استاد شهید آیتالله مطهری - بخش چهارم
مردی از صحابه امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را مینگریست: از یک طرف علی را میدید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را که در رکاب علی شمشیر میزدند و از طرفی نیز همسر نبیاکرم را میدید که قرآن درباره زوجات آن حضرت میفرماید:
«و أزواجُهُ اُمّهاتُهُم»۱ (همسران او مادران امتاند) و در رکاب او، طلحه را میدید از پیشتازان در اسلام، مرد خوشسابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی که به اسلام خدمتهای ارزندهای کرده است، و باز زبیر را میدید خوشسابقهتر از طلحه، آن که حتی در روز سقیفه از جمله متحصنین در خانه علی بود. این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه؟! آخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سختترین دژهای اسلامند، اکنون رو در رو قرار گرفتهاند؟ کدام یک به حق نزدیکترند؟ در این گیر و دار چه باید کرد؟
نباید آن مرد را در این حیرت زیاد ملامت کرد. شاید اگر ما هم در شرایطی که او قرار داشت قرار میگرفتیم، شخصیت و سابقه زبیر و طلحه چشم ما را خیره میکرد. ما الان که علی و عمار و اویس قرنی را با دیگران روبرو میبینیم، مردد نمیشویم چون خیال میکنیم دسته دوم مردمی جنایتسیما بودند. اما اگر در آن زمان میزیستیم و سوابق آنان را از نزدیک میدیدیم، شاید از تردید مصون نمیماندیم.
امروز که دسته اول را بر حق و دسته دوم را بر باطل میدانیم، از آن نظر است که بر اثر گذشت تاریخ و روشن شدن حقایق، ماهیت علی و عمار را از یک طرف و دیگران را از طرف دیگر شناختهایم و در آن میان توانستهایم خوب قضاوت کنیم. و یا لااقل اگر اهل تحقیق و مطالعه در تاریخ نیستیم، از اول کودکی به ما اینچنین تلقین شده است. اما در آن روز هیچ کدام از این دو عامل وجود نداشت.
به هر حال، این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: «آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟» شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابه رسولالله چگونه اشتباه میکنند و راه باطل را میپیمایند؟ آیا این ممکن است؟ علی در جواب سخنی دارد که دکتر طه حسین ـ دانشمند و نویسنده مصری ـ میگوید: «سخنی محکمتر و بالاتر از این نمیشود؛ بعد از آنکه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است»؛۲ فرمود: «انک لملبوسٌ علیک، ان الحق و الباطل لا یُعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهلهُ و اعرف الباطل تعرف اهله»؛۳ حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است، چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است، چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند؛ یعنی باید حقشناس و باطلشناس باشی نه اشخاص و شخصیتشناس؛ افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک) با حق مقایسه کنی، اگر با آن منطبق شدند، شخصیتشان را بپذیری و الا نه…
در اینجا علی(ع) معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست. و در حقیقت شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیتدادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص. قهراً شیعیان اولیه مردمی منتقد و بتشکن بار آمدند. علی بعد از پیغمبر(ص)، جوانی ۳۳ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان، در مقابلش پیرمردهای ۶۰ساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمیکنند و ما راه آنان را میرویم. منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمیکند، حقیقت است؛ بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.
از اینجا معلوم میشود چقدر فراوانند افرادی که شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و از بزرگترینآثار آن جذب و دفع است؛ اما نه هر جذبی و هر دفعی (گاهی جذب، جذب باطل و جنایت و جانی است و دفع، دفع حقیقت و فضایل انسانی)، بلکه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه علی؛ شیعه نیز باید مانند علی دونیرویی باشد.
آیا روح مذهب خوارج مرده است؟
این مقدمه برای این بود که بدانیم ممکن است مذهبی مرده باشد، ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند، بلکه خود را مخالف آن مذهب میدانند، زنده باشد. مذهب خوارج، امروز مرده است، یعنی دیگر امروز گروه قابل توجهی به نام «خوارج» که عدهای تحت همین نام از آن پیروی کنند، وجود ندارد؛ ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نکرده است؟ آیا مثلا خدای نکرده در میان ما، مخصوصا در میان طبقه به اصطلاح مقدسمآب ما، این روح حلول نکرده است؟!
