كلمات كليدي : تاريخ كليسا، بنديكت، گريگوري كبير، شوراي قسطنطنيه
نویسنده : محمد صادق احمدي
کلیسای مسیح پس از رسمیت یافتن در قرن چهار، همواره در التهاب بود. این نکته از صدور دو اعتقادنامه رسمی و مورد پذیرش کلیساهای سراسر جهان در هر یک از دو قرن چهارم و پنجم به روشنی قابل درک است. تازه این چهار اعتقادنامه جدای از سایر شوراهایی است که امروزه مورد پذیرش تمامی مسیحیان نیست و فقط در برخی گرایشهای مسیحی معتبر است.
اما این التهاب در امور دینی در قرن ششم جای خود را به آرامش داد و کلیسا نیز غیر از ماجرای شورای دوم قسطنطنیه، آسودهخاطر تمام توان خود را مصروف پبشرفت جغرافیایی دینش کرد. بنابراین به لحاظ گسترش مکانی مسیحیت در قرن ششم به سرعت در حرکت بود.
همه اینها در حالی بود که مسیحیان ساکن در امپراتوری ایران و آسیا با توجه به بحرانهای موجود در حکومت ساسانی و سختگیری بیشتر مغان زرتشتی، از آسایش بیبهره بودند و همواره در فضایی ملتهب روزگار میگذراندند.
شایسته است برای بررسی تفصیلی وضعیت مسیحیان در این قرن به رابطه مسیحیت با سیاست و روحانیت پرداخته شود تا در ادامه گرایشهای اعتراضی باقی مانده از قرون گذشته و نقش اندیشمندان و رهبران در پاسخ به این گرایش ها روشنتر شود.
سیاست و مسیحیت
امپراتوران در قرن ششم، دیگر آن قدرت سابق را دارا نبودند و نه تنها برای مسیحیان مشکلی ایجاد نمیکردند، بلکه در نزاع هایی که رخ میداد نیز به عنوان حاکم در رفع اختلاف کمک میکردند. اما با ورود قبایل بربر به درون امپراتوری و به حکومت رسیدن ایشان، اقتدار پاپها بیش از پیش فزونی یافت، تا جایی که گریگوری کبیر در انتهای این قرن علاوه بر اینکه پاپ بود دست به لشکرکشیهایی نیز میزد.
به حکومت رسیدن قبایل بربر از آنجا شروع شد که ویزیگوتها (شعبهای از گوتها، یکی از گروههای عمده ژرمن) در سال 376 بر اثر حمله "هونها"، به سوی سرزمینهای امپراتوری روم متواری شدند. آنها اجازه یافتند در آن سوی رود دانوب مستقر شوند. اما با اینکه ایشان بدون آزار در این قسمت زندگی میکردند، مأموران رومی با ایشان بدرفتاری میکردند. در نتیجه ایشان علم شورش برداشتند. امپراتور لشکری برای قلع و قمع ایشان فرستاد؛ ولی ویزیگوتها سپاه امپراتور را درهم شکستند. رومیان چند ایالت را به آنان واگذار کردند؛ ولی در سال 395م آلاریکI خود را شاه ویزیگوتها اعلام و کشورگشایی را آغاز کرد. ویزیگوتها در سراسر ایتالیا پیش رفتند و در سال 410م شهر رم را غارت کردند اما چون پیش از این توسط مبلغان آریوسی مسیحی شده بودند، پاپ را تکریم کردند و این خود یکی از عواملی شد که در قرن ششم گریگوری منصب پاپی را با سلطنت درآمیزد.
در واقع به قدرت رسیدن بربرها برای مسیحیان بهتر بود زیرا در این حالت، حاکمان، مسیحیانی بودند که به قدرت رسیده بودند. همین امر سبب شد که در خلال دورانی که پاپ گریگوری قدرت مطلق را در امپراتوری غربی در دست داشت، به کشورگشایی مذهبی اقدام کند. فرستادن "آگوستین اندریاس قدیس" به انگلیس از همین موارد است.
گریگوری با اعزام مترجمان فرانک در کنار آگوستین و هیات همراهش، و تبلیغ مسیحیت در آن سامان زمینه را برای مسیحی شدن انگلیس فراهم کرد. آگوستین نیز با رسیدن به "کانتربری" که مهم ترین شهر انگبستان بود به عنوان اسقف به فعالیتهای تبشیری خود ادامه داد.
به همین صورت مسیحیت در این قرن با کمک سیاست توانست علاوه بر آزادی بیشتر برای پیروانش، مرزهای خود را نیز گسترش دهد.
اما این فقط شرایط خوب سیاسی نبود که در پیشبرد مسیحیت موثر واقع شد؛ بلکه وجود بزرگانی که با اندیشههای خود پشتوانه دینی و روحانی مسیحیان بودند را نیز نباید فراموش کرد.
شخصیتهای برجسته
اگر قرار بر این باشد که نام دو شخصیت برجسته مسیحیت در قرن شش به میان آید، قطعا باید از گریگوری کبیر و بندیکت نام برد که هر دو نفر دستی در رهبانیت داشتند و گریگوری علاوه بر رهبانیت در نقش رهبری سیاسی و معنوی نیز ظاهر شد.
* قدیس بندیکت[1]
قدیس بندیکت یا همان "سن بندتو[2]" در سال 480 متولد شد و بعدها بنیانگذار فرقهای شد که تا قرنها در جهان مسیحیت بیرقیب بود. بندیکت در جوانی دست از همه چیز شست و به غاری پناه برد و در آنجا چنان با ورع زیست که آوازه پارساییاش در همه جا پیچید و کشیشان صومعهای نزدیک آنجا از وی خواستند که صومعه آنها را اداره کند. اما سختگیری و انضباط او و ریاضتهای بسیاری که تحمل میکرد، آنان را با وی دشمن ساخت. بنابر این به محل اعتکاف خود بازگشت.
بندتو در سال 528 به مونت کاسینو رفت و معبد قدیمی و بزرگی را که از امپراتوری روم باقی مانده بود و خاص پرستش "آپولون" بود خراب کرد و بجای آن دیری ساخت که مقر اصلی فرقه او شد. او در نهایت در سال 543 در همین دیر درگذشت.
فرقهای که او بنیان نهاد آنچنان دارای نفوذ و اعتبار بود که تا قرن سیزده که فرقههای فرانسیسیان و دومینیکنها پیدا شدند، هیچ فرقه روحانی کاتولیکی اهمیت این فرقه را پیدا نکرد.
البته در شهرت و محبوبیت بندیکت و فرقه اش گریگوری نیز بیتأثیر نبود. زیرا او با نوشتن کتاب "گفتگوها" و در بخش دوم قدیمیترین تحقیق درباره بندیکت را انجام داده است. این بخش از کتاب زندگی بندیکت را به شیوهای زیرکانه و مناسب با دین عامه مردم یعنی معجزات وی شرح میدهد. [3] مثلا معجزه نان مسموم و کلاغ را ذکر میکند، گرچه آنچه مهم به نظر میرسد و تونیلین مسیحی نیز آن را دریافته این نکته است که گریگوریوس در این اثر قادر نیست واقعیت ها و افسانه هایی را که در مورد زندگی مقدسین وجود دارد، از یکدیگر تمییز دهد. [4]
* گریگوری کبیر
گریگوری در سال 540 در شهر رم و در خانوادهای مسیحی متولد شد. مسیحیت در خانواده او ریشه داشت و او یکی از نوادگان پاپ فیلیکس سوم بود. گریگوری در جوانی به عنوان شهردار رم انتخاب شد.
پس از فوت پدر، گریگوری با اموال شخصی شش صومعه در املاک خود در سیسیل و رم بنا کرد و خود نیز در آخرین دیری که بنا کرده بود به عنوان راهب وارد شد.
بعد از مدت کوتاهی گریگوری به مدت پنج سال نماینده پاپ در قسطنطنیه شد و پس از آن به عنوان یکی از هفت شماس روم برگزیده شد. سرانجام در سال 590 و با مرگ پاپ قبلی گریگوریوس به عنوان پاپ اعظم برگزیده شد.
در این زمان گریگوری برای دفاع در برابر لمباردها کوشید تا یاری امپراتوری روم شرقی را به دست آورد اما تلاشهایش نتیجهای نداشت جز اینکه در کلیسای مسیحی در ایتالیا انشقاق ایجاد شود. بنابراین مصمم شد تا سیاست دستگاه پاپی را از امپراتوری جدا کند.
گریگوری پس از فارغ شدن از کار لمباردها، به حمایت از ویزیگوت ها در اسپانیا پرداخت تا نهضت آریانیزم که پس از سه قرن سرکوبی توسط کلیسا هنوز پابرجا مانده بود را سرکوب کند. اندکی بعد نیز به نبرد با نهضت دوناتیزم در شمال آفریقا پرداخت.
از این رو لقب کبیر واقعا شایسته اوست چرا که ابتدا راهبی زاهد و ساده بود اما پس از مدت کوتاهی به امپراتوری با شوکت در لباس پاپ تبدیل شده بود. جان ناس، تاریخ نگار مسیحی قرن بیستم، در این زمینه میگوید:
«... وی بالفطره دارای ذوق حسن اداره بود و امور اموال عظیم و املاک وسیع پاپ را تحت انتظام آورد و در ملک ایتالیا مانند پادشاهی مقتدر فرمانروایی کرد و دامنه نفوذ پاپ را تا مملکت انگلستان وسعت داد و در فرانسه و اسپانیا نیز قدرت بسیار نصیب او گردید... او اولین پاپ ثروتمند و نمونه ای از قدرت پاپهای قرون وسطی است...». [5]
گریگوری در سال 597 با فرستادن آگوستین اندریاس قدیس به بریتانیا توانست پادشاه انگلیس و بسیاری از رعایای او را مسیحی کند. آگوستین اولین اسقف اعظم کانتربری بود. سرانجام اولین پاپ-امپراتور کلیسا در سال 604 چشم از جهان فرو بست. [6]
از مهمترین آثار گریگوری که پس از او به جزء جدایی ناپذیر ایمان مسیحی تبدیل شد "ایمان به عالم برزخ" و "آیین توبه" بود. علاوه بر این او ستایش قدیسان را نیز رسمیت بخشید.
البته علاوه بر این دو نفر عالمان دیگری نیز در این قرن بودهاند که هیچ کدام جایگاه این دو نفر را بدست نیاوردند.
شورای قسطنطنیه
با وجود اینکه در این قرن سیاست و دیانت در خدمت کلیسا بود تا مسیحیت در مسیر ترقی گام بردارد، اما نزاع هایی که از قرنهای پیش مانده بود سبب کشمکشی دیگر در میان مسیحیان شد. زیرا شورای کالسدون که در سال 451 تشکیل شد، نه تنها باعث اتحاد و همدلی نشد؛ بلکه تفرقه و جدایی را در کلیسای شرق عمیق تر کرد. امپراتوران شرق تلاش میکردند تا اختلافات را حل کنند، بنابر این نخست اعتقاد نامه کالسدون تایید شد، اما در سال 482 امپراتور "زنون" تنها ملاک راست دینی را اعتقاد نامه نیقیه معرفی کرد و هر اعتقادی جز این را ملعون خواند. [7]
این بیانیه هر چند سبب ایجاد وحدت در کلیسای شرق شد اما بهای آن جدایی کلیسای شرق و غرب بود. جانشین زنون "آناستاسیوس" صراحتا اعتقادنامه کالسدون را رد کرد، اما با مرگ وی جانشینانش مجددا کالسدون را پذیرفتند و در نتیجه آن با کلیسای روم روابط حسنه ایجاد کردند.
اما با این کار تنور اختلاف مونوفیزیتها باز داغ شد و ساز اختلاف دمیدند، بنابراین در سال 553 امپراتور یوستینیانوس دستور تشکیل شورای جهانی قسطنطنیه را داد تا به نزاع ها خاتمه دهد. این شورا سه وظیفه بر عهده داشت:
1- از چند سال پیش از این در مورد برخی از آموزههای اریگن مباحثی مطرح شده بود. یوستینیانوس طی بیانیه ای فرمانی علیه پیروان تعالیم اریگن صادر کرد و در شورای قسطنطنیه این فرامین در شورا تایید شد و شورا در این مورد پانزده ملعون باد صادر کرد.
2- در این شورا فرمان امپراتور مبنی بر محکومیت سه نفر از اندیشمندان به نامهای تئودور موپسوئستایی، تئودورت و ایباس که هر سه نوشته هایی بر علیه سیریل داشتند، تایید شد.
3- مهم ترین وظیفه شورا این بود که با مصوباتش اعتقاد نامه کالسدون را با نگرش اسکندریه ای اثبات کند.
سرانجام پس از نزاعهای بسیار اسقفان شرکت کننده در شورا اعتراف کردند که:
«ما چهار شورای مقدس را میپذیریم که عبارتند از نیقیه، قسطنطنیه، اول افسس و کالسدون و ما همه اصولی را که این شوراها در مورد ایمان تعریف میکنند، میپذیریم و تعلیم میدهیم.»[8]
مونوفیزیتها که به شدت با تعالیم نستوریوسی مخالف بودند، چهارده "ملعون باد" صادر کردند تا تفسیر نستوریوسی از اعتقاد نامه کالسدون را مردود بشمارند.
اما با این همه جدال و برپایی چند شورا پیروان دو نظریه توافق حاصل نکردند و پس از این شورا پیروان نستوریوس در سراسر آسیای صغیر و شمال آفریقا گسترش یافتند و به نزاع با "طبیعت واحدیها" ادامه دادند، در بخش شرقی امپراتوری روم نیز نزاع هم چنان ادامه داشت تا اینکه یک قرن و نیم بعد و در شورای سوم قسطنطنیه این مسأله تقریبا به کلی حل شد.