عرفان اسلامی با مبانی و مؤلفههایی که دارد و به بخشی از آنها اشاره خواهد شد، عرفان توحید و ولایت است؛ عرفانی است که در آن، بار امانت الهی، یعنی ولایت مطلقه الهیه را انسان عارف دردمند، به دوش میکشد.
1. خدا محوری
عرفان اصیل اسلامی، عرفانی "خدامحور " است؛ حال آیا "سلوک منهای خدا " و عرفان خداگریزانه ممکن است؟
عرفانهای بدون خدا و سلوک منهای حق سبحانه، گرفتاری نفسانی و ابلیسی میآورد و "انسان در تاریکی " خود را در "روشنایی " میبینید!
باید هوشیار بود که ایمان به خدا، دارای دو رکن زیر است:
1. باور قلبی پایدار. 2. عمل مؤمنانه[1].
"ایمان " هم دارای مراتبی است؛ "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا[2] "و "لِیَزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ [3]". ایمان عقلی- شهودی، ایمان ناب و خالص میتواند مأمن و مصونیتبخش باشد؛ "الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ[4] ". پس عرفان، نباید سکولار و منهای خدا باشد که "سرابی " بیش نیست.
2. ولایت گرایی
سالک الی اللَّه در عرفان اصیل اسلامی، "اهل ولایت " است؛ یعنی معرفت و محبت به انسان کامل معصوم و تعبد و التزام عملی به سنت و سیره و اولیای دین را نصبالعین خویش قرار میدهد؛ زیرا انسان کامل، هم "صراط مستقیم " است که قرآن کریم فرمود: "إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ [5]".
امام صادقعلیه السلام در تفسیر "اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ [6]"، فرمود: "واللَّه نحن الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ "[7].
امام سجادعلیه السلام نیز فرمود: "نحن ابواب اللَّه و نحن الصراط المستقیم [8]".
سلوک، "صراط مستقیم " میطلبد و تخلفپذیر باشد و نه "اختلاف بردار " و این هم خصوصاً باید تبیین شود و هم مصداقا و در احادیث آمده که انسانهای کامل و مکمل، مصادیق عینی و حقیقی صراط مستقیم هستند و سلوک منهای ولایت آنان معنا ندارد و نتیجهبخش نیست؛ چنان که در تفسیر آیه "ثُمَّ اهْتَدی [9]"از امام زین العابدین، امام محمدباقر و امام صادقعلیهما السلام چنین آمده است: "ثم اهتدن، الی ولایتنا اهل البیت، فواللَّه او ان رجلا عبداللَّه عمرا، ما بین الرکن و المقام، ثم مات و لم یجئی بولایتنا لاکبر اللَّه فی النار علی وجهه[10] ".
3. نیاز به استاد
به تعبیر استاد مطهری، سالک برای رسیدن به "توحید "، باید مراحل و منازل را طی کند و در طی مراحل و مقامات که با واردات قلبی همراه است، محتاج "پیر "، "راهنما "، "مرغ سلیمان " و "خضر طریق " یا انسان کامل است که او را مراقبت نماید و از راه و رسم منزلها، آگاهش کند[11].
در "عرفان عملی "، پس از طرح ضرورت استاد سلوکی، از شرایط مرید و مراد و شاگرد و استاد گفتهاند؛ مثلا در شرایط استاد چنین گفتهاند:
1. جامع باشد.
2. به مقام فنا رسیده باشد.
3. صاحبنظر و دارای ولایت باطنی باشد.
4. اسلام شناس کامل باشد.
حال با توجه به ویژگیهای علمی و عملی یاد شده، آیا بهتر نیست که انسان سالک در پرتو انسان کامل معصوم که سنت و سیرهاش حضور دارد، سلوک نماید و از جاده حق و مستقیم "ولایت گرایی "، خارج نشود و به دنبال استادانی برود که ویژگیهای یاد شده را داشته، غرق در ولایت باشند؛ مجتهد، مجاهد و صاحب ولایت باشند.
با توجه به نکات یاد شده است که بزرگان فرمودهاند: "اگر انسان عمری را در پیدا کردن استاد کامل صرف کند، جا دارد ".[12] همچنین فرمودند: "کسی که به استاد رسید، نصف راه را طی کرده است[13] ".