اینها مطلبی است که جداگانه باید بررسی شود. ما اگر روح مذهب خارجی را درست بشناسیم، شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم. ارزش بحث درباره خوارج از همین نظر است. ما باید بدانیم علی چرا آنها را «دفع» کرد؛ یعنی چرا جاذبه علی آنها را نکشید و برعکس، دافعه او آنها را دفع کرد؟ مسلما تمام عناصر روحی که در شخصیت خوارج و تشکیل روحیه آنها مؤثر بود، از عناصری نبود که تحت نفوذ و حکومت دافعه علی قرار گیرد. بسیاری از برجستگیها و امتیازات روشن هم در روحیه آنها وجود داشت که اگر همراه یک سلسله نقاط تاریک نمیبود، آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه علی قرار میداد، ولی جنبههای تاریک روحشان آنقدر زیاد بود که آنها را در صف دشمنان علی قرار داد.
دمکراسی علی
امیرالمؤمنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دمکراسی رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش؛ هر گونه اعمال سیاستی برایش مقدور بود، اما او زندانشان نکرد و شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنان را از بیتالمال قطع نکرد، به آنها نیز همچون سایر افراد مینگریست. این مطلب در تاریخ زندگی علی عجیب نیست؛ اما چیزی است که در دنیا کمتر نمونه دارد. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبرو میشدند و صحبت میکردند، طرفین استدلال میکردند، استدلال یکدیگر را جواب میگفتند.
شاید این مقدار آزادی در دنیا بیسابقه باشد که حکومتی با مخالفین خود تا این درجه با دمکراسی رفتار کرده باشد. میآمدند در مسجد و در سخنرانی و خطابه علی پارازیت ایجاد میکردند. روزی امیرالمؤمنین بر منبر بود. مردی آمد و سؤالی کرد. علی بالبدیهه جواب گفت. یکی از خارجیها از بین مردم فریاد زد: «قاتلهُ الله ما افقههُ» (خدا بکشد این را، چقدر دانشمند است!) دیگران خواستند متعرضش شوند، اما علی فرمود: رهایش کنید، او به من تنها فحش داد. خوارج در نماز جماعت به علی اقتدا نمیکردند؛ زیرا او را کافر میپنداشتند. به مسجد میآمدند و با علی نماز نمیگزاردند و احیانا او را میآزردند. علی روزی به نماز ایستاده و مردم نیز به او اقتدا کردهاند. یکی از خوارج به نام ابنالکواء فریادش بلند شد و آیهای را به عنوان کنایه به علی، بلند خواند:
«و لقد أوحی إلیک و إلی الذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطن عملُک و لتکونن من الخاسرین».۴ این آیه خطاب به پیغمبر است که به تو و همچنین پیغمبران قبل از تو وحی شد که اگر مشرک شوی، اعمالت از بین میرود و از زیانکاران خواهی بود. ابنالکواء با خواندن این آیه خواست به علی گوشه بزند که سوابق تو را در اسلام میدانیم، اولین مسلمان هستی، پیغمبر تو را به برادری انتخاب کرد، در لیلهالمبیت فداکاری درخشانی کردی و در بستر پیغمبر خفتی، خودت را طعمه شمشیرها قرار دادی و بالأخره خدمات تو به اسلام قابل انکار نیست؛ اما خدا به پیغمبرش هم گفته اگر مشرک بشوی، اعمالت به هدر میرود، و چون تو اکنون کافر شدی، اعمال گذشته را به هدر دادی!
علی در مقابل چه کرد؟ تا صدای او به قرآن بلند شد، سکوت کرد تا آیه را به آخر رساند. همین که به آخر رساند، علی نماز را ادامه داد. باز ابنالکواء آیه را تکرار کرد و بلافاصله علی سکوت نمود. علی سکوت میکرد، چون دستور قرآن است که: «اذا قُرئ القرآنُ فاستمعوا لهُ و أنصتوا:۵ هنگامی که قرآن خوانده میشود، گوش فرا دهید و خاموش شوید.» و به همین دلیل است که وقتی امام جماعت مشغول قرائت است، مأمومین باید ساکت باشند و گوش کنند. بعد از چند مرتبهای که آیه را تکرار کرد و میخواست وضع نماز را بهم زند، علی این آیه را خواند: «فاصبر إن وعدالله حقٌ و لا یستخفنک الذین لا یوقنون:۶ صبر کن، وعده خدا حق است و فرا خواهد رسید. این مردم بی ایمان و یقین، تو را تکان ندهند و سبکسارت نکنند.» دیگر اعتنا نکرد و به نماز خود ادامه داد.
پینوشتها:
1- احزاب/6.
2- علی و بنوه، ص 40.
3- روضهالواعظین، ص 31.
4- زمر/ 65.
5- اعراف/204.
6- روم/60.
شنبه ۲ دی ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات