كلمات كليدي : ساسانيان، روم، ماني، كرتير، مزدك، زرواني گري، عيسويان، مهرنرسي، اردشير، اشكانيان، موبدان، دين زرتشت
نویسنده : محمد رضا نظري
ساسانی نام یکی از بزرگترین امپراطوریهای بوده است که بیش از چهار قرن (224-651م) بر ایران حکومت کرده است. مؤسس این سلسله اردشیر فرزند بابک و نواده ساسان، موبد معبد آناهیتا در استخر فارس بوده است. وی در سال 180میلادی در شهر کوچک خیر در کناره جنوبی دریاچه بختگان به دنیا آمد. پدرش بابک بر گوچهر[1] -پادشاه محلی استخر- قیام نمود و تمام پارس را قلمرو خود نمود.
اردوان اشکانی به دلیل منازعهای که با برادرش بلاش داشت فرصت مقابله با وی را نیافت. پس از مرگ بابک حکومت به پسر بزرگتر، شاپور رسید. اردشیر از فرمانروای او سر پیچید ولی قبل از رویدادن هرگونه نزاعی میان این دو، شاهپور مُرد و حکومت به اردشیر رسید. او پادشاهان محلی کرمان، اصفهان و میشان را سرکوب نمود. اردوان نیز که از جنگ با برادرش فراغتی حاصل کرده بود به جنگ با اردشیر رفت اما اردشیر توانست وی را در سال 214میلادی شکست دهد و پادشاهی ساسانیان را تأسیس نماید. وی سپس بلاش اشکانی را کشت و به سرعت فلات ایران و مناطق حوزه خلیج فارس را تصرف و به شاهنشاهی خود ضمیمه کرد. او در ادامه لشگرکشیهایش به ارمنستان، سوریه و کاپادوکیه نیز حمله کرد.
اردشیر بعد از این پیروزیها دستور داد تا نقش برجستههای متعددی را بنا کردند.
در یکی از آنها که به نقش رجب معروف است، او سوار بر اسب بر بالای پیکر مرده اردوان ایستاده است. اورمزد نیز بر اسبی نشسته، اهریمن را در زیر پای اسب قرار داده و اورمزد در حال اعطای نماد پادشاهی به اردشیر است.
پرستش اهورا مزدا در این دوره و تدوین اوستا
اردشیر در کتیبهای در نقش رستم اذعان دارد که، اهورامزدا را میپرستند و شهریاری را از او دریافت داشته و همچنین تاجی را که بر سر نهاد نشان از برگزیده شدن توسط آناهیتا و اورمزدا دارد.[2]
به دستور "اردشیر تنسر" مأمور شد تا اوستا را جمعآوری نماید. اردشیر که خود را اولین و بالاترین ستایش کننده اهورامزدا میپنداشت و تبار خود را به ایزدان منسوب میکرد، در اواخر عمر به پارس بازگشت و چنانکه گفتهاند حکومت را به پسرش شاپور واگذار نمود و بقیه عمر خود را در آتشگاه سپری کرد.
شاپور که بعد از به دست گرفتن قدرت حدوداً چهل سال داشت و در طی چهارده سال سلطنت اردشیر همراه پدر در جنگها شرکت میکرد، بعد از پادشاهی نیز سیاستهای پدر را دنبال نمود. او یکی از مقتدرترین شاهان ساسانی بود که از ویژگیهایش آن بود که پیش از این کسی نتوانسته بود که یک امپراطور روم را بکشد و از یکی باج بستاند و دیگری را اسیر نماید.[3] پیش از این اردشیر خود را شاهنشاه خوانده بود ولی شاپور پس از فتوحاتش خود را شاهنشاه ایران و انیران (غیر ایران) خواند.[4] بنا به نقل "دینکرد"، شاپور دستور داد تا کتابهایی را که در هند و یونان پراکنده بود را گرد آوردند[5] و سپس آنها را به اوستا افزودند و نسخهای از آن را در گنجینه آتشکده شیز قرار داد. او در عین حال به سازندگی نیز پرداخت و از رومیان برای آبادانی کشور استفاده نمود.[6] سرانجام شاپور در سال 272 درگذشت.
