2 آبان 1396, 14:6
قال الصّادق علیه السّلام: الدّنیا بمنزلة صورة رأسها الکبر، و عینها الحرص، و اذنها الطّمع، و لسانها الرّیاء، و یدها الشّهوة، و رجلها العجب، و قلبها الغفلة، و لونها الفناء، و حاصلها الزّوال.
حضرت امام صادق علیه السّلام مىفرماید که: دنیا مانند صورتى است که سر او کبر باشد، و چشم او حرص، و گوش او طمع، و زبان او ریا، و دست او شهوت، و پاى او عجب، و دل او غفلت، و رنگ او فنا و حاصل او زوال. و وجه تخصیص هر کدام از این صفات خبیثه به عضو مخصوص، آن است که: چون سر، محلّ قواى ظاهره و باطنه است. و منشأ کبر، نیست مگر تخیّل امور مخالف واقع، از این جهتکبر را بسر نسبت داد. و منشأ حرص غالبا چشم است، و دیدن احوال کسانى که به حسب دنیا زیادتى بر او دارند، چه اگر کسى به سبیل فرض، کسانى را که در مسکن و مأکل و مشرب و سایر چیزها، زیادتى بر او داشته باشند، نبیند و مجالست و مصاحبتش با چنین کسان نباشد، هرگز در فکر زیادتى نمىشود و خصلت ذمیمه حرص در طبع او جا نمىکند از این جهت گفتهاند که: آدمى باید در مراتب دنیا، پستتر از خود را ببیند و شکر کند، و در مراتب آخرت، به از خود را بیند، تا در مقام ترقّى باشد. و چون طمع، اکثر اوقات از سمع ناشى مىشود، مثل: شنیدن اینکه کسى کریم است و عطایاى او به اکثر مردم رسیده و مىرسد و ردّ سائل نمىکند، او نیز به شنیدن این خبر، رغبت دیدن او مىکند و در مقام تلاش تحصیل آشنائى او مىشود و رفته رفته از اهل طمع مىشود، از این جهت طمع را نسبت به سمع داد. و چون ریا اعلام غیر است عمل خیر را، از براى غرض فاسد، و این اعلام تحقّق نمىپذیرد مگر از زبان، خواه زبان حقیقى و خواه زبان مجازى، نسبت ریا به زبان داد. و چون اصل و عمده خواهشهاى دنیوى، متعلّق است به أخذ و تناول، و بعد از أخذ و تناول، منشعب به لذّات دیگر مىشود. مثل اکل[1] و شرب[2] و لبس[3] و وقاع[4] و رکوب[5] و غیر اینها، از این جهت، شهوت را به دست نسبت داد. و چون عجب متعلّق است به محسوسات، چنانکه کبر متعلّق است به معقولات و از این جهت گفتهاند که: کبر سبب عجب است و اکثر ظهور عجب، در حرکات است، نسبت عجب به پا داد، باقى ظاهر است.
فمن احبّها أورثته الکبر، و من استحسنها أورثته الحرص، و من طلبها أورثته الطّمع، و من مدحها ألبسته الرّیاء، و من أرادها مکّنته من العجب، و من اطمانّ إلیها ارکبته الغفلة، و من أعجبه متاعها فتنته و لا تبقى له، و من جمعها و بخل بها أوردته إلى مستقرّها و هی النّار.
مىفرماید که: هر که دوست دارد دنیا را، مىرساند دنیا به او کبر یعنى: متکبّر مىشود. و هر که دنیا را خوب دانست و دنیا به صورت خوب به نظر او جلوه کرد، دنیا او را به خود حریص مىکند، چرا که معشوقش مىشود و در طلب معشوق حرص لازم است. و هر که طلب دنیا مىکند، صاحب طمع مىشود و همیشه نظرش به إحسان غیر است. و هر که مدح دنیا کند و دنیا از آن حیثیّت که دنیا است ممدوح او باشد، مرائى مىشود، و اکثر کارهایش ریائى و مغشوش خواهد شد، و قید حیثیّت از جهت آن است که، دنیا از آن حیثیّت که محلّ تحصیل کمالات است، ممدوح است نه مذموم.
حدیث است که کسى ذمّ دنیا مىکرد و سبّ دنیا مىنمود، حضرت امیر علیه السّلام منع او کرد و نسبت حمق و جهل به او داد و گفت: ندانستهاى که دنیا محلّ تحصیل قرب الهى است و همه انبیا و اوصیا، در دنیا عبادت الهى کردهاند و محل تحصیل رضاى الهى است، و تو سبّ او مىکنى؟! و نیز مىفرماید که: هر که را اراده و قصد دنیا باشد و با اهل دنیا از براى دنیا محشور باشد و اختلاط کند، مرکوز مىشود در دل او اثر عجب، و رفته رفته صاحب عجب مىشود. و هر که خاطر خود از فریب دنیا جمع کرد و از او مطمئنّ خاطر شد، فریب دنیا مىخورد و به غفلت فرو رفته، آهسته آهسته غفلت او زیاد شده به غفلت، از دنیا خواهد رفت. و هر که را خوش آینده شد متاع دنیا، و زخارف دنیا به نظر او مستحسن آمد، دنیا مفتون و معشوق او مىگردد و به اندک وقتى از دست او رفته، جز حسرت و ندامت از او حاصلى نخواهد یافت. و هر که جمع کرد دنیا را و بخل کرد و به مصارف خیر صرفش نکرد، دنیا او را به قرارگاه خود که جهنّم است، خواهد رسانید.
حاصل آن که: این خبیثه دنیّه که از صفت او، از هزار یکى و از بسیار، اندکى به قلم آمد، هر که را در حبایل غرور خود، دانه خوار حرص و امل گردانید، و مکاید و شرور او، هر که را به مکر و تزویر مبتلا و أسیر شهوت و شره ساخت، یقین بباید دانست که طریق خیر و صلاح دینى بر او مسدود شد و امید سعادت و فلاح اخروى از او منقطع گشت. چنانکه خالق عالم فرموده که: «وَ ما لَهُ فی الْآخِرَةِ من خَلاقٍ» [1]، این محروم بى نصیب از آخرت، که اراده دنیا در ضمیرش متمکّناست و حبّ دنیا و خواهش وى، در خاطرش ثابت و راسخ، موافق خواهش و رغبت او، مراد او را در کنارش مىنهند. چنانکه فرموده: «من کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ» [2]، با آن که در حقیقت این دنیا که با زحمت بسیار در کف مرادش مىگذراند، به مثابه خیالى است سریع السّیر، چنانکه خفته در خواب بیند و معانى و صورت چند که مبرسم از شدّت کوفت و استیلاى مرض مشاهده نماید، خداوند عزیز در کلام مجید از حال بندگان خود خبر داده و فرموده: «مِنْکُمْ من یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ من یُرِیدُ الْآخِرَةَ»[3] ، و در این آیه «وافى هدایه»، اراده خاصّ و عامّ را بیان فرموده، و قصّه نیک و بد را شرح داده، دشمن از دوست جدا کرده و دور و نزدیک را پیغام فرستاده، طالب دنیا به نزد طالب عقبى کافر است و طالب عقبى، به نزد طالب مولى، مشرک. آدمى باید در صحیفه احوال و در مرآة اعمال خود، تأمّلى و تدبّرى واجب داند و به نور بصیرت، در دایره فکر طوفی کند، تا مشاهده کند که اراده کدام طرف از نهاد او سر بر مىزند و به علم خود قیاس برگیرد که از کدام طایفه است. جهد کن تا از آن قوم نباشى که حقّ سبحانه و تعالى خبر مىدهد: «مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ» [4]، طلّاب دنیا را صفت مىنماید که: وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ [5]، و سعى کن که از اهل آخرت، بلکه از طلّاب مولى باشى، که در نعت اوّل مىفرماید که: «وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ[6] ، و در صفت ثانى فرموده: «وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ»[7]. حدیث است که: شیرینى دنیا، تلخى آخرت است و تلخى دنیا شیرینى آخرت. و نیز حدیث است که: دنیا مانند مار و افعى است، ظاهرش نرم است و باطنش زهر قاتل.
از حضرت صادق علیه السّلام روایت است که: روزى حضرت داود «على نبیّنا و علیه السّلام»، از منزل خود بیرون رفت و زبور مىخواند. و چنان بود که هر گاه آن حضرت، زبور مىخواند از حسن صورت او جمیع وحوش و طیور و جبال و صخور حاضر مىشدند و گوش مىکردند و همچنان مىرفت، تا به دامنه کوهى رسید، که به بالاى آن کوه پیغمبرى بود، حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود. چون آن پیغمبر صداى مرغان و وحوش و حرکت کوهها و سنگها دید و شنید، دانست که داود است که زبور مىخواند. حضرت داود به او گفت که: اى حزقیل، اجازه مىدهى که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب حضرت بارى وحى به او رسید که، داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید، حضرت داود از او پرسید که: هرگز قصد خطیئه و گناهى کردهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز عجب کردهاى؟ گفت: نه. گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذّات دنیا بهم مىرسد؟ گفت: بهم مىرسد، گفت: چه مىکنى که این را از خود سلب مىکنى؟ و این خواهش را از خود سرد مىنمائى؟ گفت: هر گاه مرا این خواهش مىشود، داخل این غار مىشوم که مىبینى و به آن چه در آن جا است نظر مىکنم، این میل از من بر طرف مىشود. حضرت داود علیه السّلام به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختى در آن جا گذاشته است و در روى آن تخت، کلّه آدمیى و پارهاى از استخوانهاى نرمشده گذاشته، و در پهلوى او لوحى دید از فولاد و در آن جا نقش است که: من فلان پادشاه هستم، که هزار سال پادشاهى کردم، هزار شهر بنا کردم، چندین بواکر ازاله بکارت کردم و آخر عمر من، این است که مىبینى که خاک، فراش من است، و سنگ بالش من، و کرمان و مارها همسایه من هستند، پس هر که زیارت من مىکند، باید فریفته دنیا نشود و گول او نخورد.[8]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان