نویسنده: استاد شهیدآیتالله مرتضی مطهری
زندگانی امام صادق(ع)
امام صادق علیهالسلام در ماه ربیع الاول سال 83 هجری در زمان خلافت عبدالملک بن مروان اموی به دنیا آمد، و در ماه شوال یا ماه رجب در سال 148ق در زمان خلافت منصور عباسی از دنیا رحلت کرد. در زمان یک خلیفه باهوش سفاک اموی به دنیا آمد و در زمان یک خلیفه مقتدر باهوش سفاک عباسی از دنیا رحلت کرد، و در آن بین شاهد دوره فترت خلافت و انتقال آن از دودمانی به دودمان دیگر بود.
مادر آن حضرت، ام فروه ـ دختر قاسم بن محمد بن ابی بکرـ بود، لذا از طرف مادر نسب آن حضرت به ابوبکر میرسید و چون قاسم بن محمد با دختر عموی خود اسماء دختر عبدالرحمن بن ابی بکر ازدواج کرده بود، بنابر این مادر آن حضرت، هم از طرف پدر نواده ابوبکر است و هم از طرف مادر، و لهذا حضرت صادق میفرمود:«ولدنی ابوبکر مرتین» یعنی از دو راه نسب من به ابوبکر میرسد.
فرصت طلایی
امام صادق علیهالسلام شیخالائمه است، از همه ائمه دیگر عمر بیشتری نصیب ایشان شد، 65 ساله بود که از دنیا رحلت فرمود. عمر نسبتا طویل آن حضرت و فتوری که در دستگاه خلافت رخ داد که امویان و عباسیان سرگرم زد و خورد با یکدیگر بودند، فرصتی طلایی برای امام به وجود آورد که بساط افاضه و تعلیم را بگستراند و به تعلیم و تربیت و تاسیس حوزه علمی عظیمی بپردازد، جمله «قال الصادق» شعار علم حدیث گردد و به نشر و پخش حقایق اسلام موفق گردد. از آن زمان تا زمان ما هر کس از علما و دانشمندان ـ اعم از شیعی مذهب و غیره ـ که نام آن حضرت را در کتب و آثار خود ذکر کردهاند، با ذکر حوزه و مدرسهای که آن حضرت تأسیس کرد و شاگردان زیادی که تربیت کرد و رونقی که به بازار علم و فرهنگ اسلامی داد توام ذکر کردهاند، همان طوری که همه به مقام تقوا و معنویت و عبادت آن حضرت نیز اعتراف کردهاند.
شیخ مفید میگوید: آنقدر آثار علمی از آن حضرت نقل شده که در همه بلاد منتشر شده. از هیچ کدام از علمای اهل بیت آنقدر که از آن حضرت نقل شد، نقل نشده. اصحاب حدیث نام کسانی را که در خدمت آن حضرت شاگردی کردهاند و از خرمن وجودش خوشه گرفتهاند ضبط کردهاند، چهار هزار نفر بودهاند و در میان اینها از همه طبقات و صاحبان عقاید و آرا و افکار گوناگون بودهاند.
محمد بن عبد الکریم شهرستانی ـ از علمای بزرگ اهل تسنن و صاحب کتاب معروف الملل و النحل ـ درباره آن حضرت میگوید:«هو ذو علم غزیر، و ادب کامل فی الحکمه، و زهد فی الدنیا، و ورع عن الشهوات.» یعنی او هم دارای علم و حکمت فراوان و هم دارای زهد و ورع و تقوای کامل بود. بعد میگوید مدتها در مدینه بود، شاگردان و شیعیان خود را تعلیم میکرد و مدتی هم در عراق اقامت کرد و در همه عمر متعرض جاه و مقام و ریاست نشد و سرگرم تعلیم و تربیت بود. در آخر کلامش در بیان علت اینکه امام صادق توجهی به جاه و مقام و ریاست نداشت، این طور میگوید:«من غرق فی بحر المعرفه لم یقع فی شط، و من تعلی الی ذروه الحقیقه لم یخف من حط. » یعنی آن که در دریای معارف غوطهور است، به خشکی ساحل تن در نمیدهد، و کسی که به قله اعلای حقیقت رسیده، نگران پستی و انحطاط نیست.
کلماتی که بزرگان اسلامی از هر فرقه و مذهب در تجلیل مقام امام صادق صلوات الله علیه گفتهاند، زیاد است. منظورم نقل آنها نیست، منظورم اشاره ای بود به اینکه هر کس امام صادق(ع) را میشناسد، آن حضرت را با حوزه و مدرسهای عظیم و پر نفع و ثمر که آثارش هنوز باقی و زنده است، میشناسد. حوزههای علمیه امروز شیعه امتداد حوزه آن روز آن حضرت است.