آزادی دینی در دوره اردشیر و شاپور
اگرچه اردشیر و پسرش شاپور جزء معتقدین به دین زرتشتی محسوب میشدند اما یک امپراطوری وسیع که دامنه آن از بینالنهرین تا ماوراءالنهر و از گرجستان تا سند و پیشاور گسترانیده شده بود طبیعتاً تساهل و تسامح نسبت به عقاید دیگر را ایجاب میکرد. از سوی دیگر روحانیت زرتشتی هنوز نظاممند نشده بودند. آتشگاهها، مدارس علمیه زرتشتی و طبقات روحانی در حال شکلگیری بود. همچنین در ماد عدهای یهودی زندگی میکردند در گرجستان و ارمنستان عیسویان فراوانی حضور داشتند. در کوشان و باختر، بوداییان و در سرزمینهای سند و کابل، هندوان حضور داشتند. با این اوضاع و شرایط، تحمیل دین واحد به تمامی این ادیان نارضایتی را به همراه میآورد.[7]
ظهور مانی در این دوره
در دوره شاپور مانی ظهور کرد و ظاهراً در بدو امر موافق طبع شاپور واقع شد.[8] مانی فرزند فاتک در روستای نزدیک بابل متولد شد[9] او در بیست و چهار سالگی به تبلیغ دین خود پرداخت و در زمان شاپور به ایران آمد و شاپور با تبلیغ دین او موافقت کرد و دین وی تا پایان سلطنت شاپور در سراسر ایران رواج پیدا کرد. مانی در تعلیمات خود از آموزههای زرتشتی، آیینهای گنوسی، بودایی و هندویی و عناصر گوناگون دیگر استفاده نمود و خود را ادامهدهنده و تکمیلکننده آنها میدانست.[10]
مانی پس از مرگ شاپور و هرمز اول به ایران بازگشت اما در دوره سلطنت "بهرام اول"، قدرت موبدان زیاد گردید و "کرتیر" که "موبدان موبد" بود با وی به مخالفت پرداخت. در همین زمان فشار کرتیر و روحانیون زرتشتی بر حکومت زیاد گردید و مانی زندانی و سپس کشته شد اما علیرغم کشته شدن مانی، مانویان بسیاری توانستند به فعالیت های خود ادامه دهند و بعدها تا چین نیز پیشرفت نمودند.
قدرت گرفتن "موبد کرتیر" و قلع و قمع مخالفان
بعد از شاپور، هرمز به پادشاهی رسید ولی سلطنت وی یک سال بیشتر طول نکشید. پس از هرمز بهرام اول برادر وی به سلطنت رسید. وی را ضعیف، سست عنصر و بازیچه دست بزرگان و موبدان دانستهاند. بهرام نیز در سال 276درگذشت و پسرش بهرام دوم (274-293) به جای او نشست. در این زمان کرتیر قدرتمندتر از قبل گردید. او علاوه بر آنکه ریاست معبد آناهیتا را بر عهده گرفت، همچنین قاضیالقضات نیز شد.
کرتیر در زمان شاپور عنوان هیربد را داشت اما در زمان هرمز و بهرام اول عنوان مهمتری یافت وی دیگر هیربد نبود بلکه خود را «کرتیر موبد اهورامزدا» نامید. بهرام او را نجاتدهنده روان خویش خواند و دست وی را در قلمع پیروان ادیان دیگر باز گذاشت. کرتیر آنقدر نفوذ پیدا کرد که توانست کتیبهای برای خود نقش کند. او در کتیبهاش میگوید که بدعتگذاران را مجازات نمودم تا بدانجا که راه نیکو را در پیش گرفتند.[11] یهودیان، بودایان، هندوان، نصارا، مسیحیان، مندایان و زندیکان - زندیقان- همه را منکوب نموده و بتها را خُرد کردم.[12] بایستی اشاره کرد که ظاهراً دین زرتشتی از زمان کرتیر دین رسمی کشور شد و پیروان ادیان دیگر مورد آزار قرار گرفتند. وی همچنین دستور داد تا مدارس علمیهای را برای مغان ایجاد نمایند.
افول قدرت موبدان در دوره "نرسه"
بعد از بهرام دوم، بهرام سوم (بهرام سکانشاه) به پادشاهی رسید اما سلطنت او چهار ماه طول نکشید و پس از وی نرسه(293-302) فرزند شاپور به جای او نشست. اطرافیان نرسه مخالف اعمال قدرت روحانیون و نجباء بودند و سلطنت وی به حضور کرتیر و همدستان وی خاتمه داد. نرسه در اواخر عمر از سلطنت کناره گرفت و سلطنت را به پسرش هرمز دوم واگذار نمود. اما هرمز نیز زمانی که به شکار رفته بود کشته شد.