4. شریعت گرایی
شریعت در این جا به معنای مجموعه باید و نبایدها یا احکام فقهی اسلام است که در وجوب، حرمت، اباحه، استحباب و کراهت، ظهور یافتهاند؛ چنان که گفتهاند: "شرع از ماده شَرَعَ (بر وزن زرع) و در اصل، به معنای "راه روشن " است و راه ورود به نهرها را نیز "شریعه " میگویند؛ سپس این کلمه در مورد ادیان الهی و شرایع آسمانی به کار رفته است؛ زیرا راه روشن سلوک و سعادت در آن است و طریق وصول به آب حیات و زندگی حقیقی، معقول و سازنده است؛ پس شریعت هرگاه در مورد آیین حق به کار برود، به خاطر آن است که انسان را به سرچشمه وحی و رضایت الهی و سعادت جاودان که همانند آب حیات است، میرساند[14].
"سلوک عرفان "، بدون التزام عملی به شریعت، یعنی واجب و حرام، نتیجهبخش نیست و شریعتگروی برای همه اصحاب سیر و سلوک - چه سالکان مجذوب و چه مجذوبان سالک - در همه شرائط روحی و معنوی مطرح و با توجه به ساحتها و لایههای گوناگونی که دارد، قابل اجرا و کارآمد است. عرفان منهای شریعت، نه ممکن و نه سودمند است؛ "سقوط تکلیف " نه تنها در هیچ مرتبهای از مراتب و هیچ منزلی از منازل معنوی، اعتبار ندارد بلکه تکلیف، بیشتر و وظایف، دشوارتر میشود و به تعبیری سلوک با انجام واجب و ترک حرام، شروع و هر چه جلوتر میرود، انجام مستحبات و ترک مکروهات و مباحات نیز بر آن اضافه شده، به گونهای که اهل معرفت خاص، به مرتبهای میرسند که تنها دو وظیفه شرعی، یعنی "واجب و حرام " را میشناسند؛ یعنی "مستحب " را بر خود واجب و مباح و مکروه را حرام میدانند؛ تا رابطه آنها با خدا عمیقتر و نیل به مقامات معنوی و فتوحات غیبی، دسترسپذیرتر و شفافتر گردد که به تعبیر علامه طباطبایی، "افراد هر چه به خداوند تقرب بیشتری داشته باشند، تکالیف سنگینتری است که حسنات الابرار، سیئات المقربین [15]".
عرفان منهای شریعت، عرفان منهای عرفان است و ضلالت و فساد و نهایتش نیز ندامت و پشیمانی است. علیعلیه السلام فرمود: "الا و ان شرائع الدین واحده وسبله قاصده فمن اخذبها لحق و غنم و من وقف عنها ضل و ندم [16]".
استاد جوادی آملی میفرمایند: "البته اگر عارفان در سیر و سلوک، تابع شریعت و ولایت اهل بیتعلیهم السلام باشند و راه صحیح را طی کنند. گوشهای از علم شهودی انبیاء و اولیا به آنها میرسد[17] و در جای دیگر فرمود: "معلوم میشود اگر تهذیب و تزکیه، برخلاف مسیر شرع باشد، چنین ریاضتی باطل است؛ یعنی سیر و سلوک جز با انجام واجبات و مستحبات از یک سو و ترک محرمات و مکروهات، از سوی دیگر، قابل قبول نیست و بازدهی ندارد... [18]"وی در تفسیر آیه "وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ "[19]نوشته است: یقین در آیه "وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّی یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ "، همان یقین معرفتی است و اگر به مرگ تفسیر شده، از باب جری و تطبیق است؛ نه تفسیر مفهوم یقین و حتی "غایت " نیست؛ تا گفته شود که وصول به یقین، غایت عبادت است؛ پس عبادت کن تا به یقین برسی و با دستیابی به یقین، میتوانی عبادت را رها کنی؛ هرگز، بلکه مراد آن است که یکی از منافع عبادت، یقین است و رسیدن به یقین، جز از راه عبادت و بندگی، میسور نیست.[20]
علامه طباطبایی نیز پندار برخی را که در تفسیر آیه میگویند: رهایی از عبادت، پس از وصول به یقین دست میدهد، نقد و نفی کردهاند.[21]
5. عقلگرایی و خردورزی
عرفان اسلامی برای عقل و خرد، اصالت و اهمیت قائل است و برهان و عرفان را مانعه الجمع ندانسته است و به بهانه "شهود "، از "فهم " و به بهانه عرفان، از برهان و استدلال، گریزان نیست.
استاد مطهری میگوید: "در اسلام، اصالت با عقل و معرفت عقلی است که به واسطه آن و با چنین کلیدی، انسان به دامان معرفت شهودی و معارف قلبی وارد میشود [22]".
به هر تقدیر، عرفان، عقل را از کار نمیاندازد و از مصدر تشخیص، عزل نمیکند؛ بلکه آن را شکوفا نموده، به مراحل بالاتر و مراتب والاتر، دعوت میکند و معرفت شهودی - سلوکی، در طول معرفت عقلی و برهانی است و نه در عرض آن و کافی است اندکی به آیات ذیل و تفسیرهای آنها توجه نمائیم:
الف) "وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدی وَ لا کِتابٍ مُنِیر[23]".
ب) "لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَه لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ[24] ".
ج) "إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْری لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ "[25].
استاد شهید مطهری میگوید: "به نظر ما، سخن از ترجیح آن راه بر این راه، بیهوده است؛ هر یک از این دو راه، مکمل دیگری است و به هر حال، عارف، منکر ارزش راه استدلال نیست "[26].پس در معرفتشناسی جامع قرآنی و حدیثی، جایگاه هر کدام از "عقل و دل " و برهان و عرفان، معلوم و حضور یکی، عامل غیبت دیگری نیست. استاد مطهری میگوید: "از کانون دل، حرارت و حرکت بر میخیزد و از کانون عقل، هدایت و روشنایی... ".[27] البته در این که میان اهل تصوف و عرفان، نسبت به عقل افراط شده و عقل را تحقیر کردهاند، تردیدی نیست؛ امّا مقام عشق، بالاتر از مقام عقل است و ضدیتی با هم ندارند و عقل خالص با شهود ناب، قابل اجتماع هستند.[28] بنابراین، چنین نتیجه میگیریم:
الف) عقل و خرد، دارای ارزش معرفتی و شرط لازم ورود به عرفان و سلوک عرفانی است.
ب) عقل سلیم، معیار سنجش مکاشفات و مشاهدات عرفانی است و در طول هم هستند و نه در عرض هم.
ج) عقل، استعلاء یافته و برین، خود رهآورد شهود عرفانی و دوران پختگی "عرفان عملی " است.
6. ریاضت معقول، مشروع و معتدل
در عرفان عملی اسلام، "ریاضت "، نقش مهم و سرنوشتسازی دارد؛ تا درون انسان، نورانی و پاک گردد و "ریاضت " در مراتب و مراحل سلوکی، بار معنایی و معرفتی خاصی دارد.
"ریاضت سلوکی "، حداقل باید سه ویژگی کلی و کلان داشته باشد که عبارتند از:
الف) عقلانی بودن. ب) شرعی بودن. ج) معتدل بودن.
امام علیعلیه السلام فرمود: "هی نفسی اروضها بالتقوی [29]"؛ "آن نفس من است که با تقوا، آن را ریاضت میدهم ".
در قرآن کریم، بهترین تعریف از ریاضت "معقول و معتدل " آمده است؛ "و اما کسی که از ایستادن در برابر پروردگارش هراسید و نفس خود را از هوس باز داشت... پس جایگاه او، همان بهشت است ".[30]
وجود داستانهای عبرتانگیزی در صدر اسلام، مانند داستان عثمان بن مظعون، عبداللَّه بن عمرو و سخن پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در نقد و ستیز با زهد افراطی، میتواند تحمل تفسیر درستی از ریاضت و زهدگرایی باشد به تعبیر استاد مطهری، "زهد برای آدمی،تمرین است؛ اما تمرین روح و روح با زهد ورزش مییابد و تعلقات اضافی را میریزد و سبکبال و سبکبار میگردد و در میدان فضایل، سبک به پرواز در میآید ".[31]اینک به چند روایت پیرامون زهد توجه کنید:
1. امام علیعلیه السلام فرمود: "ای مردم! زهد، کوتاه کردن آرزوست[32]".
2. "تمام زهد در دو کلمه قرآن آمده است؛ "بر آن چه از دستتان رفته، اندوهگین نشوید و به آن چه به دست آوردهاید، سرخوش نباشید ".[33]
3. امام صادقعلیه السلام فرمود: "زاهد در دنیا کسی است که حلال دنیا را از ترس حسابرسی آن کنار بگذارد و حرام دنیا را از ترس عذاب آن کنار بگذارد "[34].
4. معنای زهد را میتوان از برخورد قاطع امام علیعلیه السلام با جریان "عاصم بن قاسم " فهمید. هنگامی که او ترک دنیا کرده، اهل و عیال را رها کرد و نفقه زندگی او و عیال او را برادرش "علاء بن زیاد " میداد، حضرت او را نکوهش کرد و برای شبههزدایی و دادن روش و معیار صحیح برای همیشه تاریخ، فرمود: "وای بر تو! من مانند تو نیستم. همانا خداوند متعال، بر امامان عادل، مقدر کرده که در حد ضعیفترین مردم، بر خود سخت بگیرند ".[35]
پس در ریاضت و زهد ناب اسلامی، نکات ذیل قابل تأمل و راهگشا خواهند بود:
الف) زهدورزی و عدم وابستگی به دنیا، با بهرهمندی به قدر کفاف و نیاز، منافات ندارد.
ب) سرچشمه ریاضت اسلامی، "شریعت " است که ریاضت معتدل، معقول و مقبول را در یک هندسه سلوکی تعریف شده، ارائه میدهد.
ج) سنت و سیره انسان کامل معصوم، الگوهای جامع و کاملی، برای ریاضت و زهدگرایی است.
د) ریاضت و زهد، به معنای ترک وظایف فردی، خانوادگی و اجتماعی نیست.
ه) زهدورزی، باید آثاری چون وظیفهگرایی، معنویت و نورانیت درونی، جهاد و مبارزه با انحرافها و تحریفها، کرامت نفس و فروتنی داشته باشد.[36]
7. عرفان عبودیت محور
عرفان اسلامی در بعد علمی و عینی، عرفانی است که از رهگذر بندگی و عبودیت شکل میگیرد و سیر و سلوک، نه برای رسیدن به کشف، کرامات، شطح و غیبگویی، پیدا کردن موقعیت اجتماعی و مریدپروری نیست؛ بلکه تنها و تنها برای بندگی خدا خواهد بود.
قرآن کریم با آیه "رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَه وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ [37]"، منطق و معیاری را ارائه کرده که با جهانبینی محدود صوفیانه و تفکر خلوتگرایانه و بینش درونگرایانه محض، سازگار نیست و عرفان را با انگیزه الهی داشتن و برای خدا عمل کردن در خلوت و جلوت و در هنگام عبادت و تجارت، تأیید میکند.
از دیدگاه عرفان اسلامی، بندگی خدا، در همه ساحتهای زندگی دیده میشود؛ یعنی خوردن، آشامیدن، مهرورزی، به زن و فرزند و تأمین معیشت و نفقه آنها، تحصیل علم و تولید اندیشه، سیاستورزی و عدالتگستری و...، همه مشمول حکم عبادت میباشند.
8. عرفان سیاسی
با توجه به مطالب پیش درباره زهد، ریاضت و عبودیت در عرفان اسلامی، حاصل میشود که عرفان عملی اسلام، نه تنها با سیاستورزی در تضاد و چالش نیست، بلکه سیاست در دل عرفان قرآنی و ولایی نهفته و عرفان به سیاست نیز جهت خدایی و الهی میدهد و رهبری جامعه، در حقیقت ساماندهی و نظامبخشی امت، در راستای اهداف عالی الهی است.
علامه جعفری میگوید: "رهبر یک جامعه، بزرگترین وسیله رسیدن به حیات معقول و زندگی هدفدار تکاملی جامعه است؛ لذا خود باید در عالیترین حد ممکن، از حیات معقول و زندگی هدفدار تکاملی که بر مبنای "عرفان مثبت اسلامی " استوار شده است، برخوردار باشد ".[38]
امام خمینی خطاب به فرزندش، مرحوم احمدآقا فرمود: "پسرم! نه گوشهگیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود به جامعه و تشکیل حکومت، گسستن از حق است؛ میزان در اعمال، انگیزههای آنهاست. چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دامگستر، با آن چه متناسب او است، چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عجب و بزرگبینی و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک میکشاند و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی، به معدن قرب حق نایل میشود ".[39]
استاد شهید مطهری میگوید: "عرفان، هیچ وقت در نهایت امر، سر از خدمت به خلق در نمیآورد؛ در وسط راه و بلکه در مقدمه راه، سر از خدمت به خلق در میآورد. خدمت به خلق در عرفان هست و باید هم باشد؛ ولی خدمت به خلق، نهایت راه نیست. خدمت به خلق، مقدمهای از مقدمات عرفان است ".[40]
9. ذکر و یاد خدا
بحث ذکر، از بحثهای دامنهدار و مهم عرفان عملی است. ذکر، نقطه آغازین سلوک و حرکت عرفانی است و در همه مراحل و مقامات نیز حضور جدی و سرنوشتسازی دارد. با ذکر، انسان از ماده به معنا و از مُلک به ملکوت و از فرش به عرش، هجرت میکند و ذکر در واقع، از قید خودپرستی و انانیت به در آمدن است و در همه حال، یاد خدا بودن است.
ذکر دارای اقسامی است که عبارتند از: ذکر قلبی و ذکر عملی.
ذکر عملی از همه مهمتر است؛ زیرا دوری از گناه و لغزش و روی آوردن به تعبد و تدین و عمل مبتنی بر شریعت است و ذکر، حالتی نفسانی و کیفیتی درونی است که معارف را از گزند خطا و لغزش و دل را از فراموشی خدا باز میدارد و ذکر خدا، زمان و مکان نمیشناسد و حد خاصی ندارد. در قرآن آمده است:
1. "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً "[41].
2. "الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلی جُنُوبِهِمْ... [42]".
3. "وَ اذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَه "[43].
در حدیثی امام صادقعلیه السلام خطاب به ابی عبیده آمده است: "درباره ذکر بسیار خداوند، منظور "سبحان اللَّه والحمدللَّه ولا اله الا اللَّه واللَّه اکبر " نیست؛ اگر چه این هم از آن است؛ اما منظورم یاد خدا درباره چیزی است که حلال یا حرام کرده است. پس اگر طاعت خدا بود، به آن عمل کند و اگر نافرمانی خدا بود، آن را ترک کند ".[44]
10. عشق و محبت
عرفان و عشق، سرنوشتی همراه داشته، به گونهای که جدایی ناپذیرند و نام یکی، نام دیگری را تداعی میکند. خدای سبحان از باب حب به ذات، تجلی کرد و این همه عوالم پیدا و پنهان را آفرید و همه هستی نیز عاشق و شیدای او هستند.
امام علیعلیه السلام میفرماید: "خدایا! از تو خواهانم که قلبم را از محبت خودت لبریز گردانی "[45].
قرآن مجید، هندسه محبت خدا را چنین ترسیم میکند: "اگر [به راستی] خدا را دوست میدارید، مرا پیروی کنید؛ خدا شما را دوست میدارد "[46]و پس از آن، دوستی عترت طاهره پیامبر اکرم، معیار اساسی است؛ "قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّه فِی الْقُرْبی "[47].
ناگفته نماند که عشق، تعریف نابردار و تفسیر ناشدنی است؛ زیرا از جنس چشیدنیهاست و نه شنیدنیها که با فنای عاشق در معشوق، درک کردنی و شناخته شدنی است؛ "الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ".[48]
نتیجهگیری
عرفان اسلامی با مبانی و مؤلفههایی که دارد و به بخشی از آنها اشاره شد، عرفان توحید و ولایت است؛ عرفانی است که در آن، بار امانت الهی، یعنی ولایت مطلقه الهیه[49]را انسان عارف دردمند، به دوش میکشد و در فرجام کار نیز از این نعیم الهی، پرسش میشود؛ "ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ "[50].
معرفت نفس در عرفان اصیل قرآنی، طریقت داشته، نه موضوعیت؛ "و تکون النفس طریقا سلوکا و اللَّه سبحانه هوالغایه التی یسلک الیها و ان الی ربک المنتهی "[51].
مراقبت و محاسبه نفس، در یک ریاضت مبتنی بر شریعت محمدی است که انسان عاشق کمال و وصال را به توحید ناب و لقای رب میرساند که مبنای آن، ایمان و عمل صالح میباشد.
عرفان اصیل اسلامی، خداگرایی و خداباوری و خداجو شدن است و رنگ و بوی رحمانی یافتن که بر اثر تقوای الهی، رزق معنوی انسان میشود و علم لدنی و افاضی و رحمت خاصه الهی، شامل حال او میگردد. و مقامات عارفان راستین و اولیای حقیقی، به دلیل فنای فعلی، صفاتی و ذاتی آنها در خدا، برای ما دور افتادگان وادی حیرت و ضلالت و واماندگان کوی سرگشتگی و طبیعت، میسور نیست.[52]
پی نوشت:
-
[1] . ر.ک: مطهری، حکمتها و اندرزها، ج 1، ص 47-50.
-
-
-
-
-
-
[7] . نور الثقلین، ج 1، ص 21.
-
-
-
[10] . طبرسی، مجمع البیان، ج 7، ص 35؛ طباطبایی، المیزان، ج 14، ص 199.
-
[11] . ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج 23، ص 27-36.
-
[12] . حسن زاه آملی، در آسمان معرفت، ص 26.
-
[13] . سیدمحمدحسین تهرانی، رساله سیر و سلوک منسوب به بحر العلوم، ص 115-116.
-
[14] . ر.ک: مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 268؛ تفسیرالمیزان، ج 5، ص 574 و ج 18، ص 252.
-
[15] . رساله الولایه، ص 17-20.
-
[16] . نهج البلاغه، خطبه 12.
-
[17] . جوادی آملی، دینشناسی، ص 268.
-
[18] . تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 11، ص 295.
-
-
[20] . دینشناسی، ص 70-69 (با اندکی تصرف)؛ تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 11، ص 138-137.
-
[21] .ر.ک: تفسیر المیزان، ج 8، ص 288-289.
-
[22] . ر.ک: مجموعه آثار، ج 4، ص 960-961؛ ج 21، ص 484-485؛ ج 23، ص 184-186.
-
-
-
-
-
[27] . مجموعه آثار، ج 23، ص 771-772.
-
[28] . ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج 22، ص 214.
-
[29] . نهج البلاغه، نامه 45.
-
[30] . نازعات، آیه 40 و 41.
-
[31] مجموعه آثار، ج 16، ص 541-539.
-
.[32] نهج البلاغه، خطبه 79.
-
-
[34] . نهج البلاغه، خطبه 439.
-
[35] . جامع السعادت، ج 2، ص 52.
-
[36] . نهج البلاغه، خ 209؛ کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 401.
-
[37] . ر.ک: مطهری، مجموعه آثار، ج 23 ؛ ناظم زاده قمی، علیعلیه السلام در آینه عرفان، ص 281-328 ؛ تفسیر موضوعی قرآن مجید، ج 1، ص 171-190.
-
-
[39] . عرفان اسلامی، ص 102 و 108.
-
[40] . نامههای عرفانی، ص 119-120.
-
-
-
[43] . آل عمران، آیه 191.
-
-
[45] . شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، ص 200.
-
-
-
-
-
[50] . تفسیرالمیزان، ج 16، ص 342.
-
[51] . تکاثر، آیه 8 ؛ ر.ک: علامه تهرانی، مهرتابان، ص 219.
-
[52] . المیزان فی التفسیر القرآن، ج 17، ص 193-194.