سخن در اطراف امام صادق سلام الله علیه میدان وسیعی دارد. در قسمتهای مختلف میتوان سخن گفت؛ زیرا اولا سخنان خود آن حضرت در قسمتهای مختلف مخصوصا در حکمت عملی و موعظه زیاد است و شایسته عنوان کردن است، ثانیا در تاریخ زندگی آن حضرت قضایای جالب و آموزنده فراوان است. به علاوه احتجاجات و استدلالات عالی و پر معنی با دهریین و ارباب ادیان و متکلمان فرق دیگر اسلامی و صاحبان آرا و عقاید مختلف، بسیار دارد که همه قابل استفاده است. گذشته از همه اینها تاریخ معاصر آن حضرت که با خود آن حضرت یا شاگردان آن حضرت مرتبط است، شنیدنی و آموختنی است. بنده عرایض خود را اختصاص میدهم به مقایسهای بین سیرت و روشی که امام صادق(ع) در زمان خود انتخاب کرد با سیرت و روشی که بعضی از اجداد بزرگوار آن حضرت داشتند که گاهی به ظاهر مخالف یکدیگر مینماید. رمز و سر این مطلب را عرض میکنم و از همین جا یک نکته مهم را استفاده میکنم که برای امروز ما و برای همیشه بسیار سودمند است.
فایده سیرههای گوناگون معصومان
ما شیعیان که به امامت ائمه دوازده گانه اعتقاد داریم و همه آنها را اوصیای پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و مفسر و توضیح دهنده حقایق اسلام میدانیم و گفتار آنها را گفتار پیغمبر و کردار آنها را کردار پیغمبر و سیرت آنها را سیرت پیغمبر(ص) میدانیم، از امکاناتی در شناخت حقایق اسلامی بهرهمندیم که دیگران محرومند، و چون وفات حضرت امام حسن عسکری علیهالسلام ـ که امام یازدهم است و بعد از ایشان دوره غیبت پیش آمدـ در سال 260 واقع شد، از نظر ما شیعیان مثل این است که پیغمبر اکرم تا سال 260 هجری زنده بود و در همه این زمانها با همه تحولات و تغییرات و اختلاف شرایط و اوضاع و مقتضیات حاضر بود.
البته نمیخواهم بگویم که اثر وجود پیغمبر اکرم اگر زنده بود، چه بود و آیا اگر فرضا آن حضرت در این مدت حیات میداشت، چه حوادثی در عالم اسلام [پیش] می آمد، نه، بلکه مقصودم این است که از نظر ما شیعیان که معتقد به امامت و وصایت هستیم، وجود ائمه اطهار از جنبه حجیت قطعی گفتار و کردار و سیرت در این مدت طولانی مثل این است که شخص پیغمبر- ولی نه در لباس نبوت و زعامت، بلکه در لباس یک فرد مسلمان عامل به وظیفه- وجود داشته باشد و دورههای مختلفی را که بر عالم اسلام در آن مدت گذشت شاهد باشد و در هر دورهای وظیفه خود را بدون خطا و اشتباه، متناسب با همان دوره انجام دهد. بدیهی است که با این فرض، مسلمانان بهتر و روشنتر میتوانند وظایف خود را در هر عصر و زمانی در یابند و تشخیص دهند.
تعارض ظاهری سیرهها و ضرورت حل آنها
ما در سیرت پیشوایان دین به اموری برمیخوریم که به حسب ظاهر با یکدیگر تناقض و تعارض دارند؛ همچنان که در اخبار و آثاری که از پیشوایان دین رسیده، احیانا همین تعارض و تناقض دیده میشود. در آن قسمت از اخبار و روایات متعارض که مربوط به فقه و احکام است، علما در مقام حل و علاج آن تعارضها برآمدهاند که در محل خود مذکور است. در سیرت و روش پیشوایان دین هم همین تعارض و تناقض در بادی امر دیده میشود، باید دید راه حل آن چیست؟ اگر در اخبار متعارض که در فقه و احکام نقل شده، تعارضها حل نگردد و هر کسی یک خبر و حدیثی را مستمسک خود قرار دهد و عمل کند، مستلزم هرج و مرج خواهد بود. سیرت و روش پیشوایان دین هم که با یکدیگر به ظاهر اختلاف دارد، همین طور است، اگر حل نگردد و رمز مطلب معلوم نشود، مستلزم هرج و مرج اخلاقی و اجتماعی خواهد بود. ممکن است هر کسی به هوای نفس خود یک راهی را پیش بگیرد و بعد آن را با عملی که در یک مورد معین و یک زمان معین از یکی از ائمه نقل شده توجیه و تفسیر کند، باز یک نفر دیگر به هوای خود و مطابق میل و سلیقه خود راهی دیگر ضد آن راه را پیش بگیرد و او هم به یک عملی از یکی از ائمه علیهمالسلام که در مورد معین و زمان معین نقل شده، استناد کند و بالاخره هر کسی مطابق میل و سلیقه و هوای نفس خود راهی پیش بگیرد و برای خود مستندی هم پیدا کند.
