كلمات كليدي : ادبيات داستاني، شعر، ادبيات اقليمي، ادبيات روستايي، ادبيات فارسي
نویسنده : اعظم بابایی
ادبیات اقلیمی گونهای از ادبیات است که زائیدهی شرایط اقلیمی و جغرافیایی است.[1] ادبیات اقلیمی در ایران دارای چند شاخهی اساسی است از جمله: ادبیات اقلیمی جنوب(مکتب خوزستان)، ادبیات اقلیمی شمال ایران(مکتب گیلان)، ادبیات اقلیمی اصفهان(مکتب اصفهان) و ادبیات اقلیمی خراسان(مکتب خراسان) و ادبیات روستایی. یادآوری این نکته ضروری است که غالبا این
مکتبها در حوزهی ادبیات داستانی معنا مییابند.
محیط جنوب غربی ایران، به ویژه بخش صنعتی آن، که تضادهای جهان معاصر را یکجا کنار هم دارد، بهترین آزمایشگاه برای آزمون سبک نویسندگان رئالیست آمریکایی در شکل بومی و ایرانی بوده است که به برخی از نویسندگان معاصر فرصت یافتند تا مکتب خوزستان را به وجود بیاورند. میتوان گفت جغرافیا سبک آفریده است. نمایندگان این مکتب عبارتنداز: احمد محمود، منیرو روانیپور، غلامحسین ساعدی، محمدرضا صفدری و... .[2]
از جمله نویسندگان فعال اقلیم جنوب، «احمد محمود» است با مجموعه داستانهایی مثل همسایهها، مدار صفر درجه، غریبهها و پسرک بومی و... . توجه به آیینها و رسوم جنوب، به فضا و آدمهای داستانهای احمد محمود، نوعی هویت و رنگ بومی بخشیده است و طیف گستردهای از شخصیتها با زمینههای اقلیمی شهر و روستایی جنوب در داستانهای وی ایفای نقش میکنند.[3]
در مقابل مکتب خوزستان، مکتب اصفهان قرار دارد و از مهمترین پیروان آن میتوان به بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری اشاره کرد. این دو مکتب از آن رو در مقابل هم قرار دارند که اولی(مکتب جنوب) برونگرا است و دومی درونگرا. اولی بر مدار عینیت میگردد و دومی بر مدار ذهنیت. داستاننویس جنوب بر پایهی عینیتها به خواننده کمک میکند تا بر موضوع داستان احاطه یابد؛ حال آنکه نویسندهی پیرو مکتب اصفهان بیشتر به منظور تکمیل تصویر درونی و ذهنی به عینیتها توسل میجوید.
در آثار اکبر رادی و محمود طیاری، تأکید بر عناصر اقلیمی جغرافیای شمال ایران(مانند رطوبت و باران) بیش از عوامل رنگآمیزی صحنه عمل میکند. داستانهای محمود دولتآبادی و کسانی که به شیوهی او قلم میزنند باعث پیدایی مکتب خراسان شده است که به تصویر کشیدن خشکسالیها و سیلهای دشت خراسان از ویژگیآنها است.[4]
در این میان حاکمیت جغرافیای خوزستان در ادبیات داستانی ایران از هر جای دیگر بیشتر است، تا آنجا که مکتب خوزستان توانسته است اصول کلی خود را بر پارهای از آثار متعلق به نویسندگان غیر خوزستانی اعمال کند و با گرایشی نهایی آنان را دست کم در حوزهی آن اثر وادار به تسلیم نماید.[5]
بخش مهمی از ادبیات اقلیمی، ادبیات روستایی است. تحولات فرهنگی-اجتماعی دههی 40 (اصلاحات ارضی، طرح مسئلهی غربگرایی و لزوم بازگشت به زندگی ساده و سنتی روستا) نویسندگان را واداشت تا با دیدی تازه به مسائل روستایی بنگرند و موجد گرایش تازهای شد که بهعنوان ادبیات روستایی شهرت یافت.[6] شروع جدی ادبیات روستایی با تکنگاریهای جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی بود؛ اما پیشرو واقعی ادبیات روستایی در ایران غلامحسین ساعدی است. بیشتر داستانهای ساعدی مایهی روستایی دارند. «عزاداران بَیَل، توپ، ترس و لرز»، از سفرها و پژوهشهای او در اقصی نقاط ایران مایه میگیرند. یکی دیگر از این نویسندگان پرکار محمود دولتآبادی است.[7] هرچند توجه به مسایل روستا، به ویژه روستاهای آذربایجان در آثار صمد بهرنگی و امین فقیری دیده میشود؛ اما وجه گسترده و کانونی آن بهطور مشخص در آثار متعدد محمود دولتآبادی پژواک یافته است.[8]
ادبیات اقلیمی روستایی سالهای 1340-50 13 زادهی شرایط اجتماعی و باورهای روشنفکری خاصی بود که از اصلاحات ارضی و تبعات آن ناشی میشد. در این سالها بخش عمدهی ادبیات روستایی حاصل سفرهای هیجانانگیز نویسندگانی بود که بهعنوان معلم یا پزشک روانهی روستاها میشدند. اما در دههی 1360 تفاوتی در این روند حاصل شد. ویژگی عمدهای که روستایینگاران این دوره را از پیشینیان جدا میکند، جایگزینی تخیل به جای مستندنگاری است. هدف نویسندهی اقلیمگرا از سفر به منطقه، نه ارائهی گزارشی انتقادی از وضع زیست بومیان، بلکه رازواره کردن منطقه با راهگشایی به درون باورهای افسانهای آنان است. نویسندگانی چون منیرو روانیپور، غرابت زندگی مردم مناطق دورافتادهی جنوب را به شیوهی رئالیسم جادوییِ مارکز تصویر میکنند.[9]
رئالیسم جادویی شیوهای در داستاننویسی است که در آن الگوهای
واقعگرایی با خیال و وهم و عناصر سحرآمیز درهم میآمیزند؛ در این آمیزش ترکیبی به وجود میآید که به هیچ کدام از عناصر سازندهاش شبیه نیست و خصوصیتی مستقل و جداگانه دارد و رؤیا و واقعیت چنان به هم جوش میخورند که خیالی بودن این وقایع جنبهای واقعی پیدا میکند و خواننده آنرا میپذیرد. این اصطلاح در مورد آثار «خورخه لوئیس بورخس(1899-1988) نویسندهی آرژانتینی و «گابریل گارسیا مارکز» نویسندهی آمریکای جنوبی به کار میرود. در ایران آثار غلامحسین ساعدی و منیرو روانیپور در قالب رئالیسم جادویی قرار میگیرد.[10]
در حوزهی شعر نیز میتوان ویژگیهای اقلیمی و وابستگیهای جغرافیایی را تشخیص داد. «نیما یوشیج» نظریهپرداز شعر نو فارسی، تأکید زیادی داشت بر اینکه شعر هر شاعر باید نمایندهی محیط و اقلیم او باشد. او به شاعران
میآموخت که مثلا شعر یک شاعر کوهستانی با شعر یک شاعر کویرنشین باید متفاوت باشد. در اشعار او به عینه تأثیر محیط و اقلیم شمال مثل جنگل، باران، دریا و... دیده میشود. همچنین در شعر فروغ فرخزاد، ع.سپانلو ویژگیهای زندگی شهری کاملا قابل مشاهده است و یا شعرهای سهراب سپهری تصاویری از کویر کاشان را به یاد میآورد. اما بهطور کلی روند آگاهانهی رنگ اقلیمی دادن به اثر بیشتر در ادبیات داستانی جلوه و نمود یافته است.