كلمات كليدي : گريگوري، تثليث، كاپادوكيا، مسيحيت اشرافي، آريانيزم، كليسا
نویسنده : محمد صادق احمدي
کاپادوکیا منطقه بزرگی در شرق اروپا و غرب آسیا است؛ که در ترکیه امروزی قرار دارد و در سدههای نخستین مسیحیّت شامل شهرهای مهمّی چون قیصریه، نیسا، طرسوس و دیگر شهرها بود.
کاپادوکیا در ابتدا جزء مراکز الهیّاتی مسیحیّت نبود و این دین در قرون اولیه فقط در فلسطین قابل مشاهده بود؛ اما پس از مدت کوتاهی و با تلاشهای مستمرّ رسولان و مبشّران نخستین، مسیحیّت در مناطق همجوار نیز رشد کرد.
ولی با توجه به اینکه تا آغاز قرن چهارم، هنوز مسیحیّت دین رسمی نبود، مراکز الهیّاتی مهم در شمال غربی آفریقا(مثل کارتاژ) و اسکندریه بود؛ اما با گرویدن امپراتور به این دین، با توجه به اینکه مقرّ حکومت در شرق امپراتوری قرار داشت، این منطقه نیز به یکی از مراکز اصلی الهیّات مسیحیّت تبدیل شد.[1]
کاپادوکیا نیز در همین راستا به مرکزی کلیدی برای رشد بحثهای الهیّات مسیحی تبدیل شد و دانشمندان بزرگی را به جهان مسیحیّت معرفی کرد؛ که به پدران کاپادوکیایی معروفند. از سرشناسترین آنها، سه شخصیت برجسته بهنامهای "باسیل"، "گریگوری نازیانزوسی" و "گریگوری نیسایی" هستند.
در میان این سه تن، شخصیّتی که تأثیر بهسزایی در الهیّات مسیحی گذارد، گریگوری نازیانزوسی بود.
گریگوری، مسیحیّت اشرافی
این مسأله قابل توجّه است، که در میانه قرن چهار میلادی، بسیاری از خانوادههای مسیحی ثروتمند بودند و این یکی از آثار گرایش امپراتوری به مسیحیّت بود و از آنجا که مسیحیّت، دین جدید بود و با توجه به فرهنگ هلنیستی حاکم بر جامعه، بسیاری از اشراف، فرزندان خود را برای تحصیل الهیّات به مراکز الهیّاتی روانه میکردند.
گریگوری نازیانزوسی نیز در یکی از خانوادههای مسیحی اشرافی کاپادوکیا چشم به جهان گشود. پدر گریگوری که اسقف نازیانزوس نیز بود، پسرش را برای تحصیل در رشته الهیّات و علوم روز، به آتن فرستاد.
گریگوری در آتن مشغول تحصیل شد؛ اما دیری نپایید که با باسیل آشنا شد. باسیل که خود نیز برای تحصیل به آنجا آمده بود، پس از مدت کوتاهی شیفته رهبانیّت شد و گریگوری که مرید و پیرو باسیل شده بود، بههمراه باسیل زندگی منزوی و رهبانانهای را در پیش گرفت.
گریگوری، اسقفی ناموفق!
گریگوری در مناصب کلیسایی، همواره با عدم موفقیّت روبرو بود.[2] یکی از مهمترین علل این مسأله این بود، که وی نه از روی لیاقت؛ بلکه معمولا توسط یک آشنا به این مناصب میرسید. مثلا ابتدا پدرش وی را به مقام شیخی در نازیانزوس منصوب کرد؛ اما چنانکه از پیش نیز معلوم بود، او در این منصب موفقیتی بهدست نیاورد. اندکی بر نیامد که باسیل او را مجبور ساخت! تا برای هدایت سیاستهای کلیسایی و مبارزه با آریانیزم، در یک شهر کوچک در مقام اسقفی مشغول خدمت باشد؛ ولی گریگوری هیچگاه وظایفش را در این شهر بهجا نیاورد.[3]
آریانیزم
بهسبب تأثیر شگرف نهضت آریانیزم بر تاریخ الهیّات مسیحی و روشن شدن نظریههای تند پدران کاپادوکیایی در مورد تثلیث، بهتر است آشنایی مختصری با نهضت آریانیزم و ریشه پیدایش آن داشته باشیم:
نهضت آریانیزم اینگونه شروع شد که الکساندر، اسقف اسکندریه، برای کشیشان خود در مورد "سر تثلیث در توحید" موعظه میکرد. کشیش آریوس اعتراض کرد و گفت: این سخن سر از چندخدایی درمیآورد. زیرا اسقف گفته بود: «خدا همیشه هست، پسر همیشه هست و پسر بدون تولد در پدر حضور دارد.»
هدف آریوس اثبات بسیط بودن و یگانگی خدایی بود، که چون روح محض بود، نمیتوانست با جهان مادی ارتباط مستقیم داشته باشد. بنابراین طبق نظر آریوس وجود یک واسطه ضروری بود. این واسطه همان پسر بود که هرچند قبل از شروع زمان بهوجود آمده بود، ولی یک مخلوق بود و موجودی واسطه و جدای از پدر بود.[4]
آریوس معتقد بود که: «خدا از خلقت جداست. پس ممکن نیست مسیحی را که بهزمین آمده و چون انسان تولد یافته، با خدایی که نمیشود شناخت، یکی بشماریم. همان ورطهای که انسان را از خالق خود جدا مینماید، مابین خدا و پسر وی عیسی مسیح نیز موجود است. پدر، پسر را تولید نمود؛ یعنی پیش از هر چیز پسر از پدر، از نیستی خلق گردید. پس مخلوق است و از ذات خود پدر نیست و بهتمام معنا وی را خدا نتوان خواند.»[5]
در واقع یکی از علل اساسی دیگری که سبب شده بود تا گریگوری مانند باسیل، تحرّکات جدی بر ضد آریانیزم انجام ندهد، بهخاطر جاذبه آن بود. گریدی در این زمینه میگوید: «جاذبه آریانیزم در سادگی آشکار و یا بهتر است بگوییم در این نکته بود، که آن معقولتر و در آن آسانتر از نظام مخالف بود.»[6]
آریانیزم و گریگوری
با محکومیّت آریوس در شورای نیقیّه در سال 325، موج آریانیزم به خاموشی نگرایید؛ زیرا این نهضت و مقابله و یا تأیید آن بیشتر مسألهای سیاسی شده بود.[7] این مسأله بهخوبی از متن نامه هیلری پوئیتیرزی قدّیس که برای کنستانتین امپراتور نوشته، روشن میشود: «ما هرسال بلکه هر ماه اعتقادنامههای جدیدی میسازیم تا رموز نامعلوم را تبیین کنیم . ما از آنچه انجام دادهایم توبه میکنیم، از آنانی که توبه کردهاند دفاع میکنیم، ما آنهایی را که از آنها دفاع کردهایم لعنت میکنیم ... ما سبب خراب شدن همدیگر هستیم.»[8]
حتی شخص امپراتور هم که حکم به ارتداد آریوس داده و مجازات پنهان نگاه داشتن کتابهای او را اعدام قرار داده بود،[9] سه سال بعد از این، از نظر خود برگشت و طرفدار آریوس شد.
در این دعوای بیشتر سیاسی، که اکثر الهیدانان طرفدار آریوس بودند،[10] طبیعی بود که گریگوری در انجام وظایفش کوتاهی کند؛ اما در هر صورت، تحت تأثیر باسیل، به اظهار نظرهایی در مورد تثلیث پرداخت؛ تا جایی که متهم به شرک و سهخداگرایی شد.
سرانجام گریگوری
بالأخره گریگوری در شهر قسطنطنیّه بهعنوان اسقف نقش رهبری جناح نیقیّه را برعهده گرفت. این نقش، نقشی محوری و مهم بود. او در سال 380 در این شورا با ایراد خطابههایی الهیّاتی، از دیدگاه نیقیّه دفاع کرد.
در نهایت، گریگوری از وجود رقابتهای کلیسایی فرسوده و خستهخاطر شد و در شورای قسطنطنیّه از مقام اسقفی خود کنارهگیری کرد. سرانجام در سال 389 یا 390 گریگوری چشم از جهان فرو بست.[11]
در همین دوره بود که جشن کریسمس که چندین سال بود که از میان رفته بود، در سال 400 با انتصاب جان کریستوستوم بار دیگر به قوّت خود بازگشت.
آراء گریگوری
1. پافشاری بر تثلیث؛ گریگوری سعی زیادی در تبیین تثلیث کرد. او بهقدری در این زمینه پیش رفت، که در زمانه خود، که اکثر مردم تفکر آریوسی و یکتاپرستی داشتند، او را متّهم به سهخدایی و شرک کردند.[12]
تونی لین، در تبیین اتهام مردم به گریگوری اینگونه نوشته است: «اگر رابطه بین جوهر مشترک و هر اقنوم، مثل رابطه هر شخص و انسانیت باشد، آیا میتوان نتیجه گرفت که سه خدا وجود دارد؟ مشکل هنگامی بزرگتر میشد که این مقایسه، یک قیاس ساده نبود.»[13]
2. الوهیّت روحالقدس؛ با توجه به اینکه الوهیّت روح القدس، نیازمند دلیلی قطعی بود؛ تا مردم آن را بپذیرند و این دلیل نیز وجود نداشت؛ بنابراین گروهی به پیروی از اسقف ماکدونیوس، قائل به خدا نبودن روحالقدس شدند. بنابراین گریگوری نازیانزوسی بهکمک باسیل و گریگوری نوسایی، به مبارزه با ایشان پرداخت و سعی در تبیین الوهیّت روحالقدس کرد.[14]
3. عیسی روح دارد؛ آپولیناریوس میگفت، که در عیسی بهجای روح انسانی، کلمه الهی جای گرفته است؛ اما گریگوری استدلال میکرد، که برای اینکه مسیح بتواند ما را نجات بدهد، باید کاملا انسان باشد.[15]
در واقع آراء مهم گریگوری مربوط به سه نهضتی میشود که در زمان او بهطور گسترده جریان داشتند. گستردهترین این نهضتها، آریانیزم بود. پس از آن ماکدونیانیسم و آپولیناریسم قرار داشتند.
کلیسا و گریگوری
گریگوری نیز مانند باسیل و برادرش، بهخاطر پافشاری زیاد روی تثلیث، در موارد زیادی از سوی کلیسا و مردم متّهم به تثلیث شد. بهعنوان مثال، تونی لین که خود از اهالی کلیسای مسیحی است، در این زمینه مینویسد: «... این بدگمانی وجود داشت، که الاهیّات او، درواقع بیانگر سهخداگرایی است. درواقع، مسئله این بود، که او در مورد اینکه سه شخص یا اقنوم، چرا سهخدا نیستند، آیا توضیح کافی و قانعکننده ارائه داده است یا خیر؟ او در این مورد بسیار تلاش کرد و مفاهیمی چون هماهنگی کامل و عمل مشترک سه اقنوم را مطرح ساخت؛ حال آنکه یک تیم فوتبال، حتی اگر مانند یک نفر بازی کند، به هرحال تیمی یازده نفره باقی میماند.»[16]