مثلا ممکن است یک نفر طبعا و سلیقتا و تربیتا سختگیر باشد و زندگی با قناعت و کم خرجی را بپسندد، همین که از او بپرسند: «چرا اینقدر بر خودت و خانوادهات سخت میگیری؟» بگوید: «رسول خدا و علی مرتضی همین طور بودند، آنها هرگز جامه خوب نپوشیدند و غذای لذیذ نخوردند و مرکوب عالی سوار نشدند و مسکن مجلل ننشستند. آنها نان جو میخوردند و کرباس میپوشیدند و بر شتر یا الاغ سوار میشدند و در خانه گلی سکنی میگزیدند.» و باز یک نفر دیگر طبعا و عادتا خوشگذران و اهل تجمل باشد، و اگر از او سؤال شود که: «چرا به کم نمیسازی و قناعت نمیکنی و زهد نمیورزی؟» بگوید: «چون امام حسن مجتبی و یا امام جعفر صادق این طور بودند. آنها از غذای لذیذ پرهیز نداشتند، جامه خوب میپوشیدند، مرکوب عالی سوار میشدند، مساکن مجلل هم احیانا داشتند.» همچنین ممکن است یک نفر یا افرادی طبعا و مزاجا سر پرشوری داشته باشند و طبعشان سکون و آرامش را نپسندد و برای توجیه عمل خود به سیرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در صدر اسلام یا به نهضت حسینی علیهالسلام استدلال کنند، و یک نفر یا افراد دیگر که بر عکس مزاجا عافیت طلب و گوشه گیر و منزویاند و در نفس خود شهامت و جرأتی نمی بینند، موضوع تقیه و راه و روش امام صادق علیهالسلام یا ائمه دیگر را مورد استناد خود قرار دهند. آن کس که مثلا طبعا معاشرتی و اجتماعی است، به عمل و سیرت یک امام و آن کس که طبعا اهل عزلت و تنهایی است، به سیرت یک امام دیگر متوسل شود.
بدیهی است در این صورت نه تنها سیرت و روش پاک و معنی دار رسول اکرم و ائمه اطهار مورد استفاده قرار نمی گیرد، بلکه وسیلهای خواهد بود برای اینکه هر کسی راه توجیهی برای عمل خود پیدا کند و به دعوت و سخن کسی گوش ندهد و جامعه دچار هرج و مرج گردد. واقعا هم همچون تعارض و تناقض ظاهری در سیرت ائمه اطهار علیهمالسلام دیده میشود. می بینیم مثلا حضرت امام حسن علیهالسلام با معاویه صلح میکند و اما امام حسین علیهالسلام قیام میکند و تسلیم نمی شود تا شهید میگردد. میبینیم که رسول خدا و علی مرتضی در زمان خودشان زاهدانه زندگی میکردند و احتراز داشتند از تنعم و تجمل؛ ولی سایر ائمه این طور نبودند. پس باید این تعارضها را حل کرد و رمز آنها را دریافت.
درس و تعلیم نه تعارض
این تعارض با سایر تعارضها فرق دارد، تعارضی نیست که روات و ناقلان احادیث به وجود آورده باشند و وظیفه ما آن گونه حل و رفع باشد که معمولا در تعارض نقلها میشود، بلکه تعارضی است که خود اسلام به وجود آورده؛ یعنی روح زنده و سیال تعلیمات اسلامی آن را ایجاب میکند. بنابراین این تعارضها در واقع درس و تعلیم است نه تعارض و تناقض، درس بسیار بزرگ و پر معنی و آموزنده.
مطلب را در اطراف همان دو مثالی که عرض کردم، توضیح میدهم. یکی مثال سختگیری و زندگی زاهدانه، در مقابل زندگی مقرون به تجمل و توسعه در وسائل زندگی، و یکی هم مثال قیام و نهضت، در مقابل سکوت و تقیه. همین دو مثال برای نمونه کافی است. اما مثال اول:
فلسفه زهد
به طور مسلم رسول خدا و علی مرتضی علیهماالسلام زاهدانه زندگی میکردند و در زندگی بر خود سخت میگرفتند. این عمل را دو نحو میتوان تفسیر کرد: یکی اینکه بگوییم دستور اسلام به طور مطلق برای بشر این است که از نعمتها و خیرهای این جهان محترز باشد. اسلام همان طوری که به اخلاص در عمل، و توحید در عبادت، و به صدق و امانت و صفا و محبت دستور میدهد، به احتراز و اعراض از نعمتهای دنیا هم دستور میدهد. همان طوری که آن امور بالذات برای بشر کمالند و در همه زمانها مردم باید موحد باشند، صدق و امانت و صفا و محبت داشته باشند، از دروغ و دغل و زبونی پرهیز داشته باشند، همین طور در همه زمانها و در هر نوع شرایطی لازم است که از نعمتها و خیرات دنیا احتراز داشته باشند.
