22 اسفند 1396, 19:25
انّ الّذ ین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیاه الدّنیا و اطمانّوا بها و الّذین هم عن آیاتنا
غاف لون اولئ ک ماواهم النّار بما کانوا یکسبون
قبلا بیان شد که در آیات قرآن از کسانی که به لقاء الهی امید ندارند، نکوهش شده است. اگر مراد ملاقات عمومی باشد، این پرسش مطرح میشود که آیا این ها اصلاً به وجود آفریدگار معتقد نیستند و یا به رغم گمان به وجود خداوند، هیچ امیدی به دیدار او ندارند؟ و اگر ملاقات ویژه اولیای خدا مراد باشد، سوال به این صورت مطرح میشود که: چه طور ممکن است انسان مومن، به ملاقات با خدا امید نداشته باشد؟
از باب مقدمه عرض میکنم: احتمال بیش از پنجاه درصد را اصطلاحاً ظن میگویند. گاهی به معنای اعتقاد راجح با قید نرسیدن به حدّ علم استعمال میشود و گاه به معنای مطلق اعتقاد راجح است، حتی اگر به حد علم برسد. ظن و امید هم پا هستند، البته در ظن به گذشته جای امید نیست زیرا امید فقط نسبت به آینده حاصل میشود. برای نمونه در بازی فوتبال، اگر هیچ اطلاعی از ویژگی های دو تیم بازی کننده نداشته باشیم، احتمال برنده شدن هر دو یکسان است. ولی اگر بدانیم تیم الف، مربی، بازیکن و وضعیت بهتری دارد احتمال بیش تر میدهیم که برنده شود. ظن و امید به برنده شدن این تیم با هم هستند، این ظن در اثر دانستن ویژگی های تیم حاصل میشود. هر قدر شناخت انسان از حادثه ای بیش تر باشد امیدش نیز بیش تر خواهد بود. عجیب این است که گاه عاملی احساسی در شناخت انسان اثر میگذارد. گاهی محاسبات، وقوع حادثهای را تایید نمی کند، ولی انسان از بس تمایل دارد، میگوید: نه، حتماً میشود! و امیدش افزایش مییابد. امید در شناخت اثر میگذارد، عکس آن هم امکان پذیر است: گاهی نمیخواهد موضوعی واقع شود با این که عوامل پیدایش ظن، بلکه یقین موجود است. نخواستن، ناخودآگاه در شناخت اثر میگذارد. این ها به روانکاوی مربوط است. عوامل بسیاری در حالات روحی انسان اثر میگذارد که خودش متوجه نمی شود. اگر برای کسی که به سیگار کشیدن عادت کرده، صدها دلیل پزشکی بر نفی سیگار بیاوری نمی پذیرد، بر عکس، اگر برای کسی که از چیزی بیزار است صدها دلیل قوی بر پذیرش آن بیاوری زیر بار نمی رود. این جاست که ظن از امید جدا میشود، البته ظن منطقی، نه ظن به معنای حالات روانی:
«ایحسب النسان الّن نجمع عظامه بلی قادرین علی ان نسوّ ی بنانه بل یرید النسان لیفجر امامه»
معنای «یحسب، حسبان» با ظن خیلی نزدیک است و شاید مترادف باشند. میفرماید: آیا آدمیزاد میپندارد ما او را زنده نخواهیم کرد و این کار شدنی نیست؟! آن کسی که اصل این استخوان ها را آفریده است، میتواند آن ها را زنده کند. زنده کردن مرده دشوارتر است یا آفریدن از عدم؟! عقل، امکان وقوع معاد را نفی نمی کند پس چرا آدمیزاد میگوید ممکن نیست؟ چون میخواهد آزاد باشد و بی بند و باری کند.
میگویند: آزادی مسالهای مستحدثه است که اروپایی ها آن را کشف کردهاند و ما هم باید بپذیریم، حقی است که دنیای کنونی کشف کرده و ما هم باید تابع باشیم هر چند برخلاف دین باشد! در حالی که تازه کشف نشده، بلکه آزادی از قدیمیترین مسائل بشریت است. انسان میخواهد آزاد باشد و بر اساس هوای نفسانی عمل کند: بل یرید الانسان لیفجر امامه میخواهد مانعی در پیش رو نداشته باشد اگر بپذیرد آخرتی هست و به دنبالش حساب و کتابی وجود دارد، کار او مشکل میشود. به همین سبب میگوید: قیامتی در کار نیست و همه چیز برای من جایز است! به جای این که شناخت، منشا احساس و باور باشد، ابتدا میپذیرد، سپس میگوید: شناختم یا رد میکند، آن گاه میگوید: وجود ندارد. به کسانی که باور کرده اند آخرت وجود ندارد، نمی توان گفت: به آخرت امید داشته باشید ولی اگر کسی دست کم احتمال راجح بدهد که آخرتی در کار است، میتواند به آن امیدوار باشد، البته گاهی با این که به قیامت ظن دارد، ممکن است به آن امید نداشته باشد. گاه مساله ای را ثابت یا رد میکند، ولی به لوازم آن توجه ندارد یعنی اصل اعتقاد یافتن در اثر عوامل عقلانی، مسالهای است و زنده نگه داشتن آن در ذهن، مساله ای دیگر. همه ما معتقدیم که خدای متعال همه جا حاضر و ناظر است، ولی آیا همیشه توجه داریم؟!
امید بالفعل داشتن هنگامی است که انسان به اعتقاد خود توجه داشته باشد و عوامل ناخودآگاه در او اثر نکند به عبارتی، باید مقتضی موجود و مانع مفقود باشد. کسی که به آخرت و ملاقات با خدا در آن اعتقاد دارد، باید به وقوع آخرت امید داشته باشد ولی گاهی عوامل ناخودآگاه،مانع میشود. اگر انسان واقعاً بخواهد اعتقادش را منشا اثر قرار دهد، باید آن را همیشه زنده نگه دارد و موانع مربوط را برطرف کند. آیه مذکور ممکن است اشاره ای به این مطلب باشد که: ای مومنان! باید ابتدا بیندیشید و با دلیل ثابت کنید که معاد هست سپس این اعتقاد را در دل خود زنده نگه دارید، به لوازمش ملتزم و منتظر وقوع آن باشید. گاه هیجان ها و عادتها مانع پای بندی به لوازم اعتقاد میشوند:
«انّ الّذین لایرجون لقاءنا و رضوا بالحیاه الدّنیا و اطمانّوا بها و الّذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک ماواهم النّار بما کانوا یکسبون»
بنده گمان میکنم ترتیب جملات مذکور به سبب ارتباطی است که بین آن ها وجود دارد. برخی انسانها چون زندگی دنیا را پسندیدهاند، برای آخرت حسابی باز نمیکنند و منتظر ملاقات با خدا نیستند. آن چه میخواستند همین است و غیر از لذتهای دنیوی هیچ دغدغه و گم شدهای ندارند. امیدی به آخرت ندارند تا به آن بیندیشند ولی باید بدانند: اولئک ماواهم النّار بما کانوا یکسبون. بنابراین سرّ پای بند نبودن به لوازم اعتقاد به آخرت، دلبستگی به حیات دنیاست چنان با لذت های دنیوی انس گرفته که نمی خواهد از این ها جدا شود، پس برای چه درباره چیزی بیندیشد که او را از آن ها جدا خواهد کرد! اگر بخواهی برایش از اوصاف مرگ و قیامت بگویی، میگوید: حالا بیخیال ! اگر آیه و روایت بیاوری، میگوید: قبول دارم، قیامت و حسابرسی هست ولی حالا کار و کاسبی دارم، حوصله ندارم درباره این چیزها فکر کنم. آن که قیامت را باور داشت و به لوازم آن ملتزم بود، فرمود: والله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امّه ،(3) علی(ع)می فرماید: به خدا قسم! انس من به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیش تر است. او باور دارد، میداند با چه کسی ملاقات خواهد کرد و چه لذت هایی در انتظارش است.(سخنرانی حضرت آیت الله مصباح یزدی (دامت برکاته)در دفتر مقام معظم رهبری ـ قم، 4و5/8/1384 )
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان