كلمات كليدي : عارف، عرفان، كليسا، اكهارت، دومينيكن، پاپ
نویسنده : محمد صادق احمدي
واژه عرفان در ریشه یونانیاش بهمعنای دریافت اسرار موجود نامرئی از طریق مراقبه و رسیدن به آرامش درون است. از نظر پولس، راز یا اسرار، بر حکمت نهفته خداوند و کنه ذات او و اموری که قابل دیدن و شنیدن نبوده، فراتر از ذهن بشری و تنها از طریق روح خدا قابل دریافت است، دلالت میکند.[1]
عرفان در اصطلاح، یکی از روشهای خداشناسی در هر دینی است و بهمعنای شهود مستقیم، یا تجربه بیواسطه خداوند است. عارف هم کسی است که کم و بیش چنین تجربه مستقیمی را دارد.
در جامعه مسیحی نیز عارف کسی است که نزد او، خدا و مسیح، صرفا متعلق به عقیده نیستند؛ بلکه حقایق زندهای هستند، که از طریق تجربهای مستقیم شناخته میشوند و عرفان نیز برای او نوعی زندگی است؛ که براساس ارتباط آگاهانه با خدا شکل گرفته است.[2]
در کلیسای مسیحی عارفان بسیاری رشد و بروز کردهاند، که برخی به انزوا و گوشهنشینی پرداختند؛ اما برخی دیگر در زمانی که کلیسا رو به انحطاط بود، به تربیت کلیسای مسیح پرداختند. از سرامدان گروه دوم میتوان از یوهانس اکهارت نام برد.
شکوفایی پدر عرفان آلمان
یوهانس اکهارت، در سال 1260 در شهر تورینجینا در آلمان متولد شد. در جوانی، هنگامی که 15ساله بود، وارد فرقه دومینیکن گردید و در شهر کلن و پاریس، در مدارس الهیّاتی که تأثیر و نفوذ استادان بزرگ دومینیکن مثل آلبرتوس کبیر و شاگردش توماس آکویناس بسیار در آن زیاد بود، به تحصیل پرداخت. او مطالب بسیاری را از این منابع فرا گرفت. از اینرو غالبا در نوشتههای خود، از آثار قدّیس آکویناس نقل میکند. اما واقعیّت تأثیرگذار در شکلگیری تفکرات اکهارت، در دو مورد خلاصه میشود: یکی مواجهه او با فلسفه نوافلاطونی بود؛ که با ذهن شدیدا دینی و در عین حال باریکاندیش و پژوهشگر وی سازگار بود و دیگری اینکه اکهارت در دورهای زندگی میکرد که عارفان بهنام اسلامی مثل ابنعربی و ابنرشد و ابنسینا تأثیرات عمیقی بر تفکر غرب، گذارده بودند و اکهارت نیز از این قاعده مستثنی نبود.
پس از اینکه اکهارت بهعنوان استاد الهیّات و کلام فارغالتحصیل شد، به لقب معروف مایستر یا استاد، دست یافت. او در تشکیلات فرقه دومینیکن در آلمان بسیّار فعال بود؛ تا اینکه پس از مدتی، بهعنوان سرپرست صومعه و خانقاه زنان مشغول بهکار شد.
اکهارت در طول زندگی، چندبار به کلیسا حمله کرد؛ در نتیجه کلیسا دوبار او را غیاباً محاکمه کرد.
او در زندگی کشیشی خود یک واعظ فعّال بود و یک مدیر روحانی بهشمار میرفت و دارای رسائل و خطابات بسیار، به زبان آلمانی و لاتین بود. وی در زندگی عرفانی خود، نیز سبب ایجاد تفکّرات مهمی شد؛ که معضلاتی نظیر مکاشفه، رؤیا، کرامت و ... را برای محققان امروزی حل کرده است.[3]
سرانجام یوهانس اکهارت در سال 8/1327 و پس از انتشار اندیشههای عرفانیاش، دار فانی را وداع گفت. البته برخی معتقدند که اکهارت به مرگ طبیعی نمرده؛ بلکه یک بار که به دادگاه تفتیش عقائد خوانده شده بود در بین راه ربوده شد و دیگر از او خبری بهدست نیامد.
آراء اکهارت
از مهمترین نظریات اکهارت میتوان بهموارد زیر اشاره کرد:
1. وحدت وجود؛ اکهارت وحدت نوع انسان با خداوند که در مفاهیم افلاطونی نیز آمده است، را بهمعنای نفی خویشتن و خالیشدن از تصورات اشتباه در مورد خدا برای اتحاد با او میداند.
2. رمزآلود بودن خدا؛ وجود خداوند، متعالیتر از هر چیزی و خدا، ورای هر درک و معرفتی است. یک تعلیم و آموزه از اکهارت وجود دارد؛ که هر مسیحی را تکان میدهد. بر طبق این آموزه، او استدلال میکند که خدا ورای الوهیّت مندرج در تثلیث است. اکهارت میگوید: خدا فراتر از هر وصف و اسم و ذاتی است؛ ولی خدایان تثلیث، دارای اوصاف و اسمائی هستند که او را محدود میسازند.[4]
از او نظرات دیگری در میان رسالات و خطابههایش، بهجا مانده که در این مختصر مجال پرداخت به آنها نیست.
از جمله مهمترین آثار اکهارت: همدردی الاهی، دعاها، تفسیرهایی بهزبان لاتین و کتابی سه بخشی، هستند.
اکهارت و کلیسا
کلیسای قرن 13 بهاذعان نویسندگان مسیحی کلیسایی شکنجهگر بود. استیون فانینگ مینویسد: «تفتیش عقاید که در دهه 1230 شروع شده بود، به صورت حربهای بسیار قوی و مناسب در دست روحانیون بود؛ که آنرا علیه کسانی بهکار میگرفتند که بهراحتی از کلیسا تمکین نمیکردند.
ایجاد تفتیش عقائد، فقط یکی از علائمی بود که نشان میداد، کلیسا با گسترش اقتدار روزافزون خود، تمرکزگرا شده و به تشکیلاتی بدل گشته که از جامعه و مردمش فاصله بسیاری گرفته است.»[5]
جان بایر ناس[6]، مورّخ مسیحی، درباره علت پیدایش عارفی چون اکهارت مینویسد: «اکهارت از جریان قشریمآبی و آداب صوری کلیسای کاتولیکی، بهستوه آمده بود ... »[7]
پیرامون اکهارت و کلیسای حاضر میتوان گفت، درباره بدعتی که توسط پاپ به اکهارت منسوب گشت، دیدگاه اندیشمندان کاتولیک و پروتستان متمایز است. مثلا استیون فانینگ پروتستان، با محکوم کردن پاپ مینویسد: «این محکومیت معلول خصومت و کینه ای شخصی بود که بر ضد اکهارت معمول میشد»[8] ولی در طرف مقابل، "اولین اندرهیل" که کاتولیک متعصّبی است مینویسد: قضاوت پاپ در مورد اکهارت، که «او بیش از آنچه باید بداند، میخواهد بداند» مولود صرف کهنهپرستی و تهجّر نیست، بلکه مورد قبول عرف است!!.[9]
در هر صورت، در نتیجه محکومیتهای مزبور، نقل قول آشکاری از اکهارت شنیده نمیشد؛ ولی مریدانش افکار و معتقدات او را رواج دادند؛ تا اینکه آثار او پس از قرن نوزده منتشر شد؛ یعنی محکومیّت پاپ، سبب انزوای پانصد ساله نظرات او شد.[10]
شاگردان اکهارت
در نتیجه اندیشههای عرفانی، فلسفی و کلامی اکهارت، در قرن 14، عارفان صاحبنامی پدیدار شدند، که بسیار متأثر از اندیشههای او بودند. از این میان میتوان به تاولر و زوزو اشاره کرد؛ که حتّی بدون دیدن اکهارت بهستایش بیحد استاد بزرگ خود، پرداخته و در نظریات تابع او بودند.
از نظر زوزو، الهیّات اکهارت آمیزهای است، از سنّت راهبانه و خلسهای که از ذهنی فوقالعاده پرشور و نجیب میگذرد. تاولر نیز یک شخصیّت اصلاحگر بود؛ که همان الهیّات اکهارت را بهسوی مقاصد خود جهت داد.[11]