نویسنده: نصرالله آقاجانى
آقاى دکتر رضا داورى در کتابى تحت عنوان «درباره غرب» هشت مقاله درج کرده است. هر چند بیشتر آنها در برخى نشریهها به چاپ رسیده بود، ولى مجموعه این مقالهها با حجم 115 صفحه از سوى انتشارات هرمس، براى نخستین بار در سال 1379 منتشر گردید. ششمین مقاله آن، بهنام «نظر علامه طباطبایى درباره غرب» است که مؤلف محترم به بررسى نظر علامه درباره غرب - بر اساس جلد چهارم المیزان - پرداخته است.
بدیهى است که پرداختن به چنین موضوعى، نیازمند تحقیق همه جانبه موضوع در همه آثار قلمى علامه طباطبایى و بهخصوص تفسیر المیزان است. هر چند اکتفا به یک جلد، در حد یک مقاله چندان قابل مناقشه نیست، ولى در همین حد هم بهنظر مىرسد در پارهاى از موارد، در ترجمه یا برداشت عبارتهاى المیزان دقت لازم به عمل نیامده است. بنابر این ما در نوشتار حاضر به نقل عبارتهاى المیزان، همراه با ترجمه و توضیح میپردازیم، و در شماره بعد مطالب جناب دکتر داورى را از مقاله فوق بیان کرده، موارد اختلاف با مقصود علامه را متذکر خواهیم شد تا شاید مفید واقع شود.
علامه طباطبایى با بیان شیفتگى و حیرت زدگى برخى افراد، نسبت به پیشرفت مادى مغرب زمین، و مشاهده صدق، صفا، امانت، سرزندگى و خوش خلقى آنها در درون خود، در مقام بیان مغالطه ایشان برآمده چنین اظهار مىدارد:
«و اما استعجابهم بما یرون من الصدق والصفاء و الامانة و البشر و غیر ذلک فیما بین افراد الملل المترقیه، فقد اختلط علیهم حقیقة الامر فیه، و ذلک ان جل المتفکرین من باحثینا معاشر الشرقیین، لایقدرون على التفکر الاجتماعى و انما یتفکرون تفکرا فردیا . فالذى یراه الواحد منا نصب العین، انه موجود انسانى مستقل عن کل الاشیاء، غیر مرتبط بها ارتباطا تبطل استقلاله الوجودى (مع ان الحق خلافه)، ثم لا یتفکر فى حیاته الا لجلب المنافع الى نفسه و دفع المضار عن نفسه، فلا یشتغل الا بشأن نفسه، و هو التفکر الفردى و یستتبع ذلک ان یقیس غیره على نفسه، فیقضى فیه بما یقضى على هذا النحو من الاستقلال؛ و هذا القضاء ان صح فانما یصح فیمن یجرى فى تفکره هذا المجرى، و اما من یتفکر تفکرا اجتماعیا لیس نصب عینیه الا انه جزء غیر منفک و لا مستقل عن المجتمع و ان منافعه جزء من منافع مجتمعه، یرى خیر المجتمع خیر نفسه و شره شر نفسه و کل وصف و حال له، وصفا و حالا لنفسه؛ فهذا الانسان یتفکر نحوا آخر من التفکر ولا یشتغل فى الارتباط بغیره الا بین هو خارج عن مجتمعه و اما اشتغاله باجزاء مجتمعه فلا یهتم به و لا یقدره شیئا »[1].
و اما شیفتگى و دلدادگى چنین افرادى از مشرق زمین، نسبتبه صدق و صفا و امانت و خوشى و مانند آن که در بین افراد ملل مترقى (مغرب زمین) مشاهده مىکنند، در واقع حقیقت مساله بر آنها مشتبه شده است؛ زیرا اغلب اندیشمندان ما - مشرقزمینان - توانایى تفکر اجتماعى نداشته و فقط در حیطه تفکر فردى بهسر مىبرند. (فکر فردى، تفکرى است که) هر یک از ما فقط خودش را به عنوان موجود انسانى، مستقل از هر موجود دیگر ببیند، بهطورى که ارتباط با آنها را از بین برنده استقلال خود حساب کند (با اینکه حق، غیر از این است). چنین اندیشهاى او را وامىدارد که جز به جلب منفعتخویش و دفع ضرر از خود نیندیشد؛ در نتیجه جز به شئون خویش به چیزى مشغول نمىشود و این همان تفکر فردى است و لازمه چنین تفکرى، آن است که دیگران را نیز به خود قیاس کند و همان استقلالى را که براى خود قایل استبراى آنها هم قایل باشد.
چنین اندیشهاى - اگر صحیح باشد - در مورد کسانى مىتواند درست باشد که چنین فکر فردى داشته باشند؛ اما کسى که از تفکر اجتماعى بهرهمند است، یعنى هیچگاه خود را منفک و مستقل از جامعه نبیند، بلکه منافع خود را جزیى از منافع جامعه بشمارد، چنین فردى خیر و شر جامعه را خیر و شر خود دانسته و هر نوع ویژگى و حالتى از جامعه را وصف و حال خود مىداند. چنین انسانى، به گونهاى دیگر مىاندیشد . او در ارتباط با غیر خود، در درون اجزاى جامعه خویش اهتمام نمىورزد، بلکه براى او (نحوه سلوک با) بیرون از جامعه خویش مهم است.»
مرحوم علامه در این تحلیل، نحوه تفکر را به دو دسته فردى و اجتماعى تقسیم کرده است و عیب و ایراد اندیشه بسیارى از متفکران (یا عموم) مشرق زمین را در دور بودن از تفکر اجتماعى مىداند.
او همچنین، جامعه و افراد را به انسان و اعضایش تشبیه کرده، مىگوید: هر یک از اجزا و اعضاى جسم انسان مثل چشم، گوش، دست، پا و غیره، در خدمت انسان بوده و خواهان چیزى هستند که انسان خواهان آن است؛ یعنى دنبال خیر و شر بیرون از خویشند. اما روابط این اجزا با خود و با انسان، به گونهاى است که به ندرت باعث ضرر و آسیب یکدیگر مىشوند. آنگاه مىگوید:
«و فى حکمه حال افراد مجتمع انسانى اذا تفکروا تفکرا اجتماعیا، فصلاحهم و تقویهم او فسادهم و اجرامهم و احسانهم و اسائتهم، انما هى ما لمجتمعهم من هذه الاوصاف اذا اخذ ذا شخصیة واحدة.»[2]
«افراد جامعه چنین حکمى را دارند، یعنى اگر تفکر اجتماعى داشته باشند و براى جامعه شخصیت واحد قایل باشند؛ صلاح و تقوا، فساد و جرم، و احسان و اسائه خود را همان صلاح و تقوى، فساد و انحراف، و نیکى و بدى جامعه خواهند دید.»
همانطورىکه ملاحظه مىشود، علامه در صدد بیان نوعى از تفکر صحیح و حقیقى است که در واقع وجود دارد و باید به آن نایل شد . آنگاه جهت تثبیت و تقریر این مطلب، از قرآن هم استشهاد مىآورد:
«و هکذا صنع القرآن فى قضائه على الامم والاقوام التى الجاتهم التعصبات المذهبیة او القومیه، ان یتفکروا تفکرا اجتماعیا کالیهود و الاعراب و عدة من الامم السالفة، فتراه یؤاخذ اللاحقین بذنوب السابقین.»[3]
«قرآن هم، در معامله و برخورد با امتها و اقوامى که تعصبات مذهبى و قومى آنها را وادار به تفکر اجتماعى کرده است، مثل یهود، اعراب و برخى از امتهاى گذشته، چنین اسلوبى از تفکر را بهکار برده است؛ لذا لاحقان و حاضران را به خاطر گناه پیشینیان مورد مواخذه قرار مىدهد.»
نتیجهاى که علامه از این تحلیل دارد، نقد و بررسى همان کسانى است که شیفته صلح و صفا و زیبایى درون ملل متمدن مغرب زمین شدهاند. او بر اساس تفکیکى که بین اندیشه فردى و اجتماعى انجام داده است، گوشزد مىکند که مبادا از تفکر اجتماعى دور شویم و فقط روابط افراد غربى با یکدیگر را مشاهده کرده، از شخصیت اجتماعى و نحوه معاشرت جوامع آنها با دیگر جوامع - مشرق زمین و غیر آن - غفلت کنیم:
«و یتبین مما ذکرنا ان القضاء بالصلاح و الفلاح على افراد المجتمعات المتمدنة الراقیة، على خلاف افراد الامم الاخرى لا ینبغى ان یبنى على ما یظهره من معاشرتهم و مخالطتهم فیما بینهم و عیشتهم الداخلیه، بل بالبناء على شخصیتهم الاجتماعیه البارزة فى مماستها و مصاکتها سائر الامم الضعیفه و مخالطتها الحیویة سائر الشخصیات الاجتماعیه فى العالم.»[4]
«از آنچه که گذشت، روشن مىشود که نمىتوان با مشاهده نحوه سلوک و معاشرت افراد با یکدیگر درون جوامع متمدن و پیشرفته مغرب زمین، حکم کرد که آنها بر خلاف افراد سایر ملل از صلاح و سعادت و یا شقاوت و نکبتبرخوردارند؛ بلکه چنین حکمى باید با توجه به شخصیتبارز اجتماعى آنها در برخورد و مواجهه با سایر ملتهاى ضعیف و نحوه روابط حیاتىشان با دیگر شخصیتهاى اجتماعى دنیا، صورت گیرد.»
علامه سرانجام باتوجه به چنین مبنا و ملاکى به ارزیابى غرب مىنشیند و چنین اظهار مىدارد:
«و لعمرى، لو طالع المطالع المتامل تاریخ الاجتماعیة من لدن النهضة الحدیثة الاوروبیة و تعمق فیما عاملوا به غیرهم من الامم و الاجیال المسکینة الضعیفة، لم یلبث دون ان یرى ان هذه المجتمعات التى یظهرون انهم امتلؤوا رافة و نصحا للبشر یفدون بالدماء والاموال فى سبیل الخدمة لهذا النوع واعطاء الحریة و الاخذ بید المظلوم المهضوم حقا و الغاء سنة الاسترقاق و الاسر، یرى انهم لا هم لهم الا استعباد الامم الضعیفة مساکین الارض ما وجدوا الیه سبیلا بما وجدوا الیه من سبیل، فیوما بالقهر و یوما بالاستعمار و یوما بالاستملاک و یوما بالقیمومة و یوما باسم حفظ المنافع المشترکة و یوما باسم الاعانة على حفظ الاستقلال و یوما باسم حفظ الصلح و دفع ما یهدده و یوما باسم الدفاع عن حقوق الطبقات المستاصلة المحرومة و یوما . . . و یوما . . .؛ و المجتمعات التى هذا شانها، لا ترتضى الفطرة الانسانیة السلمیةان تصفها بالصلاح او تذعن لها بالسعادة وان اغمضت النظر عما یشخصه قضاء الدین و حکم الوحى والنبوة من معنى السعادة.»[5]
«و به جانم سوگند، اگر مطالعه کننده اهل تأمل، تاریخ اجتماعى غربىها را از آغاز نهضت جدید در اروپا مورد مطالعه قرار داده ونحوه رفتارشان را با امتهاى ضعیف و درمانده مورد مشاهده و تعمق قرار دهد، برخلاف ادعاهاى ظاهرشان که جز رافت و خیر بشر را نمىخواهند و در راه حریت و آزادى انسانها و نجات مظلومان و شکستن سنتبردگى واسیرى، از جان و مالشان مایه مىگذراند، آنها را جز افرادى که هر روز با اسمى خاص، در صدد به بندگى کشیدن ملتهاى ضعیفند، نخواهد یافت. روزى از طریق قهر و غلبه، روز دیگر از راه استعمار؛ روزى از طریق ادعاى مالکیت و روزى دیگر از راه ادعاى قیمومت و سرپرستى؛ روزى به اسم حفظ منافع مشترک و روز دیگر با نام کمک در حفظ استقلال کشور دیگر؛ روزى با اسم حفظ صلح و آرامش و دفع تهدیدها و روز دیگر با نام دفاع از طبقات محروم و هر روز به بهانهاى؛ و جوامعى که چنین ویژگىهایى دارند، فطرت انسانى هرگز آنها را به صلاح نشناخته و حکم به سعادت آنان نخواهد کرد، اگرچه از حکم دین و وحى و نبوت درباره معناى سعادت نیز صرف نظر شود.»