تفسیر دیگر اینکه بگوییم فرق است بین آن امور که مربوط به عقیده و یا اخلاق و یا رابطه انسان با خدای خودش است و بین این امر که مربوط به انتخاب طرز معیشت است. اینکه رسول خدا و علی مرتضی بر خود در غذا و لباس و مسکن و غیره سخت میگرفتند، نه از این جهت است که توسعه در زندگی بالذات زشت و نا پسند است، بلکه مربوط به چیزهای دیگر بوده، یکی مربوط بوده به وضع عصر و زمانشان که برای عموم مردم وسیله فراهم نبود، فقر عمومی زیاد بود. در همچو اوضاعی مواسات و همدردی اقتضا میکرد که به کم قناعت کنند و مابقی را انفاق کنند. به علاوه آنها در زمان خود زعیم و پیشوا بودند، وظیفه زعیم و پیشوا که چشم همه به اوست با دیگران فرق دارد.
وقتی که علی علیهالسلام در بصره بر مردی به نام علاء بن زیاد حارثی وارد شد، او از برادرش شکایت کرد و گفت: «برادرم تارک دنیا شده و جامه کهنه پوشیده و زن و فرزند را یکسره ترک کرده.» فرمود: «حاضرش کنید.» وقتی که حاضر شد، فرمود: «چرا بر خود سخت میگیری و خود را زجر میدهی؟ چرا بر زن و بچهات رحم نمیکنی؟ آیا خداوند که نعمتهای پاکیزه دنیا را آفریده و حلال کرده کراهت دارد که تو از آنها استفاده کنی؟ آیا تو این طور فکر میکنی که خداوند دوست نمیدارد بندهاش از نعمتش بهره ببرد؟» عرض کرد: «هذا انت فی خشونه ملبسک و جشوبه ماکلک: خودت هم که مثل منی، تو هم که از جامه خوب و غذای خوب پرهیز داری.» فرمود: من با تو فرق دارم. من امام و پیشوای امتم، مسئول زندگی عمومی هستم، باید در توسعه و رفاه زندگی عمومی تا آن حدی که مقدور است، سعی کنم. آن اندازه که میسر نشد و مردمی فقیر باقی ماندند، بر من از آن جهت که در این مقام هستم، لازم است در حد ضعیفترین و فقیرترین مردم زندگی کنم تا فقر و محرومیت، فقرا را زیاد ناراحت نکند، لااقل از آلام روحی آنها بکاهم، موجب تسلی خاطر آنها گردم. این بود دو نوع تفسیری که از طرز زندگانی زاهدانه رسول خدا و علی مرتضی علیهماالسلام میتوان کرد.
اگر تفسیر اول صحیح میبود، میبایست همه در همه زمانها خواه آنکه وسیله برای عموم فراهم باشد خواه نباشد، خواه آنکه مردم در وسعت باشند خواه نباشند، آن طور زندگی کنند و البته سایر ائمه علیهمالسلام هم در درجه اول از آن طرز زندگی پیروی میکردند، و اما اگر تفسیر دوم صحیح است، نه، لازم نیست همه از آن پیروی کنند. آن طور زندگی مربوط به اوضاعی نظیر اوضاع آن زمان بوده، در زمانهای غیر مشابه با آن زمان، پیروی لازم نیست.
وقتی که به احوال و زندگی و سخنان امام صادق علیهالسلام مراجعه میکنیم، میبینیم آن حضرت که ظاهر زندگیاش با پیغمبر و علی فرق دارد، به خاطر همین نکته بوده و خود آن حضرت این نکته را به مردم زمانش درباره فلسفه زهد گوشزد کرده است. اینها که عرض کردم از تعلیمات آن حضرت اقتباس شد.
در زمان امام صادق علیهالسلام گروهی پیدا شدند که سیرت رسول اکرم(ص) را در زهد و اعراض از دنیا به نحو اول تفسیر میکردند، معتقد بودند که مسلمان همیشه و در هر زمانی باید کوشش کند از نعمتهای دنیا احتراز کند. به این مسلک و روش خود نام «زهد» میدادند و خودشان در آن زمان به نام «متصوفه» خوانده میشدند. سفیان ثوری یکی از آنهاست. سفیان یکی از فقهای تسنن به شمار میرود و در کتب فقهی اقوال و آرای او زیاد نقل میشود. این شخص معاصر با امام صادق است و در خدمت آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب میکرد.
در کافی مینویسد: روزی سفیان بر آن حضرت وارد شد، دید امام جامه سفید و لطیف و زیبایی پوشیده، اعتراض کرد و گفت: «یا ابن رسولالله، سزاوار تو نیست که خود را به دنیا آلوده سازی!» امام به او فرمود: ممکن است این گمان برای تو از وضع زندگی رسول خدا و صحابه پیدا شده باشد. آن وضع در نظر تو مجسم شده و گمان کردهای این یک وظیفهای است از طرف خداوند مثل سایر وظایف و مسلمانان باید تا قیامت آن را حفظ کنند و همان طور زندگی کنند. اما بدان که این طور نیست. رسول خدا در زمانی و جایی زندگی میکرد که فقر و تنگدستی مستولی بود، عامه مردم از داشتن وسایل و لوازم اولیه زندگی محروم بودند. اگر در عصری و زمانی وسایل و لوازم فراهم شد، دیگر دلیلی برای آن طرز زندگی نیست، بلکه سزاوارترین مردم برای استفاده از موهبتهای الهی، مسلمانان و صالحانند نه دیگران.
این داستان بسیار مفصل و جامع است و امام در جواب سفیان که بعد رفقایش هم به او ملحق شدند، استدلالات زیادی بر مدعای خود و بطلان مدعای آنها کرد که فعلا مجال نقل همه آنها نیست.
اصول ثابت و اصول متغیر
این اختلاف و تعارض ظاهری سیرت، به کمک بیاناتی که از پیشوایان دین رسیده، برای ما روشن میکند از نظر اسلام در باب معیشت و لوازم زندگی چیزهایی است که اصول ثابت و تغییر ناپذیر به شمار میروند و چیزهایی است که این طور نیست. یک اصل ثابت و تغییر ناپذیر این است که مسلمان باید زندگی خود را از زندگی عمومی جدا نداند، باید زندگی خود را با زندگی عموم تطبیق دهد. معنی ندارد در حالی که عموم مردم در بدبختی زندگی میکنند، عده دیگر با مستمسک قرار دادن «قل من حرّم زینه الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق» در دریای نعمت غوطهور بشوند، هرچند فرض کنیم که از راه حلال به چنگ آورده باشند.
خود امام صادق سلامالله علیه که به اقتضای زمان، زندگی را بر خاندان خود توسعه داده بود، یک وقت اتفاق افتاد که نرخ خواربار ترقی کرد و قحط و غلا پدید آمد. به خادم خود فرمود: «چقدر آذوقه و گندم ذخیره موجود داریم؟» عرض کرد: «زیاد داریم، تا چند ماه ما را بس است.» فرمود: «همه آنها را ببر و در بازار به مردم بفروش.» گفت: «اگر بفروشم، دیگر نخواهم توانست گندمی تهیه کنم.» فرمود: «لازم نیست، بعد مثل سایر مردم روز به روز از نانوایی تهیه خواهیم کرد» و دستور داد از آن به بعد خادم نانی که تهیه میکند، نصف جو و نصف گندم باشد؛ یعنی از همان نانی باشد که اکثر مردم استفاده میکردند. فرمود: «من تمکن دارم به فرزندان خودم در این سختی و تنگدستی نان گندم بدهم؛ اما دوست دارم خداوند ببیند من با مردم مواسات میکنم.»
اصل ثابت و تغییر ناپذیر دیگری که در همه حال و همه زمانها پسندیده است، زهد به معنی عزت نفس و مناعت طبع و بلندنظری است که انسان در همه حال و همه زمانها خوب است نسبت به امور مادی بی اعتنا باشد، دین را به دنیا، و فضیلت و اخلاق را به پول و مقام نفروشد، به امور مادی به چشم وسیله نگاه کند نه به چشم هدف و مقصد؛ اما سایر امور که مربوط به توسعه و تضییق و بود و نبود وسایل زندگی است، امر ثابت و تغییر ناپذیری نیست. ممکن است در زمانی تکلیف جوری اقتضا کند و در زمانی دیگر جور دیگر، همان طوری که رسول خدا و علی مرتضی علیهماالسلام طوری زندگی کردند و سایر ائمه علیهمالسلام طور دیگر.
قیام یا سکوت؟
مثال دیگر مسأله قیام و سکوت بود. برای نمونه سیدالشهدا سلام الله علیه را از یک طرف و امام صادق علیهالسلام را از طرف دیگر ذکر میکنم. امام حسین(ع) بدون پروا، با آنکه قرائن و نشانهها حتی گفتههای خود آن حضرت حکایت میکرد که شهید خواهد شد، قیام کرد؛ ولی امام صادق(ع) با آنکه به سراغش رفتند، اعتنا ننمود و قیام نکرد، ترجیح داد که در خانه بنشیند و به کار تعلیم و تدریس و ارشاد بپردازد. به ظاهر، تعارض و تناقضی به نظر میرسد که اگر در مقابل ظلم باید قیام کرد و از هیچ خطر پروا نکرد، پس چرا امام صادق(ع) قیام نکرد، بلکه در زندگی مطلقا راه تقیه پیش گرفت؟ و اگر باید تقیه کرد و وظیفه امام این است که به تعلیم و ارشاد و هدایت مردم بپردازد، پس چرا امام حسین(ع) این کار را نکرد؟ در اینجا لازم است اشارهای به اوضاع سیاسی زمان حضرت صادق(ع) بکنم و بعد به جواب این سؤال بپردازم.
