كلمات كليدي : كنستانتين، مسيحيت رسمي، امپراطور
نویسنده : محمد صادق احمدي
بررسی زندگی کنستانتین وقتی اهمیت دارد که نقش او را در تاریخ و توسعه دین مسیح بدانیم. زیرا وی با پشتیبانی از مسیحیت که در طی سه قرن تحت فشار و مظلومیت بود حمایت گستردۀ مسیحیان را به دست آورد. گذشته از این اسناد تاریخی ثابت میکند که کنستانتین با هدف استفاده از مسیحیت، آن را جزو دینهای رسمی اعلام نمود.با مراجعه به تاریخ مسیحیت در مییابیم که او دستمزدی، بیشتر از خدمتی که انجام داده بود دریافت کرد.
کنستانتین ریاست شورای جهانی اسقفها را نیز بر عهده گرفت و تا جایی پیش رفت که آموزه هایی از مسیحیت کنونی با اعمال نظر او در شمار عقائد رسمی کلیسا وارد شد. بدون شک او به هیچ عنوان در پی مسیحیت نبود. چرا که تا آخر عمر هم مسیحی نشد و یا به قول برخی فقط در آخر عمر بود که تعمید یافت. اما آیا هدف او از این پشتیبانی، علاقۀ به عیسی مسیح و دین او بود یا چیز دیگر؟ شایستۀ تأمل است.
طلوع قیصر
قسطنطین یا فلاویوس والریانوس کنستانتینوس در سال حدود 272 در نایسوس واقع در موئسیا به دنیا آمد. وی فرزند نامشروع کنستانتیوس و متعة قانونیش هلنا، خدمتکار سابق یک مسافرخانه در بیتینیا بود. هنگامی که کنستانتیوس «قیصر» شد دیوکلتیانوس او را وادار کرد هلنا را رها کند و تئودورا، نادختری ماکسیمیانوس را به زنی بگیرد. قسطنطین تحصیلات مختصری داشت. خیلی زود به خدمت نظام آشنا شد و در جنگ با مصر و ایران دلاوری خود را ثابت کرد... چون پدرش به سال 306 در یورک درگذشت سپاهیان نه تنها قسطنطین را «قیصر» بلکه، آوگوستوس یعنی امپراطور خواندند.
در آشفتگی روزافزون این دوره شش «آوگوستوس» پیدا شدند و هیچ یک از آنان به فکر این نبود که فقط «قیصر» باشد... در این بین کنستانتین با در دست گرفتن ابتکار عمل و با استراتژی برتر خود دیگر رقیبان را مجبور کرد که راهی جز عقب نشینی نداشته باشند. در میان مورخان فقط ائوزبیوس که علاقه عجیبی به کنستانتین دارد نقل میکند که بعد از ظهر روز پیش از نبرد، کنستانتین در آسمان، صلیبی برافروخته با این کلمات به زبان یونانی دید: entoutoi nika (در پرتو این علامت فتح کن). فردای آنروز، صبح زود بنا به روایت ائوسبیوس کنستانتین در خواب صدایی شنید که به او امر میکرد روی سپرهای سربازانش علامتی بگذارد به شکل یک ایکس (X ) که خطی از میان آن میگذرد و نوک خط رو به سمت راست گرد میشود ـ یعنی نشانة مسیح. همینکه از خواب برخاست مطابق این امر رفتار کرد... کنستانتین خود را شریک سرنوشت مسیحیان که در میان لشکریانش زیاد بودند، گرداند و این برخورد را یکی از نقطههای عطف تاریخ مذهب گردانید. برای پیروان میترا که در ارتش قسطنطین بودند صلیب، زننده نبود. زیرا آنان دیر زمانی زیر یک صلیب نور میترایی جنگ کرده بودند...
اما آیا این کار یک تغییر مذهب صادقانه و یک عمل ناشی از اعتقاد مذهبی بود یا یک مانور خردمندانة سیاسی؟ به گفته دورانت فرض اخیر احتمالش بیشتر است. هلنا، مادر وی وقتی کنستانتیوس طلاقش داد به مسیحیت گرویده بود. بیگمان وی پسر خود را با منافع و مزایای مسیحیت آشنا کرده بود و بیشک خود او نیز تحت تأثیر پیروزیهایی پی در پی قرار گرفته بود که در زیر لوا و صلیب مسیح، نصیب ارتشش شده بود. ولی فقط یک نفر شکاک میتوانست از احساسات مذهبی بشر، چنین ماهرانه استفاده کند. در تاریخ آوگوست این مثل از قسطنطین نقل شده است: «فورتونا (الاهة اقبال) است که مردمی را امپراطور میکند». البته این سخن بیشتر تکریمی است دربارة فروتنی تا در مورد بخت و شانس. او دانشمندان و فیلسوفان مشرک را در دربار خود گرد آورده بود. پس از تغییر مذهب بندرت مطابق مقتضیات شعایر کیش مسیح رفتار میکرد. نامههایش خطاب به اسقفهای مسیحی بروشنی نشان میدهد که چندان در بند اختلافات مربوط به الاهیات که مسیحیان را منقلب میساخت نبوده است ولی آرزو داشته است این جدالها به سود وحدت امپراطوری از میان برود. یک مسیحی مؤمن و معتقد در وهلة نخست مسیحی و در وهلة بعد دولتمرد است. در مورد قسطنطین این امر برعکس بود؛ مسیحیت برای او وسیله بود نه هدف. نویسندهای مسیحی، اریک فروم نیز این مطلب را تایید می کند:
...اما چرا مسحیت موفق شد که به صورت مذهب رسمی دولتی در امپراطوری روم درآید؟ زیرا مسیحیت برای اجرای وظیفه اجتماعی مقرر یعنی ایمان به پسر مصلوب خداوند در نظر مردم از کیفیات برتری برخوردار بود. تودههای زیر ستم و زجر دیده، خود را بیشتر با این مفهوم همانند میدیدند. اما شیوه ارضای خیالات دگرگون شده بود...[1]
جوان گریدی نیز در این مورد میگوید: او امید داشت که بدین وسیله کلیسا را به شکل ابزاری برای استحکام قدرت مطلق امپراطور درآورد.[2] [3]
نزاع بر سر انسان بودن عیسی
کنستانتین در مسئلۀ جدال آریوس که الوهیت مسیح را رد میکرد موضع بسیار جالبی گرفت که حاکی از طرز تفکر و اندیشۀ او دربارۀ مسیحیت است.
پس از آنکه آریوس ادعای خود را مطرح نمود الکساندر (اسقف اسکندریه) حکم به ارتداد آریوس داد و این مسئله باعث آشوب و بلوایی بزرگ شد. این کشمکش، کنستانتین را وا داشت تا نامهای را برای الکساندر و آریوس بنویسد. متن نامه از این قرار است:
من فرض را بر آن گذاشته بودم که اندیشههایی را که همه مردم از خدایان دارند به شکل واحد باز گردانم؛ زیرا قویاً حس می کردم اگر بتوانم مردم را متقاعد سازم که در این باره متحد شوند اداره امور عامه بطور قابل ملاحظهای آسان خواهد شد. اما افسوس! اطلاع مییابم که در میان شما بیش از آنچه اخیرا در آفریقا مجادله بوده است، نزاع جریان دارد. ظاهرا علت این مجادلات، پوچ به نظر میرسد و در خور چنین معارضات تند نیست. تو،الکساندر! اگر میخواستی بدانی کشیشانت درباره یک مساله حقوقی یا حتی درباره مسالهای جزئی که هیچ اهمیتی ندارد چگونه فکر میکنند و تو، آریوس! اگر چنین افکاری داشتی میبایست سکوت میکردی... لزومی نداشت که این مسائل را به میان مردم بکشانید...اینها مسائلی هستند که فقط بیکاری محرک آنهاست و جز برای حِدَّت ذهن فایده ای ندارد.....کارهایی است احمقانه و در خور کودکان بیتجربه، نه شایسته کشیشها یا افراد معقول.»[4]
پس از آنکه نزاع پایان نیافت امپراطور دستور تشکیل شورایی متشکل از اسقفهای مسیحی را صادر کرد و خود ریاست این شورا را برعهده گرفت.
نظریۀ آریوس در این شورا محکوم شد و امپراطور در طی فرمانی مقرر داشت که همۀ کتابهای آریوس سوزانده شود و مجازات پنهان نگاه داشتن آنها اعدام باشد.
حال این سؤال پیش میآید که یک مسئلۀ بیاهمیت که از بیکاری سرچشمه گرفته است چگونه امپراطور را وا داشت که حکم اعدام را برای آن صادر کند؟!
البته این اعتقادنامه به این صورت و با این سرعت در اثر فشار کنستانتین به تصویب رسید. زیرا او میخواست هرچه زودتر این نزاع پایان یابد اما پر واضح است که این برای اختلافات اصولی راه حل مناسبی نیست. از همین رو عبارات اعتقاد در شورایی که بعدا تشکیل شد مورد بحث قرار گرفت[5] و نامه به شدت مورد انتقاد بسیاری از رهبران مسیحیت قرار گرفت
البته این پایان کار آریوس نبود. زیرا کنستانتین سه سال پس از پذیرش احکام شورای نیقیه، نظرش تغییر کرد و آریوس را از تبعید فرا خواند و تا پایان دورانش از گروه مخالف شورای نیقیه حمایت کرد. زیرا در این زمان حمایت از آریوس برای اتحاد کشور مناسبتر از سه سال پیش به نظر میرسید.
دین کنستانتین
رابرت وورست درباره دین کسی که تغییرات بسیار در آیین مسیح پدید آورده است میگوید:
یوسبیوس، اسقف قیصریه در ابتدای قرن چهارم، نخستین و بزرگترین مورخ کلیسای قدیم بود. او علاقه خاصی به کنستانتین داشت و منزلت جدید کلیسا تحت حکومت کنستانتین را نشانه عنایت الهی میدانست. نوکیشی کنستانتین اصولا امری معنوی نیست بلکه جنبه نظامی دارد. هدف کلی یوسبیوس این است که کنستانتین را مسیحی معرفی کند اما کسی که با دقت متن نامه یوسبیوس را بخواند مشاهده میکند که یوسبیوس با مهارت، پرستش خورشید پیروز از سوی کنستانتین را با ایمان به مسیح در هم آمیخته است:
کنستانتین به سبب افسونهای شرورانه و مسحور کنندهای که آن ستمگر ( ماکسنتیوس) مجدّانه به کار میبرد به این نتیجه رسید که به کمکی بیشتر از آنچه نیروهای نظامیاش میتوانست پیوسته برای او فراهم کند نیاز دارد. بنابراین او در جست و جوی کمکی الهی برآمد...[6]
جان ناس نیز پس از نقل داستان رویا میگوید: راست و دروغ داستان معلوم نیست... کار جانبداری او از دین مسیح به جایی کشید که عاقبت آن را تحت نفوذ خود درآورد.[7] در واقع هیچ یک از تاریخ نگاران حقانیت این جریان را نمیپذیرند.
البته در مورد مسیحی شدن کنستانتین دو نظر وجود دارد. برخی میگویند او در آخر عمر و در بیماری که منجر به مرگش شد تعمید یافت و برخی میگویند او تا آخر عمر تعمید نیافت و پس از مرگش بدن او را تعمید دادند.
این مطالب، زندگی رهبری است که در آموزههای مسیحی تاثیر زیادی داشته و سبب پیدایش اعتقادات نوینی در مسیحیت شده اما به گفته گریدی؛ آیا این گزارههای عقیدتی با وجود تعارضات و مصالحههای عقلانی و سیاسی که به نظر میرسد از درون آنها این اعتقادات رشد کردهاند میتواند نتیجه یک طرح و نقشه الهی باشد؟[8]