14 بهمن 1396, 15:47
قال رسولُ الله(ص): «مَوتُ العالِمِ مُصیبَهٌ لاتُجبَرُ و ثُلمَةٌ لاتُسَدُّ و هُوَ نَجمٌ طـمِسَ، و مَوتُ قَبیلَةٍ أیسَرُ مِن مَوتِ عالِمٍ»
در روایات، وارد شده که ارزش مرکّب علما از خون شهدا بالاتر است:
«یُوزنُ یَومَ القیَامهِ مِدَادُ العُلَمَاءِ و دمُ الشُّهداءِ فیرجّحُ مدَادُ العُلمَاءِ عَلى دمِ الشّهداءِ»[1]
روز قیامت مرکب علما و خون شهدا وزن میشود و مرکب علما بر خون شهدا ترجیح پیدا میکند.
امام صادق(ع) میفرمایند:
«فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ و جلّ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ»[2]
بالاتر از هر خوبی، خوبی دیگری است؛ تا اینکه مرد در راه خداوند کشته شود پس زمانی که در راه خداوند کشته شد پس بالاتر از آن خوبی دیگری نیست. در روایت دیگری از پیامبر (ص) نقل شده که میفرمایند:
«مَا مِن أَحَدٍ یَدخُلُ الْجَنَّهَ فَیَتَمَنَّى أَن یَخرُجَ مِنهَا إِلاّ الشَّهِیدُ فَإِنَّهُ یَتَمَنَّى أَن یَرجِعَ فَیُقْتَلَ عَشرَ مَرَّاتٍ مِمَّا یَرَى مِن کَرَامَةِ اللَّهِ»[3]
هیچ کسی نیست که وارد بهشت شود و آرزو داشته باشد که از آن خارج شود مگر شهید که آرزو میکند که دوباره به دنیا باز گردد و ده بار [یعنی بارها] کشته شود تا کرامت خداوند را مشاهده کند.
در طول تاریخ، عالمانی بودهاند که مجاهدت علمی و عملی خود را با خون خود ثبت کردهاند؛ مردانی که در عرصه حقّ و حقیقت همواره سد راه دشمنان و خاری در چشم آنها بودهاند. از همین رو دشمنان به ترور و حذف فیزیکی آنها روی آوردند. شهید آیتالله دستغیب یکی از این عالمان است که منافقین در سال 1360 طرح ترور او را تهیه کرده، مدّتها برای جمعآوری اطلاعات تلاش کردند. تشکیلات منافقین زمان ترور را روز جمعه 13 آبان تصویب کرد و برای این کار دختری بهنام گوهر ادبآواز انتخاب شد. او بهموجب مشکلات خانوادگی از کانون خانواده فرار کرده و در شیراز جذب تشکیلات منافقین شده بود. برنامه ترور روز 13 آبان بهطور غیر منتظرهای بههم خورد و بخشی از تلاش گروه هدر رفت. اما آنان در پی فرصتی دیگر بر آمده، نقشه یک ترور انتحاری را شکل دادند که ضارب باید خود، طعمه هوس تشکیلات میشد.
حالات شهید دستغیب به او خبر از یک واقعه بزرگ میداد. گاهی که به او میگفتند: بیشتر مراقب خودتان باشید، میگفت: شهادت افتخار است؛ مگر شما حسودیتان میشود که من به مقامی برسم، افتخاری نصیبم شود! شهید دستغیب شبها معمولاً در ساعت معیّنی از خواب برمیخاستند ولی شب جمعه پس از ساعتی استراحت ناگهان از خواب بیدار شدند. سرشان را در دستانشان میگیرند و مرتب «لاحول ولاقوه الا بالله» میگویند. همسرش میگوید: آقا آب میخواهید؟ ناراحتی دارید؟ جوابی نمیشنود. اصرار میکند و آقا میگوید: دیگر جز به اشاره سخن نمیگویم! مشهدی حیدر خادم میگوید: صبحها که میرفتم ایشان همیشه پشت میز نشسته بود؛ ولی آن روز جمعه در اتاق قدم میزد و «لاحول ولاقوه إلا بالله» میگفت. همه این حالات حکایت از این داشت که بار سنگین معرفتی در جانش ریختهاند و او در تحمل آن از زلال یاد حق استمداد میکند. همسرش میگوید: وقتی خواست برای نماز جمعه خارج شود دو اشاره کرد که من بعدها فهمیدم یعنی چه. آن دو اشاره، یکی به خود و دیگری بهسوی آسمان بود! یعنی که روز پرواز من به آسمان فرا رسیده است. شهید دستغیب به طرف نماز جمعه حرکت کرد. ناگهان در مسیر خانمی از در خانهای به طرف او آمد. چون معمولاً افراد در راه به او نامه میدادند و او سخت پروا داشت که پاسداران مانع شوند، آن خانم خیلی سریع خود را به شهید دستغیب رساند و در ساعت 25/11دقیقه بود که در یک لحظه زمین و زمان، کوچه پس کوچههای اطراف خانه آتش شد! انفجاری مهیب رخ داد و پس از لحظهای، آیت نیککردار حق، دستغیب، صد پاره بهسوی دوست عروج کرد.
وقتی کفن آقا را آوردند، کیسهی کوچکی همراه آن بود که معلوم نشد چیست؛ یک هفته پس از خاکسپاری چند نفر خواب دیده بودند که شهید دستغیب گفته بود تکّه گوشتهای بدن من لا به لای دیوارها و اطراف است، آنها را به من ملحق کنید! هنگامی که آنها را جمع کردند متوجّه شدند آن کیسه برای این مقدار از بدن او بوده و این خود شاهدی دیگر بر آن بار معرفت قبل از عروج بود.[4]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان