گفتگو با دکتر سیدحسن اسلامی اردکانی - زینب صالحی
شنبه ۲ دی ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات
اشاره: اخلاق زیستمحیطی از حوزههای مهم و پرمخاطب اخلاق است که اهمیتش همزمان با جدیترشدن بحرانهای زیستمحیطی آشکارتر میشود. از طرفی باتوجه به ملاحظات اخلاقی در مسائل زیستمحیطی میتوان رویکردها و راهکارهایی برای حفظ محیطزیست و جبران خطاهای انسانی در پیش گرفت، و از طرف دیگر کسانی که دغدغۀ زیست اخلاقی دارند، با کمک این شاخه خواهند دانست اقتضائات اخلاق در حوزۀ محیطزیست چیست. رویکردهای مختلفی در این زمینه شکل گرفته است که هر کدام در پی ترسیم بنیانهای اخلاقی این مسائلند. یکی از آن آنها، رویکرد «فضیلتگرا»ست که امروزه در اخلاق مدافعان بسیاری دارد و میکوشد با تأکید بر شخصیت فاعل و ضرورت پرورش فضایل در او، به پرسشهای نظری و دغدغههای عملی پاسخ دهد. در گفتگوی پیش رو، استاد اسلامی این رویکرد را تحلیل میکند و ضمن اشاره به تفاوت آن با سایر رویکردها، ضعفها و قوتهایش را تبیین میکند. سپس پیشنهاد میکند بعضی فضایل را به عنوان «فضیلت سبز» یا «فضیلت زیستمحیطی» در نظر بگیریم و دربارۀ اهمیت آنها در مواجهه با محیطزیست توضیح میدهد. آنگاه بر اهمیت ارتقای «سواد زیستمحیطی» شهروندان تأکید میکند و این دانش را مقدمۀ شکلگیری نگرش و مهارتهایی میداند که به اقدام و عمل منجر میشود. در انتها نیز اشاره مختصری به «رذایل زیستمحیطی» دارد و نشان میدهد چگونه این رذایل به تخریب و نابودی محیطزیست میانجامد.
دکتر اسلامی ـ استاد تمام دانشگاه ادیان و مذاهب قم ـ از معدود کسانی است که در کنار اخلاق پژوهش و اخلاق زیستی، این حوزه از اخلاق کاربردی را به جد گرفته و علاوه بر نگارش مقالات و یادداشتهای مختلف در این زمینه، به تدریس این موضوعات و تدوین کتابهایی در این حوزه اشتغال دارد. از جمله مقالات او که به گفتگوی حاضر مربوط است، عبارت است از: «دو استدلال اخلاقی ضد مصرف گوشت صنعتی» (۱۳۹۱) و «اخلاق زیستمحیطی: زمینهها، دیدگاهها و چشمانداز آینده» (۱۳۹۲). این گفتگو پیشتر در ماهنامه «اطلاعات حکمت و معرفت» به چاپ رسیده است.
افراد با نظریههای اخلاقی مختلفی به مسائل زیستمحیطی میپردازند. کسانی که «اخلاق فضیلت» را جدی میگیرند، نگاهشان چه تفاوتی با دیگران، مثلاً «فایدهگرایان»، دارند؟
اتفاقاً اولین تفاوتشان، در مقابل فایدهگرایان آشکار میشود. از همینجا بحث را آغاز میکنم. «فایدهگرایی» از اینجا شروع میکند که اگر قرار باشد معیاری برای درستی یا نادرستی اعمال به دست بدهیم، این معیار پیامد آن عمل خواهد بود. در نتیجه با این معیار دربارۀ محیط زیست و ضرورت توجه به آن، به خصوص حقوق نسلهای آینده در قبال محیط زیست، و تکلیف ما در قبال آنها بحث میکند و این مسئله مطرح میشود که به هر حال آنچه ما در اختیار داریم، فقط متعلق به ما نیست و ما حق استفادۀ انحصاری از آن نداریم و دیگران هم باید از آن برخوردار شوند. اینجاست که پرسشی مطرح میشود. تصور کنید ۳۰ سال دیگر کل کرۀ زمین بر اثر برخورد با سیارهای سرگردان، از بین میرود و هیچ انسان آیندهای در کار نباشد. به این حالت فرضی، «معضل انسان آخر» میگویند. طبق این فرض، ماییم و خودمان. در این صورت چه دلیلی دارد که ما این همه مراقب محیط زیست باشیم؟ تمام استدلالهایی که از منظر فایدهگرایی میشود، مبتنی بر توجه به آینده است، ولی اگر آیندهای نباشد، چه؟ این اشکالی است که به نظریۀ فایدهگرایی در محیط زیست وارد میشود و من پاسخ قانعکنندهای به آن ندیدهام. فقط عدهای میگویند چنین اتفاقی نمیافتد و این فرض بیهودهای است.
اما نگاه «فضیلتمدار» در اینجا تفاوتش آشکار میشود. فضیلتگرایان میگویند ما کاری نداریم که نسل آیندهای در کار هست یا نه؛ یعنی کاری به پیامد فعل نداریم، بلکه معتقدیم عمل x عمل درستی است و عملY عمل نادرستی است. کسی که از منظر فضیلتگرایی به محیط زیست میپردازد و در این زمینه تأمل نظری و اقدام عملی میکند، اصلاً برایش مهم نیست که پیامد این عمل چیست، بلکه میگوید خود این عمل برای من ارزشمند است.
مراقبت از محیط زیست، توجه به حیوانات و شفقتورزیدن به پدیدههایی که در طبیعت وجود دارند، بخشی از فضیلت انسانی ما به شمار میآید، فارغ از اینکه پیامدی دارد یا ندارد؛ لذا ما نیازی نداریم که حتماً بنشینیم و محاسبۀ دقیقی انجام دهیم و با توجه به پیامد فعل بگوییم حالا که آیندگان نیازمند جنگلها هستند و این سوختها تجدیدپذیر نیست، بنابراین ما مکلفیم برای نسلهای آینده این منابع را حفظ کنیم. شخص فضیلتمدار اصلاً اینگونه نگاه نمیکند. میگوید این عمل به خودی خود درست است و فلان عمل به خودی خود نادرست است.
با یک مثال میتوان تفاوت این دو نگاه را بهتر آشکار کرد. این مثالی است که یکی از پیشقراولان اخلاق زیستمحیطی فضیلتمدار مطرح میکند. توماس ای.هیل (Hill) مقالۀ بسیار معروفی دارد با عنوان «آرمانهای کمال انسانی و محافظت از محیطزیست طبیعی»؛ وی میگوید تصور کنید جوانی به دروغ به مادربزرگش نزدیک میشود و به او ابراز علاقه میکند؛ مادربزرگی که هیچکس دیگری را در این عالم ندارد و ثروتمند است. جوان خودش را به او علاقهمند نشان میدهد و او را تر و خشک میکند. خلاصه آنقدر به او نزدیک میشود که مادربزرگ تمام ثروتش را به نام او میکند. هنگامی که مادربزرگ فوت میکند و او را دفن میکنند، جوان سر خاکش میآید و وقتی مراسم تمام میشود و مشخص میشود که همه دارایی مادربزرگ را به ارث برده و میخواهد از قبرستان برگردد، تُفی بر روی قبر مادربزرگ میاندازد و میرود! این عمل هیچ آسیبی به مادربزرگ وارد نمیکند. هیچکس متضرر نمیشود. هیچ پیامد خاصی ندارد، اما نشاندهنده نوعی منش و ویژگی در این جوان است که ما آن را پست و رذل میدانیم. دیدگاه فضیلتمدار، فارغ از اینکه این عمل کسی را بیازارد یا نیازارد، پیامد و فایدهای داشته باشد یا نداشته باشد، نوعی نگاه را دنبال میکند که براساس آن بعضی از اعمال خوبند و بعضی از اعمال بدند؛ بعضی از اعمال فضیلت و کمالند و بعضی از اعمال نقص و رذیلتاند.
به نظر میرسد متافیزیکی که شخص فایدهگرا یا فضیلتگرا در پس نگاهش دارد، در مواجههاش با طبیعت تأثیر میگذارد. فرض کنید شخص «تکلیفگرا» یا «فضیلتگرا» به این نکته بسیار معتقد باشد که این طبیعت شعور و قوانینی طبیعی دارد و رعایتنکردن این قوانین طبیعی، چه بسا به پیامدهای بسیار بدی منجر شود. طبیعتاً شخص فایدهگرا یا فضیلتگرایی که چنین متافیزیک سنگینی پشت نگاهش باشد، ممکن است خیلی بیشتر از فایدهگرایی که چنین متافیزیکی ندارد، به پیامدهای افعال توجه کند. به عبارت دیگر، گاهی فضلیتگرایان یا تکلیفگرایان با توجه به متافیزیکی که دارند، پیامدهای بسیار عمیقتری را لحاظ میکنند و فایدهگرایان پیامدهای بسیار سطحیتری را.
درست است؛ ولی من در اینجا نمیخواهم وارد بحث پیامدگرایی و متافیزیک این دیدگاهها شوم. چون به هر حال، هر مکتب اخلاقی برای خودش پیشفرضها، مبانی، متافیزیک و آموزههای بنیادینی دارد که نمیتواند از آنها فارغ شود. در فضیلتگرایی نیز همینطور است. ما میتوانیم ریشههای فضیلتگرایی را در سنتهای دینی بیابیم که کل عالم را باشعور، زنده، در حرکت و… میبیند؛ و میتوانیم نگاه ارسطویی یا غایتگرایانه به کل طبیعت داشته باشیم که طبیعت را ارگانیسمی کمالیابنده میبیند؛ میتوانیم از نظریههای جدید استفاده کنیم؛ مثلاً نظریۀ گایا که کل عالم یا حداقل کرۀ زمین را یک سوپرارگانیسم میداند. ما یک تلقی اولیه از ارگانیسم داریم؛ یعنی موجودی که دو دست و دو پا دارد یا حداکثر چهاردست و پاست و نهایتا به حشرات میرسد؛ ولی طبق نظریه گایا که خودشان مدعیاند نظریهای علمی است ولی عدهای از مخالفان میگویند شبهعلمی و فلسفی است، واقعاً خود کرۀ زمین یک سوپرارگانیسم بزرگ است. چون هر تعریفی که ما دربارۀ ارگانیسم داشته باشیم، دربارۀ کرۀ زمین هم وجود دارد؛ از جمله محافظت از خود. کرۀ زمین دقیقاً همین کار را میکند. همین سیلها و زلزلههایی که رخ میدهد، اقداماتی است برای محافظت از خود در برابر خطر بیشتر، و ترمیم خویش. در طبیعت هم ترمیم خویش وجود دارد؛ لذا خواه غایتگرایانه نگاه کنیم و خواه از نظریههای جدید همچون گایا استفاده کنیم و خواه نظریههای سنتی ادیانی را قبول داشته باشیم، میتوانیم در تمام این رویکردها ریشههای اخلاق فضیلت و نگاه فضیلتگرایانه به طبیعت را بیابیم.
قوّتها و ضعفهای رویکرد فضیلتگرایانه چیست؟
اشکالاتی که معمولاً بر فضیلتگرایی وارد میکنند، اینجا هم وارد میشود: اولین اشکال معمولاً این است که ـ برخلاف پیامدگرایی ـ نظریهای نخبهگرایانه است. میگویند فضیلتگرایی نظریهای مخصوص افراد نخبه، باکمال و اشرافی است؛ یعنی کسانی که فرهنگدیده و از لحاظ نظری انسانهای پختهای باشند، میتوانند به اخلاق فضیلت روی بیاورند؛ ولی این اخلاق مناسب انسانهای عادی نیست. حال آنکه اخلاق پیامدگرا با دادن معیار روشنی برای درستی یا نادرستی عمل، و با دادن سنجه به دست انسانها، آنها را یاری میکند تا بهتر عمل کنند. دومین اشکال این است که: در اخلاق فضیلتگرا اصولاً قاعده رفتاری به دست داده نمیشود، بلکه همه چیز به فاعل ارجاع داده میشود و گفته میشود این کنشگر است که تشخیص میدهد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. این هم، به خصوص برای انسانهای عادی، مایۀ سردرگمی میشود.
در پاسخ به این نقضها، که خود من چندان با آنها موافق نیستم، باید گفت اولاً فضیلتگرایی نظریهای اخلاقی برای همگان است، نه لزوماً انسانهای نخبه. همه میتوانند فضیلتگرا باشند و باید باشند، هرچند بافضلیتبودن مراتبی دارد. در پیامدگرایی نیز همین طور است. آیا همه میتوانند مانند جان استوارت میل باشند؟ ردههای تحلیل و سطوح انتزاع انسانها خیلی با هم تفاوت دارد. دربارۀ قاعدۀ رفتاری هم باید گفت اتفاقاً اشکال از آن طرف مطرح است؛ یعنی خود اخلاق پیامدگرا در به دست دادن قاعدهای که بتواند تمام معضلات و دشواریها را پوشش دهد، ناتوان است؛ و به فرض هم که بتواند چنین قاعدهای به دست دهد، خود این قاعده ممکن است بسیاری از سادهترین اصول اولیه حقوق بشری را نادیده بگیرد؛ لذا اشکالاتی جدی به اردوگاه رقیب وارد است.
نکتۀ دوم اینکه اتفاقاً در اخلاق فضیلت هم قاعدۀ رفتاری به دست داده میشود. فضیلتگرایان در اینکه ما بخواهیم اخلاق را به قواعد رفتاری فرو بکاهیم، مقاومت میکنند و تن به این امر نمیدهند که بگوییم اخلاق یعنی قواعد رفتاری صرف. اخلاق فربهتر از قواعد رفتاری است؛ ولی ما میتوانیم در نتیجه فضیلتهای اخلاقی، قواعد رفتاری هم داشته باشیم. فرض کنید ما میگوییم صداقت یکی از فضایل است. از دل این فضیلت یک هنجار و قاعدۀ اخلاقی بیرون میکشیم و میگوییم: «دروغ نگو». این میشود همان قاعده رفتاری. یا توجه به طبیعت و شفقتورزیدن به طبیعت فضلیت است. میگوییم: «به طبیعت احترام بگذار»، «مراقب طبیعت باش»، «از طبیعت نگهداری کن»، «از محیط زیست مراقبت کن». پس این قواعد رفتاری از آن فضایل استنتاج میشود. از قوّتهای بسیار مهم اخلاق فضیلت این است که به نظر میرسد با کمترین متافیزیک و با بیشترین شهود، میتواند انسانها را برانگیزد که به طبیعت توجه کنند.
افزون بر اینها، یکی از جنبههای مهمی که در اخلاق فضیلت وجود دارد، جنبۀ زیباییشناختی است. غالباً انسانها زیبایی و زشتی را درک میکنند و این شهود را دارند؛ یعنی شما خیلی راحت میتوانید به کسی که محیط زیست را آلوده میکند، بگویید این کار، محیط را زشت میکند. توماس هیل میگوید فرض کنید در جنگلی ویلایی ساخته شده و صاحبش برای اینکه چشمانداز خوبی داشته باشد و بتواند دوردست را ببیند، درختان مرتفعی را که در نزدیک ویلا و مانع دید هستند، قطع میکند. با دیدن این تصویر که میبینید در دل جنگلی که همه جا را درختان پوشانده، خانهای بیرون زده و اطرافش لخت و کچل شده، اولین چیزی که به ذهنتان میرسد، این است که میگویید: «چقدر زشت است!» نمیگویید این کار چه پیامدی برای محیط زیست دارد، بلکه میگویید این چقدر زشت است. اولین مواجهه ما با مسائل اخلاقی و زیستمحیطی، با همان سنجههای «زیبایی» و «زشتی» است. شما وقتی به کنار دریا میروید و این همه آلودگی را در آنجا میبینید، اولین چیزی که به ذهنتان میرسد، زشتی این فضا و لاابالیگری انسانهاست؛ میگویید: «چقدر زشت!» اینکه این آلودگیها چه آثار و پیامدهای زیستمحیطی دارد، نکتهای است که شاید اصلاً به آن واقف نباشید، یا توجه نداشته باشید؛ لذا درک و شهود زیباییشناسانه میتواند نقطۀ عزیمت خوبی برای شهود اخلاقی باشد. همچنین با آموزههای دینی ما بسیار سازگارتر است. این نکتۀ بسیار مهمی است. نه تنها در آموزههای دینی اسلام، بلکه در تمام سنتهای دینی به نظر میرسد نگاه مسلط، همین نگاه فضیلتگرایانه بوده است؛ یعنی مؤمنان، متدینان و پیروان میآموختند که به طبیعت احترام بگذارند و نگاهشان نگاهی توأم با شعور به طبیعت باشد؛ یعنی طبیعت را شعورمند و ذیشعور بدانند.
فارغ از نکات نظری، آیا از جهت آموزشی یا فرهنگی مزیت خاصی برای این رویکرد قائلید؟
بله. به نظر من متون اخلاقی و دینیمان غالباً از همین منظر نگاه میکنند. داستانها و آموزههای اخلاقی ما بیشتر در قالب اخلاق فضیلت فهمیدنی است تا اخلاق «تکلیفگرا» یا «پیامدگرا»؛ مثلاً عارفی از راهی میگذرد، سگی از روبرو میآید. پیروان شیخ میکوشند سگ را از سر راه دور کنند. شیخ بانگ میزند: «او را طرد نکنید! این راه میان ما و او مشترک است و برای هر دوی ماست.» این نگاه که من و سگ هر دو حق داریم از این راه استفاده کنیم، ناظر به پیامد یا تکلیف نیست. سخنی عادی است و میگوید مسیر مال هر دو است. یا اینکه فردوسی میگوید: «میازار موری که دانهکش است که جان دارد و جان شیرین خوش است»، یعنی به هر حال مورچه هم برای خودش موجودی است جاندار؛ چرا باید آزارش بدهیم؟ مگر آزار داریم که آزار بدهیم؟ در اینجا اصلاً بحث تکلیف یا پیامد مطرح نیست، بلکه گفته میشود شما باید به این موجود احترام بگذارید. به نظرم در سنتهای دینی ما و در ادبیات اسلامی خیلی بر این جنبه تأکید شده است؛ لذا از لحاظ آموزشی، خیلی راحتتر میتوان آن را در جامعه رواج داد تا اینکه بخواهیم سراغ تحلیل پیامدهای عمل برای نسلهای آینده برویم؛ به خصوص در جامعهای که غالب انسانها میگویند: «فردا چه کسی زنده است و چه کسی مرده؟» یعنی اگر به کسی که نگاهش لحظهای است، بگوییم اگر شما فلان عمل را امروز انجام دهی، ۵۰ سال دیگر فلان خواهد شد، میگوید: «پنجاه سال؟! اصلاً پنجاه سال دیگر کرۀ زمین هست یا نه؟» به نظر من نمیتوان با آموزههای پیامدگرایانه به سراغ چنین مخاطبی رفت.
ولی به نظر میرسد پیامدگرایی در برخی موقعیتها بهتر بتواند مسائل را تبیین کند؛ مثلاً در مباحث فقهی داریم که اگر فقط آبی برای وضوگرفتن دارید و حیوان یا درخت تشنهای در کنار شما باشد که با آن آب، تشنگیاش رفع میشود، باید آب را به حیوان یا درخت بدهید و خودتان تیمم کنید. در این مسئله، فقیه نیز به پیامد فعل توجه کرده است. در چنین موقعیتی شاید پیامدی که استفاده از این آب دارد، بیشتر خودش را نشان دهد تا فضلیتی که فاعل داشته باشد.
اتفاقاً خود این مثال مؤیّد اخلاق فضیلت است؛ یعنی فقیه نمیگوید آب را به حیوان یا درخت بده که در نتیجه آن حیوان تلف نشود، بلکه میگوید درست است که باید وضو بگیری، ولی وقتی حیوانی تشنه است، به او آب بده؛ یعنی حیوان ارزشمند است. فقیه اینگونه فکر نمیکند که اگر آب را به حیوان یا درخت ندهی، چه پیامدی برای محیط زیست دارد. حیوان و گیاه به خودی خود ارزشمندند. درست است که شما مکلفید وضو بگیرید و آب برای وضوست، ولی وقتی حیوانی تشنه است، آب را باید به او بدهید. این مسئله را میتوان در قالب تکلیف هم بیان کرد؛ ولی به نظرم در پسِ آن هم احترام به گونههای جانوری وجود دارد، نه توجه به پیامد. البته هیچ نظام اخلاقیی نیست که به پیامد بیتوجه باشد. حتی کانت هم به پیامد توجه دارد. نکته این است که چه چیز فعلی را اخلاقی میسازد یا نمیسازد. اگر قرار باشد معیاری در میان باشد، آن معیار چیست؟ پیامد است؟ یا عمل به تکلیف؟ یا عمل بر اساس فضیلت؟ اگر اینگونه نگاه کنید، اتفاقا این نگاه، فضیلتمدار است؛ یعنی شخص میگوید من متدین هستم و باید امتثال امر مولا کنم و وضو بگیرم؛ ولی فقیه میگوید چون پای یک حیوان یا گیاه در میان است، امتثال امر مولا به این است که به حیوان یا گیاه آب بدهی. این مسئله را هم میتوان با نگاه فضلیتگرایانه فهمید.