بعد از هرمز، شاپور دوم که کودکی بیش نبود به سلطنت رسید. میتوان چنین گفت که فاصله میان ایندو شاپور، دوران اعمال نفوذ روحانیون و نجباء بود. زمانی که شاپور دوم به سلطنت رسید به جنگ با اعرابی رفت که در آن سالهای موجب ناامنی شده بودند. در سال 263 یوستینیانوس امپراطور روم به ایران حمله کرد اما شکست خورد و کشته شد.
تصحیح اوستا توسط آذرباد مهراسپندان
از آنجا که تا زمان شاپور دوم یک قرائت صحیح از دین زرتشتی وجود نداشت شاپور دوم، "آذرباد مهراسپندان" را به ریاست گروهی انتخاب کرد تا اوستا را تصحیح نمایند. آذر باد مهراسپندان برای نشان دادن حقانیت دین زرتشتی به آزمایش سخت وَر دست زد، که خود نشان از وجود قرائتهای مختلف از دین مزدای و همچنین فشار مکاتب دیگر در آن دوران است.
مسیحیان در این دوره
درباره وضع مسیحیان باید گفت: تا زمانی که قسطنطنین امپراطور روم به مسیحیت نگرویده بود، مسیحیان ایران در آرامش بودند.
از وقتی که روم، دین رسمی خود را مسیحیت قرار داد دربار ایران، مسیحیان را به دید جاسوس نگریست. البته قابلیت دین مسیحیت نیز اقتضاء این مقابله را داشت زیرا مسیحیت نگرشی جهانی داشت و همه را به دین خود دعوت مینمود از همین رو طبیعی بود که موبدان در صدد مقابله با آن باشند. حتی نقل شده است که بسیاری از بزرگان و نجباء به دین مسیحیت گرویده بودند.[13]
شاپور دوم مالیات مسیحیان را زیاد کرد و برخی از ایشان را کشت و برخی دیگر را تبعید نمود. البته مسیحیان نیز بیکار نبوده و گهگاه به شورشهایی دست میزدند.
پس از شاپور دوم، اردشیر دوم (379-383) به سلطنت نشست اما وی نتوانست نظر بزرگان را جلب کند بعد از وی شاپور سوم به سلطنت رسید او با تئودوسیوس امپراطور روم کنار آمد و ارمنستان بین دو کشور تقسیم شد. اما سلطنت وی پنج سال بیشتر طول نکشید و وی توسط محافظان خود به قتل رسید.[14] بعد از وی برادرش بهرام چهارم (388-399) بر اریکه سلطنت تکیه زد. او نیز به دست سربازان خود به قتل رسید.
به سلطنترسیدن یزدگرد و تغییر وضعیت مسیحیان در ایران
و پس از او سلطنت به یزدگرد رسید. او خود را صلح طلب نامید اما منابع ساسانی وی را بزهکار نامیدند زیرا او برای کمکردن قدرت روحانیون و اشراف تعدادی از آنها را کشت و همچنین با اقلیتهای مذهبی به نیکی رفتار کرد. وی ترویج مسیحیت را آزاد کرد در زمان او بود که کلیسای نسطوری تشکیل گردید[15] اما در اواخر پادشاهی از نفوذ مسیحیت بیمناک شد و به آزار عیسویان پرداخت.[16] یزدگرد همچنین مورد احترام پادشاه روم نیز بود تا بدانجا که وی از یزدگرد درخواست سرپرستی پسرش را مینمود.[17] بعد از وی بهرام پنجم ملقب "بهرام گور" برتخت نشست در زمان او بود که کلیسای مسیحیان ایران از کلیسای غرب جدا شد فلذا مسیحیان، دیگر به خاطر دین خود مورد آزار و اذیت واقع نمیشدند.[18] پس از وی پسرش یزدگرد دوم به سلطنت رسید او در اولین اقدام به امپراطوری بیزانس حمله کرد. امپراطور روم درخواست صلح کرد و جنگ خاتمه یافت.یزدگرد سپس به سمت سرزمین پارت رفت و شرق کشور را آرام نمود. به نظر میرسد که یزدگرد دوم اندکی تعصب دینی داشته است. مهرنرسی وزیر او فرمانی صادر کرد که در ارمنستان دین رسمی را زرتشتی اعلام نمود.
رواج زروانیگری در عصر ساسانیان
نکتهای که باید به آن اشاره کرد رواج اعتقاد به زروان در زمان ساسانیان و مخصوصاً دراین دوران بوده است. به چند دلیل می توان گفت که زروان گری در زمان ساسانیان حضور داشته است:
اول آنکه مطالب کتابهایی چون بندهشن که آنها را متعلق به دوره ساسانیان میدانند حاوی موضوعات زروانی است.
دوم آنکه نوشتههای عیسویانی همچون از نیک کلبی، الیشه و تئودور بارکنای بیانگر تمایل زروانی در این عصر است
سوم اینکه وجود نامهایی که زروان در آنها وجود دارد، - حتی نام یکی از پسران مهرنرسی وزیر اعظم را "زروان داد" گفتهاند- همگی مؤید آن هستند که زروانی گری نقش مهمی در این دوران داشته است. باید اشاره کرد که موج زروانیگری در دوره ساسانی متأخر بیشتر بوده است.[19] به طور خلاصه چنین باید گفت که مذهب رسمی و متداول ساسانیان در این دوره دین زرتشتی با رنگ و لعاب زروانی بوده است.[20]
پس از یزدگرد دوم، دو پسر او یعنی هرمز سوم (459-484) و پیروز یکم بر تخت پادشاهی نشستند. پیروز به جنگ با هیاطله رفت اما توسط هیاطله اسیر شد و بزرگان مجبور شدند برای آزادی شاه سرزمینهای را به آنها واگذار نمایند بعلاوه هیاطله پسر پیروز به نام قباد و دختر او را نیز به عنوان گروگان نگه داشتند. در زمان پیروز آزادیهای ادیان دیگر و بخصوص یهود وجود داشته است پس از وی بلاش (484-488) به سلطنت رسید و توانست اوضاع کشور را تا حدی سر و سامان ببخشد.
ظهور مزدک در دوره قباد
در 488 میلادی قباد در سی و نه سالگی به سلطنت رسید. واقعه مهم در دوره قباد ظهور مزدک بود. قباد از مزدک برای تضعیف قدرت نجبا و روحانیون استفاده کرد و توانست حمایت مردمی را هم جلب نماید.[21] وی نه تنها مدافع جنبش مزدک در ایران بود بلکه آن را نیز در مناطق دیگری همچون حجاز رواج داد.[22]
بایستی اشاره کرد که جنبش مزدک پیش از آنکه جنبشی مذهبی باشد، بیشتر جنبشی اجتماعی بود که در برابر مقررات ناعادلانه ساسانی سر به مخالفت نهاد. این جنبش با شعار تساوی و اشتراک پدیدار شد[23] اما روحانیون و نجبا گرد هم آمدند و قباد را از سلطنت خلع نمودند و به زندان انداختند و برادرش جاماسب را به جای وی نشاندند اما جاماسب نیز نظر بزرگان را جلب نکرد. قباد توانست از زندان فرار کند و به سرزمین هیاطله رفتاو بالشگری از هیاطله بازگشت و دوباره سلطنت را از آن خود نمود. پس از قباد کشمکشهای میان مزدکیان که خواستار پادشاهی کاوس بودند و نجباء و روحانیون که خواستار پادشاهی خسرو انوشیروان بودند روی داد ولی سرانجام خسرو انوشیروان (531-579) بر تخت نشست و مزدکیان را قلع و قمع کرد. علاقه او به فلسفه باعث شد تا او را شاه فیلسوف بنامند.[24] او دست به یک سری اصلاحات شامل وضع قانونهای تازه مالیاتی، اداری و نظامی زد.[25]
پس از وی هرمز چهارم (579-590) برتخت نشست او بار روحانیون زرتشتی با خشونت رفتار کرد. او به سردار خود -بهرام چوبین- تهمت زد ولی بهرام سپاهیانش را به سوی تیسفون روانه ساخت و آنجا را تسخیر کرد پس از وی خسرو پرویز جانشین شد پادشاه بعدی قباد دوم (شیرویه) بود وی تمام برادران خود را که مدعیان حکومت بودند را کشت. در سال 630 یکی از دختران خسرو پرویز به نام پوراندخت بر تخت نشست و دو سال حکومت کرد. دوره او را دوره تحکیم و بازسازی شاهنشاهی خواندهاند.[26] پس از وی اوضاع دربار آنقدر به هم ریخته بود که در طول یک سال پنج نفر به پادشاهی رسیدند در نهایت یزدگرد سوم (632-651) برتخت نشست ولی سرانجام سپاه او در مقابل اسلام شکست خورد و وی متواری گردید.
سرانجام در سال 651 میلادی توسط آسیابانی کشته شد. هرچند که بعد از کشتهشدن یزدگرد سوم ساسانیان تلاشهای برای به دست گرفتن دوباره قدرت انجام دادند اما مرگ یزگرد سوم را باید پایان امپراطوری ساسانی به شمار آورد.