كلمات كليدي : نيقيه، آريوس، آتاناسيوس، قسطنطين، الهيّات، عيسي خدايي، تثليث
نویسنده : محمد صادق احمدي
اعتقادنامه به آراء کلیسا گفته میشود؛ که در هنگام بروز اختلاف و دودستگی در جامعه مسیحی، توسط کلیسا صادر میشود و جامعه مسیحی، ملزم به اجرای آن است.
در زمانی که جامعه یهودی در جدال شدید با امپراتوران روم بود، عیسی(ع) ظهور کرد. با ظهور عیسی(ع) یکسری آموزههای جدید وارد جامعه شد؛ که با پذیرش این تعالیم جدید، گروهی ظهور و بروز کرد؛ که بعدها مسیحی خوانده شد. یکی از آموزههایی که مسیح آورده بود و در جامعه مسیحی رعایت میشد، جدا بودن مسیح از خدا بود و اینکه مسیح ازلی نیست؛ بلکه توسط خدا خلق شده و از نیستی به هستی آمد.
مسیحیّت تا زمان رسمیشدن این دین، همواره زیر فشار و شکنجه یهودیان متعصّب بود و در تمام این مدت، حکومت امپراتوری روم نیز رسما مخالف آیین نوین عیسوی بود. تا اینکه در سال 313، قسطنطین بهاتفاق یکی از شرکای خود، حکم آزادی مذهب را در سرتاسر امپراتوری روم صادر کرد؛ که به اعلامیّه میلان شهرت یافت.[1]
در همین زمان، بخش شرقی امپراتوری روم، مرکز اصلی بحثهای الهیّاتی بود. علت این مسئله این بود، که یونانیها وقتی مسیحیت را پذیرفتند، به دنبال خدایی بودند که در جسم انسانی تجسّد یافته باشد.
بهرغم ورود به دین جدید، هنوز بسیاری از یونانیان، برخی رسوم و عقاید خرافی قدیم را حفظ کرده بودند؛ مثل اعتقاد به سه خدا، خدای جسمانی و ویژگی تقدّس امپراتور، که از دوران قبل از مسیحیّت تا درون دوره مسیحیتّ ادامه یافته بود و امپراتور، به نوعی رهبر امّت مسیحی به حساب میآمد. بنابراین ناخودآگاه از امپراتور خواسته میشد که در بحثهای الهیّاتی دخالت کند.[2]
مناقشات درون مسیحیت
به لحاظ مذهبی اصول و کلیّات کلامی دین کاتولیک همچنان رو به توسعه بود و روحانیّون بزرگ مانند ترتولیانوس و کوپریانوس در شمال آفریقا، کلمنس و اوریگن در اسکندریه، در اصول دین تحقیقاتی جدید را آغاز کرده و در روابط بین "پدر، پسر و روحالقدس" که ازمسائل اصولی دین مسیحی است، مباحثات بسیاری نمودند. در اینبین، اکثر الهیدانان، طرفدار بساطت و یگانگی خدا بودند و اقلیّتی که متأثر از باورهای توده مردم بودند و میخواستند مسیحیّت را مورد پسند مردم نوکیش قرار دهند، با عقیده اکثریّت به مخالفت برخاستند؛ اما بین این دانشمندان از لحاظ دینی نه تنها توافق حاصل نشد؛ بلکه کار به مجادلات و مناظرات تلخ کشید.[3]
بهلحاظ سیاسی نیز قسطنطین، امپراتوری را یکپارچه کرد و اوضاع مسیحیان هر روز بهتر میشد، با اینحال مشکل مناقشات الهیّاتی، همچنان پابرجا و در اوایل قرن چهارم حادتر شده بود. در این زمان، مناقشه سختی در مورد ارتباط مسیح با خدای پدر ایجاد شده بود.
آغاز جدال
نزاع از اینجا شروع شد که الکساندر، اسقف اسکندریه، برای کشیشان خود در مورد "تثلیث در توحید" موعظه میکرد. یکی از کشیشان او بهنام آریوس اعتراض کرد و گفت: این سخن سر از چندخدایی درمیآورد. زیرا اسقف گفته بود: «خدا همیشه هست، پسر همیشه هست و پسر بدون تولد در پدر حضور دارد.»
یکی از اهداف آریوس، اثبات بسیط بودن و یگانگی خدایی بود؛ که چون روح محض بود، نمیتوانست با جهان مادی ارتباط مستقیم داشته باشد. بنابراین طبق نظر آریوس، وجود یک واسطه ضروری بود. این واسطه، همان پسر بود؛ که هرچند قبل از شروع زمان، بهوجود آمده بود؛ ولی یک مخلوق و موجودی واسطه و جدای از پدر بود.[4]
آریوس معتقد بود که: «خدا از خلقت جداست. پس ممکن نیست، مسیحی را که به زمین آمده و چون انسان تولّد یافته، با خدایی که نمیشود شناخت، یکی بشماریم. همان ورطهای که انسان را از خالق خود جدا مینماید، مابین خدا و پسر وی عیسی مسیح نیز موجود است. پدر، پسر را تولید نمود؛ یعنی پیش از هرچیز پسر از پدر، از نیستی خلق گردید. پس مخلوق است و از ذات خود پدر نیست و به تمام معنا، وی را خدا نتوان خواند.»[5]
اما الکساندر آرام ننشست و آریوس را از شهر اخراج کرد. آریوس خود در نامهای طولانی و گلایهآمیز از ستمهای کلیسا میگوید: «... اسقف سر و صدای زیادی درباره ما بهراه میاندازد و بهسختی ما را آزار میدهد ... یوسبیوس، برادر شما در قیصریه، تئودتوس، آیتیوس و همه اسقفان شرق، اناتیما(ملعون) اعلام شدهاند؛ زیرا ایشان میگویند: خدا بدون آغاز در پسرش وجود داشته است ... ما مورد آزار قرار میگیریم؛ چون میگوییم، پسر آغازی داشت؛ اما خدا بدون آغاز است. این واقعا علت آزار ماست؛ همچنین بهسبب اینکه میگوییم او از عدم پدید آمده است.»[6]
مشاجره بین آریوس و الکساندر از اسکندریه خارج شد و در تمام کلیساهای مشرق، مورد بحث قرار گرفت؛ بدینسان تمام امپراتوری به آشوب کشیده شد. قسطنطین از این تفرقه بیمناک شد و با بیان اینکه هردو اندیشه یکسان صحیح هستند، سعی کرد گروهها را متحد کند.
نامه قسطنطین
قسطنطین ابتدا نامهای به الکساندر و آریوس نوشت که به روایت دورانت، حاکی از این است که او چندان به الهیات پایبند نیست؛ بلکه بیشتر در پی اهداف سیاسی و یکپارچه کردن حکومت خویش است؛ حتی نظریه مشهور جهان مسیحیّت این است، که بدن او را پس از مرگش تعمید دادند(گرچه برخی سعی میکنند که تعمید او را به آخرین روزهای حیاتش منسوب کنند). بنابراین پرواضح است که قسطنطین، هنگام رهبری شورا کافر بوده است.
نامه از اینقرار است: «من فرض را بر آن گذاشته بودم که اندیشههایی را که همه مردم از خدایان دارند، به شکل واحد باز گردانم؛ زیرا قویّا حس میکردم اگر بتوانم مردم را متقاعد سازم که در اینباره متحد شوند، اداره امور عامّه بهطور قابل ملاحظهای آسان خواهد شد. اما افسوس! اطلاع مییابم که در میان شما بیش از آنچه اخیرا در آفریقا مجادله بوده است، نزاع جریان دارد. ظاهرا علت این مجادلات، پوچ بهنظر میرسد و درخور چنین معارضات تند نیست. تو، الکساندر! اگر میخواستی بدانی کشیشانت درباره یک مسأله حقوقی یا حتی درباره مسألهای جزئی که هیچ اهمیتی ندارد، چگونه فکر میکنند و تو، آریوس! اگر چنین افکاری داشتی، میبایست سکوت میکردی ... لزومی نداشت که این مسائل را به میان مردم بکشانید ... اینها مسائلی هستند، که فقط بیکاری، محرّک آنهاست و جز برای حدّت ذهن فایدهای ندارد ... کارهایی است احمقانه و درخور کودکان بیتجربه؛ نه شایسته کشیشها یا افراد معقول.»[7]
بنابراین چنانکه روشن شد، در ریشهیابی این بحث، دو نکته حائز اهمیت است:
1. از یکسو با ورود یونایان به مسیحیّت، بحثهای جدیدی وارد آن شد؛ که قبل از این در آموزههایی که مسیح آورده بود، وجود نداشت.
2. از سوی دیگر، حکومت و امپراتور، در حل و فصل اختلافات، نقش تعیینکننده داشت؛ که این مسئله از نامه قسطنطین، پیش و پس از شورا بهوضوح، مشاهده میشود.
اوج گیری نزاع
در سال 321 که این جدال الهیّاتی به اوج خود رسید، قسطنطین مجبور شد که بههر شکل ممکن، به آن پایان بخشد. پس تصمیم گرفت که از نمایندگان کلیساهای مختلف شورایی تشکیل دهد.
او به این منظور در تابستان سال 325، شورای بزرگی را که نخستین شورای جهانی بود، جمع کرد و گروهی متشکّل از سیصد نفر را برای تشکیل این شورا به نیقیه فرا خواند.[8]
امپراتور شخصا برخی از نشستهای شورا را ریاست میکرد و تمام هزینهها را میپرداخت. به گفته گریدی: «این نخستینبار بود که کلیسا خود را تحت سلطه و ریاست رهبر سیاسی حکومت میدید. مسئله رابطه کلیسا و حکومت که مسالهای مزمن و ریشهدار است، بهطور مشخص از همینجا شروع شد.»[9]
متن اعتقادنامه
در نهایت اعتقادنامهای تصویب شد که متن آن چنین است:
«من بهخدای واحد، پدر قادر مطلق، خالق آسمان و زمین و همه امور محسوس و نامحسوس ایمان دارم. به خداوند عیسی مسیح، تنها پسر مولود خدا ایمان دارم. او قبل از همهی زمانها از پدر متولد شد، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی؛ که مولود است نه مخلوق، همذات پدر است و همهچیز بهواسطه او آفریده شد. او برای ما انسانها و برای نجات ما از آسمان نازل شد. از طریق مریم باکره توسط روحالقدس تجسّد یافت و انسان شد. همچنین بهخاطر ما به صلیب کشیده شد و از جانب پنطس پیلاطس متحمّل درد و رنج شد و دفن شد. براساس متون مقدس در روز سوم برخاست و به آسمان عروج کرد. او در سمت راست پدر نشست و دوباره با جلال و عظمت برای داوری بر زندگان و مردگان خواهد آمد و سلطنت او پایان نخواهد داشت و من به روحالقدس خداوند و حیاتبخش ایمان دارم. او که از پدر و پسر نشأت گرفت. او که همراه پدر و پسر ستایش و تجلیل میشود. او که بهواسطه رسولان سخن گفت. من به یک کلیسای رسولی مقدس واحد ایمان دارم. اعتراف میکنم که یک تعمید برای آمرزش گناهان کافی است و در انتظار رستاخیز مردگان هستم و حیات جهان خواهد آمد.آمین.»[10]
لعنتنامه!
اعتقادنامه نیقیّه یک کلام فرعی نیز دارد؛ که به آن متّصل است و آن متضمن لعنتنامهای است از اینقرار: «لعنتباد برکسانی که میگویند زمانی بود؛ که عیسی وجود نداشت؛ یا قبل از آنکه بهوجود بیاید، نبود؛ یا آنکه از نیستی به هستی آمد. لعنتباد برکسانی که اقرار میکنند، پسر خدا از ذات یا جنس دیگری است و یا آنکه پسر خدا مخلوق و یا قابل تغییر و تبدیل است.»[11]
اکثر قریب بهاتفاق اعضای شورا، این بیانیه را امضا کردند. در ابتدا فقط پنج اسقف و سرانجام فقط دوتن، از امضای این بیانیه خودداری کردند. ایندو همراه با آریوس تکفیر شده و به دستور امپراتور تبعید شدند. طی یک فرمان امپراتوری، مقرّر شد، که همه کتابهای آریوس سوزانده شده و مجازات پنهاننگهداشتن آنها، اعدام باشد.
