كلمات كليدي : كگارد، اگزيستانسياليسم، الهيات، مسيحيت ظاهري
نویسنده : محمد صادق احمدي
بیگمان یکی از بزرگترین حوادث در عالم مسیحیت پس از ظهور عیسی و رنجهایی که دید جریان نهضت اصلاح دینی در قرن شانزدهم بود. زیرا این رخداد آثار و توابعی را با خود در پی داشت که پیش از این و طی پانزده قرن در عالم مسیحیت بیسابقه بود. آثاری مثل زیر سوال رفتن مرجعیت کلیسا با همه ضعفهایی که داشت؛ زیرا با وجود اینکه کلیسا دارای فسادهایی بود اما به هر حال نقش رهبری جامعه مسیحی را به عهده داشت و غیر از انحرافاتی که خود مسبب آن بود (مثل دادگاههای تفتیش عقاید) جلوی انحرافات را در جامعه میگرفت.
در نتیجه همین مساله بود که بجای اینکه تفسیر کتاب مقدس را به روحانیون بسپارند افراد عادی هم شروع به تفسیر کتاب مقدس کردند و در نتیجه فهمهای مختلف و انشعابات مختلف پدید آمد و هر یک از این گروهها نیز خود را بر حق میدانست.
گرچه رهبران اولیه این نهضت مانند مارتین لوتر افراد متدین و تحصیل کرده بودند اما با روشی که در این دوران باب شد پس از این هر کسی به خود جرأت داد تا مسیحیت را با فهم خود تفسیر کند؛ زیرا پیروان، رهبران خود را میدیدند که همین رویه را اجرا میکنند. مثلا مارتین لوتر قسمتهایی از کتاب مقدس را قبول نداشت.
نداشتن زعیم توانمند و متخصص در این گروههای پروتستان و در نتیجه سرکوب شدن نیازهای روحانی مردم، پس از مدتی سبب ایجاد سرخوردگی معنوی بسیاری از مردم شد.
مشکل دیگر پس از نهضت اصلاح دینی، رشد کمّی پیروان شاخههای پروتستان بود. زیرا برای عضویت در گروههای مختلف پروتستان شرایط متفاوتی وجود داشت و هر کسی با هر تفکری برای خود در یکی از انشعابات جایی میدید.
پاسخگویی علوم جدید
یکی از ابزارهای برون رفت از این مشکلات نهضتهای علمی بودند که به جای رهبران دینی به پرسشهای موجود در میان مردم، پاسخ میدادند؛ هرچند این پاسخها بدون توجه به مبانی دینی و بر پایه علوم تجربی بود که در نتیجه آن بسیاری از باورهای پیشین مردم از بین رفت.
یکی از این نهضتها که پس از اصلاح دینی ظهور کرد فلسفه اگزیستانسیالیسم بود. الهیات اگزیستانسیالیستی در پیاثبات وجود انسان بود و اینکه انسانی که وجود دارد میفهمد و آگاهانه برای خود تصمیم میگیرد. او میداند که وجود دارد و وجود او روزی با مرگ پایان خواهد پذیرفت. در واقع اگزیستانسیالیسم (هستیگرایی و تاکید بر وجود) اعتراضی بود به این دیدگاه کلیسا که آدمیان "اشیاء" هستند. [1]
از مهمترین الهیدانان فیلسوف که با رویکرد هستیگرایانه خود به راست دینی نوین پرداخت سورن اوبو کی یر کگارد است.
کشیش لاابالی[2]
سورن اوبو کی یر کگارد در سال 1813 در کپنهاگ دیده به جهان گشود. او کوچکترین فرزند والدینی سالخورده بود. پدرش یک تاجر ثروتمند و پیرو کلیسای لوتری بود.
کگارد پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکیش که در اندوه و انزوا سپری شد زندگی بیبند و بار و ولنگارانهای در پیش گرفت اما با این کار نتوانست از افسردگی رهایی یابد.
برای رهایی از این افسردگی کگارد تصمیم گرفت به تحصیل در زمینه الهیات بپردازد. بنابراین وارد دانشگاه کپنهاگ شد. در سال 1840 در رشته الهیات فارغ التحصیل شد اما حاضر نشد به عنوان کشیش دست گذاری شود.
یک سال بعد دختری را برای ازدواج نامزد کرد اما پس از مدتی نامزدی را بهم زد و به تجرد روی آورد. او در طول دوران تجردش به تحقیق و تالیف یادداشتهایی دست زد که نشانگر عقایدش بودند.
درگیری با کلیسا و مرگ زود هنگام[3]
کگارد از اندیشمندان دوره خود به شمار میآمد هرچند در آن روزگار مثل امروز شناخته شده نبود. او در سالهای آخر عمر خود به مباحثات تلخی با کلیسای رسمی پرداخت.
در سال 1854 اسقف مینستر که رئیس کلیساهای دانمارک بود درگذشت. اسقف مارتنسن (که کمی بعد جانشین او شد) سخنرانی باشکوهی در وصف مینستر ایراد کرد.
اما کگارد که نمیتوانست تمسخر خود را در مورد "دین رسمی" پنهان کند در مقالهای که علیه مارتنسن انتشار داد چنین نوشت: «آیا اسقف مینستر از شاهدان حقیقت بود؟» این مجادله و انتشار این مقاله سبب دشمنی جدی کلیسا با او شد و برخی از روزنامههای شهر نیز به او حملات شدیدی کردند.
اما این برخوردهای تند سبب کنارهگیری او از باورهایش نشد حتی وقتی که او در بستر مرگ بود از قبول عشاء ربانی از دست یکی از روحانیها که از صاحب منصبان شاه بود و از دوستان قدیمی کگارد نیز بود خودداری کرد.
سرانجام سورن کی یر کگارد در سال 1855 و در حالی که چهل و دو سال بیشتر نداشت در مرگی نابهنگام دار فانی را وداع گفت. کگارد در حالی چشم از جهان فرو بست که دوستان و حامیان اندکی داشت. این بدان سبب بود که او مسیحیت قشری و ظاهری کلیسای رسمی را مورد حمله قرار میداد و با صراحت میگفت: «گسترش مسیحیت باعث منسوخ شدن آن گشته است.»[4]
بنابراین نه تنها مخالفان کلیسا بلکه روحانیون کلیسا نیز برای او ارزشی قائل نبودند.
اندیشههای کگارد
کگارد هنگامی پا به عرصه الهیات گذاشت که فلسفه ایدئالیسم به رهبری هگل خلاءهایی را در بنیانهای فلسفی مسیحیت ایجاد کرده بود و او با هستی گرایی ( Existentialism) قصد پر کردن این شکافها را داشت. کگارد در واقع آغاز کننده فلسفه اگزیستانسیالیسم است. بنابراین اندیشههای او از این منظر حائز اهمیت است.
از کگارد آراء منحصر بفردی بجا مانده که به برخی از مهمترین آنها اشاره میشود:
1- شکاف بین انسان و خدا:
یکی از مفاهیم بنیادین در تفکر کگارد شکاف نامحدود بین خدا و انسان است. الهیات لوتری غالب در دانمارک قرن نوزده یک پیوستگی بدیهی بین خدا و انسان و تلاشهای اخلاقی انسان و قدوسیت خدا قائل بود.
اما کگارد شدیدا با این نگرش مخالف بود. از نظر او انسان وجودی شناخته شده و محدود است و در مقابل خدا وجودی مطلقا ناشناخته است. [5]
2- رد نقد تاریخی کتاب مقدس:
با توجه به شکاف و فاصلهای که کگارد بین انسان و خدا ترسیم کرده بود وقتی که خدا خود را برای انسان آشکار ساخت این آشکارسازی به گونهای نبود که برای همگان قابل مشاهده باشد. تنها کسانی میتوانند او را ببینند که به او ایمان داشته باشند.
بنابراین جستجو برای یافتن عیسای تاریخی که نقادان کتاب مقدس در پی آن بودند به نظر کگارد نه لازم بود و نه مفید. از این جهت او نقد تاریخی کتاب مقدس را رد میکرد. [6]
3- حقیقت؟
نظر کگارد در مورد حقیقت را معمولا با عنوان " ذهنیت " مورد بحث قرار میدهند. او حقیقت را امری عینی نمیدانست که با کاوش عقلانی بدست آید بلکه امری ذهنی و وابسته به شخص به حساب میآورد و در واقع او از این جهت ایمان را امری عقلانی نمیشمرد. در این مورد در کتاب یادداشتهای روزانه میگوید: «این کاملا صحیح است که از دیدگاه عصر حاضر ذهنیت منزوی شده و اهریمن محسوب میشود. عینیت هم دردی را دوا نمیکند. تنها چاره همان ذهنیت است یعنی خدا به عنوان ذهنیت و اداره کننده ابدی...»[7]
4- ایمان؛ مسالهای غیر عقلی:[8]
از نظر کگارد ایمان امر عقلانی نیست بلکه پذیرش امر محال و متناقض نماست. در واقع کگارد پیرو این اندیشه ترتولیان است که میگوید: «ایمان دارم چون محال است»
از نظر او ایمان، تصمیمی شخصی و نوعی تصدیق و جهش به سوی تاریکی است. به نظر او فرد ایماندار را نمیتوان با یک شیمیدان مقایسه کرد که با آرامش خاطر و با روشی عینی و عقلانی مادهای شیمیایی را تجزیه میکند. در واقع از دیدگاه کگارد ایمان متضمن مخاطره جویی و درگیر شدن تمام وجود فرد است.
کگارد معتقد است که تناقض ایمان به این معنا است که اعتقاد با استدلال نسبت معکوس دارد. هر چه دلایل برای ایمان کمتر باشد بهتر است. ایمان و استدلال با یکدیگر نقیض هستند.
5- مخالفت با مسیحیت تشریفاتی:
او در نوشتههای بسیاری به طور تلخ و طنز آمیز به مسیحیت تشریفاتی و تقلیدی حمله میکرد که پروتستانتیزم به ادعای وی در آن سقوط کرده بود. در قسمتی از یکی از نوشتههای او آمده است: «... ما امتی هستیم که مسیحی نامیده میشویم اما به مفهومی که هیچ کدام از ما ویژگی مسیحیت عهد جدید را نداریم... هنگامی که کسی مینگرد که مسیحی بودن چه معنایی دارد آیا به نظرش میرسد اینها همان است که مسیح دربارهاش سخن گفته است:... رنج بردن برای اعتقاد، نمک بودن، قربانی شدن و غیره ؟
در مکتب پروتستان به ویژه در دانمارک، مسیحیت با آهنگ دیگری گام بر میدارد؛ با آهنگ «شاد و شنگول میچرخیم. میچرخیم و میچرخیم و میچرخیم.» مسیحیت خوشگذرانی و خمودگی است؛ به گونهای که یهودیان و بتپرستان چنین نیستند؛ زیرا اطمینان داریم مساله جاودانگی حل شده و دقیقا حل شده است تا بتوانیم از این زندگی دنیوی لذت ببریم. به نظر من این تحریفی است که مسیحیت رسمی مقصر آن است. مسیحیت رسمی به طور غیر مشروط و بیدریغ بایستههای مسیحیت را آشکار نمیکند.
علت این امر شاید این باشد که کلیسا میترسد مردم متنفر شوند اگر ببینند در زندگی چقدر از آنچه مسیحیت اقتضا میکند دور افتادهاند...»[9]
آثار کگارد
هرچند کگارد چهل و دو سال بیشتر عمر نکرد اما در فاصله سالهای آخر عمر خود بیشتر مشغول تحقیق و نگارش بود. برخی از نوشتههای او مثل "منتخبات فلسفی" و "پایانی غیر علمی" در تقابل با اندیشههای ایدئالیستی تدوین شده است.
در برخی دیگر از آثار او مثل "خواستن یک چیز" و "اعمال محبت" و "مکالمات مسیحی" که مربوط به سالهای آخر زندگی اوست به جنبههای مختلف مسیحیت میپردازد و بیشتر تحلیل شخصی میکند.
کلیسا و کگارد
کگارد در مواجهه با کلیسا به تضاد مبتلا شده است. زیرا از طرفی کگارد نقد تاریخی که چند قرن بود تمام الهیات و ذات مسیحیت را زیر سوال میبرد، رد کرد و از طرفی با حملههای تندی که به کلیسا و مسیحیت رسمی کرد مقامات رسمی را از خود ناامید و ناراحت کرد.
در سوی دیگر و در میان طرفداران راست دینی نوین نیز عقل ستیزی افراطی کگارد مورد تایید نبود.