اوضاع سیاسی زمان امام صادق(ع)
در زمان امام صادق خلافت از دودمان اموی به دودمان عباسی منتقل شد. عباسیان از بنیهاشماند و عموزادگان علویان به شمار میروند. در آخر عهد امویان که کار مروان بن محمد، آخرین خلیفه اموی، به عللی سست شد، گروهی از عباسیان و علویان دست به کار تبلیغ و دعوت شدند. علویان دو دسته بودند: بنیالحسن که اولاد امام مجتبی بودند، و بنیالحسین که اولاد سیدالشهدا علیهماالسلام بودند. غالب بنیالحسین که در رأسشان حضرت صادق(ع) بود، از فعالیت ابا کردند. مکرر حضرت صادق دعوت شد و نپذیرفت. ابتدای امر سخن در اطراف علویان بود. عباسیان به ظاهر به نفع علویان تبلیغ میکردند. سفاح و منصور و برادر بزرگترشان ابراهیم الامام با محمد بن عبدالله بن الحسن ابن الحسن، معروف به «نفس زکیه » بیعت کردند و حتی منصورـ که بعدها قاتل همین محمد شدـ در آغاز امر رکاب عبدالله بن حسن را میگرفت و مانند یک خدمتکار جامه او را روی زین اسب مرتب میکرد؛ زیرا عباسیان میدانستند که زمینه و محبوبیت از علویان است. عباسیان مردمی نبودند که دلشان به حال دین سوخته باشد. هدفشان دنیا بود و چیزی جز مقام و ریاست و خلافت نمی خواستند. حضرت صادق(ع) از اول از همکاری با اینها امتناع ورزید.
بنیالعباس از همان اول که دعات و مبلغین را میفرستادند، به نام شخص معین نمی فرستادند، به عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضی من آل محمد» یعنی یکی از اهل بیت پیغمبر(ص) که شایسته باشد، تبلیغ میکردند و در نهان جاده را برای خود صاف میکردند. دو نفر از دعات آنها از همه معروفترند: یکی عرب به نام «ابوسلمه خلال » که در کوفه مخفی میزیست و سایر دُعات و مبلغین را اداره میکرد و به او«وزیر آل محمد» لقب داده بودند، و اولین بار کلمه «وزیر» در اسلام به او گفته شد، و یکی ایرانی که همان سردار معروف، ابومسلم خراسانی است و به او«امیر آل محمد» لقب داده بودند. مطابق نقل مسعودی در مروجالذهب، بعد از کشته شدن ابراهیم امام (برادر بزرگتر سفاح و منصور که سفاح را وصی و جانشین خود قرار داده بود) نظر ابوسلمه بر این شد که دعوت را از عباسیان به علویان متوجه کند. دو نامه به یک مضمون به مدینه نوشت و به وسیله یک نفر فرستاد: یکی برای حضرت صادق(ع) که رأس و رئیس بنیالحسین بود و یکی برای عبدالله بن الحسن بن الحسن که بزرگ بنیالحسن بود. امام صادق(ع) به آن نامه اعتنایی نکرد و هنگامی که فرستاده اصرار کرد و جواب خواست، در حضور خود او نامه را با شعله چراغ سوخت و فرمود: «جواب نامهات این است.» اما عبدالله بن الحسن فریب خورد و خوشحال شد و با اینکه حضرت صادق(ع) به او فرمود که: «فایده ندارد و بنیالعباس نخواهند گذاشت کار بر تو و فرزندان تو مستقر گردد»، عبدالله قانع نشد و قبل از آنکه جواب نامه عبدالله به ابو سلمه برسد، سفاح که به ابوسلمه بدگمان شده بود، با جلب نظر و موافقت ابومسلم، ابوسلمه را کشت و شهرت دادند که: «خوارج او را کشتهاند» و بعد هم خود عبدالله و فرزندانش گرفتار و کشته شدند. این بود جریان ابا و امتناع امام صادق(ع) از قبول خلافت.
علت امتناع امام
ابا و امتناع امام صادق تنها به این علت نبود که میدانست بنی العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهید خواهند کرد. اگر میدانست که شهادت آن حضرت برای اسلام و مسلمین اثر بهتری دارد، شهادت را انتخاب میکرد؛ همان طوری که امام حسین(ع) به همین دلیل شهادت را انتخاب کرد. در آن عصرـ که به خصوصیات آن اشاره خواهیم کردـ آن چیزی که بهتر و مفیدتر بود، رهبری یک نهضت علمی و فکری و تربیتی بود که اثر آن تا امروز هست؛ همان طوری که در عصر امام حسین آن نهضت ضرورت داشت و آن نیز آنطور بجا و مناسب بود که اثرش هنوز باقی است. جان مطلب همین جاست که در همه این کارها، از قیام و جهاد و امر به معروف و نهی از منکرها و از سکوت و تقیهها، باید به اثر و نتیجه آنها در آن موقع توجه کرد. اینها اموری نیست که به شکل یک امر تعبدی ـ از قبیل وضو و غسل و نماز و روزه ـ صورت بگیرد. اثر این کارها در مواقع مختلف و زمانهای مختلف و اوضاع و شرایط مختلف فرق میکند. گاهی اثر قیام و جهاد برای اسلام نافعتر است و گاهی اثر سکوت و تقیه. گاهی شکل و صورت قیام فرق میکند. همه اینها بستگی دارد به خصوصیت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و یک تشخیص عمیق در این مورد ضرورت دارد، اشتباه تشخیص دادن زیانها به اسلام میرساند.
اوضاع اجتماعی عهد امام
امام صادق(ع) در عصر و زمانی واقع شد که علاوه بر حوادث سیاسی، یک سلسله حوادث اجتماعی و پیچیدگیها و ابهامهای فکری و روحی پیدا شده بود. لازمتر این بود که امام صادق جهاد خود را در این جبهه آغاز کند. مقتضیات زمان امام صادق(ع) که در نیمه اول قرن دوم میزیست با زمان سیدالشهدا(ع) که در حدود نیمه قرن اول بود، خیلی فرق داشت. در حدود نیمه قرن اول در داخل کشور اسلامی برای مردانی که میخواستند به اسلام خدمت کنند، یک جبهه بیشتر وجود نداشت و آن جبهه مبارزه با دستگاه فاسد خلافت بود، سایر جبههها هنوز به وجود نیامده بود و یا اگر به وجود آمده بود، اهمیتی پیدا نکرده بود، حوادث عالم اسلام همه مربوط به دستگاه خلافت بود و مردم از لحاظ روحی و فکری هنوز به بساطت و سادگی صدر اول زندگی میکردند؛ اما بعدها و در زمانهای بعد تدریجا به علل مختلف جبهههای دیگر به وجود آمد، جبهههای علمی و فکری. یک نهضت علمی و فکری و فرهنگی عظیم در میان مسلمین آغاز شد. نحلهها و مذهبها در اصول دین و فروع دین پیدا شدند. به قول یکی از مورخین، مسلمانان در این وقت از میدان جنگ و لشکرکشی متوجه فتح دروازههای علم و فرهنگ شدند. علوم اسلامی در حال تدوین بود. در این زمان یعنی در زمان امام صادق(ع) از یک طرف زد و خورد امویها و عباسیها فترتی به وجود آورد و مانع بیان حقایق را تا حدی از بین برد، و از طرف دیگر در میان مسلمانان یک شور و هیجان برای فهمیدن و تحقیق پیدا شد، لازم بود شخصی مثل امام صادق(ع) این جبهه را رهبری کند و بساط تعلیم و ارشاد خود را بگستراند و به حل معضلات علمی در معارف و احکام و اخلاق بپردازد. در زمانهای قبل همچو زمینهها نبود، همچو استعداد و قابلیت و شور و هیجانی در مردم نبود. در تاریخ زندگی امام صادق(ع) یک جا میبینیم زنادقه و دهریینی از قبیل ابن ابی العوجا و ابوشاکر دیصانی و حتی ابن مقفع میآیند و با آن حضرت محاجه میکنند و جوابهای کافی میگیرند. احتجاجات بسیار مفصل و طولانی از آن حضرت در این زمینهها باقی است که به راستی اعجاب آور است. «توحید مفضل» که رسالهای است طولانی در این زمینه، بر اثر یک مباحثه بین مفضل از اصحاب آن حضرت و بین یک نفر دهری مسلک و رجوع کردن مفضل به امام صادق(ع) پدید آمد.
در جای دیگر میبینیم که اکابر معتزله از قبیل عمرو بن عبید و واصل بن عطا که مردمان مفکری بودند، میآمدند و در مسائل الهی یا مسائل اجتماعی سؤال و جواب میکردند و میرفتند. در جای دیگر فقهای بزرگ آن عصر را میبینیم که یا شاگردان آن حضرتند و یا بعضی از آنها میآمدند و از آن حضرت سؤالاتی میکردند. ابوحنیفه و مالک معاصر امام صادقاند و هر دو از محضر امام استفاده کردهاند. شافعی و احمد بن حنبل شاگردان شاگردان آن حضرتند. مالک در مدینه بود و مکرر به حضور امام میآمد و خود او میگوید: وقتی که به حضورش میرسیدم و به من احترام میکرد، خیلی خرسند میشدم و خدا را شکر میکردم که او به من محبت دارد. مالک درباره امام صادق میگوید:از بزرگان و اکابر عباد و زهاد بود و از کسانی بود که خوف و خشیت الهی در دلش قرار داشت. او مردی بود که حدیث پیغمبر را زیاد میدانست، خوش محضر بود، مجلسش پر فایده بود. و چشمی ندیده و گوشی نشنیده و به دلی خطور نکرده کسی از جعفر بن محمد فاضلتر باشد. ابو حنیفه میگفت: «از جعفر بن محمد فقیهتر و داناتر ندیدم.» می گوید وقتی که جعفر بن محمد به امر منصور به عراق آمد، منصور به من گفت که: سختترین مسائل را برای سؤال از او تهیه کنم. من چهل مساله اینچنین تهیه کردم و رفتم به مجلسش. منصور مرا معرفی کرد، امام فرمود: «او را میشناسم، پیش ما آمده است.» بعد به امر منصور مسائل را طرح کردم. در جواب هر یک فرمود: عقیده شما علمای عراق این است، عقیده فقهای مدینه این است، و خودش گاه با ما موافقت میکرد و گاه با اهل مدینه، گاهی هم نظر سومی میداد. در جای دیگر متصوفه را میبینیم که به حضور آن حضرت رفت و آمد و سؤال و جواب میکردند که نمونه مختصری از آن را قبلا عرض کردم.
زمان امام صادق(ع) زمانی بود که برخورد افکار و آراء و جنگ عقاید شروع شده بود و ضرورت ایجاب میکرد که امام کوشش خود را در این صحنه و این جبهه قرار دهد. همیشه باید در این گونه امور به اثر کار توجه داشت. سیدالشهدا(ع)دانست که شهادتش اثر مفید دارد، قیام کرد و شهید شد و اثرش هنوز هم باقی است. امام صادق(ع) فرصت را برای تعلیم و تاسیس کانون علمی مناسب دید، به این کار همت گماشت. بغداد که کانون جنبش علمی اسلامی صدر اسلام است در زمان امام صادق(ع) بنا شد. ظاهرا ایشان آخر عمر سفری به بغداد آمده است. اثر امام صادق(ع) است که میبینیم شیعه، در مقدم سایر فرق، در علوم اسلامی پیشقدم و مؤسس شد و یا لااقل دوش به دوش دیگران حرکت کرد و در همه رشتهها از ادب و تفسیر و فقه و کلام و فلسفه و عرفان و نجوم و ریاضی و تاریخ و جغرافی کتابها نوشت و رجال بزرگ بیرون داد، عالیترین و نفیسترین آثار علمی را به جهان تحویل داد. اگر امروز میبینیم اصلاح طلبانی به رسمیت مذهب شیعه ـ بعد از هزار سال ـ اقرار و اعتراف میکنند، به خاطر این است که شیعه یک مکتب واقعی اسلامی است و آثار شیعی در هر رشته نشان میدهد که دیگر نمی توان اتهامات سیاسی به آن بست. این آثار مولود ایمان و عقیده است، سیاست نمیتواند این چنین فقه یا اخلاق یا فلسفه و عرفان یا تفسیر و حدیثی به وجود آورد. رسمیت امروز شیعه معلول طرز کار و عمل آن روز امام صادق سلام الله علیه است.
مقصود این است که ائمه اطهار در هر زمانی مصلحت اسلام و مسلمین را در نظر میگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضیات زمان و مکان تغییر میکرد، خواه و ناخواه همان طور رفتار میکردند که مصالح اسلامی اقتضا میکرد و در هر زمان جبههای مخصوص و شکلی نو از جهاد به وجود میآمد و آنها با بصیرت کامل آن جبههها را تشخیص میدادند. این تعارضها نه تنها تعارض واقعی نیست، بلکه بهترین درس آموزنده است برای کسانی که روح و عقل و فکر مستقیمی داشته باشند، جبههشناس باشند و بتوانند مقتضیات هر عصر و زمانی را درک کنند که چگونه مصالح اسلامی اقتضا میکند که یک وقت مثل زمان سیدالشهدا(ع) نهضت آنها شکل قیام به سیف به خود بگیرد و یک زمان مثل زمان امام صادق(ع) شکل تعلیم و ارشاد و توسعه تعلیمات عمومی و تقویت مغزها و فکرها پیدا کند و یک وقت شکل دیگر. «ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید».