نویسنده: حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمد مهدی میرباقری
1. ضرورت شناخت غرب
ضرورت غربشناسی تابع این است که ما از انقلاب اسلامی چه تلقیای داشته باشیم، اهدافش را چه بدانیم و محدودهی مسئوولیت و عملکردش را تا کجا تعریف کنیم.
الف ـ حقیقت و رسالت انقلاب اسلامی
یک تلقی این است که انقلاب اسلامی، حرکت و انفجاری معنوی است که از باطن عالم، اتفاق افتاده و هدفش احیای معنویت در کلّ جامعهی بشری است. این حرکت میخواهد دین را وارد عرصهی زندگی بشر نماید، به گونهای که ولایت الهی؛ و به تعبیری معنویت، حیات، نورانیت و... در همهی زوایای زندگی بشر جاری گردد. بر این اساس انقلاب اسلامی به دنبال جهانیسازی معنویت، توحید، بندگی خدای متعال و عبودیت است؛ بنابراین دیگر نمیتوان دین را در یک سلسه آموزههای فردی و باطنی که ارتباط با عرصهی حیات اجتماعی بشر نداشته باشد، خلاصه نمود.
طبیعتاً این حرکت اجتماعی با جریانهایی در عالم که آنها چنین امری را بر نمیتابند، درگیر میشود، چون ایدهای متفاوت در مقابل ایدهی انقلاب اسلامی دارند. به عنوان نمونه، جریان غالب بر غرب در دوران رنسانس، حرکتی کاملاً در نقطهی مقابل این حرکت بوده است.
ب ـ ماهیت و اهداف تمدن مادی غرب
جریان غرب به دنبال این بوده که "دین" را منزوی کند. این جریان همواره تلاش کرده تا حیات بشری را بر مبنای نفسانیت او و ارزشهایی که خود انسان تفسیر میکند بنیان گذارد. به تعبیر دیگر در پی این بوده تا مناسبات جامعهی بشری را بر اساس استکبار نفس انسان بر خدای متعال، و محور شدن نفس او بسازند. "اومانیسم" هم معنایی غیر از این ندارد. هر چند این مطلب را بر اساس فلسفههای پیچیدهای، تفسیر و تحلیل میکنند، اما باطن و روح جریان غرب، یک کلمه بیشتر نیست که اومانیسم، یعنی انانیّت در مقابل خدای متعال.
اگر بپذیریم که چنین حرکتی در مقابل انقلاب اسلامی قرار دارد و اگر بخواهیم نسبت به آن رسالت بزرگ ـیعنی اقامهی کلمهی توحید در جهان، گسترش آن به زوایای مختلف زندگی بشرـ جدّی باشیم و در پی حاکم نمودن بندگی خدای متعال بر شؤون مختلف حیات اجتماعی بشر باشیم تا بر مبنای آن، "عدالت" سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را تعریف کنیم، بدون تردید با تمدن رقیب، به صورت بیامان، درگیر خواهیم بود.
بنابراین ما در مسیر انقلاب اسلامی با جریانی مرموز، پیچیده و گسترده مواجه هستیم که پشت سر خودش تاریخی بس طولانی داشته و برای خود تمدنی بنا کرده است. تمدنی که مدعی توسعهی جامع پایدار، جهانیسازی و رهبری جهانی است.
حال اگر نتوانستیم در صحنههای مخلتف، رقیب خود و ساز و کارهایش را مورد شناسایی قرار دهیم، طبعاً هیچ توفیقی در این درگیری نخواهیم داشت. بنابراین مقصود از شناخت غرب، فقط غرب جغرافیایی نیست. از این رو برای دستیابی به اهداف انقلاب اسلامی و تحقق آرمانهای دینی جامعه، شناخت ایدهها، ساز و کارها و اهداف رقیب، امری اجتناب ناپذیر است.
2. ضرورت تعیین استراتژی در مواجهه با غرب
الف ـ لزوم تبیین دین حداکثری
بنابر آنچه گفتیم، در این مرحله دو کار باید انجام گیرد: اول، میباید تلقی از دینداری را در درون جامعهی خود و جامعهی بشری توسعه بدهیم. اصولاً نگاههایی که نسبت به دینداری وجود دارد متفاوتاند. بعضی دینداری را یک حرکت سنتی واپسگرایانه میدانند که متعلق به دورههای گذشتهی حیات بشری است. برخی دینداری را به چهارچوبهای خاصیّ محدود کرده، در نتیجه از آن مفهوم ضیقی ارائه میدهند. روشن است که هیچ کدام از این نگاهها با آرمانهای انقلاب اسلامی سازگار نیست.
آنچه انقلاب اسلامی بر آن استوار است و آن را تعقیب میکند، یک "دینداری حداکثری" است؛ به این معنا که عبودیت و بندگی خدای متعال باید در همهی زوایای حیات بشر جاری شود و مناسک حیات بشر در همهی زوایا، مناسک بندگی خدای متعال باشد. بنابراین ما میبایست مفهوم دینداری، مفهوم توحید و مفهوم ولایت الهیه را به گونهای تبیین کنیم که همهی شؤون حیات را بپوشاند. این واقعیت را که کلمهی توحید هیچ رقیبی برای خودش باقی نمیگذارد و واقعاً شرک، در هیچ جنبهای از جنبههای حیات، مجاز شمرده نشده تبیین کنیم. یعنی باید تلقی حداقلی از دینداری که انسان گمان کند، میتواند دیندار باشد و در عین حال به اهواء خود هم برسد، تغییر کند، تا همگان به ولایت حداکثری رو آورده، و به خوبی درک کنند که سعادتشان در این است که همهی شؤون حیات خود را به خدای متعال و اولیای الهی بسپارند.
ب ـ ضرورت افشاگری نسبت به چهرههای مختلف تمدن مادی غرب
از سوی دیگر میبایست تمدن رقیب را نیز ـکه گوهرهاش، پرستش نفس و دنیاستـ شناخت و وجوه مختلف آن را معرفی نمود، زیرا اگر نتوانیم غرب و ماهیت حقیقی او را ـکه در همهی ابعاد آن اعم از: علم، تکنولوژی، رفاه و مناسبات و ساختارهای مدنیّت مدرن، ریشه دوانیدهـ نشان بدهیم حتماً محکوم به شکست خواهیم بود. اگر نتوانیم ورای جاذبههای کاذبی که این تمدن ایجاد کرده، آن روح شیطانی اغواگر، و شیطنت، ضلالت، تاریکی و ظلمت، مردگی حیات انسانی، و تنزّل دادن انسان در حدّ بهائم را نشان بدهیم و به دیگر سخن اگر به خوبی تبیین نکنیم که نتیجهی این استکبار علیالله، کبر نسبت به عباد، استضعاف، تحقیر و استثمار آنهاست، و نتوانیم نفرت عمومی را نسبت به تمدن مادی غرب بالا ببریم، بدون تردید در توسعهی انقلاب اسلامی با بنبست و شکست مواجه خواهیم شد. اگر طرفداران انقلاب اسلامی، مظاهر تمدن غرب را بپسندند و مناسبات جاری در آن تمدن را هم به عنوان مناسبات علمی و مناسباتی که سعادت بشر را تأمین میکند بپذیرند، به تناقضی آشکار مبتلا خواهند شد. به بیان دیگر، اگر رفاهی را که غرب تعریف میکند پذیرفتند و اسم آن را رفاه و سعادت گذاشتند، حتماً آرمانهای انقلاب اسلامی را رها خواهند کرد.
امروزه سردمداران تمدن غرب، از همهی تواناییهایشان استفاده میکنند که ما را منزوی کنند. برای این کار، اولین اقدام آنها این است که ما را بدنام کنند. یعنی ما را ضدّ ارزش معرفی میکنند. زیباییشناسی عالم را به سمتی میبرند و بعد هم نفرتهایی را نسبت به ما ایجاد میکنند که در فرهنگ عمومی بشری ضدّ ارزش میشویم. مثلاً اسلام و انقلابیها را به عنوان تروریست معرفی میکنند؛ به عنوان یک تمدن جاهلی که آزادی در آن نیست، حیات در آن نیست، شعور در آن نیست، از همهی ابزاری که در اختیار دارند برای این کار استفاده میکنند.
بنابراین ما باید همهی زشتیهای تمدن غرب را در نگاه جامعهی بشری، نشان بدهیم. آنها میخواهند اسلام را زشت جلوه بدهند در حالی که در ابلیس و شیطنت جز زشتی، وجود ندارد. آنچه در دستگاه ابلیس هست، تزیین است:
«... لاُزَیّنَنّ لهم»؛ ما باید پردهی تزیین و اغوا را کنار بزنیم. غربشناسی دقیقاً به همین معناست، نه اینکه خیال کنیم یک گوهر حقّانی آنجاست و ما میخواهیم آن گوهر حقّانی را بشناسیم.
3. دو رسالت اصلی پیش روی انقلاب اسلامی
با این بیان انقلاب اسلامی باید دو گام اساسی بردارد: اوّل، روح دین حداکثری را در جامعه بالا برد تا آحاد جامعه به خوبی بفهمند که حکومت دینی به چه معناست و این ضرورت را به خوبی درک نمایند که ولایت نبیاکرم(ص) باید بر همهی عرصههای حیات او جاری بشود. و این حقیقت را دریابند که اگر زیر چتر ولایت نبیاکرم(ص) قرار نگیرند، نه تنها به حیات و نور و رحمت حقیقی نمیرسند، بلکه از طریق ولایت ابلیس ظلمت، شیطنت و طغیان بر آنان جاری میشود:
«... یخرجونهم من النّور الی الظّلمات»[1]
و از سوی دیگر باید جریان ولایت دستگاه ابلیس را افشا کنیم. دستگاهی که جز عنانیّت، استکبار و فساد حاصلی ندارد. دستگاهی که اصلاً با فطرت بشریت، سازگار نیست. دستگاهی که تفرعن، تزیین، اغوا و تلوّن از ویژگیهای آن است و اصلاً بشر را با تلوّن سرپا نگه داشته است. ابلیس هیچگاه وعدهای که هماهنگ با فطرت است نمیدهد.
4. تمدن غرب، جریان طغیان و استکبار
بنابراین افشاگری علیه ابلیس، از ضروریات پیروزی کلمهی توحید است. این افشاگری هم جز با شناخت دقیق و قاعدهمند ممکن نیست. ما باید مکائد ابلیس را بشناسیم و نشان دهیم که اغواگریهای او چیست و نتایج آن کدام است. غرض از غربشناسی هم جز این نیست. ما که دنبال قصهگویی نیستیم که غرب چه بوده و فیلسوفانش چه کسانی بودند. آنها نه جزء انبیا هستند و نه اعتقادات آنها بیش از اعتقادات ما محترم است و نه گوهر حقّانی آنجا پیدا میشود که در دستگاه انبیا و ائمه(ع) نباشد. اگر کسی خیال کند حقایقی، رموزی و عرفانی در غرب هست که در دست ما نیست و منابعش را برویم از آنها بگیریم، او حتماً در اشتباه است. خدای متعال تمام حقایق را به نحو اتمّ و اکمل به نبی اکرم(ص) عطا فرموده، و فراتر از ایشان حقیقتی نیست. بنابراین در غرب دنبال حقایق گشتن، در ظلمات، دنبال نور گشتن یا در گورستان، دنبال حیات گشتن و در کنار سرچشمهها بودن و از جرعههای تلخ و ناگوار و آلوده خوردن است.
بنابراین اگر انقلاب اسلامی یک انقلابی با ایدهی جهانی است و ایدهاش هم اقامهی کلمهی توحید و احیای مجدّد کلمهی معنویت در عالم است، حتماً جبههی ابلیس و تمدن مادی جدید بشر که روحش همان شیطنت ابلیس است، در مقابل آن قرار دارد. بنابراین غربشناسی از این منظر ضرورت دارد تا درک شود، جریان شیطنت ابلیس چه مسیری را طی کرده تا توانسته یک تمدن مادی سکولار بسازد، و شهوتپرستی و هواپرستی را در عالم اقامه کند. تمدن غرب، همهی ارزشهای انبیا را در وجههی غالب خودش به بازی میگیرد؛ اصلاً جایی برای ادیان قائل نیست، ادیان را درون تمدن خودش تعریف میکند. معتقد است دین هم از آن نظر که عدهای میپسندند و خواست بشر است محترم است؛ یعنی ملاک حقانیت همان "پرستش نفس" و به تعبیر دیگر ایدهها و ارزشهایی است که نفس معین میکند. عدهای دین و عدهای بتکده را میخواهند. به همان اندازهای مسجد، محترم است که بتکده محترم است؛ ولو پلورالیسم عرفانی بر این مبنا درست کنید و بگویید همه حق هستند و همهی مظاهر جلال و جمال حق و مظاهر اسما و صفات الهی هستند! باطل است و با دستگاه انبیا نمیسازد.
بنابراین غربشناسی به این معنا شناخت شجرهی خبیثهی شیطنت ابلیس و دنیاپرستی است که در غرب به صورت تاریخی رشد کرده است. البته در کنار این شجرهی خبیثه، کلمهی معنویت و توحید هم در غرب بوده است. نمیخواهیم انکار کنیم که در این تمدن عدهای به نحو اضطرار مجبور به تسلیم نسبت به ارزشهای انبیا در سطوحی نشدند، ولی در یک جاهایی مجبور است با ادبیات انبیا صحبت کند و کار خودش را جلو ببرد؛ مثل جریان نفاق صدر اسلام که واقعاً دنبال جاهلیت بودند، نه اقامهی کلمهی توحید؛ یعنی جریان شیطنت و عداوت با نبیاکرم(ص). البته مجبور بودند در قالب ادبیات نبیاکرم(ص) با جامعهی مسلمانها حرف بزنند تا بتوانند سیطرهی خودشان را تثبیت کنند. الان هم همان جریان است؛ یعنی جریان ابلیس یک جاهایی مجبور میشود، به خاطر شدت مقاومت کلمهی حق در پیشبرد اهداف خود به آن ارزشهایی که در جامعهی بشری القا شده تکیه کند، بدون اینکه آن ارزشها را قبول داشته باشد.
بنابراین ممکن است انسانی در غرب زندگی کند و عضو جامعهی انبیا باشد یا انسانی در شرق زندگی کند و عضو جامعهی ابلیس باشد. این دستهبندی یک دستهبندی جغرافیایی و اصطلاحی نیست. جریان غالب غرب جریان انانیّت نفس و انسان مدارانه، و دنبال لذتجویی انسان و ارضای تمنیّات انسان است که این هم توهمی بیش نیست. در دستگاهی که بر اساس استکبار بر خدا شکل میگیرد، بحث رضامندی انسانها مطرح نیست، بلکه بحث استثمار، تحقیر، بهرهوری و استخدام انسانها در جهت استغلا و استکبار مطرح است.
5. ضرورت غربشناسی بر مبنای معارف دینی
با این بیان در گام نخست، اگر تئوری مدون و روشنی در تحلیل جامعه شناسانه، انسان شناسانه و فلسفهی تاریخی نسبت به غرب نداشته باشید و غرب را در آن چهار چوب نشناسید، غربشناسی مفید نخواهد بود. وقتی میخواهید دشمن را در نظریهی فلسفهی تاریخی بشناسید، اولاً، باید مدلهای علمی بدهید و به شیوههای علمی به تحقیقات نظری، تحقیقات کتابخانهای و تحقیقات میدانی بپردازید. ثانیاً، نظام طبقهبندی موضوعات در شناخت غرب داشته باشید؛ یعنی بر پایهی معارف بنیادین هم متدولوژی و روشن و هم نظام طبقهبندی موضوعات داشته باشید و سپس به شناخت علمی غرب در ابعاد مختلف آن بپردازید که آنها چکار میکنند؛ چه غایتی را تعقیب میکنند، چه مکانیزمهایی دارند، راه مقابله با آنها چیست، ظرفیت و تواناییهای آنها در کجا به پایان میرسد و ... .
اگر بیانات رهبر کبیر انقلاب اسلامی(ره) به صورت قاعدهمند مطالعه شود، در همان اندیشههای اولیهی عرفانی امام(ره) این اندیشه درک میشود. اگر بیان جریان ظلمت در غرب را در کتاب "الخلافة و الولایة" و اندیشههای سیاسی ایشان و برخوردشان را در سال 41، ملاحظه کنیم، دقیقاً اندیشههای امام به دست میآید. این اندیشهها منبعث از یک مسلّماتی در قرآن و روایات است که طیّ آن کلّ دستگاه ابلیس، تحقیر میشود. حقانیّتی در دستگاه ابلیس نیست. البته در آن اغوا، تزیین، قدرت و دعوت به شهوت، تحرین به شهوات، تحریص به دنیا، بر آشفتن غضب مادی وجود دارد، امّا حقانیت نیست. دستگاه ابلیس یک دستگاه گستردهای است.
خدای متعال به آن تا "یومالوقتالمعلوم" اذن داده است. به تعبیر دیگر فتنهی آخرالزمان همین جریان پیچیدهی تمدن مادی غرب است؛ لذا این فتنه را باید بشناسیم. این فتنه آنقدر پیچیده است که ایجاد شبهه میکند؛ یعنی حق و باطل را مشتبه میکند. تمدن غرب پس از رنسانس جریانی است که بیش از پیش تلاش کرده تا از عرصهی حیات اجتماعی بشر دینزدائی کند و بشر را با مفاهیم مادّی و دنیایی پروش بدهد. بویی از معنویت و خدا باقی نگذاشته است. نه اینکه در غربشناسی به دنبال این هستند که چه حقایق مثبتی در غرب هستند تا به آنها دست یابند!
ما به دنبال ارائهی راه جدیدی به بشریت هستیم که فعلاً آلوده به تجدد و مدرنیته است و در فضای مدرنیته تنفس میکند و ما میخواهیم طریق برونرفت از آن را معرفی کنیم. تمدن مادی غرب تلاش کرده به بشر بفهماند یک راه بیشتر پیش روی بشر وجود ندارد و آن هم راه دنیاپرستی است که اردوگاههایی همچون: سوسیالیسم، کمونیسم و سرمایهداری در درون آن بنا کردهاند. الان هم میگویند: لیبرال دموکراسی پیروز شده و تنها راه پیش روی بشر همین راه است. اما ما میگوییم تنها راه، لیبرال دموکراسی و دنیاپرستی نیست، بلکه بشر میتواند از طریق پرستش خدا به سعادت برسد و این تنها راه پیش روی بشر است. آنچه در تمدن مادی میگذرد، اغوا و شیطنت است. آنها میگویند: بهتر از لیبرال دموکراسی نیست. ما میخواهیم بگوییم بدتر از لیبرال دموکراسی نیست. ما در صورتی میتوانیم بشریت را نجات دهیم که افشاگری کنیم، افشاگری نسبت به کلّ آنچه آنها میپرستند. جوانی که از یک سو ماهیت تمدن غرب را شناخت و از دیگر سو، ایدهی جدید یافت که باید مبارزه کند تا به آن ایده برسد، دیگر تسلیم ظواهر آن تمدن نمیشود. مبلغان نگرش مادی میگویند: دین را حداقلی کنید و در مابقی دنیا را بپرستید.
6. گام نخست، بتشکنی
بنابراین ما اگر این بت را افشا نکنیم، هیچگاه نمیتوانیم از دین حداکثری سخن بگوییم. بتشکنی، اولین کاری است که ما باید در مقابل تمدن غرب، انجام بدهیم و بت امروز، تکنولوژی، علم و دموکراسی است؛ یعنی بت فرهنگی همان علم و نظام مفاهیم مدرن است. تکنولوژی بت اقتصادی و دموکراسی هم بت سیاسی است؛ البته که بتهای مشهور و عزیزی هم هست و دلدادگی و تعلق نسبت به آنها به حدی است که درگیری با آنها درگیری با نظام تعلقات و دلبستگیهای آنهاست. در بتپرستی دوران جاهلی خیال میکردند، حیات و رزقشان با این بتهاست. الان نسبت به تکنولوژی و علم و ساختارهای دموکراتیک نیز اینگونه نگاه میکنند؛ یعنی سعادت و حیات خود را وابسته به اینها میدانند. در حالی که اینها سه بت است و باید شکسته بشوند. اینها ابزار شیطنت و اغوا هستند؛ مثل همان بتهایی که در اختیار "نمرود" بود و از طریق آنها مردم را استعمار میکرد! ابلیس در تلوّن خودش بت جدید درست میکند. علم سکولار، تکنولوژی و لیبرال دموکراسی، بتهای جدید ابلیس هستند که به وسیلهی آنها دنیا را اداره میکند! بنابراین ما باید ابتدا این بتها را بشکنیم و ثابت کنیم که دموکراسی دروغ و شیطنت است و بدترین نوع حکومت است! علم مدرن ابزار استثمار نوین بشر است. آنها به دنبال این هستند که بشر ماشینی متناسب با توسعهی مادی بسازند. بنابراین ما باید بتهایی را که با آن بتها بشریت را جذب کرده و خوف و طمع بشر را به وسیلهی آنها کنترل میکنند بشکنیم.
پی نوشت:
-
[1] . سورهی بقره/2، آیهی 257.
ماهنامه ی موعود، شماره ی 81. (سایت فرهنگستان علوم اسلامی)