آقاى دکتر رضا داورى در کتابى تحت عنوان «درباره غرب» هشت مقاله درج کرده است. هر چند بیشتر آنها در برخى نشریهها به چاپ رسیده بود، ولى مجموعه این مقالهها با حجم 115 صفحه از سوى انتشارات هرمس، براى نخستین بار در سال 1379 منتشر گردید. ششمین مقاله آن، بهنام «نظر علامه طباطبایى درباره غرب» است که مؤلف محترم به بررسى نظر علامه درباره غرب - بر اساس جلد چهارم المیزان - پرداخته است. درشماره قبل نظرات علامه را در این زمینه مطرح کردیم. حال با چنین پیشینهاى از نظرات مرحوم علامه طباطبایى، به سراغ برخى از عبارات مقاله دکتر داوری مىرویم:
أ) دکتر داورى در مقام استنباط از سخنان علامه طباطبایى درباره دو نوع تفکر فردى و اجتماعى، چنین مىگوید:
«نکته مهم دیگرى که (طباطبایى) متذکر شدهاند این است که در میان جامعههاى کنونى فقط غرب نیست که اساس جامعه را بر عقل عملى مستقل از وحى قرار داده، بلکه جامعههاى اسلامى از این حیث وضعى بدتر از غرب دارند.»
ایشان براى صحت این برداشت، عبارت علامه را بیان مىکند: «بیشتر فضلاى ما، داراى طرز تفکر اجتماعى نیستند...»[6]
نقد:
مرحوم علامه در صدد بیان تفکر عملى در مقابل نظرى نیست، بلکه از نظر او تفکر - اعم از نظرى و عملى - ممکن است فردى یا اجتماعى باشد. تقسیم تفکر به فردى و اجتماعى تقسیم بر اساس روش و اسلوب تفکر است نه محتواى آن، و حال آنکه قضاوت ارزشى بین جوامع و ملتها، به اینکه یکى برتر و دیگرى پایینتر است، بیش از آنکه به روش تفکر بستگى داشته باشد، به محتواى آن توجه دارد.
ب) با توجه به مطلب فوق، این سخن جناب دکتر که «بهنظر آقاى طباطبایى، غرب از ما و اقوام نظیر ما برتر است.»[7] نه تنها هیچ شاهد منطقى از بیرون ندارد، بلکه از هیچ جاى سخنان علامه قابل استنباط نیست و اتفاقا ایشان حملات تند و تیزى علیه غربىها داشتهاند که بیان کردیم. بهنظر مىرسد منشا چنین استنباطى، اشتباه در ترجمه یا تطبیق عبارت علامه است آنجا که مىگوید: «هذا الانسان یتفکر نحوا آخر من التفکر و لا یشتغل...»
منظور علامه - با توجه به سیاق سخنان او که در صدد بیان دو نوع تفکر بر حسب واقع بودهاند - کسى است که از تفکر اجتماعى بهرهمند است، نه انسان غربى. وى اصلا در صدد بیان این نیست که تفکر مغرب زمین، اجتماعى استیا نه؛ ممکن است اجتماعى هم باشد اما علامه در این جمله، لازمه تفکر صحیح را بیان مىکند در حالىکه جناب دکتر، کلمه «وهذا الانسان» را به آدم غربى ترجمه و تطبیق کردهاند . این اشتباه، در ترجمه عبارت زیر هم تکرار شده است:
«و تبین مما ذکرنا ان القضاء بالصلاح والفلاح على افراد المجتمعات المتمدنة الراقیه ... .»
ترجمه دکتر: «بنابراین ملاک قضاوت ما درباره کسى که طرز تفکرش اجتماعى است... .»[8]
در حالیکه منظور علامه این است که ما در شناخت هر جامعهاى و از جمله جوامع غربى (که مورد بحث است) باید تفکر اجتماعى داشته باشیم، یعنى نحوه سلوک آنها را با سایر ملل ملاحظه کنیم. در حالىکه ترجمه ایشان، داشتن تفکر اجتماعى را براى غربىها مسلم گرفته و به اصل متن نسبت داده است.
ج) با توجه به آنچه که در بند (ا) آمده است، تقسیم تفکر به فردى واجتماعى نمىتواند تنها معیار داورى ارزشى باشد، زیرا محتواى این دو تفکر هم نقش اساسى دارد. لذا با اعتراف به اینکه غربىها داراى تفکر اجتماعى هستند اما ملتهاى دیگر بىبهره یا کم بهرهاند، نمىتوان از جهت نحوه اندیشیدن اجتماعى، امتیاز مطلق قایل شد و تنها کاستى آن را فقدان عقل قدسى (یعنى ظلم نمودن به دیگر جوامع) دانست؛ زیرا مبدا و مقصد جامعه نیز در اندیشه اجتماعى او مؤثر است. اینکه جوامع غربى چه مقصد و غایتى در زندگى و حیات اجتماعى خود دارند و براى رسیدن به آن چگونه مىاندیشند؟ هر دو سئوال براى پى بردن به ماهیت غرب مهم است. اما بهنظر مىرسد که جناب دکتر، مشکل جامعه غربى را چیزى بیشتر از فقدان عقل قدسى (به معنى عدم مراعات عدل در روابط با دیگر جوامع و ملتها) دانسته، اظهار مىدارد:
«جامعهاى که تفکر اجتماعى دارد، در درون داراى نظم و عقل و صلاح نسبى است، اما عادل نیست و شاید مستولى و استعمارگر و متجاوز به حقوق و حیات دیگران باشد؛ جامعه غربى چنین جامعهاى است.»[9]
وى همچنین گفته است:
«اگر غرب را با جامعههاى موجود در دیگر مناطق روى زمین قیاس کنیم، از جهاتى آن را برتر مىیابیم. ضعف و نقص آن را وقتى مىتوان دریافت که عدل و جامعه عادله تابع عقل قدسى را در نظر آوریم؛ چنین جامعهاى هنوز تحقق نیافته است.»[10]
نقد
نقد مهم سخنان دکتر این است که؛ هر چند جامعه غربى ممکن است، داراى تفکر اجتماعى قوى باشد، اما نقص آن فقط در نقض عدالت نسبتبه جوامع دیگر نیست؛ زیرا ممکن است تفکر اجتماعى او در راستاى تحقق هدفى غیر الهى و غیر انسانى باشد- که در این صورت، جامعه ضاله و گمراهى خواهد بود که هدف و راه وصول به آن با یکدیگر هماهنگ و همراه بوده- اما اصل هدف چیزى جز شقاوت و نکبت نیست و چنین جامعهاى شاید در تامین نظم اجتماعى خود هم مشکل داشته باشد.
خلاصه اینکه دستیابى به نظرات مرحوم علامه طباطبایى درباره غرب، نیازمند تامل و تحقیقى فراتر از آن چیزى است که در برخى از جلدهاى المیزان دیده مىشود و امید است این امر با ژرفنگرى اساتیدى چون جناب آقاى دکتر داورى انجام پذیرد.