رزق و روزی اهل علم و دانش
قال النّبی(ص):«أنّ الله تعالی قَد تَکَفَّلَ لطالبِ العِلمِ بِرزقِهِ خَاصّه عمّا ضَمِنَه لِغیرِهِ»(منیه المرید،ص62)
هر کسی در زندگی باید برای به دست آوردن رزق و روزی و تأمین زندگی خود تلاش کند، البته این به این معنی نیست که انسان برای تأمین زندگی به هر کاری دست بزند و از راه حرام و یا از راه ذلّت باز، زندگی خود را تأمین کند؛ چرا که در روایات وارد شده که خداوند رزق و روزی هر کسی را ضمانت کرده است:
«وَ جَعَلَ لِکُلِّ رُوحٍ مِنْهُم قُوتاً مَعلُوماً مَقْسُوماً مِن رِزقِهِ، لا یَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ، وَ لا یَزِیدُ مَن نَقَصَ مِنْهُم زَائِدٌ»
برای هر موجود زندهای نصیبی معلوم و رزقی مقسوم فرمود؛ کسی نمیتواند از روزی او اگر زیاد باشد چیزی کم کند و اگر کم است چیزی بیفزاید.[1]
نه تنها انسانها بلکه همه موجودات روزی آنها در نظر گرفته شده و خداوند روزی هیچ موجودی را فراموش نکرده است و نه تنها فراموش نکرده بلکه روزی آنها را ضمانت کرده است، حضرت علی(ع) در نهج البلاغه میفرماید: به مورچه و کوچکى جثّه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمىشود، نگاه کنید چگونه روى زمین راه مىرود، و براى به دست آوردن روزى خود تلاش مىکند؟ دانهها را به لانه خود منتقل مىسازد، و در جایگاه مخصوص نگه مىدارد، در فصل گرما براى زمستان تلاش کرده، و به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمىکند! روزى مورچه تضمین گردیده، و غذاهاى متناسب با طبعش آفریده شده است.[2]
دروزی اهل علم و دانش را خود به طور خاص و ویژه متکفّل شده است علامه طباطبایی(ره) میفرمایند: در سالهایى که در حوزه نجف اشرف مشغول تحصیل علم بودم مرتب از تبریز هزینه تحصیلم به نجف مىرسید و من فارغ البال مشغول بودم تا آنکه چند ماهى مسافر ایرانى به عراق نیامد و خرجیم تمام شد، روزى مشغول مطالعه بودم و دقیقاً در یک مسأله علمى فکر مىکردم که ناگهان بیپولى و وضع روابط ایران و عراق رشته مطلب را از دستم گرفته و به خود مشغول کرد، شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شنیدم درب منزل را مىکوبند، در حالى که سر روى دستم نهاده و دستم روى میز بود برخاستم و درب خانه را باز کردم مردى دیدم بلند و داراى محاسنى حنایى و لباسى که شباهت به لباس روحانى عصر حاضر نداشت نه فرم قبایش و نه فرم عمامهاش، امّا هر چه بود قیافهاى جذّاب داشت. به محضى که در را باز کردم سلام کرد و گفت: من شاه حسین ولى، پروردگار متعال مىفرماید: در این مدّت هیجده سال، کى گرسنهات گذاشتهام که درس و مطالعهات را رها کرده و به فکر روزیت افتادهاى!! آن گاه خداحافظى کرد و رفت. من بعد از بستن در خانه و برگشتن به پشت میز تازه سر از روى دستم برداشتم و از آنچه دیدم تعجّب کردم و چند سؤال برایم پیش آمد.
اوّل اینکه: آیا راستى من از پشت میز برخاستم و به در خانه رفتم و یا آنچه دیدم همین جا دیدم ولى یقین دارم که خواب نبودم.
دوم اینکه: این آقا خود را به نام شاه حسین ولى معرفى کرد، ولى از قیافهاش بر مىآید که گفته باشد شیخ حسین ولى، لکن هر چه فکر کردم نتوانستم بخود بقبولانم که گفته باشد: شیخ، از طرفى هم قیافهاش قیافه شاه نبود، این سؤال هم چنان بدون جواب ماند تا آنکه مرحوم والدم از تبریز نوشتند که تابستان به ایران بروم در تبریز بر حسب عادت نجف، بین الطّلوعین قدم مىزدم روزى از قبرستان کهنه تبریز مىگذشتم به قبرى برخوردم که از نظر ظاهر پیدا بود قبر یکى از بزرگان است، وقتى سنگ قبر را خواندم دیدم قبر مردى است دانشمند بنام شاه حسین ولى و حدود سیصد سال پیش از آمدن به در خانه، از دنیا رفته است.
سؤال سوّمى که برایم پیش آمد تاریخ هیجده سال بود که این تاریخ ابتدائش چه وقت بوده است؟ وقتى است که من شروع به تحصیل علوم دینى کردهام؟ که من بیست و پنج سال است مشغولم، و یا وقتى است که من به حوزه نجف أشرف مشرف شدهام؟ که آن هم بیش از ده سال نیست پس ماده تاریخ هیجده از چه وقت است؟ و چون خوب فکر کردم دیدم هیجده سال است که به لباس روحانیّت ملبّس و مفتخر شدهام.[3]