بزرگان پرداخته و متذکر میشوند که صِرفِ شهرت یک اثر و یک گفته نباید موجب پذیرش بدون دلیل آن بشود:
«انسان باید در هر چیزی که از دیگران میشنود، نقاد باشد یعنی آن را بررسی و تجزیه و تحلیل بکند. صِرفِ اینکه یک حرفی در میان مردم شهرت پیدا میکند، خصوصاً که با یک بیان زیبا و قشنگ باشد، دلیل بر این نیست که انسان حتماً باید آن را بپذیرد و قبول بکند. به ویژه در امر دین و آنچه که مربوط به دین است، انسان باید نقاد باشد.»[4]
ایشان با بیان حدیث منقول از پیامبر(ص) میفرمایند: «آنچه که راجع به احادیث بحث میکردیم که پیغمبر فرمود آنچه را که از من میشنوید به قرآن عرضه بدارید، اگر موافق است بپذیرید و اگر مخالف است نه، خود نوعی نقادی است.»[5]
در جای دیگر استاد با آوردن حدیثی از حضرت عیسی(ع) میفرمایند:
«در این زمینه احادیث زیاد و عجیبی داریم. یکی این است که در روایات ما از حضرت مسیح روایت شده که میفرمود:
«خذ الحق من اهل الباطل و لا تأخذ الباطل من اهل الحق»
در اینجا ظاهراً توجه به این است که شما به گویندهی سخن توجه نداشته باشید، سخنشناس باشید، تکیهتان روی گویندهی سخن نباشد، ای بسا حق را از اهل باطل بشنوید، بگیرید، و ایبسا باطل را از اهل حق بشنوید، نگیرید. شاهدم این جملهی آخر است که فرمود: «کونوا نقاد الکلام» صراف سخن باشید.»[6] به نظر ایشان در مقام تجزیه و تحلیل کلام دو روش وجود دارد: یکی اینکه انسان از بین دو سخن درستش را بگیرد و نادرستش را رها کند و دیگر اینکه یک سخن را تجزیه و تحلیل کند، عناصر درست را بگیرد و نادرست را رها کند. از نظر استاد، نقد و انتقاد از نوع دوم است و معتقدند که وقتی در روایات گفته شده است: «انتقد الدرهم یا انتقد الکلام» یعنی عیوب و محاسن را با هم دیدن و با هم محکزدن. یعنی طلای خالص را از طلای ناخالص جداکردن و سخن معیوب را از سخن نیک تشخیصدادن.
«مسألهی دیگر، مسألهی تجزیهکردن یک سخن است، یعنی عناصر درست را از عناصر نادرست جداکردن. فرق است میان اینکه انسان از دو سخن، درستش را بگیرد و عناصر نادرستش را رها کند و تجزیهکردن یک سخن که انسان عناصر درستش را بگیرد و عناصر نادرستش را الغا کند. و اینقدر تشخیص داشته باشد که بگوید از این سخن این قسمتش درست است و این قسمت نادرست. این همان مطلبی است که در روایات تعبیر به نقد و انتقاد شده است. وقتی میگویند: انتقد الدرهم یا انتقد الکلام (که در هر دو مورد به کار میرود) یعنی اظهر عیوبه و محاسنه[عیوب و محاسن آن درهم (یا کلاً) را آشکار کردن] چنانکه سکهای را که به محک میزنند، آن طلای خالص و به اصطلاح عیارش را به دست میآورند. کلامی را نقدکردن نیز یعنی خوبیهای آن را از بدیهای آن جدا کردن.»[7]
به این ترتیب میبینیم که استاد، خود به نقادی صحیح معتقد بودهاند و برای آن تعاریف جامعی ارائه کردهاند. ایشان در آثار خود به این اصل پایبند بوده و توجه زیادی به تفکیک مطالب خوب از بد داشتهاند. پذیرش سخن مطلوب و منطقی از هر کسی که صادر شده باشد و رد سخن غیر معقول از شیوههای استاد در آثارشان است.
ضرورت نقد از نظر استاد
استاد در کتابهای خود، هر مطلبی را که قابل نقد میدانستند و شبههای را در آن میدیدند به نقد میگذاشتند و از اینکه سخن بزرگی، چه از دانشمندان اروپایی و چه از دانشمندان و متفکران مسلمان را نقد میکنند، هیچ ابا و ترسی نداشتند. این در حالی است که بعضی از به اصطلاح مدعیان نقد، برخی حرفها را خلاف ادب میدانستند و به استاد برای این کار خرده میگرفتند؛ ولی استاد هر جا که حرف نادرستی را مشاهده میکردند، باصلابت در برابر آن ایستاده و از اینکه در صورت مخالفت با آن سخن با تهمت و حرفهای ناروای زیادی روبهرو بشوند، هیچ ترسی نداشتند. آنچه برای استاد مهم بود حفظ اسلام ناب، روشدن واقعیتها و پرهیز از هر گونه خرافهگرایی و دروغ بود. ایشان در بیان ضرورت نقد میفرمایند:
«ضرورت این کار به دو دلیل [است]:
الف- شیوع و رواج فوقالعاده و روانی و نفوذ اینها [مطالب نادرست]؛
ب- کمینکردن گروهی که نقاط ضعف اینها را پایه و مبنای یک سلسله برداشتهای نادرست از اسلام به عنوان تدوین فرهنگ انقلابی اسلام و به نام رنسانس اسلامی قرار دهند.»[8] البته استاد وقتی میخواهند نظرات افراد خاصی که برخی عقاید آنها باطل است و برخی صحیح و دارای وجههی خاص علمی و اجتماعی در بین افراد جامعه هستند را نقد کنند، سعی میکنند به گونهای که ادب مسأله هم رعایت شود و چهرهی فرد مورد نظر به طور کلی مخدوش نشود؛ عمل کنند. به همین خاطر، ابتدا توضیح میدهند که به چه دلیل توجه خود را معطوف آن نکته کردهاند و با این کار خود هم چهرهی علمی فرد مورد نظر مخدوش نمیشود-البته در جاهایی که حرفهای او صحیح بوده است- و هم اینکه کسی که از طرفداران آن نظر نادرست است، میفهمد که چرا آن عقیده باطل است و امکان پذیرش مسأله از جانب او بیشتر میشود. به عبارتی او میفهمد که این اشکال و نقدی که بر آن عقیده وارد شده، از روی بدخواهیها و غرضورزیهای خاص و غیرمنطقی نیست؛ به عنوان مثال، وقتی استاد میخواهند برخی کتابهای دکتر شریعتی را بررسی کنند و اشکالات وارد بر آنها را به اطلاع خوانندگان آثار آن مرحوم برسانند، به گونهای رفتار میکنند که احتمال هر گونه غرضورزی خاص فردی از آن دور شود. ایشان ابتدا به اعلامیهای که برای این مقصود منتشر شده بود، اشاره میکنند و بعد قدمبهقدم با حفظ وجههی علمی و مذهبی دکتر به نقد آثار او میپردازند.
مقصود اعلامیهای است که در سال 1356 از سوی استاد مطهری و مهندس بازرگان دربارهی مرحوم دکتر و آثارش منتشر شد و البته مهندس بازرگان پس از اندک زمانی امضای خود را پس گرفت. متن آن اعلامیه چنین است:
«بسمالله الرحمن الرحیم و به نستعین»
نظر به اینکه مسائل مربوط به مرحوم دکتر علی شریعتی، مدتی است موضوع جنجال و اتلاف وقت طبقات مختلف، و موجب انصراف آنها از مسائل اساسی و حیاتی و وسیلهی به رهبرداری افراد و دستگاههای مغرض گردیده است؛ اینجانبان تبادل نظر در این مسائل را ضرور دانستیم و در پیِ یک سلسله مذاکرات به این نتیجه رسیدیم که تا حدود زیادی وحدت نظر داریم و با توجه به اینکه بیشترین افراد که دچار این سردرگمی و بیهودهکاری هستند، از قشر حقیقتطلباند. وظیفهی شرعی دانستیم عقاید و نظرات مشترک خود را در این زمینه، نخست به طور اجمال و سپس به طور تفصیل، به اطلاع عموم، و به ویژه این قشر، برسانیم. باشد که وسیلهی خیری برای رهایی از این سردرگمی و بازگشت به وحدت و الفت میان مسلمانان گردد، که البته موجب رضای خدای متعال خواهد بود.
آنچه دربارهی آن مرحوم شایع است یا مربوط است به جنبهی گرایشهایش و یا به استنباطها و اظهار نظرهایش در مسائل اسلامی که در آثار و نوشتههای او منعکس است.
اینجانبان که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشتههای مشارالیه با شخص او فیالجمله معاشرت داشتیم، معتقدیم نسبتهایی از قبیل سنیگری و وهابیگری به او بیاساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت، گرایش غیر اسلامی نداشته است. ولی نظر به اینکه تحصیلات عالیه و فرهنگ او غربی بود و هنوز فرصت و مجال کافی نیافته بود در معارف اسلامی مطالعهی وافی داشته باشد تا آن جا که گاهی از مسلمات قرآن و سنت و معارف و فقه اسلامی بیخبر میماند، هر چند با کوشش زیاد به تدریج بر اطلاعات خود در این زمینه میافزود، در مسائل اسلامی [حتی در مسائل اصولی] دچار اشتباهات فراوان گردیده است که سکوت در برابر آنها ناروا و نوعی کتمان حقیقت و مشمول سخن خداست که:
«ان الذین یکتمون ما انزلنا من البینات و الهدی من بعد ما بیناه للناس فی الکتاب اولئک یلعنهم الله و یلعنهم اللاعنون»[9]
از اینرو با توجه به اقبال فراوان جوانان به کتب مشارالیه، و اینکه خود او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بیغرض و بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش، متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آنها داد، اینجانبان بر آن شدیم به حول و قوهی الهی، ضمن احترام به شخصیت و تقدیر از زحمات و خدماتش در سوق دادن نسل جوان به طرف اسلام، بدون مجامله و پردهپوشی و بدون اعتنا به احساسات طرفداران متعصب و یا دشمنان مغرض، طی نشریاتی نظریات خود را دربارهی مطالب و مندرجات کتابهای ایشان بالصراحه اعلام داریم. از خداوند متعال مدد میطلبیم و از همهی افرادی که بیغرضانه نظریات مستدل خود را در اختیار ما قرار دهند و ما را در این راه یاری نمایند متشکر خواهیم شد. والسلام علی من اتبع الهدی.»[10]
با مطالعهی متن اعلامیه میبینیم که استاد هیچگونه بدخواهی نسبت به آثار دکتر نداشتهاند و تنها مقصودشان از نقد آثار دکتر روشنشدن واقعیتها و بیرونآوردن قشر وسیعی از جامعه از اشتباه بوده است.
استاد بعد از آن وقتی میخواهند کتاب مورد نظر را نقد کنند، با یک بیان جالب وارد مسأله میشود و مینویسند:
«چرا [از کجا آغاز کنیم؟] آغاز کردیم؟ زیرا بهترین آغاز هم همین جاست، و بعد [چه باید کرد؟] را مورد نقد قرار خواهیم داد. در این جزوه و جزوهی [چه باید کرد؟] دکتر برنامه خود را در واقع بیان کرده است.»[11] بعد از آن استاد دو موضع گوناگونی که در برابر نقد آثار دکتر وجود دارد را بررسی میکنند و با دلیلی که ارائه میدهند، بهترین آنها را برمیگزینند.
«دربارهی افکار و اندیشههای دکتر دو گونه میتوان بررسی کرد، یکی به صورت بررسی کتابها که هر کتابی جداگانه [البته کتابهای مهم او] نقد و بررسی شود و احیاناً مطالب مشترک آنها و ریشهی افکار او و تناقضهای مطالب آن کتابها [مشخص گردد] و اینکه در بعضی کتابها که تحت تأثیر کتاب یا شخصی است [در مدار آن کتاب یا آن شخص قرار گرفته است] نظیر «اقبال، معمار تجدید بنای اسلام» که تحت تأثیر نیرومند اقبال است و از مدار خودش خارج شده و در مدار اقبال قرار گرفته و به معنویتها بیشتر بها میدهد.
در این نوع بررسی میتوان نقص کتابی را وسیلهی کتاب دیگر مرتفع ساخت، لااقل یک مطلب نادرست را از صورت قاطعیت انداخت، مثل نظریهی زیربنا بودن اقتصاد در فلسفهی تاریخ.
نوع دیگر، بررسی موضوعی است. دکتر دربارهی موضوعات بسیار سخن گفته است که برخی مستقیماً اسلامی است و برخی دیگر به طور غیر مستقیم اسلامی تلقی میشود، از قبیل:
الف- عقاید اسلامی: توحید، نبوت، عدل، امامت، معاد، ملائکه، کتب، رسل، قرآن، ضروریات اسلامی و بالاخره مسائلی که یا قرآن ایمان به آنها را لازم شمرده و یا از آن نظر که جزء ضروریات اسلام است، ایمان به نبوت مستلزم ایمان به آنهاست و یک نفر مسلمان نمیتواند خارج از آنها بیندیشد و به اسلام وفادار بماند.
ب- فرهنگ اسلامی: او از فرهنگ اسلامی چه برداشتی دارد؟ آیا برای این فرهنگ اصالتی قائل است؟ آیا طرفدار احیای این فرهنگ است؟ آیا ماهیت این فرهنگ را اسلامی میداند؟ بالاخره دربارهی فقه، حدیث، منطق، عرفان، ادبیات اسلامی چه نظری دارد؟
ج- جهانبینی اسلامی: از دید دکتر چگونه جهانبینیای است؟ آیا دونوع جهانبینی یعنی در تشخیص خودش در جهانبینی اسلامی اشتباه نکرده است؟ و بالاخره از چه دیدگاه میبیند؟
د- ایدئولوژی اسلامی: از دیدگاه او از نظر هدف، وسیله، تاکتیک، چگونه ایدئولوژیای است؟ چه طرحی در این زمینه دارد؟
ه- اخلاق اسلامی: چه اخلاقی است و چه ماهیتی دارد؟
و- تعلیم و تربیت اسلامی: بر چه مبنا و چه اصولی است؟
ز- شناختش از اسلام چه نوع شناختی است؟: در این شناخت، تحت تأثیر چه افراد و افکار و مکتبها و اندیشههایی است؟
ح- دربارهی مسائل حاد امروز که قهراً با اسلام نیز مربوط میشود، چگونه میاندیشد؟: سرمایهداری، سوسیالیسم، کمونیسم، صهیونیسم، ناسیونالیسم، انترناسیونالیسم، حکومتهای امروز اسلامی، روحانیت، که موضعش دربارهی برخی عالی بوده و دربارهی برخی قابل انتقاد است.
به طور قطع، نقد علمی و بیغرضانه از کتابها و اندیشههای دکتر، فکر نسل امروز را جلو میبرد و سببِ بازشدن اندیشهها میگردد.»[12]
دیدیم که استاد با یک تقسیمبندی جالب و کلی از آثار دکتر به حیطهی نقد آنها وارد میشوند و در عین اینکه هنگام مواجهه با اشتباه، حتی اگر از جانب شخصیت علمی همچون دکتر شریعتی بوده باشد، کوتاه نمیآیند، ولی در عین حال سعی میکنند که ادب را رعایت کنند و برای برطرف کردن اشتباه او خودشان دچار اشتباه نشوند، بلکه با رعایت تمام جوانب کار با مسأله روبهرو میشوند.
استاد وقتی مسألهای را درخور نقد میدانند، بعد از اینکه آن را از همه جهت بررسی و اشکالات آن را بیان میکنند، اگر امکان شبههای برای خوانندهی اثر وجود داشته باشد، آن را بیان میکنند و به رفع آن میپردازند، مثلاً در مسٱلهی آتشسوزی کتابخانهی اسکندریه -که در جای خودش به توضیح آن خواهیم پرداخت- خواننده را به این نکته توجه میدهند که ممکن است با مطالعهی توضیح مبسوطی که استاد برای این حادثه دادهاند، این شبهه ایجاد شود که این همه توضیح برای یک حادثهی تاریخی کاری عبث است ولی استاد با توجه و نگاه ریزبین خود متوجه حساسیتهای موضوع شدهاند و آنها را برای مخاطب خود میگویند:
«ممکن است برای خوانندهی محترم این تصور پدید آید که ما دربارهی این مطلب به اِطناب سخن راندیم و کار نقد را به اسراف کشاندیم، تصدیق میکنم که اگر قصهی کتابسوزی صرفاً به عنوان یک حادثهی تاریخی در محیط تحقیق بخواهد بررسی شود، نیازی به این همه تفصیل ندارد؛ اما خوانندهی محترم باید توجه داشته باشد که این داستان را از محیط تحقیق و جوِّ بررسی علمی خارج کرده و از آن یک سوژه برای تبلیغ ساختهاند، برای محققین بیطرف، اعم از مسلمان و غیر مسلمان. بیاساسی این داستان امری مسلم و قطعی است، ولی گروههایی که به نوعی خود را در تبلیغ این قصه ذینفع میدانند، دستبردار نیستند، کوشش دارند از راههای مختلف این داستان را وسیلهی تبلیغ قرار دهند.»[13] بعد ایشان به ذکر نمونهای از کتاب «کتابخانهی اسکندری اثر شبلی نعمان» میپردازند و میگویند:
شبلی نعمان در رسالهی «کتابخانهی اسکندریه» میگوید: «محققین نامی اروپا مانند گیبون، کارلیل، گدفری، هکتور، رنان، سیدلو و غیر اینها غالب روایات بیهودهای را که در اروپا راجع به اسلام و مسلمین انتشار یافته بودند، غلط و بیاساس دانسته و صراحتاً آنها را رد و انکار کردهاند، ولی در تألیفات و روایات عامه هنوز از شهرت آنها کاسته نشده است و باید دانست از میان شایعاتی که گفتیم یکی هم شایعهی سوزانیدن کتابخانهی اسکندریه است. اروپا این قضیه را با یک صدای غریب و آهنگ مهیبی انتشار داده است که واقعاً حیرتانگیز است. کتب تاریخ، رمان، مذهب، منطق و فلسفه و امثال آن هیچکدام از اثر آن خالی نیست، برای اینکه این قصه در اذهان رسوخ پیدا کند، در هر نوع کتاب به بهانهای آن را گنجانیدهاند، حتی در کتب فلسفه و منطق. حتی یک سال در امتحان سالیانهی اونیورسیته کلکتهی هند که تحت نظر انگلیسیها بود، در اوراق سؤالیهی متعلق به منطق که چندین هزار نسخه چاپ شده، حل مغالطهی ذیل را سؤال نموده بودند؟ اگر کتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نیست و اگر موافق نیست همه را بسوزان. شبلی نعمان بعد این سؤال را طرح میکند که چه سیاستی در کار است، آیا این نوعی همدردی و دلسوزی دربارهی کتابهایی است که سوخته شده یا مطلب دیگری در کار است؟ اگر دلسوزی است، چرا نسبت به کتابسوزیهای مسلم و مهیبتر که در فتح اندلس و جنگهای صلیبی به وسیلهی خودِ مسیحیان صورت گرفته هیچوقت دلسوزی نمیشود؟! بعد از این نکته، نویسنده کتاب -شبلی نعمان- خود پاسخ میدهد و مقصود از این همه تبلیغ را این میداند که با توجه به تاریخ و اینکه کتابخانه را خودِ مسیحیان از بین بردهاند، میخواهند با این کار خود وانمود کنند که مسلمانان این جنایت تاریخی را مرتکب شدهاند تا به نوعی بر جرم خود سرپوش بگذارند.»[14]
استاد بعد از ذکر این دلیل از کتاب شبلی، دلیل دیگری را هم ذکر میکنند و به نوعی اهمیت مسأله را برای مخاطب خود بازگو میکنند:
«مسألهی اصلی استعمار است. استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل میکند که در استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد، بیاعتقاد کردن مردم به فرهنگ خودشان و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است. استعمار دقیقاً تشخیص داده و تجربه کرده است که فرهنگی که مردم مسلمان به آن تکیه میکنند و ایدئولوژیای که به آن مینازند، فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است؛ باقی همه حرف است و از چهاردیواری کنفرانسها و جشنوارهها و کنگرهها و سمینارها هرگز بیرون نمیرود و به متن توده نفوذ نمییابد، پس مردم از آن اعتقاد و از آن ایمان و از آن اعتماد و حسنظن باید تخلیه شوند تا آمادهی ساختهشدن طبق الگوهای غربی شوند.
برای بدبینکردن مردم به آن فرهنگ و آن ایدئولوژی و پیامآوران آنها چه از این بهتر که به نسل جدید چنین وانمود شود که مردمی که شما میپندارید رسالت نجات و رهایی و رهبری بشریت به سعادت را داشتند و به این نام به کشورهای دیگر حمله میبردند و رژیمهایی را سرنگون میکردند، خود به وحشیانهترین کارها دست زدهاند و این هم نمونهاش. بنابراین خوانندهی محترم تعجب نخواهد کرد که سؤالات امتحانی سالیانهی اونیورسیته کلکتهی هند که به دست انگلیسیها اداره میشده است، برای حل مغالطهی منطقی سؤالی پیدا نمیشده جز متن فرمان مجعول کتابسوزی.»[15]
استاد در ادامه برای روشنتر شدن مطلب و تبیین کامل مسأله که چگونه استعمار از یکسری موارد تاریخی مجعول برای تخدیر ذهن ملتها استفاده میکند، به خاطرهای اشاره میکنند:
«چند سال پیش در مؤسسهی اسلامی حسینیهی ارشاد دو سخنرانی ایراد کردم که عنوانش «کتابسوزی اسکندریه» بود، و بیپایگی آن را روشن کردم. یادم هست که بعد از پایان آن سخنرانیها از مؤمن مقدسی نامهای دریافتم به این مضمون که تو چه داعیهای داری که دروغ بودن این قصه را اثبات کنی!؟ بگذار اگر دروغ هم هست مردم بگویند، زیرا دروغی است به مصلحت و تبلیغی است علیه عمر بنالخطاب و عمرو بنالعاص. این مؤمن مقدس، گمان کرده بود که این همه بوق و کرنا که از اروپا تا هند را پر کرده، کتابها در اطرافش مینویسند و رمانها برایش میسازند، و برای آنکه مسلم و قطعی تلقی شود، در کتب منطق و فلسفه و سؤالات امتحانی آن را میگنجانند، به خاطر احساسات ضد عمری یا ضد عمرو بنالعاصی است و یا قربه الیالله و برای خدمت به عالم تشیع و بیآبرو کردن مخالفان امیرالمؤمنین علی(ع) است. این اشخاص نمیدانند که در جَوی که این مسائل مطرح میشود، مسألهی اسلام مطرح است و بس، و نمیدانند که در جهان امروز سلاحِ مؤثر علیه یک کیش و یک آیین، بحثهای کلامی و استدلالهای منطقی ذهنی نیست. در جهان امروز طرح طرز برخورد پیروان یک کیش در جریان تاریخ با مظاهر فرهنگ و تمدن، مؤثرترین سلاح له یا علیه آن کیش و آن آیین است.»[16]
به این ترتیب استاد به بیان اهمیت نقد یک چنین آثار تاریخی که در ظاهر مورد قبول همه است، ولی هیچ واقعیت خارجی ندارد، میپردازند.
روشهای استاد در نقد آثار دیگران
در اینجا به بیان روشها و گونههای مختلف نقد که از طرف استاد شهید به هنگام نقد آثار دیگران به کار برده شده است، اشاره میکنیم.
قبل از آن، ذکر این نکته ضروری است که استاد، هنگام برخورد با موارد مختلف با توجه به موقعیت صاحب اثر و نوع نوشته از روش خاصی که شایستهی آن باشد، استفاده میکردند که نمونهی آن در بالا هنگام بررسی نقد استاد نسبت به آثار دکتر شریعتی بیان شد. گاهی هم که نمونههای مختلف تاریخی و یا فرهنگی-اجتماعی را مورد نقد قرار میدادند، با توجه به نوع اثر به نقد درخور و متناسب با آن میپرداختند که در زیر به مواردی از آنها اشاره خواهد شد.
استاد در مواردی که مطلب مورد نقد، شامل چندین مرحله شده باشد به همان صورت عمل میکردند و گامبهگام پیش میرفتند؛ تا همانگونه که مطلب برای خواننده به صورت جز به جز بسط داده شده است، به هنگام مطالعهی نقد اثر هم خواننده بتواند گامبهگام با مطلب پیش برود و به همان صورتِ طبقهای، شبهه از ذهنش پاک شود و با اشکال مطلب روبهرو شود؛ چرا که اگر یک نقد کلی بر مطلب ارائه میشد باعث میشد که خواننده به طور دقیق با اشکالات هر مرحله آشنا شده و احساس کند که این نقد یک نقد ضعیف و یا شاید از روی غرضورزی و یا بیاطلاعی بوده است؛ ولی وقتی به صورت مرحلهبهمرحله خواننده با اشکالات روبهرو میشود، میفهمد که اشکال کار دقیقاً در کجاست و دیگر احتمال خطا در مورد نقاد کلام نمیدهد.
در مواقعی که یک اصل و موضوع کلی را میخواهند مطرح کنند، به طوری که آن از سوی مکتبها و افراد مختلف مطرح شده است و نظرات مختلفی پیرامون آن وجود دارد، استاد نسبت به هر مکتب به صورت مستقل وارد عمل شده است و بدون اختلاط مطلب و اینکه پاسخ اشکال همهی آنها را با یک بیان بدهند، با هر کدام به زبان خودشان و با استفاده از اصول و قواعد کلی که خود آن مکتب به آنها پایبند است، سخن میگوید تا راه هر گونه مغالطه را بر آنها بسته باشند. از اینگونه موارد در کتابهای استاد به وفور یافت میشود که ما به عنوان شاهد مثال به کتاب «انسان کامل» استاد اشاره میکنیم.
در این کتاب، استاد به دنبال بیان ویژگیها و خصوصیات انسان کامل هستند که برای نیل به مقصود خود، ابتدا دیدگاههای مختلفی که در این باب وجود دارد را بیان میکنند و انسان کامل را از دیدگاه مکتبهای مختلف به طور دقیقی شرح میدهند. بعد از بسط کامل مطلب، اشکالات وارده بر آن را مطرح کرده و در مواردی با استفاده از اصول مورد قبول همان مکتب به تناقضاتی در مطالب ارائه شده از سوی همان مکتب میرسند که بسیار قابل توجه است.
گاهیاوقات استاد وقتی میخواستند نظری را نقد کنند که از اهمیت قابل توجهی برخوردار بوده است، ابتدا به بیان مشروح نظر و اهمیت آن پرداخته و وقتی که اهمیت و موقعیت مطلب به خوبی برای خواننده تثبیت شد، بعد به نقد آن میپردازند. به عنوان نمونه در کتاب علل گرایش به مادیگری وقتی میخواهند، طرز تفکر و نفوذ مادیون نسبت به مسلمانان را توضیح دهند و روشهای مورد استفادهی آنها جهت نیل به اهداف شومشان را بگویند، به استفادهی ابزاری آنها از شخصیتهای مورد توجه بین مردم اشاره میکنند و تحریف شخصیتیای که نسبت به آنها انجام دادهاند را یادآور میشوند. استاد در بیان این مطلب مرقوم میفرمایند:
«در نیمقرن اخیر، فلسفهی مادی در ایران و سایر کشورهای اسلامی در اثر ترجمهی کتب فلاسفهی مادی غرب جانی تازه گرفت و پیروانی به دست آورد، ولی در همان حملهی بیپایگیاش ظاهر شد و از پای در آمد، معلوم شد که اندیشههای مادی با همهی زرق و برقهای ظاهری، محتوایی ندارد. کاملاً مشهود است که ماتریالیستهای ایران در برابر الهیون پاسخی ندارند و جز تکرار همان سخنان همیشگی کاری از آنها ساخته نیست. آنان ترجیح میدهند که خود را درگیر این مسائل نکنند و همان روش سراسر تبلیغی را که با آن آشنا هستیم، ادامه دهند.
ماتریالیستهای ایران اخیراً به تشبثات مضحکی دست زدهاند، این تشبثات بیش از پیش فقر و ضعف این فلسفه را میرساند، تشبثات تحریف شخصیتها است. کوشش دارند از راه تحریف شخصیتهای مورد احترام، اذهان را متوجه مکتب و فلسفه خود بنمایند. یکی از شاعران به اصطلاح نوپرداز، اخیراً دیوان لسانالغیب خواجه شمسالدین حافظ شیرازی را با یک سلسله اصطلاحات که داستان شَدُرُسنا (مقابل شَغلتنا!) را به یاد میآورد، به چاپ رسانیده و مقدمهای بر آن نوشته است. مقدمهی خویش را اینچنین آغاز میکند:
«بهراستی کیست این قلندر یک لاقبای کفرگو که در تاریکترین ادوار سلطهی ریاکاران زهدفروش، در ناهاربازار زهدنمایان... یک تنه وعدهی رستاخیز را انکار میکند، خدا را عشق و شیطان را عقل میخواند و شلنگانداز و دستافشان میگذرد که:
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بیمعنی غرق می ناب اولی
... یا از تسخیر زنان میپرسد:
چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و جوی شیرم
و یا آشکارا به باور نداشتن مواعید مذهبی اقرار میکند که فیالمثل:
من که امروزم به شت نقد حاصل میشود
وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم؟
به راستی این مرد کیست؟ عجیب که با این همه، حتی در خانهی قشریترین مردم این دیار نیز کتابش را با قرآن و مثنوی در یک طاقچه مینهند، بیطهارتی دست به سویش نمیبرند و چون به دست گرفتند، همچون کتاب آسمانی میبوسند و به پیشانی میگذارند، سروش غیبیاش میدانند و سرنوشت اعمال و افعال خود را با اعتماد تمام بدو میسپارند؟ کیست این کافر که چنین به حرمت در صف پیغمبران و اولیای الاهیش مینشانند؟»[17]
بعد استاد علاوه بر بیان سخنان ایشان در این موضوع، خودشان توضیح اضافی هم بر مطلب دارند و مینویسند:
«من اضافه میکنم: کیست این مرد که با این همه کفرگوییها و انکارها و بیاعتقادیها همشاگردیاش که دیوان او را پس از مرگش جمعآوری کرد، از او به عنوان «المرحومالشهید و مخزنالمعارفالسبحانیه و... » یاد میکند و علت موفقنشدن خودِ حافظ به جمعآوری دیوانش را اینچنین توضیح میدهد:
«به واسطهی محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعهی مطالع و مصباح و تحصیل قوانین ادب و تجسس دواوین عرب، به جمع اشتات غزلیات نپرداخت.»[18]
و اینگونه حساسیت خواننده را نسبت به مطلبی برمیانگیزند و به او توجه میدهند که چگونه عدهای با استفادهی ابزاری از یکسری اعتقادات پاک به دنبال رسیدن به اهداف شوم خود هستند.
«این کافر کیست که از طرفی مطابق تحقیق عمیق و کشف بزرگ شاعر سترگ معاصر (!) در بیاعتقادی کامل به سر میبرده و همه چیز را نفی و انکار میکرده، و از طرف دیگر در طول شش قرن، مردم فارسیزبان از دانا و بیسواد او را در ردیف اولیاءالله شمردهاند و خودش هم، جا و بیجا سخن از خدا و معاد و انسان ماورایی آورده است. ما که کشف این شاعر بزرگ معاصر (!) را نمیتوانیم نادیده بگیریم، پس معما را چگونه حل کنیم؟»[19]
به این صورت بعد از بیان دقیق مطلب به پاسخگویی به آن پرداخته و از خواننده رفع شبهه میکنند:
«من حقیقتاً نمیدانم آیا واقعاً این آقایان نمیفهمند یا خود را به نفهمی میزنند؟ مقصودم این است که آیا اینها نمیفهمند که حافظ را نمیفهمند و یا میفهمند که نمیفهمند، ولی خود را به نفهمی میزنند؟ شناخت کسی مانند حافظ آنگاه میسر است که فرهنگ حافظ را بشناسند و برای شناخت فرهنگ حافظ لااقل باید عرفان اسلامی را بشناسند و با زبان این عرفان گسترده آشنا باشند.
عرفان، گذشته از اینکه مانند هر علم دیگر اصطلاحاتی مخصوص به خود دارد، زبانش زبان رمز است. خود عرفا در برخی کتب خود کلید این رمزها را به دست دادهاند. با آشنایی با کلید رمزها بسیاری از ابهامات رفع میشود. اینجا به عنوان مثال موضوعی را طرح میکنم که به اشعاری که شاعر بزرگ معاصر (!) به عنوان سند الحاد حافظ آورده مربوط میشود و آن موضوع «دم» یا «وقت» است.
عرفا -و در این جهت حکما نیز با آنها همعقیدهاند- معتقدند که انسان تا در این جهان است باید مراتب و مراحل آن جهان را طی کند، و این آیهی قرآن نیز مستند ایشان است:
«و من کان فی هذه اعمی فهو فی الاخره اعمی و اضل سبیلا»[20]
محال است که انسان در این جهان چشم حقیقتبینش باز نشده باشد و در آن جهان بازگردد. آنچه به نام «لقاءالله» در قرآن کریم آمده است، باید در همین جهان تحصیل گردد. اینکه زاهدان و متعبدان قشری میپندارند که با انجام یک سلسله اعمال ظاهری، بدون اینکه نفس در این جهان اطوار خود را طی کرده باشد، میتوان به جوار قرب الهی رسید، خیال خام و وعدهی «نسیه«ی شیطانی است.
عارف که همواره با زبان طنز، زاهد را مورد ملامت قرار میدهد و از «نقد» دم میزند و نسیه را بیاعتبار میشمارد، این حقیقت را میگوید، اگر حافظ میگوید:
من که امروزم به شت نقد حاصل میشود
وعدهی فردای زاهد را چرا باور کنم؟
چنین منظوری دارد و با اشعار دیگرش منافات ندارد.
بعضی پنداشتهاند، حافظ تناقضگویی میکند و یا در یک دوره یک جور عقیده داشته و در دورهی دیگر جور دیگر و یک گردش 180 درجهای کرده است. بعضی دیگر پا را از این هم بالاتر گذاشته و مدعی شدهاند حافظ در هر شبانهروز یکبار تغییر عقیده میداده است، سر شب به عیش و نوش و بادهگساری و شاهدبازی مشغول بوده و سحرگاه یکسره به دعا و نیاز و نیایش و توبه و انابه میپرداخته است، چون به همان اندازه که دربارهی باده و شاهد سخن گفته است، از سحرخیزی و گریهی سحری سخن گفته است. من نمیدانم کسانی که مفهوم عیش حافظ را به «خوشباشی» و به اصطلاح به اپیکوریسم توجیه میکنند، این بیت را چگونه تفسیر میکنند:
نمیبینم نشاط «عیش» در کس نه درمان دلی نه درد دینی
یا میگوید:
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهان دگر کشیم
«دم» یا «وقت» که عارف باید آن را مغتنم شمارد، تنها این نیست که کار امروز را به فردا نیفکند، بلکه هر سالکی در هر درجه و مرتبهای که هست «وقت» و «دم» مخصوص به خود دارد. حافظ میگوید:
من اگر باده خورم ورنه چه کارم با کس
حافظ راز خود و «عارف وقت» خویشم
یا میگوید:
قدر «وقت» ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل «اوقات» بریم
جای تأسف است که مردی آنچنان، اینچنین تفسیر میشود. به هرحال، مادیمسلکان از چسباندن حافظ به خود طرفی نمیبندند.»[21]
از دیگر روشهای استاد هنگام نقد آثار دیگران این است که اگر فردِ مورد نظر دارای ویژگی خاصی هست، به طوریکه جزء فضایل او به شمار میآید، استاد بیتوجه نسبت به آنها از کنارشان نمیگذرد، بلکه ابتدا به صورت قابل قبولی به بیان فضایل طرفِ مقابل پرداخته و بعد در جایی که نیاز به نقد بوده است، انتقاد خویش را عرضه میکند و به روش کاملاً جوانمردانهای با آثار دیگران برخورد میکنند.
مثلاً وقتی که در کتاب «عدل الهی» در ذیل مطلبی میخواهند نظر خاصی از جرج جرداق و جبران خلیل جبران را نقد کنند، توجه خاص به آثار ماندگار آنها دربارهی امام علی(ع) را از یاد نمیبرند و در عین تقدیر از تلاشهای ایشان، حرف نادرست آنها را هم رد میکنند.
بسیاری از مردم زمان ما طرفدار این فکر شدهاند که برای انسان کافی است که خدا را بپرستد و به یکی از ادیان آسمانی که از طرف خدا آمده است انتساب داشته باشد، دستورهای آن را به کار بندد؛ شکل دستورها چندان اهمیتی ندارد، حضرت مسیح(ع) هم پیغمبر است، حضرت محمد(ص) هم پیغمبر است، اگر طبق آیین مسیح عمل کنیم و هفتهای یکبار به کلیسا برویم صحیح است و اگر هم طبق آیین حضرت خاتمالانبیا(ص) عمل کنیم و هر روزی پنج بار نماز بگزاریم درست است. اینان میگویند مهم این است که انسان به خدا ایمان داشته باشد و طبق یکی از برنامههای خدایی عمل کند.
جرج جرداق صاحب کتاب «امام علی(ع)» و جبران خلیل جبران نویسندهی معروف مسیحی لبنانی و افرادی مانند آنان دارای چنین ایدهای هستند. این دو نفر نسبت به حضرت رسول اکرم(ص) و حضرت امیر(ع) مانند یک مؤمن معتقد به آنها سخن میگویند. بعضی میپرسند چگونه این افراد با وجود اعتقاد به امیرالمؤمنین(ع) و پیغمبر اکرم(ص) باز هم مسیحی هستند؟ اینها اگر راستگو بودند، مسلمان شده بودند، چون مسلمان نشدهاند پس معلوم میشود کاسهای زیرِ نیمکاسه است، نیرنگ میزنند، پس اینها در اظهار علاقه و عقیده به پیغمبر(ص) و علی(ع) صداقت ندارند.
پاسخ این است که اینان در اظهار علاقه و عقیدهشان به پیغمبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) بیصداقت نیستند، اما طرز تفکر خاصی در التزام به ادیان دارند.
منطق جرج جرداق دربارهی رسول اکرم(ص) حاکی از این است که به نبوت و نزول وحی بر آن حضرت ایمان داشته است و دربارهی علی(ع) نیز فقط صددرصد معتقد است که مردی الهی بوده و او را در ردیف حضرت مسیح میشمارد، ولی در عین حال از کیش مسیحیت دست نمیکشد. جبران خلیل جبران دربارهی علی(ع) میگوید:
«وفی عقیدتی ان علی بن ابیطالب اول عربی جاور الروح الکلیه و سامرها». «به عقیدهی من علی بن ابیطالب اولین عربی است که با روح کلی جهان تماس پیدا کرده و با او سخن گفته است.»
وی به حضرت امیر(ع) حتی از حضرت رسول(ص) هم بیشتر اظهار علاقه میکند. وی دربارهی علی(ع) جملات برجسته و عجیبی دارد. این جمله از اوست میگوید:«مات و الصلوة بین شفیته».
«علی مُرد، در حالی که نماز، بین دو لبش بود.»
همو دربارهی آن حضرت میگوید:
«علی(ع) پیش از زمان خودش بود و من از این رمز آگاه نیستم که چرا روزگار گاهی افرادی را در زمان پیش از زمان خودشان به وجود میآورد.»
اتفاقاً این مطلب، مضمون جملهای از خودِ آن حضرت است. در خطبهی 14 میفرماید:
«غدا ترون ایامی، و یکشف لکم عن سرائری، و تعرفوننی بعد خلو مکانی و قیام غیری مقامی»
این افراد عقیده دارند که انسان به دین خاصی ملزم نیست. هر دین از ادیان را داشته باشد کافی است؛ لذا اینان در عین مسیحیبودن، خود را دوستدار و مقرب نزد علی(ع) میدانند و حتی معتقدند که آن حضرت نیز همین ایدهی آنان را داشته است. جرج جرداق میگوید:
«علی بن ابیطالب(ع) ابا دارد از اینکه بر مردم لازم کند که حتماً دین خاصی را بپذیرند.»
ولی ما این ایده را باطل میدانیم. درست است که در دین، اکراه و اجباری نیست - لا اکراه فیالدین- ولی این سخن به این معنی نیست که دین خدا در هر زمانی متعدد است و ما حق داریم هر کدام را که بخواهیم انتخاب کنیم. چنین نیست؛ در هر زمانی یک دین حق وجود دارد و بس، هر زمان پیغمبرِ صاحب شریعتی از طرف خدا آمده، مردم موظف بودهاند که از راهنمایی او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فرا گیرند، تا نوبت به حضرت خاتمالانبیا رسیده است. در این زمان اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی بجوید، باید از دستورات دین او راهنمایی بجوید.»[22]
استاد وقتی با نمونهای مواجه میشدند که در آن با استفاده از آیات قرآن یک مطلب به اشتباه بیان شده است، به صورت دقیقی به مخالفت با آن پرداخته و از هر جهتی که احتمال سوء برداشت نسبت به آیات قرآن وجود داشته باشد با آن مخالفت میکردند؛ مثلآً وقتی عدهای قصد داشتند، با تفسیر غلط از آیات قرآن و برخی احادیث اسلامی طوری وانمود کنند که اسلام طرفدار و معتقد به مادیت تاریخ است، استاد با موضعگیری صریح و آشکار خود نسبت به این موضوع، ابتدا به بیان دقیق و واضح نظرات آن گروه پرداخته و حتی در مواردی آیاتی که توسط آنها مورد استفاده قرار نگرفته، ولی احتمال استفاده از آنها در زمانی دیگر وجود داشته است را بیان کردهاند؛ بعد به همان روش گامبهگام که توضیح داده شد، مرحلهبهمرحله به رد نظرات آنها پرداخته و دلیل عقلی و نقلی بر رد آنها میآورند. همانطور که بیان شد استاد در جایی که احساس کنند مطلب اهمیت قابل توجهی دارد، ابتدا به بیان اهمیت آن پرداخته و ذهن خواننده را نسبت به آن روشن میکنند. ایشان در این باب میفرمایند:
«آیا اسلام مادیت تاریخی را پذیرفته است؟ آیا منطقی که قرآن در تحلیل و توجیه قضایای تاریخی آورده است، مبنی بر مادیت تاریخی است؟ گروهی چنین میپندارند و مدعی هستند که این اندیشه لااقل هزار سال قبل از مارکس در قرآن محمدی(ص) مبنای توجیه و تحلیل تاریخ قرار گرفته است...، ولی از نظر ما کسانی که اینگونه میاندیشند یا اسلام را درست نمیشناسند و یا ماتریالیسم تاریخی را و یا هیچکدام را. نظر به اینکه این طرز تفکر دربارهی جامعه و تاریخ، به ویژه اگر رنگ دروغین اسلامی هم به آن زده شود و مهر اعتبار اسلامی هم به آن بخورد، خطر بسیار عظیمی است، برای فرهنگ و معارف و اندیشهی اسلامی، لازم میدانیم مسائلی که این توهم را پدید آورده و یا ممکن است منشأ این توهم بشود که اسلام زیربنای جامعه را اقتصاد میداند و هویت تاریخ را مادی میشمارد، طرح و بررسی کنیم.
این نکته را هم یادآور میشویم که آنچه ما در اینجا از اینگونه مسائل طرح میکنیم، بسی گستردهتر است از آنچه خودِ آنها طرح کردهاند. آنان دو سه آیه و دو سه جمله از احادیث را مستمسک قرار دادهاند، ولی ما مسائلی را هم که آنها طرح نکردهاند و ممکن است آن مسائل مورد استشهاد قرار گیرد، طرح میکنیم تا بحث جامع و کاملی در این زمینه به عمل آورده باشیم.»[23]
بعد از این بیان، به صورت مرحلهبهمرحله نظرات قائلین به این امر را که اسلام معتقد به مادیت تاریخ است، بیان کرده و سپس به ترتیب جوابیهای بر همان مراحل دارند؛[24]و یا در جایی دیگر وقتی عدهای میخواهند با استفاده از آیات قرآن و تفسیر اشتباه آنها ثابت کنند که پیامبر اسلام(ص) اُمّی نبوده و ایشان حتماً سوادِ خواندن و نوشتن داشتهاند؛ استاد با یک بحث لغوی و دقیقشدن در ریشهی لغوی کلمات و آیاتی که از آنها استفاده شده بوده است، به صورت کاملاً مستند ثابت میکنند که این استناد، اشتباه بوده و اصل این است که پیامبر اسلام(ص) یک فرد درس ناخوانده بودهاند و این از معجزات دین اسلام است که کتاب آسمانی آن، که راهنمای بشر تا آخر دنیاست و بهترین برنامه را برای رسیدن به سعادت در اختیار بشر قرار میدهد؛ توسط یک انسان درس ناخوانده به دست بشر رسیده است.
ایشان ابتدا به شرح کاملِ دلیل درس ناخواندهبودن پیامبر میپردازند و سپس نقد و پاسخ خود را بر آن وارد میکنند و میفرمایند: «آیهی دیگری که به آن استناد شده، آیهی 2و 3 از سورهی «بینّه» است. میگویند:
«بسیار شگفتانگیز است که مترجمان و مفسّران قرآن به این آیه که توصیف حضرت محمد(ص) است، توجه نکردهاند که در آن گفته شده «رسول منالله یتلوا صحفا مطهرة» یعنی محمد پیغمبر خدا(ص) که صحیفههای مقدس و مطهر را قرائت میکند. باید توجه کرد که در این آیات گفته نشده است که این صحیفهها را قرائت میکند و از رو میخواند.»
پاسخ این استدلال آنگاه روشن میشود که مفهوم دو کلمه از کلمات آیهی فوقالذکر روشن شود: کلمهی «صحیفه» و کلمهی «یتلوا». «صحیفه» به معنای ورق (برگ) است و «صحف» جمع صحیفه است. معنی آیه با جملهی بعد که میفرماید «فیها کتب قیمة» این است که «پیغمبر(ص) برگهای پاک و منزهی را که در آنها نوشتههایی راست و پایدار هست، برای مردم میخواند.»
مقصود از این برگها همان چیزها بود که آیات قرآن مجید را بر روی آنها مینوشتهاند. پس مقصود این است که پیغمبر(ص) قرآن را بر مردم میخواند. کلمهی «یتلوا» از مادهی تلاوت است. به هیچ مدرکی برنخوردهایم که تلاوت به معنی خواندن از رو باشد. آنچه مجموعاً از کلمات اهل لغت و از موارد استعمال کلمهی «قرائت» و کلمهی «تلاوت» فهمیده میشود این است که هر سخن گفتن، قرائت یا تلاوت نیست. قرائت و تلاوت در موردی است که سخنی که خوانده میشود مربوط به یک متن باشد، خواه آنکه آن متن از رو خوانده شود یا از بَر، مثلاً خواندن قرآن، قرائت و تلاوت است، خواه از روی مصحف خوانده شود و یا از حفظ. با یک تفاوت میان خودِ این دو کلمه: تلاوت اختصاص دارد به خواندن متنی که مقدس باشد، ولی قرائت اعم است از قرائت آیات مقدس و چیز دیگر. مثلاً صحیح است گفته شود (گلستان سعدی را قرائت کردم)، اما صحیح نیست، گفته شود (گلستان سعدی را تلاوت کردم.)
و در هر حال، اینکه آن متن از بر خوانده شود یا از رو، نه در مفهوم قرائت دخالت دارد و نه در مفهوم تلاوت. بدینترتیب، آیهی فوقالذکر جز این نمیگوید که پیغمبر(ص)، آیات قرآن را که بر صفحاتی نوشته شده است برای مردم تلاوت کند.
اساساً چه احتیاجی هست که پیغمبر(ص) هنگام تلاوت آیات قرآن، از رو بخواند؟ قرآن را صدها نفر از مسلمانان حفظ بودند، آیا خود پیغمبر از حفظ نبود و نیازمند بود از رو بخواند؟ خداوند حفظ او را خصوصاً تضمین کرده بود:
«سنقرئک فلا تنسی»[25]
مجموعاً معلوم شد که از آیات قرآن به هیچ وجه استفاده نمیشود که رسول خدا(ص) میخوانده و یا مینوشته است، تازه مربوط به دورهی رسالت است و حال آنکه مدعای (افراد) این است که رسول خدا(ص) قبل از رسالت میخوانده و مینوشته است.»[26]
گاهیاوقات که استاد با یک مسألهی اشتباه روبهرو میشدند که از نظر بررسیهای عقلی و به عبارتی دو دو تا چهار تای عقلی درست در نمیآمد و اتفاقا در میان مردم هم بسیار مقبولیت پیدا کرده بود و رد آن نیاز به دلایل عامهپسند داشته است، از یکسری محاسبات سادهای که عقل هر انسانی آن را میپذیرد استفاده میکردند. مثلاً در مورد یکسری تحریفاتی که نسبت به واقعهی عاشورا رخ داده بود و مسأله هم به گونهای نبوده است که به راحتی بتوان آنها را از ذهن مردم عامه، مخصوصاً کهنسالان خارج کرد، استاد به این محاسبات عقلی متمسک شده و بدون استفاده از هر گونه دلیل فلسفی و یا دلیلی که ذهن عامه از پذیرش آن سر باز زند، به مقصود خود نایل میآمدند. به عبارتی میتوان گفت استاد با توجه به رابطهی قوی که با مردم داشتند و قدرت سخنوری خود در هر جمعی که قرار بگیرد، استفاده میکردند.
برای توضیح این مسأله بخشی از کتاب «حماسهی حسینی» را با هم از نظر میگذرانیم:
«من نمونههایی از بعضی تحریفهایی که در لفظ ظاهر، یعنی در شکل قضیه به وجود آوردهاند و چیزهایی که نسبت دادهاند را ذکر میکنم. مطلب آنقدر زیاد است که قابل بیانکردن نیست... مرحوم حاج میرزاحسین نوری -اعلیالله مقامه-، استاد مرحوم حاجشیخ عباس قمی...، محدثی است که در فن خودش فوقالعاده متبّحر بوده و حافظهای بسیار قوی داشته است... کتابی در موضوع منبر نوشته است به نام «لؤلؤ و مرجان» که با اینکه کتاب کوچکی است، ولی فوقالعاده خوب است... این مرد بزرگ در همین کتاب، نمونههایی از دروغهایی را که معمول است و به حادثهی تاریخی کربلا نسبت میدهند، ذکر میکند. آنچه من میگویم، غالباً یا همه آن، همانهایی است که مرحوم حاجینوری هم از آنها ناله کرده است.»[27]
بعد استاد به بیان برخی از این تحریفها پرداخته، هر چند که آنها بسیار مورد توجه مردم بودند و بیان کذب آنها با این امکان مواجه بود که مردم آن را نپذیرند، ولی استاد به دلیل احساس مسؤولیتی که میکردند و فقط به دنبال این نبودند که به قول معروف، تعداد پامنبریهایشان زیاد شود، با صراحت به بیان تحریفها پرداخته و از حرف هیچکس ابایی نداشتند. ایشان در توضیح مطلب میفرمایند:
«این قضیه را من مکرر شنیدهام و لابد شما هم شنیدهاید، و حاجینوری در مقدمات قضایا آن را نقل کرده است که میگویند روزی امیرالمؤمنین علی(ع) بالای منبر بود و خطبه میخواند. امامحسین(ع) فرمود: من تشنهام و آب میخواهم، حضرت ابوالفضل العباس(ع) بود، ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند، وقتی که وارد شدند در حالی وارد شدند که آب را روی سرشان گرفته بودند و قسمتی از آن هم میریخت که با یک طول و تفصیلی نقل میشود. بعد امیرالمؤمنین علی(ع) چشمشان که به این منظره افتاد، اشکشان جاری شد. به آقا عرض کردند: چرا گریه میکنید؟ فرمود قضایای اینها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهی میشود. حاجینوری در اینجا یک بحث عالی دارد، میگوید شما که میگویید علی(ع) در بالای منبر خطبه میخواند، باید بدانید که علی(ع) فقط در زمان خلافتش منبر میرفت و خطبه میخواند. پس در کوفه بوده است و در آن وقت امامحسین(ع) مردی بوده که تقریباً سی و سه سال داشته است. بعد میگوید: اصلاً آیا این حرف معقول است که یک مرد سی و سه ساله درحالیکه پدرش دارد مردم را موعظه میکند و خطابه میخواند، ناگهان وسط خطابه بگوید: آقا من تشنهام آب میخواهم؟ اگر یک آدم معمولی این کار را بکند، میگویند چه آدم بیادب و بیتربیتی است و از طرفی حضرت ابوالفضل(ع) هم در آن وقت کودک نبوده، یک نوجوان اقلآً پانزدهساله بوده است. میبینید که چگونه قضیه را جعل کردند. آیا این قضیه در شأن امامحسین(ع) است؟ و غیر از دروغبودنش، اصلاً چه ارزشی دارد؟ آیا این شأن امامحسین(ع) را بالا میبرد یا پایین میآورد؟
از این بالاتر، (حاجینوری) میگوید در همان گرماگرم روز عاشورا که میدانید مجال نمازخواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند. حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند؛ گفتهاند در همان وقت امام فرمود: حجلهی عروسی را بیندازید، من میخواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در اینجا، لااقل شبیه آن هم که شده ببینم، من آرزو دارم، آرزو را که نمیشود به گور برد!
شما را به خدا ببینید حرفهایی که گاهی وقتها از یک افراد در سطح خیلی پایین میشنویم که مثلاً میگویند من آرزو دارم عروسی پسرم را ببینم، آرزو دارم عروسی دخترم را ببینم، به فردی چون حسینبن علی (ع) نسبت میدهند، آن هم در گرماگرم زد و خورد که مجال نمازخواندن نیست! [یا اینکه میگویند] امام حسین(ع) در روز عاشورا سیصد هزار نفر را با دست خودش کشت! با بمبی که در هیروشیما انداختند تازه شصتهزار نفر کشته شدند، و من حساب کردم که اگر فرض کنیم که شمشیر مرتب بیاید و در هر ثانیه یک نفر کشته شود، کشتن سیصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بیست دقیقه میخواهد. بعد که دیدند این تعداد کشته با طول روز جور درنمیآید، گفتند روز عاشورا هم هفتاد ساعت بوده است!
همینطور دربارهی حضرت ابوالفضل(ع) گفتهاند که بیست و پنج هزار نفر را کشت که حساب کردم اگر در هر ثانیه یک نفر کشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقیقه و چند ثانیه وقت میخواهد. پس حرف این مرد بزرگ، حاجینوری را باور کنیم که میگوید: اگر کسی بخواهد امروز بگرید، اگر کسی بخواهد امروز ذکر مصیبت کند، باید بر مصائب جدیدهی اباعبدالله(ع) بگرید، بر این دروغهایی که به اباعبدالله(ع) نسبت داده میشود، گریه کند.»[28]
به این ترتیب مشاهده میکنیم که استاد از هر بیانی برای خارج کردن عقاید باطل از فکر و ذهن مردم استفاده میکردند.
استاد علاوه بر اینکه نسبت به آثارِ قلمیِ دیگران که در کتابهای مختلف چاپ میشد، حساسیت نشان میدادند، به مکتوبات روزنامهها و مجلات که شاید در آن برهه از زمان، کسی برای آنها اهمیت قائل نبود نیز توجه خاصی داشتند و چنانچه نکتهی خلافی در آنها مشاهده میکردند، در برابر آن موضع میگرفتند و نظر صحیح خود را اعلام میکردند؛ مثلآً وقتی در مجلهی «زن روز» مقالهای نوشته شده و در آن نسبت به قانون ازدواج موقت در اسلام شبهه وارد شده بود، استاد با بیان دقیق قانون ازدواج موقت در اسلام و نظر فقهای شیعه در این باره و بعد رد ایرادات قانونی که نویسنده در باب ازدواج موقت بر قانون اساسی وارد کرده بود، هر گونه شبههای را دربارهی این مسأله رفع میکنند.[29]
در آن زمان که بسیاری از متدینان، رفتن به سینما و دیدن فیلمهای سینمایی را شبههدار میدانستند، ما میبینیم که وقتی فیلمی تحت عنوان «محلل» در سینما ساخته شد، به طوری که با مبانی و اصول اساسی اسلام مخالف بود؛ استاد با توجه به اهمیت موضوع و نیازی که از سوی جامعه حس میشد در برابر آن موضع گرفتند و واقعیات اسلام را دربارهی موضوع مورد بحث آشکار کردند. ایشان مینویسند:
«من نمیخواستم در این باره چیزی بنویسم. عذرم این بود که نقد یک فیلم کار من نیست، اگر در این زمینه چیزی به صورت کتاب یا مقالهای منتشر شده بود، اظهار نظر من صحیح بود؛ نه چیزی که به صورت فیلم ارائه داده شده و اطلاعات من دربارهی آن منحصر است به یک سلسله مسموعات. کسانی که فیلم را دیده بودند، بعضی به طور خلاصه و بعضی به طور تفصیل متن فیلم را در اختیار من قرار دادند و عذر مرا قطع کردند و به هرحال پای مطلبی در میان است که در نص قرآن بدان تصریح شده است، من پیادهی آن فیلم را بر روی کاغذ خواندم. دیدم سراسر قلب و مسخ و تحریف است، چه از نظر قانون محلل و چه از نظر واقعیاتی در جامعهی ما در گذشته و حال جریان داشته و دارد. تهیهکنندهی فیلم از آنجا که نظر تبلیغاتی داشته و نمیتوانسته با خود واقعیت مواجه گردد، زیرا ارائهی عینِ واقعیت از وجههی تبلیغاتی که او در نظر داشته است، نتیجهی معکوس میداده یعنی به نفع قانون محلل تمام میشده است، ناچار برخلاف اصل صداقت رفتار کرده است. هم قانون محلل را مسخ کرده است و هم صحنههایی ساختگی که مشابه آنها هیچ وقت در جامعهی ما وجود نداشته و ندارد آفریده است.»[30]
میبینیم که استاد در این زمینه چه حساسیت بالایی داشتهاند، به طوری که تا وقتی به صورت دقیق و کامل در جریان مشروح فیلم قرار نگرفتهاند، نسبت به آن اظهار نظر نمیکنند و وقتی کاملاً از جریان فیلم و اتفاقات خلاف واقع آن آگاهی پیدا میکنند، بر خود میبینند که نظر اسلام را دربارهی موضوع آن بیان کنند.
استاد در کنار این بیان، علاوه بر بررسی فیلم، به گونهای وظایف یک فیلمساز را هم یادآور میشوند و از هر شرایطی برای آگاهیدادن به مردم و روشنکردن ذهن آنها استفاده میکنند.
«وظیفهی یک فیلمساز این است که جریانات واقعی را روی صحنه بیاورد و انتقاد کند، نه آنکه صحنههای صددرصد خیالی از خود بسازد و به دروغ، جامعهی خود را متهم سازد و موجبات گمراهی افکار را نسبت به جامعه فراهم کند. این است که این فیلم گذشته از جنبهی اسلامی از جنبهی ملی نیز یک خیانت است.»[31]
بعد از این میبینیم وقتی که استاد وارد نقد فیلم میشوند، آن را از دو جهت مورد بررسی قرار میدهند، یکی از جنبهی مواد قانونی و اصول اساسی اسلام و یکی هم از جنبهی واقعیتهای اجتماعی جامعهی ایران که هماهنگ است یا خیر؟ به این ترتیب استاد از هر نظر با مسائلی که بخواهد واقعیات اسلام را خلاف نشان دهد، مبارزه میکنند.[32]
استاد وقتی میخواستند شبههای را برطرف کنند و حقیقتِ آن را به مردم بگویند؛ اینگونه نبود که از هر دلیلی استفاده کنند، بلکه همیشه از دلایلی استفاده میکردند که هیچگونه خللی به آن نتواند راه یابد و از اصول سرچشمه گرفته باشد.
برای مثال در کتاب «مسألهی ربا» ما میبینیم که وقتی میخواهند دلایل حرام بودن ربا را بیان کنند، ابتدا یکسری دلایلی را که مطرح است را میگویند و بعد از آن چون برخی از این دلایل محل اشکال است و میتوان در آنها خدشهای وارد کرد، خود در مقام نقد آنها بر آمده و ابتدا آنها را از صحنهی پاسخگویی برای حل شبههی حرمت ربا پاک میکنند. استاد این کار را به این منظور انجام می دهند که وقتی قرار است یک مسألهای برای مردم جا بیفتد، باید از اول بر پایههای درست جا گرفته باشد تا در سالهای بعد امکان هیچگونه ایراد شبهه بر آن نباشد.
جهت نمونه، ما به بخشی از کتاب اشاره میکنیم که در آن استاد توضیح دادهاند، چرا دلیل افرادی که به علت قطع رابطهی کار و ثروت برای ربا حرمت قائلاند اشتباه است:
قطع رابطهی بین ثروت و کار
مبنای این وجه این است که هر ملکیتی که بر اساس کار پیدا نشده است، ظلم است و باطل است و چون رباگیرنده کاری انجام نمیدهد، استحقاق ربا را ندارند و مالکیت وی نسبت به آن مشروع نیست.
بسیاری از باحثین مسلمان، وجه مذکور را پذیرفتهاند و اصل «ثروت باید تنها مولود کار باشد» را درست دانستهاند و چون نقضی میشود بر آنها که اسلام مستغلداری و اجاره را جایز دانسته است و حال آنکه رابطهی ثروت و کار در آنجا نیز قطع است؛ جواب دادهاند که در اجاره، عین مستأجره به تدریج مستهلک میشود و از بین میرود، و مالالاجاره در قبال همین استهلاک است و چون عین مستأجره با کار پیدا شده است، لذا موجر در قبال کار خودش اخذ ثمن میکند و حلال است. به عبارت دیگر فرقی نیست که شخص اجیر شود برای کارکردن و اجرت بگیرد، یا آنکه ملک خود را که همان کار متراکم و مجسم خود او است اجاره بدهد و در قبالش اجرت بگیرد. طبق این بیان، فرق ربا و اجاره واضح است، زیرا در ربا که اجارهی پول است، اصل پول در ذمهی بدهکار محفوظ است و استهلاک ندارد، ولی در اجارهی اعیان، استهلاک تدریجی محقق است.
این وجه را هر چند بسیاری از باحثین مصری و اتباع پذیرفتهاند، ولی به نظر ما صحیح نیست.
اولاً قبول نداریم که همواره باید ثروت از راهِ کار پیدا شود. آنچه مسلم است این است که استثمار یعنی غصب دسترنج و محصول کار دیگران، ظلم است و حرام است. و اما اینکه صِرفِ قطع رابطهی بین کار و ثروت حرام است، صحیح نیست و میدانیم که در اسلام ثروتهای بازیافته از قبیل ارث، هبات و آنچه به حیازت یا غوص به دست آمده است (کار انجامشده در آنها ارزشش معادل با آنچه به دست آمده است نیست، به عبارت دیگر کار در آنها برای اقتناص است نه تولید) تجویز شده است؛ لذا نمیتوان حرمت ربا را در اسلام از راه منحصر بودن طریق مشروع کسب ثروت در کار دانست.
ثانیاً صحت مستغلداری و اجارهداری از راه اخذ ثمن در قبال کار مستقیم انسان نیست، بلکه از راه دیگری است و آن این است که اگر محصول کار انسان دارای اثری باشد، آن اثر هم ملک انسان است؛ یعنی انسان همانطوری که کار خود را مالک است، اثر خود را نیز مالک است؛ زیرا که از کار وی زائیده شده است و لذا لازم نیست که مجموع مالالاجارههایی که شخص از مِلک خود میگیرد برابر باشد با استهلاک تدریجی تمام عین، و این خود نقضی است بر کسانی که صحت اجاره را از راه کار متراکم توجیه کردهاند؛ زیرا لازمهی آن این است که طوری از ملک اجاره بگیرند که به قدری که اجاره میگیرند، عین مستهلک شود و از قیمتش کاسته شود و در غیر این صورت، اجازهی عادله نخواهد بود. این سخن عقلاً و شرعاً باطل است. به علاوه آنکه گاهی انتفاع از عین مستأجره، موجب استهلاک نیست، مانند اجارهدادن حیوان برای بارکشی که اگر به طور صحیح باشد موجب تقویت حیوان هم هست و از بینرفتن حیوان به جهت استیفاء منافع آن نیست و حال آنکه بذل مال به مالک در قبال استیفاء منافع است.
ثالثاً اگر تنها راهِ صحیح تحصیل ثروت، کار باشد، مالکیت مضارب در مضاربه نسبت به سهم خودش از سود صحیح نیست، زیرا که کار از جانب عامل انجام شده است و مضارب کاری انجام نداده است و اگر بگویید که سود وی برحسب قراردادی است که با عامل دارد؛ یعنی در حقیقت تمام سود ملک عامل است ولی چون مضارب سرمایهی خود را در اختیار وی قرار داده است و در معرض خطر زیان قرار داده است، لذا بر حسب قرارداد شطری از سود عامل را میبرد، جواب میگوییم، در این صورت لازم بود یک منبع قطعی در مقابل قرار داده شود نه یک امر مشکوکالحصول، به علاوه سرمایه را در خطر انداختن، مجوز اخذ مال نمیشود حتی بر مبنای ما تا چه رسد به مبنای کسی که قطع رابطهی ثروت و کار را جایز نمیداند.
رابعاً گاهی بذل مال، در قبال کاری است که ارزش اقتصادی و طبیعی ندارد، بلکه ارزش اعتباری و قانونی دارد؛ مثل بذل مال در قبال اِعمال حق فسخ یا اسقاط آن. واضح است که کار انجامشده در این موارد از لحاظ صرف انرژی چندان ارزشی ندارد، (بلکه اصلاً ارزش ندارد) ولی از لحاظ اینکه راه قانونی را باز میکند یا میبندد برای انسان مفید واقع میشود. واضح است کسانی که تحصیل ثروت را منحصراً از راه کار، صحیح میدانند و مقصودشان کاری است که مولد باشد، و این نوع را صحیح نمیدانند، در حالیکه عقلاً و شرعاً صحیح است.»[33]
به این ترتیب میبینیم که در همین چند صفحه از کتاب که با هم مطالعه کردیم، استاد برای پاسخگویی به یک اِشکال، چندین اِشکال دیگر را هم بررسی میکنند و به پاسخگویی به آنها میپردازند و همزمان به نقد کسانی میپردازند که برای اثبات مطلبی فقط به دلایل ظاهری اکتفا کرده و در شبهاتی که ممکن است به آن وارد شود، دقیق نمیشوند.
در بخشی از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» میبینیم که استاد در طرفداری از حق و حقیقت در آنجایی که عدهای به ناحق میخواهند مسلمانان را مخالف با فرهنگ و تمدن نشان داده و آنها را در مقابل ایرانیان قرار دهند؛ استاد به بیان حقیقت مطلب پرداخته و از کسانی که قصد دارند با این کارشان رابطهی بین ایرانیان و اسلام را خراب کنند انتقاد میکنند؛ چرا که آنها دانسته یا نادانسته میخواهند با تحریک احساسات ملی ایرانیان و شرح یک ماجرای ساختگی که در آن، مسلمانان بعد از فتح ایران به تخریب آثار علمی و تمدن ایرانی و مصر پرداختهاند و طبق آن یک کتابخانهی بزرگ در ایران و مصر را به آتش کشیدهاند؛ به اهداف نامیمون خود دست یافته و از دوران دبستان، ذهن پاک بچهها را نسبت به اسلام مخدوش کنند.
استاد با نقد مرحلهبهمرحله، به ترتیب تمامی دلایل و مستنداتی که مدعیان این واقعه برای خود دارند و به آن استناد میکنند را زیر سؤال برده و برای هیچکدام ارزش علمی و تاریخی نمییابند. استاد با بررسی سندیت ماجرا به این نتیجه میرسند که از لحاظ سند، هیچکدام از نقلها معتبر نیست و میگویند:
«یک روایت تاریخی بدون ذکر سند و مأخذ و مدرک به هیچ وجه قابل قبول نیست؛ به ویژه که بعد از ششصد سال این نقل بیسند و بیمأخذ مطرح شود و قبلاً احدی از آن ولو بدون سند و مأخذ ذکری نکرده است.»[34]
بعد از بررسی سندیت ماجرا، استاد به اصل داستان پرداخته و با یکسری حسابهای سادهی عقلی، افسانه و خیالیبودن آن را اثبات میکنند. ایشان مینویسند:
«ثانیاً در متن قصه آمده است که پس از آنکه دستور خلیفه به نابودی کتابها رسید، عمرو کتابها را به حمامهای اسکندریه تقسیم کرد و تا مدت ششماه خوراک حمامهای اسکندریه بود و با توجه به اینکه اسکندریه در آن وقت بزرگترین شهر مصر و یکی از بزرگترین شهرهای جهان آن روز بوده است و خود عمرو در گزارشی که با اعجاب فراوان برای خلیفه از این شهر میدهد مینویسد:
«در این شهر چهار هزار حمام، چهار هزار عمارت عالی، چهل هزار یهودی جزیهپرداز، چهارصد تفریحگاه دولتی، دوازده هزار سبزیفروش که سبزی تازه میفروشند وجود دارد.»
باید چنین فرض کنیم که در مدت ششماه، چهار هزار حمام از این کتابها گرم میشدهاند، یعنی آنقدر کتاب بوده است که یک حمام را میخواستند با آن گرم کنند، برای قریب به هفتصد هزار روز؛ یعنی در حدود دو هزار سال آن حمام کافی بود. عجیبتر آنکه طبق آنچه در متن گزارش ابوالفرج آمده، همهی آن کتابها در حکمت و فلسفه بوده نه در موضوع دیگر. اکنون خوب است کمی بیندیشیم: آیا از آغاز پیدایش تمدن تا امروز که قرنها است صنعت چاپ پیدا شده و در شکل سرسامآوری نسخه بیرون میدهد، این اندازه کتاب حکمت و فلسفه که برای سوخت چهار هزار حمام در مدت ششماه کافی باشد وجود داشته است؟ باز خوب است بیندیشیم چنین کتابخانهای چه مساحتی را اشغال کرده بوده است؟
کتابها به صورت انبار شده، مانند انبار کاه گندم نبوده، بلکه به صورت چیده شده در قفسهها بوده، زیرا مورد استفادهی مردم بوده است؛ و لهذا در گزارشی که از یک کشیش مسیحی در قرن چهارم بعد از میلاد رسیده که از ناحیهی امپراتور وقت مأمور شده بود کتابخانه را از بین ببرد، چنین آمده که «من قفسههای آن را در آنوقت از کتاب، به کلی خالی یافتم» یک رواق که هیچ، مساحت یک شهر هم شاید برای چنین کتابخانهای کافی نباشد.
امروز کتابخانههای بسیار بزرگ، در اثر پیشرفت صنعت چاپ و وجود امکانات بیسابقه در تاریخ بشر، در جهان خصوصاً آمریکا و شوروی وجود دارد، همچنانکه شهرهای بسیار بزرگ و بیسابقه در تاریخ بشر، در جهان امروز وجود دارد.
من باور ندارم امروز هم کتابخانهای وجود داشته باشد که کتابهایش برای گرمکردن حمامهای شهری که آن کتابخانه در آنجا هست برای مدت ششماه کفایت کند. اینها همه دلیل افسانهبودن این داستان است.»[35]
ما تا اینجا در پی آن بودیم که تعریف استاد از نقد درست و روشهای ایشان در نقد آثار دیگران را بررسی کنیم، آثاری که ممکن بود نویسندهی آنها شخص مورد قبولی چون دکتر شریعتی باشد؛ ولی برای استاد مهم این بود که حقایق روشن شود و ایشان به دور از هر گونه غرضورزی با موارد خلاف در گفتهها و نوشتههای دیگران برخورد میکردند.
چگونگی برخورد استاد با نقدهایی که بر آثار خودشان میشد
در بخش پایانی این مقاله چگونگی موضعگیری استاد را نسبت به انتقادهایی که از آثارِ خودشان میشد از نظر میگذارنیم.
استاد همانگونه که خود نقد و انتقاد را به عنوان اصلی پذیرفته بودند و در برخورد با آثار دیگران با دقت نظر عمل میکردند تا سره را از ناسره تشخیص دهند، نسبت به انتقادهایی هم که از آثار خود ایشان میشد، با سعهی صدر برخورد کرده و به طور منطقی به آنها پاسخ میگفتند و شبهات مطرح را با دلایل مستند نقلی و عقلی رد میکردند.
استاد وقتی با افرادی روبهرو میشدند که میگفتند چرا ایشان باید از آثار دیگران نقد کند و به قول خودشان به چه حقی استاد خود را برای نقد نوشتهها و سخنان دیگران صاحبنظر میداند؟ بدون اینکه عصبانی شوند و به قول معروف از کوره در بروند که شما چه کار دارید؟ من باید نقد کنم و به کسی هم مربوط نیست، با سعهی صدر و روی خوش برخورد کرده و از اینکه دیگرانی هم از آثار ایشان نقد کنند استقبال میکردند؛ البته به شرط اینکه طرفِ مقابل صلاحیت لازم را داشته باشد و از روی غرضورزی نخواهد برخورد کند. ایشان مینویسند:
«بعضی نوشته[اند] مگر شما اشتباه نمیکنید؟ جواب این است چرا، اگر نوشتههای ما هم ارزش انتقاد دارد و افرادی هم هستند که وقت و صلاحیت انتقاد دارند، انتقاد کنند؛ نهتنها نخواهیم رنجید، ممنون هم خواهیم شد.»[36]
استاد از اینگونه اشکالگیریها که توسط افراد ایجاد میشود، استقبال میکنند و حتی از اینکه از جانب افراد مُغرض برای اسلام شبههتراشی و اشکالگیری شود ناراحت نمیشوند به شرطی که در مقابل، ملت اسلامی هم بیدار باشند و بتوانند جواب آنها را بدهند:
«من مکرر در نوشتههای خودم نوشتهام: من هرگز از پیدایش افراد شکاک در اجتماع که علیه اسلام سخنرانی کنند و مقاله بنویسند، متأثر که نمیشوم هیچ، از یک نظر خوشحال هم میشوم؛ چون میدانم پیدایش اینها سبب میشود که چهرهی اسلام بهتر نمایان بشود. وجود افراد شکاک و افرادی که علیه دین سخنرانی میکنند، وقتی خطرناک است که حامیان دین آنقدر مرده و بیروح باشند که در مقام جواب برنیایند؛ یعنی عکسالعمل نشان ندهند، اما اگر همین مقدار حیات و زندگی در ملت اسلام وجود داشته باشد که در مقابل ضربت دشمن عکسالعمل نشان بدهد، مطمئن باشید که در نهایت امر به نفع اسلام است؛ همانطوری که در طول سی، چهل سال اخیر، کسروی پیدا شد علیه شیعه بالخصوص و احیانآً علیه اسلام چیزها نوشت، تودهایها آمدند در مسائل مادیگری حرفها زدند و به اساس اسلام اعتراض کردند، افراد دیگری پیدا شدند که به نام حمایت از ملیت ایرانی، علیه اسلام سخنانی گفتند. اینها بدون اینکه خودشان بخواهند و قصد داشته باشند، به طور غیرمستقیم آنقدر به اسلام خدمت کردند که خدا میداند. یعنی وقتی کسروی آن کتابها را نوشت، تازه دست علمای اسلام رفت روی کاغذ و مسائلی را که در طول چند قرن در اثر اینکه اعتراض و تشکیک و ایرادی نشده بود، پردههایی از ابهام روی آنها را گرفته بود و کمکم خرافات و اوهامی هم دربارهی آنها پیدا شده بود، تشریح کردند اصلاً مردم نمیدانستند مثلاً در باب امامت چه باید بگویند... یعنی اینها سبب شدند که دستهای علمای اسلام از آستین بیرون آمد و چه آثار نفیسی در این زمینه منتشر شد. یک دین زنده هرگز از اینگونه حرفها بیم ندارد، یک دین زنده آن وقت بیم دارد که ملتش آنقدر مرده باشند که عکسالعمل نشان ندهند و متأسفانه ما در گذشته گاهی چنین چیزی داشتهایم... اساساً دینی که منطقش بر اساس فکر و عقل است، بر اساس حساب است، بر اساس فلسفه است، بر اساس یک سلسله مصالح است، در این جهت نگرانی ندارد.»[37]
به این ترتیب استاد از هر گونه نقد و اشکالگیری استقبال میکنند؛ اگر واقعی و برحق بود، جامه عمل میپوشانند و اگر به خلاف و از روی غرضورزی بود، از آن برای روشنشدن حقایق و واقعیتها استفاده میکنند.
وقتی بعد از چاپ کتاب «مسألهی حجاب» برخی افراد انتقادهایی بر بعضی مطالب آن وارد کردند، استاد همانگونه که بارها در موقعیتهای مختلف یادآوری کرده بودند، در کمال آرامش با آن روبهرو شدند و سعی کردند که کاملاً منطقی به شبهاتی که منتقد محترم وارد کرده بود، پاسخ دهند و بعدها همین اشکالات همراه با پاسخهای استاد، تحت عنوان کتابی با نام «پاسخهای استاد به نقدهایی بر کتاب مسألهی حجاب» به چاپ رسید که به نوعی تکمیلکنندهی کتاب اصلی نیز بود.
در این کتاب میبینیم که استاد با پاسخهایی کوتاه، قاطع و منطقی همهی مواردی را که شبههای بر آن طرح شده بود، پاسخ دادهاند و البته در جایی که متوجه میشدندی مقصودِ منتقد از وارد کردن ایراد، چیزی جز مغالطه نبوده است، به صورت قاطعی در پاسخ خود به آن اشاره میکردند.
در پایان کتاب میبینیم که استاد نقدهای وارد بر کتاب را در سه دسته جای میدهند و اظهار میکنند که ایشان فقط به ایراداتی پاسخ دادهاند که یا از سَرِ مناقشهطلبی بوده است و یا به خاطر خیرخواهی سادهاندیشانه و نویسنده در نقدِ خود از استاد خواسته است که بخشهایی از کتاب را به دلایل غیر منطقی، حذف یا تغییراتی در آن ایجاد کند که استاد در هر جا به تناسب حال، پاسخ مناسبی به آنها دادهاند، فقط وقتی میبینند که بخشی از نقدها صرفاً به منظور دادن نسبتهای ناروا به استاد بیان شده است، آنها را به خدا وامیگذارند.[38]
با توجه به مطالب ارائهشده در بالا، به نکاتی چند از روش نقد استاد به عنوان یک منتقد منطقی با نقدی جوانمردانه و منصفانه و چگونگی برخورد ایشان با نقد دیگران اشاره میکنیم.
با توجه به تعاریفی که برای نقد از جانب استاد ارائه شده است و برخورد ایشان در چگونگی نقد آثار دیگران، این نکته برای ما روشن میشود که ایشان خود بسیار به اصول نقادی و نقد منصفانه پایبند بودهاند.
یک منتقد خوب باید بتواند به گونهای حرف خود را مطرح کند که مورد اقبال مخاطب قرار گیرد و هنگام نقد، با دقت در نوع مطلب و ویژگیهای مخاطب خود، طوری سخن بگوید که از سوی مخاطب پذیرفته شود و مخاطب این احتمال را ندهد که ممکن است، او از روی غرضورزی و سوء نیت به این کار دست زده است؛ همچنین او باید در حیطهای وارد شود که تخصصی در آن دارد و صاحبنظر است و از اظهار نظر کردنهای بیهوده نسبت به آثار دیگران بپرهیزد.
علاوه بر این، اگر او بخواهد نقدش از سوی دیگران مورد قبول واقع شود؛ خود باید جنبه و ظرفیت انتقاد از آثارش را داشته باشد و به نوعی الگویی برای کسانی باشد که خود از آنها نقد کرده است و با پذیرش انتقاد صحیح و عملکردن به آن عامل سخنانش باشد.
منابع:
- 1- قرآن کریم.
- 2- مطهری، مرتضی؛ «استاد مطهری و روشنفکران»، تهران، صدرا، 1372، چاپ دوم.
- 3- همو؛ «اسلام و مقتضیات زمان»، تهران، صدرا، 1379، چاپ شانزدهم، جلد اول.
- 4- همو؛ «امدادهای غیبی در زندگی بشر»، تهران، صدرا، 1369، چاپ چهارم.
- 5- همو؛ «پاسخهای استاد به نقدهایی بر کتاب مسألهی حجاب»، تهران، صدرا، 1368، چاپ دوم.
- 6- همو؛ «پیامبر اُمی»، تهران، صدرا، 1369، چاپ پنجم.
- 7- همو؛ «پیرامون جمهوری اسلامی»، تهران، صدرا، 1368، چاپ پنجم.
- 8- همو؛ «تعلیم و تربیت در اسلام»، تهران، صدرا، 1374، چاپ بیست و پنجم.
- 9- همو؛ «حماسهی حسینی»، تهران، صدرا، 1377، چاپ سیام، جلد اول.
- 10- همو؛ «خدمات متقابل اسلام و ایران»، تهران، صدرا، 1362، چاپ دوازدهم، جلد اول.
- 11- همو؛ «ربا، بانک، بیمه»، تهران، صدرا، 1364، چاپ اول.
- 12- همو؛ «عدل الهی»، تهران، صدرا، 1380، چاپ شانزدهم.
- 13- همو؛ «علل گرایش به مادیگری»، تهران، صدرا، 1368، چاپ یازدهم.
- 14- همو؛ «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی [جامعه و تاریخ]»، تهران، صدرا، 1369، چاپ دوم، جلد پنجم.
- 15- همو؛ «نظام حقوق زن در اسلام»، تهران، صدرا، 1357، چاپ هشتم.
پی نوشت:
-
[1]. دانشجوی کارشناسی فقه و حقوق اسلامی، دانشگاه امام صادق(ع)
[2] . مطهری، مرتضی، 1379، ج1، ص285.
-
[3] . مطهری، مرتضی، 1372، ص62.
-
-
-
[6] . مطهری، مرتضی، 1374، ص43.
-
-
[8] . مطهری، مرتضی، 1372، ص62.
-
-
[10] . مطهری، مرتضی، 1372، ص63-64.
-
-
-
[13] . مطهری، مرتضی، 1362، ج1، ص351-352.
-
-
-
-
[17] . مطهری، مرتضی، «علل گرایش به مادیگری»، 1368، ص16-17.
-
-
-
-
[21] . مطهری، مرتضی، «علل گرایش به مادیگری»، 1386، ص23-25.
-
[22] . مطهری، مرتضی، 1380، ص251-253.
-
[23] . مطهری، مرتضی، «مقدمهای بر جهانبینی اسلامی»، 1369، ج5، ص170-171.
-
-
-
[26] . مطهری، مرتضی، «پیامبر امی»، 1369، ص58-60.
-
[27] . مطهری، مرتضی، 1377، ج1، ص63-64.
-
-
[29] . مطهری، مرتضی، 1357، ص38-41.
-
[30] . مطهری، مرتضی، «امدادهای غیبی در زندگی بشر»، 1369، ص192-193.
-
-
-
[33] . مطهری، مرتضی، 1364، ص166-170.
-
[34] . مطهری، مرتضی، 1362، ج1، ص338.
-
-
[36] . مطهری، مرتضی، 1372، ص64.
-
[37] . مطهری، مرتضی، «پیرامون جمهوری اسلامی»، 1368، ص134-136.
-
[38] . مطهری، مرتضی، «پاسخهای استاد به نقدهایی بر کتاب مسأله حجاب»، 1368، ص73.