كلمات كليدي : تاريخ كليسا، رهبانيت، لاتران، جنگهاي صليبي
نویسنده : محمد صادق احمدي
قرن سیزدهم با پشتوانه علمی کلیسا که همان اندیشمندان بزرگ مکتب اسکولاستیک بودند بررسی شد و در ادامه، وضعیت سیستم پاپی با قدرت مسحور کننده اش در ابتدا و اواسط قرن و با ضعف مفرط در انتهای قرن پیگیری شد. با فرهنگ مسیحیان در این قرن، که بیارتباط با این دو مقوله نبود نیز آشنا شدیم. با جنگهای صلیبی، فرق و گرایشات عرفانی و شوراهای کلیسایی با ادامه تاریخ کلیسا در قرن سیزدهم بیشتر آشنا خواهیم شد.
رهبانیت نوین: خروج از دیر و وظایف اجتماعی
قرن دوازدهم در حالی گذشت که گروههای رهبانی سیسترسیان و بندیکتیان تقریبا تمامی مظاهر و قوانین رهبانی را وضع میکردند و راهبی نبود مگر اینکه در یکی از این دو گروه عضویت داشت. البته وضعیت عمومی این گروهها همانند راهبان سنتی بود و تفاوت چندانی نکرده بود.
اما در قرن سیزدهم و با میداندار شدن کلیسا، نظام رهبانی نیز تغییرات عمدهای را تجربه کرد. کلیسا در این زمان علاوه بر فرماندهی لشکرهای صلیبی که به نبرد با مسلمانان میپرداخت، جنگهای داخلی با گرایشهای موجود از دین مسیح را نیز رهبری میکرد. بنابر این کلیسا به سربازانی نیاز داشت که در بعد دینی نیز در اجتماع حضور داشته باشند و فکر ملت مسیحی را سامان دهند. این سربازان همان راهبان جدید دومینیکن و فرانسیسکن بودند که از زیر سقف سرپوشیده دیرها به میان مردم آمده بودند.
*رهبانیت فرانسیسکن[1]
راهبین فرانسیسکن پیروان شخصی بنام فرانسیس آسیزی بودند.[2] فرانسیس یک نجیبزاده ایتالیایی بود که در جوانی در نگهداری ثرمایه پدرش از خود لیاقت نشان نداد، بنابر این پدر او را از ارث محروم ساخت و فرانیسس را وارد وادی تازهای بنام عرفان کرد.
او از این پس برای زندگی روحانی خود با بانوی فقر و در دنیا با بانویی فقیر ازدواج کرد. لباسی ساده به تن میکرد و جز در حد مایحتاج ضروری خود لب به طعام نمیزد و اگر غذایی پیدا نمیکرد با گدایی از مردم غذای خود را فراهم میکرد. در روزگار فرانسیس که کسی به این امور توجه نشان نمیداد، روش او برای مردم تازگی و جذابیت داشت.
پس از مدت کوتاهی دوازده نفر به شاگردی او درآمدند و فرانسیس با این تشابهی که (از لحاظ عدد) بین یاران خود و مسیح دید، به فکر تبلیغ دین مسیح افتاد. بنابر این در این زمان که سرکوب گروههای تبشیری از سوی کلیسا رواج داشت و با قوت دنبال میشد، فرانسیس برای پیشگیری از این امر نزد پاپ اینوسنت سوم رفت و از او برای تأسیس گروهش اجازه گرفت.
پاپ نیز با او موافقت کرد و فرانسیس یاران خود را برای تبشیر، میان ملتهای مختلف مسیحی فرستاد و ایشان نیز با جامههای خاکستری خاص خود به تبلیغ مشغول شدند. پس از مدتی پیروان او بحدی گسترش یافتند که در هر شهری دیرهای فرانسیسی وجود داشتند و رؤسایی بر نظامات این دیرها نظارت میکردند.
کلارادی سکیفی که بانویی از اهالی آسیز بود نیز رهبری گروه بانوان این فرقه را بدست گرفت و راهبان فرانسیسکن از این پس در دوگروه مردان و زنان به کار خود ادامه داد. البته فرانسیسیان پس از دوران نخست تشکیل خود رو به دنیا دوستی آوردند.[3]
امروز و پس از طی 9 قرن از ایجاد فرقه فرانسیسکن، سه سازمان از راهبان فرانسیسی وجود دارند:
1- 1- راهبان کهتر(Obsevants)
2- راهبان کهتر کاپوسن (Capuchin)
3-راهبان کهتر دیری (Conventual).[4]
هر کدام از این گروه ها تفاوت مختصری با دیگر گروه ها در نحوه زندگی و دیدگاه ها دارند.
*رهبانیت دومینیکن[5]
دومینیکن ها نیز پیروان قدیس دومینیک دِ. گوسمان اسپانیایی هستند. قدیس دومینیک در ابتدا نیت تأسیس فرقه رهبانی را نداشت، اما هنگامی که به همراه اسقف خود به جنوب فرانسه رفت تا کشتار کاتارها را به تماشا نشسته و به هدایت بازماندگانشان بپردازد، به تدریج با تأیید شدن روش او توسط پاپ در سال 1215 برخی از کشیشان گرد او را گرفتند و بدین ترتیب مدتی بعد، فرقهی دومینیکن تولد یافت.
قدیس دومینیک پیروان خود را به شهرهای مختلف میفرستاد و با ذکاوتی که داست شهرهایی که دارای دانشگاه بود را بیشتر مورد توجه قرار میداد. بنابر این پس از مدتی نهضت دومینکن ها گسترش بسیاری یافت تا اینکه در تمام اروپا دارای شعبههای گشت و بسیاری از اندیشمندان بزرگ همانند آلبرت کبیر و توماس آکویناس در این نهضت رشد کردند. این فرقه دارای محبوبیت بالا بود تا اینکه کلیسا ایشان را برای تفتیش عقاید برگزید.[6]
تفتیش عقاید: ثمره اقتدار کلیسا در جهان مسیحی
کلیسا پس از آنکه قدرت خود را تثبیت شده دید و به واسطه امپراتورانی که به جنگهای صلیبی میرفتند، خیالش از بابت معارضان بیرونی راحت شد، تصمیم به خشکاندن ریشه معارضان مسیحی شد. بنابر این کلیسا با تعقیب و مجازات مخالفان سبب گرمتر شدن بازار مخالفتها با الهیات رسمی مورد قبول کلیسا بود.
این مخالفتها تاحدی رشد کرده بود که مناطقی چون ایتالیا، فرانسه، بلغارستان و بوسنی از مراکز فرقه خیز علیه کلیسا شده بودند. وضع فرانسه از همه جا بحرانی تر بود و مردم و مؤسسات به ضبط املاک کلیسا اقدام می کردند. حتی اسقف پاترنون به کاتارها گروید.
با گسترش اعتقادات مخالف کلیسا، پاپ ها به فکر مجازات مخالفات افتادند تا از این طریق وحدت را به کلیسا بازگردانند. پاپ اینوسنت سوم در نامهای به اسقف اعظم "اوش" نوشت:
«... ما اکیدا به شما فرمان میدهیم که با هر وسیلهای که در اختیار دارید همه این بدعتگذاران را نابود کنید و کلیه مردمی که بر اثر آراء آنان آلوده شدهاند را از قلمرو خود بیرون کنید... در صورت لزوم میتوانید پادشاهان و مردم را برانگیزید تا بزور شمشیر آنان را پایمال کنند».[7]
اما برخورد با این مخالفات چیزی نبود که به تفتیش عقاید مشهور شد، بلکه برخورد با مخالفان از قرون گذشته در دستور کار کلیسا بوده است. کار جدیدی که کلیسا شروع کرده بود، تأسیس دستگاهی برای بازپرسی اعتقادی متهمان به مخالفت با کلیسا در دادگاههایی بود که به این منظور تشکیل میشد و بمرور زمان "انکیزیسیون" نام گرفت.
گریگوری نهم نخستین بار در سال 1232 دستور داد تا دادگاههای تفتیش عقاید تشکیل شود و اداره آن را ابتدا به راهبان و تارکان دنیا بسپارند. ایشان نیز بسیاری را به بهانه مخالفت با اعتقادات کلیسا شکنجه کرده و به قتل رساندند. مورخان نقل کردهاند که تنها در اسپانیا در سالهای 1480 تا 1488 حدود 100000 نفر به مجازاتهای سنگین محکوم شدند و حدود 9000 نفرشان را کارگزاران انکیزیسیون در آتش سوزاندند.
همه اینها در زمانی بود که شکنجه کردن برای اعتراف تصویب نشده بود؛ زیرا در سال 1252 که پاپ اینوسنت چهارم دستور بکارگیری شکنجه برای اعترافگرفتن را صادر کرد، ناگفته پیداست که چه جمعیتی به شمار مجرمان افزوده شدند.[8]
کار کلیسا به جایی رسید که تأیید اندیشمندانی چون آکویناس را نیز بدست آورد. توماس در این زمینه نوشت:
«... نسبت به بدعتگذاران گناهی وجود دارد که آنان به سبب آن گناه نه تنها باید با تکفیر از کلیسا جدا شوند، بلکه باید با مرگ نیز از جهان منقطع شوند. زیرا فاسد کردن ایمان که حیات روح به آن بستگی دارد، از جعل پول که حیات مادی به آن بستگی دارد بسیار سنگینتر است. پس اگر مقام سکولار جاعلان و دزدان را به سبب رفتارشان به مرگ محکوم میکند، دلیل محکمتری وجود دارد که بدعتگذاران به محض اثبات بدعتشان نه تنها تکفیر، بلکه اعدام نیز بشوند.[9]
کلیسا با دادگاههای تفتیش عقایدش به پیش میتاخت تا اینکه در سال 1280 پاپ نیکولاس سوم حوزه عمل دادگاهها را مشخص کرد و در فرمانی که صادر کرد مجازاتی سنگین را برای بدعتگذاران و حامیان آنها مقرر کرد.
شورای لاتران[10]
در همین دوران که اعتراضهای الهیاتی از هرگوشه و کناری سر برمیآورد پاپ اینوسنت سوم شورای چهارم لاتران را تشکیل داد که به گفته برخی متألهان مسیحی، بیشتر برای افزایش قدرت پاپ بود تا انجام اصلاحات. درسال 1215 این شورا تشکیل شد و هفتاد حکم کلیسایی صادر کرد که مهمترین آنها درباره محکومیت تفکرات اعتراضی بود: فرقه آلبیگاییان محکوم شد؛ فرقه والدوسیان محکوم شد؛ یواکیم دافوری محکوم شد؛ پیتر لومبارد تبرئه شد؛ همه کاتولیکها ملزم شدند که دستکم، سالی یکبار نزد کشیش اعتراف کنند و برای نخستین بار آموزه تبدل جوهری تدوین شد.اما اکثر این اعتراضها و گرایشها تا قرنها بعد ادامه یافتند و برخی تا به امروز نیز موجودند و پیروانی دارند.
جنگهای صلیبی: ثمره اقتدار کلیسا در جهان غیر مسیحی[11]
در اینکه آخرین جنگ صلیبی کدام جنگ است بین مورخان اختلاف وجود دارد. اما این اختلاف در تعداد جنگها نیست، بلکه در شمارش است. یعنی در اینکه کدام جنگ به عنوان آخرین جنگ صلیبی در نظر گرفته شود اختلاف است. برخی جنگ چهارم در سال 1204 را آخرین شمردهاند و برخی جنگهایی که کودکان قصد ایجاد آن را داشتهاند بشمار آوردهاند و برخی حتی جنگهایی که زیر صلیب علیه مسیحیان مختلف در میگرفت را نیز در شمار این جنگها آوردهاند.
اما مسألهای که همگان در آن اتفاق نظر دارند تأثیر مستقیم کلیسا بر این جنگهاست. زیرا پس از سومین جنگ صلیبی هنوز بیت المقدس در دست مسلمانان بود و این برای کلیسایی که خود را در اوج افتدار میدید آزار دهنده بود. از طرف دیگر غرق شدن فردریک بارباروسا و فرار فیلیپ و قصور آشکار ریچارد و توطئه شهسواران و شروع مجدد جنگ بین انگلیس و فرانسه موجبات ناامیدی در دل مسیحیان فراهم آورده بود.
بنابر این اینوسنت خواستار کوشش مجددی در این راه بود. بنابر این صلیبیون با وعده بدست آوردن نیمی از غنایمی که تصرف میشود حرکت را شروع کردند. بنابر این برای اینکه دریای مدیترانه در اختیار ایشان باشد تا از طرف مصر هم به سرزمین مقدس یورش برند، ابتدا به مصر حمله کردند و پس از مدتی نقشه حمله به قسنطنیه را طراحی کردند و پس از پیروزی مانند ملخهای گرسنه به جان پایتخت امپراتوری بیزانس افتادند. ایشان در یک کشتار خود، جمعیت بزرگی از مسلمانان را که در مسجد در حال عبادت بودند آتش زده، سوزاندند. معتدلهای ایشان به فواحش راضی بودند؛ اما بازرگانان مسیحی با راهبههای بیزانسی عشق بازی میکردند. مصیبتی که در این سال نصیب قسطنطنیه شد به مراتب بدتر از حمله ترکان در سال 1453 بود.
در سال 1212 کودکان قصد حمله داشتند که سپاهشان به رم نرسیده تقریبا نابود شده بود و سپاه دیگر از کودکان که از فرانسه حرکت کرده بود نیز توسط سوداگران به عنوان برده فروخته شدند.
در سال 1217 بخاطر درخواست اینوسنت سوم در شورای لاترن پنجمین لشگر صلیبی نیز حملاتی را به بیت المقدس انجام داد ولی در نهایت با یک توافق بازگشته بود. شکست در این جنگ را همه از قصور فردریک دوم میدانستند. بنابر این او در سال 1228 عزم جنگ ششم کرد و در نهایت با عقد صلحی موفق به کسب چیزی شد که جهان مسیحیت با تمام قوایش یک قرن از کسب آن عاجز مانده بود. در این توافق غیر از "قبةالصخره" که در نظر مسلمانان، مقدس بود، تقریبا تمام فلسطین به مسیحیان واگذار شد. گرچه در سال 1244 بیت المقدس توسط ترکان مسلمان دوباره به حاکمیت اسلام درآمد.
جنگ هفتم و هشتم نیز توسط لویی نهم،پادشاه فرانسه، شروع شد ولی در هر دو، جز خواری و از دست دادن زمینهای پیشین مسیحیان، عایدی برای مسیحیت نداشت. سرانجام در سال 1291 و با آخرین حمله قدرتمندانه از جانب سلطان خلیل تقریبا تمام فلسطین در اختیار اسلام درآمد.
بنابر این جنگی که کلیسا در طول 200 سال پایهگذار و ادامهدهنده آن بود فقط سبب شد تا مسیحیان دیگر هرگز نتوانند همانند گذشته براحتی به زیارت اماکن مقدس بروند و سرزمین مقدس نیز همچنان در اختیار مسلمانان بود.این غیر از ضربهای بود که به کلیسای بیزانس وارد آمد و در قرن 15 توسط ترکان عثمانی فتح شد.
با پایان این قرن کلیسا که قدرت پاپ را در نهایت ضعف مشاهده میکرد به انتظار اعتراضهای بیشتر مسیحیان در قرون بعدی ماند.