آتاناسیوس
مهمترین فردی که در این شورا، یاور الکساندر و سرسختترین مخالف آریوس بود، شخصی الهیدان بهنام آتاناسیوس بود؛ که بهشدت از تعلیماتش دفاع میکرد.[12]
آتاناسیوس شاید در همان دهه دوم زندگی که رساله خود را زیر عنوان "درباره تجسد کلمه" نوشت، از این اندیشه، دفاعی نیرومند کرد؛ که خدا ماهیّت بشری را در شخص عیسی قرار داد. این موضوع، عملا دارای اهمیّتی اساسی در مناقشات آریانی بود؛ که آتاناسیوس نقشی عمده در آن داشت.
آتاناسیوس، خاطرنشان میکرد، که اگر آنگونه که آریوس معتقد بود، مسیح کاملا خدا نبود، رشتهای از پیامدهای ویرانگر به دنبال آن پدید میآمد.
نخست: محال بود که خدا بشر را رهایی بخشد، همانگونه که هیچ مخلوقی نمیتواند برای دیگری چنین کند.
دوم: لازمه این مطلب آن است، که کلیسای مسیح، به سبب بتپرستی مقصّر باشد؛ زیرا مسیحیان بهطور معمول برای مسیح عبادت کرده و او را میپرستیدند.
سرانجام این استدلالها به بار نشست و به نفی مذهب آریوس انجامید.[13]
سر انجام آریانیزم
اما این پایان کار آریوس و آریانیزم نبود. قسطنطین، سه سال پس از پذیرش احکام شورای نیقیّه، نظرش تغییر کرد و آریوس را از تبعید فراخواند و تا پایان دورانش از گروه مخالف شورای نیقیّه حمایت کرد. امپراتوران بعدی، دیدگاههای متفاوتی داشتند و نظرات متفاوت آنها بر زندگی کلیسا تأثیر میگذاشت؛ ولی بیشتر آنها آریوسی یا نیمه آریوسی بودند.
با اینهمه، مسیحیّتی که در نیقیّه تصویب شد، دین رسمی امپراتوری روم گردید. پس از این تصویب، طرفداران آریوس، توسط کلیسا در معرض جریمه قرار گرفتند. تمام اشکال آریانیزم مطرود گردید و آریوس نیز پس از مرگش به دلیل انکار الوهیّت کامل کلمه(مسیح)، محکوم شد. آریانیزم، بدعتی بود که در شرق ریشهکن شد؛ اما در مغرب، به عنوان شکلی از مسیحیّت؛ که از کاتولیک متمایز بود چهارصد سال به حیات خود ادامه داده و بهویژه در میان گاتها و دیگر اقوام ژرمنی، رشد سریعی نمود.
در نهایت، برخی از کلیساهای پروتستان که پس از اصلاحات تشکیل شدند، با مبادی آریوسی بناشدند ودر نتیجه، مخالف تثلیث بودند. مثل "میکائیل سروتوس" اسپانیایی که با مطالعه کتابهای عهد جدید، ملاحظه کرد که مسئله تثلیث؛ که طبق اعتقادنامه نیقیّه برای مسیحیان امری مسجّل شده بود، در این کتابها وجود ندارد و این عقیده، کفر محض است. اما کلیسا او را محکوم کرده و در سال 1553 زنده طعمه آتش ساخت.[14] امروزه این نهضت در کلیساهای کاتولیک روم، انگلیکن و ارتدکس، بهعنوان یک نهضت راستکیشی بهشمار نمیرود.