در سير به سوي خدا و رها شدن از نفسانیت، اولين مرحله و اولين شرط، يقین است.
-
در سر منزل ليلي كه خطرهاست به جان
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشی
شرط اول اين است كه آدم دارد از خودش رها می شود؛ كجا مي رود و چه كسي مي بردش؟ واژه «يكي بايست» لفظ نيست، بلکه نيت است. نيت نماز، نيت روزه و نيت شما براي آمدن به اين محمل نوراني. نيت لفظ نيست؛ نيت آگاهي است؛ نيت بيداري است؛ نيت خود ياري است؛ نيت خودآگاهي است؛ نيت بصيرت است؛ نيت دريدن پرده غفلت است؛ آدم وقتي نماز مي خواند مي فهمد که به حضور خدا مي رود. آدم نيت والا را با لفظ هم مي گويد، نماز مي خوانم قربه الي الله اما آنكه در وجودش نيست، تقرب به خداست و هيچ به خدا نزديك نشده است؛ چراکه نيتش درونی نيست، غافل است و ساهي است.
«ويل للمصلين»،[1] «الذين عن صلاتهم ساهون»،[2]
«واي بر بي نماز كه كافر است؛ واي بر نمازگزاري كه سهي است.»
ساهي، سهو است و ديگر توجه ندارد چكار مي كند. عارف صاحبدلي به مرحوم شهيد مطهري(اعلي الله مقامه الشريف) گفته بودند، نمازت چطور است؟ مرحوم آقاي مطهري گفته بودند: من در نماز توجه دارم كه چه مي گويم، به نمازم توجه دارم. ايشان گفته بودند: پس كي نماز مي خواني؟ نمازگزار لازم نيست توجهش به نماز باشد، نماز آيينه اي است كه خدا را در نماز مي بيند. نمازگزار بايد پيش خدا باشد. نماز وسيله زيارت حق است. در حديث قدسي، خدا مي گويد:
«طوبي لمن توضا في بيته و زارني في بيتي»[3]
«خوشا به حال كسي كه در خانه خودش، خودش را پاكيزه مي كند و به خانه من مي آيد كه من را ببيند.»
آمدن به مسجد، پاكيزه آمدن، با وضو آمدن، با توبه آمدن و به قصد ديدن يار آمدن. خوش به حال كسي كه وقتي مي آيد، پاک آمده است.
نمازگزار از خود هجرت مي كند. از خود گذشتن و خود را كنار زدن، راه خيلي طولاني است. همۀ دنيايي كه انسان دارد، مربوط به خودمان است. خود را كنار زديم؛ يعني همه چيز را كنار گذاشتيم؛ يك چيز را مقابل خودمان داريم و آن هم خداي خودمان است. مي خواهيم خداي خود را پيدا كنيم؛ گسستن از خود و پيوستن به خداست. گسستن از همه چيز و پيوستن به يك چيز، «لا اله الا لله لا اله الا الله» هم همين است؛ نماز حقيقت «لا اله الا الله» است.
به حق آن عارف بزرگوار، به شهيد بزرگوارمان، به فقيه عالي قدرمان، به عارف متعهدمان، به پاره تن، امام راحلمان(رضوان الله تعالي عليه) و به حضرت آيت الله مطهري(ره) گفته بودند: پس كي نماز مي خواني؟ آقاي مطهري منقلب شده بود، تازه بعد از عمري حركت، تازه بيدار شده، نماز. آدم نبايد در نماز خودش را ببيند، هر كسي خودش و عمل خودش را مي بيند، غير را مي بيند. عاشق، غير را نمي بيند؛ در وجود عاشق، همه اش معشوق است؛ خونش را هم بريزند، معشوق مي نويسد که اصلاً غير معشوق را نمي بيند.
«امر علي ديار ليلا اقبل ذي الجدار و ذي الجداري و ما حب الديار شغفن قلبي و لكن حب من سكن الديارا»،
«مجنون به ديواره هاي ويرانه اي خرابه، بوسه مي زد. مسخره اش مي كردند و مي گفتند: آخر در و ديوار خرابۀ ويرانه، بوسيدن دارد؟ مي گفت: «و ما حب الديار شغفن قلبي» آخر شما ديوار مي بينيد، من كه ديوار نمي بينم، يار من از اينجا عبور كرده و بوي يار به مشامم مي خورد.»
بنابراين كساني كه به شيعه خورده مي گيرند که چرا آستانه امام رضا(علیه السلام) را مي بوسيد؛ چرا ضريح مولايتان ابوالحسن الرضا(علیه السلام) را در آغوش مي گيريد؟ «اين اقبض ذي الجدار و ذي الجداري» اين ها خيال مي كنند كه ما سنگ مي بوسيم، نمي دانند كه عالم چه عالمي است؛ باده محبت را كسي ننوشد، مگر مي شود با توضيحات لفظ برايشان روشن كرد. واقعيت قضيه چيست؟ اين حضرت يعقوب(علیه السلام) است. قرآن دارد نقل مي كند، هر چه شيعه دارد ريشه قرآني دارد، هيچ چيز از پيش خودمان نداريم، ما از بدعت ها بدمان مي آيد، ما با بدعت گزارها دشمنيم. در روايت داریم که امام(عليه السلام) مي فرمايد:
«من تبسم علي وجه مبتدع فقد اعان علي هدم دينه»،[4]
«اگر با اين روشنفكرها، با اين بازيگرها و با اين بدعتگزارها لبخند زديد، به هدم دينتان كمك كرديد.»
با آدم هايي كه پز روشنفكري مي دهند، دارند دينتان را عوض مي كنند، حرف هاي نويي كه با خدا و پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي زنند مطابق نيست؛ اگر به اين ها ميدان بدهيد، جرات مي كنند و يواش يواش همه چيز را از شما مي گيرند. ما اگر ضريح مي بوسيم، اگر مي گوييم ضريح امام حسين(علیه السلام)، اگر ضريح امام رضا(علیه السلام)، اگر ضريح حضرت موسي بن جعفر(علیه السلام)، اگر در حجره حضرت زهرا(سلام الله عليها) و اگر خاك قبرستان بقيع برايمان شفاست، اين ضريح مقدس حضرت رضا(علیه السلام) از پيراهن حضرت يوسف(علیه السلام) اثرش كمتر است؟
خداوند در قرآن مي فرمايد:
«يعقوب اني لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون»،[5]
«یعقوب گفت: بوي حضرت يوسف(علیه السلام) به مشامم مي رسد، حضرت يوسف(علیه السلام) نيامده بود، بشير پيراهن حضرت يوسف(علیه السلام) را آورده بود.»
حضرت يعقوب(علیه السلام) به محض اينكه پيراهن حضرت يوسف(علیه السلام) وارد شهرش شده بود، به اطرافيانش گفت: كه بوي حضرت يوسف(علیه السلام) به مشامم مي آيد. شاید بگوييد اين حواسش پرت است، نه حواس پرتي نيست، يك چيزي من می دانم كه شماها متوجه نيستيد. طولي نكشيد بشير آمد، پيراهن را آورد.
«فلما ان جاء البشير القاه علي وجهه فارتد بصيراً»،[6]
«چشم هاي حضرت يعقوب(علیه السلام) در فراق حضرت يوسف(علیه السلام) از بس گريه كرده بود، نابينا شده بود.»
شب و روز گريه مي كرد؛ او را به خاطر این کار ملامتش مي كردند و مي گفتند: چي هست؟ بابا، خورد و خوارك نداري و همه اش يوسف، يوسف مي گويی، چي هست بابا؟ مي گفتند:
«تالله تفتوا تذكر يوسف حتي تکون حرضا او تكون من الهالكين»،[7]
«به خدا تو از بس يوسف يوسف مي گويي، جانتان را هم از دست مي دهي.»
خدايا زمان بده، ما هم يك يوسفي داريم كه يادش نمي كنيم. يوسف پرور ما نمي گويم، يوسف ما، يوسف پرور ما، عاشق پرور ما، عزيز فاطمه(سلام الله علیها)، جان جانان ما، دل و دلبر ما. ايشان در نامه اي كه به شيخ مفيد نوشتند، در آن نامه آورده اند كه:
«انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم»،[8] «ما شما را رها نكردیم و هوايتان را داريم.»
قربانتان بروم، ما دل خوشيمان به همين است كه شما هواي ما را داريد. «و لا ناسين لذكركم» حضرت مي گويند: من شما را فراموش نكرده ام. قربانتان بروم، شما كه ما را فراموش نكرديد، ياد خودتان را در دل ما بيندازيد كه ما هم شما را فراموش نكنيم. اين بدبختي ماست كه شما را فراموش كرديم و الا ما بايد دنبال حضرت يعقوب(علیه السلام) را بگيريم و هماهنگ با حضرت يعقوب(علیه السلام)، مرتب يوسف زهرا(علیه السلام) را صدا بزنيم. شب بگوييم: مهدي جان(عجل الله تعالی فرجه)، كي مي آيي؟ صبح بگوييم، خوبِ ما نيامد. هر لحظه چشم به راهش باشيم. مي گويیم: آقايمان كي مي آيد؟ پس اهل عالم يكي پيدا بشود آدرسي از آقاي ما بدهد، كجا برويم پيدايش كنيم؟ دوستش داريم ولی پيدايش نمي كنيم. پيراهن حضرت يوسف(علیه السلام) چشم حضرت يعقوب(علیه السلام) را شفا داد. اين ها مصرّحات قرآن است، حديث نيست، خرافات نيست. پيراهن شفا مي دهد؛ آن وقت تربت قبر حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) مرده را زنده نمي كند؟ «امر علي ديار ليلا اقدم علي الجدار و ذي الجداري و ما حب الديار شغفن قلبي و لكن حب من سكن ديارا»، پس دل شيعه بهانه ديگري مي گيرد. ديگران حاليشان نيست، حضرت يعقوب(علیه السلام) را ملامت مي كنند اما حضرت يعقوب(علیه السلام) از پيراهن حضرت يوسف(علیه السلام)، بوي حضرت يوسف(علیه السلام) را استشمام مي كند و با همان هم چشمش روشن مي شود و بصيرت و بينايي پيدا مي كند. هر كسي در اين عالم آمده، گرفتار طبع و طبيعت شده، گرفتار زندان و قفس شده است.
قدم اول عبارت است از خود يابي. نيت هم خوديابي است. توبه هم همان توجه به خود است. من كه مرغ باغ ملكوت بودم، از عالم خاك نبودم که به اين قفس من را گرفتار كردند. راه نجات از اين قفس چطوري است؟ من چطور مي توانم اين ميله را بشكنم؟ من چطور مي توانم بپرم و به جانان برسم؟ آشيانه من، كاشانه من اينجا نيست. چطور مي توانم به وطن خودم برسم؟ اين واقعيت توبه، يك واقعيت است. توبه، استغفر الله نيست. استغفار لفظ است. حالا درد فراقش آنچنان پرسش كرده كه مي گويد: خدايا بس است، ديگر خلاصم كن، اين حالت توبه است. از گناه خسته است. فردی به من مي گويد گرفتارم چه كنم؟ من چه مي دانم چه كني، مگر طبيب نداري که مي گويي چه كنم، چرا به خودش نمي گويي؟ خدا وجود مقدس پسر فاطمه(سلام الله علیها) را براي چي نگه داشته است؛ يعني از درد ما خبر ندارد؟ يعني از مشكلات ما اطلاع ندارد. او مي داند اما ما هنوز از گناهمان خسته نشديم، ما هنوز از خودمان خسته نشديم، ما هنوز دور خودمان مي چرخيم، ما هنوز داريم بازي مي كنيم، بازي را ول كن برو و بگو من را معالجه كن. بابا داري مي ميري، خودش را بخواه، با يك نگاه عوض مي كند.
يك حساب جاري با آقا جانتان حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) برقرار كنيد. هر روز صبح قاري مادرش، قاري والده اش باشيد. اين سوره يس كه قلب قرآن است، هر روز صبح به مادر امام زمانتان(عجل الله تعالی فرجه) هديه كنيد؛ چه ضرر مي كنيد؟ به این حق شناسي گویند؛ چراکه وجودمان بدهكار حضرت(علیه السلام) است. آمديم به عنوان اينكه بگوييم، آقا جان، دستت درد نكند، به ما هم اجازه بدهيد كه يك هديه مختصري تقدیمتان کنیم، قرائت قرآن ما همچون لانه موري است تقديم سليمان كردن؛ براي اينكه مورچه غير از اين ندارد، ما هم غير از اين از عهده مان برنمي آيد. والا ما به نمازمان، به قرائت قرآنمان و به هيچ چيزمان اعتماد نداريم. عملمان كه قابل نيست. از جمله چيزهايي كه مرحوم ميرزا جواد ملكي تبريزي، استاد امام راحل(رضوان الله تعالي عليه) توصيه مي كنند این است که: سه چيز را رعايت كنيد و جزء برنامه هاي مستمر روزانه تان باشد؛ از جواني عادت كنيد كه ديگر از شما گرفته نشود. يكي اين است كه بعد از هر نماز، این دعا را بخوانید: «اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم اعرف رسولك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرف رسولك لم اعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ظللت عن ديني».[9] در روایتی از امام صادق(عليه السلام) مي فرمايند: در آخرالزمان ملازم اين ذكر باشيد؛ اين براي حفظ دينتان خيلي نورانيت مي آورد.[10] بعد از هر نماز گداي معرفة الحجه باشيد. اين گنج معرفت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)، اينكه ما دلمان گاهي نمي تپد؛ قابل مي شويم براي اينكه معرفتمان كم است و هر چه معرفت بالا برود، عشق بيشتر مي شود.
آدمي كه امام علي(علیه السلام) را بشناسد، دل به غير امام علي(علیه السلام) كه نمي دهد. مي گويد: علي(علیه السلام)، دور قبرت بگردم. امام علي(علیه السلام)، مرد معرفت وقتي آمد، آدم اینطوري مي شود؛ كمي محبت، نشانۀ كمي معرفت است. در اين دعا ما معرفت گدايي مي كنيم. بعد از هر نماز اين دعاي، «اللهم عرفني نفسك» را بخوانيد و سه «قل هو الله احد» هديه ارباب خودتان، صاحب خودتان کنید. شما كه بي صاحب نيستيد، الحمدلله زير سايه اش، سر سفره اش و زير خيمه اش داريد زندگي مي كنيد، والله، خيمه محبتش همه شما را زير پوشش گرفته است؛ همۀ ما در خيمه حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) داريم زندگي مي كنيم. اصلاً اين است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) در اين مملكت خيمه زده است، همۀ ما را زير خيمه خودش گرفته است؛ زير خيمه اش هستيم، زير سايه اش هستيم.
بعد از هر نماز ميرزا جواد آقاي ملكي تبریزی توصيه شان اين است كه سه «قل هو الله احد» هديه محضر خود آقا كنيد. هر «قل هو الله» ثلث قرآن است و سه «قل هو الله» يك ختم قرآن است. پس، بعد از هر نماز شما معادل يك ختم قرآن به آقا جان خودتان عرض ادب مي كنيد. خدا ! اين ازتان برمي آيد او چي ازش مي آيد. يك نگاهي به تو بكند، كجا مي بردت؟ جايي مي برد كه جبرئيل غبطه بخورد و بگويد: خوش به حالت، با آقايت رفتي، آقا مي بردت.
ديگری دعاي عهد است؛ دعاي عهد سرود هر روز صبحتان باشد؛ صبحگاهان سرودي با مولايتان حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) داشته باشيد، آن، دعاي عهد است. «اللهم اني اجدد له في صبيحة يومي»، آخر مفاتيح الجنان دارد و خيلي از شما هم آشنا هستيد. خيلي از شما مي دانم که زيارت آل ياسين خواندنتان، ترك نمي شود. اين دعاي عهد را هر روز صبح بخوانيد. «اللهم اني اجدد له في صبيحة يومي هذا و في كل يوم عهدا و عقدا و بيعة له في عنقي»،[11] هر روز صبح بلند مي شوي مي گويي، آقا جان، من آمدم با تو بيعت كنم؛ فدايت بشوم دستت را بده. آدم مي خواهد با كسي بيعت كند؛ دست آن طرف را مي گيرد و دست در دستش مي گذارد. آقا جان، دستت را به دست من مي دهي، قابل مي داني من دستت را بگيرم؛ آخرش هم هي مي زني روي زانويت، صدايش مي زني و مي گويي: «العجل العجل يا مولاي يا صاحب الزمان، العجل العجل يا مولاي يا صاحب الزمان»؛[12] العجل العجل سرود عاشقانه است، عاشق وقتي به معشوقش مي رسد، اينطور اظهار سوز می کند. محبت يك مظهري مي خواهد، نماز يكي از مظاهر محبت حضرت حق(سبحانه و تعالي) است. دعاي عهد هم مظهر محبت حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) است. اول آدم بايد تنبه پيدا كند، بيدار شود و بفهمد.
در دعاي اميرالمومنين(علیه السلام) آمده است: «الهي مني ما يليق بلومي و منك ما يليق بكرمك»،[13] بارالهی، من آدم پستي هستم، آدم لئيمي هستم، هر موجود ممكني هم سوايي لئامت دارد؛ كرامت مال خودش است و در ارتباط با او آدم كرامت پيدا مي كند و با قطع ارتباط از او جز لئامت، خباثت و رذالت هيچ چيز نمي ماند. هر كه از او بريده است، هيچ نوري ندارد. عمل بي ولايت، چون خط ارتباط ولايت است، «فبكم تقبل الطاعة المفترضه». وقتي سيم برق قطع است، لامپي مي بينيد كه خراب است؛ تاريك است؛ چون لامپ خراب است و نمي تواند از سيم چيزي بگيرد، ارتباطش قطع است. لامپي كه مي تواند در ارتباط باشد، روشن است.
تمام عبادت هاي ما با سيم ولايت به خدا وصل است؛ يك ذره ما برق را قطع كنيم، يك ذره اختلالي پيش بيايد كه نتواند بگيرد و گيرنده خراب بشود، اين فايده ندارد، نور ندارد. «و بموالاتکم تقبل الطاعة المفترضه»،[14] آدم خودش و عملش و آنچه دور خودش گشته، زشت است و زيبايي مال خداست. «اللهم اني اسئلك من جمالك باجمله و كل جمالك جميل»،[15] جمال مال اوست و هر چه با او ارتباط پيدا كند قشنگ مي شود؛ هرچه بدون ارتباط با او بشود، زشت مي شود؛ آن وقت عمل اگر در ارتباط با خدا باشد، ديگر عمل من نيست، توفيق اوست. چرا اميرالمومنين(علیه السلام) هميشه از خدا خجالت مي كشيد؟ براي اينكه نماز خودش را نمي بيند.
آن عارف به آقاي مطهري گفت: تو نمازت را مي بيني، پس كي نماز مي خواني؟ آدم كه نماز خودش را مي بيند، نماز نيست. آدم وقتي بنده خداست، «العبد و ما في يده كان لمولاه»[16] هرچه مال حبط است، مال خداست. من عملي ندارم و عمل من را او به من داده است؛ توفيق را او داده، نماز شب را او داده، جبهه را او داده، اين دوستي ولايت را او داده است. اينكه ما عزت ولايت را داريم و سايه ولايت بر سرمان است كه سايه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است و دنبال ارباب متعدد نيستيم. همه دور يك شمع، پروانه ايم.
اين عطيه الهي است، موهبت حضرت حق است و مال خداست؛ مال من كه نيست لذا، شما در عالم هيچ كس را پيدا نمي كنيد که شرمنده تر از رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) باشد؛ در پيشگاه خدا از همه كس شرمنده تر است؛ چون که هيچ وقت هيچ چيز ندارد. پيغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) يك نماز را براي خودش نمي خواند. اميرالمومنين(علیه السلام) اين همه عبادت كرده، چه کسی مي تواند مثل امام علي(علیه السلام) عبادت كند؟ شب هاي امام علي(علیه السلام)، جهادش، صبرش و ايثارش، چه کسی مي تواند مثل او باشد؟ اميرالمومنين(علیه السلام) يك عمل را به خودش نمي بيند، هر كه دیده، او را ديده است. خودش و عملش مال اوست و مال خودش نيست. هميشه بدهكار است و هيچ وقت طلبكار نيست. اگر بدهكار امام زمانت(عجل الله تعالی فرجه) بودي، اگر گفتي ورشكسته ام، بيا خودم را بگير؛ آدمي كه ورشكسته است خودش را مي گيرند و بازنشسته اش مي كنند؛ اگر ورشكسته نشوي نمي گيرنت؛ امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) بيا بگير. آقا، نگذار ديگر بدبخت تر از اين بشوم؛ بس نيست؟ بدبختي بس است.
توبه يك حالت است، آدم يك مرتبه متوجه مي شود كه يك نادار، يك فقر محض، همه چيز محتاج محض او هستند. آدم وقتي خودش را زشت مي بيند، عملش را ناقابل مي بيند؛ آنوقت خدا خدايش مي آيد: «الهي هب لي كمال النقطاع»،[17] آدم وقتي گناه كند، خدا «و كم قبيح استرته» آبرویش را حفظ می کند. اميدواريم زير خيمه امام حسين(علیه السلام) آمديم. انشاءالله، براي ديگران هم شما آبرو باشيد، شما شفيع باشيد. شما در تمام زيارت هاي عاشورا مي خوانيد: «اسئلك ان تبلغني المقام المحمود»،[18] مقام محمود، مقام شفاعت است؛ يعني خدا! من هم مي خواهم انگشت كوچكة حضرت علي اصغر(علیه السلام) باشم؛ مي خواهم حضرت علي اصغر(علیه السلام) براي شفاعت آنجا بيايند؛ مي خواهم من را به بازي بگيرد، دعوتي هايش را با من دعوت كند. من دور حضرت علي اصغر(علیه السلام) بچرخم و افراد را بياورم و دور حضرت علي اصغر(علیه السلام) بگردانم. مقام محمود، اين است كه من جلوۀ آن ها باشم، نوكر آن ها باشم، رونق بازار آن ها باشم و همه وجود من را در ارتباط با آن ها ببينيد و خود من را نبينند.
در مسائل فقهي و در رساله هاي عملي -اين رساله هاي عملي را قدر بدانيد، آدرس بهشت است. شما هيچ گريزي نداريد، شما متعبديد، شما عبديد، شما برنامه مي خواهيد، شما فرمول مي خواهيد. رساله هاي عملي، تابلوهاي ورود ممنوع را براي شما مشخص كرده تا در خطر واقع نشويد؛ حلال و حرام را مشخص كرده و هر جواني حداقل بايد يك دوره رساله بخواند؛ جوان هيئتي، جوان حسيني، مسأله شرعيش را نداند؟ نوجوان باشد و هنوز نمي داند چه غسلي بر او واجب است، هنوز نمي داند چه چيزي نمازش را باطل مي كند، هنوز نمي داند در فاميل كي محرم است و كي نامحرم. اين كه نمي شود دم از امام حسين(علیه السلام) بزند. حالا كه آمدي مردانه بيا، ديگر، مفتی كه نگفتي يا امام حسين(علیه السلام)، سر سفره نشستي مي گويي يا امام حسين(علیه السلام)، شهدا واسطه بودند و آمدند، گفتند: بيا با امام حسين(علیه السلام) آشتي ات بدهم؛ آمدي با امام حسين(علیه السلام) آشتي كردي، نمي خواهي امام حسين(علیه السلام) را راضي كني؛ حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) به اين راضي است كه شما عالم به احكام بشويد، وظايف شرعيتان را بدانيد و در حرام نيفتيد. ببين يك عهدي با اربابت حضرت سيدالشهدا(علیه السلام) مي تواني بكني؟ از فردا تا گناه برايت پيش مي آيد، بگو: امام حسين جان(علیه السلام) دوستت دارم، بخاطر تو آن گناه را انجام نمی دهم؛ عادت داشتم مي كردم ولي آمدم با تو دست دادم و گفتم: نوكرت هستم امام حسين(علیه السلام)، گفتم: غلامت هستم امام حسين(علیه السلام)؛ حالا كه غلامي من را قبول كردي ديگر نمي خواهم گناه كنم؛ هر وقت گناه برايت پيش آمد، بگو: به عشق امام حسين(علیه السلام) نمي كنم.
امام صادق(علیه السلام) مي گويند: «طلبت حلاوه العباده فوجدتها في ترک المعصيه».[19] من لذت در عبادت را جستجو كردم، دنبالش گشتم، كجا يافتم؟ در ترك معصيت يافتم. من این را امتحان كردم كه خدمت شما توصيه مي كنم. نمي گويم من عالمم، من اصلاً عالم نيستم، من از همه جاهل ترم، من از همه ورشكسته ترم، من از همه به امام حسين(علیه السلام) محتاج ترم، من گداي سر راهم، به خيمه اش راه پيدا نكردم، آمدم سر راهش نشستم، اين مجالس سر راه است، رويم نشد بروم در بزنم و كنار راه نشستم. حسين جان، سر راه كارتان دارم. امام حسين(علیه السلام) نامه آوردم. ابا عبدالله(علیه السلام) به حضرت عباس(علیه السلام) بگو: ببين چكار دارد که سر راه من نشسته است. امام حسين(علیه السلام) من، مي دانيد امشب الحمدلله محفلتان را خيلي نوراني مي بينم، قدر خودتان را بدانيد، انشاءالله امام حسين(علیه السلام) به شما نگاه كرده؛ اگر تا حالا عوض نشديد، بناست امام حسين(علیه السلام) عوضتان بكند، بناست همه شما عوض بشويد؛ امام حسين(علیه السلام) اُكسير دستگاه خداست، خاك را طلا مي كند و مس وجود را با ارزش مي كند، جواهر مي كند. از او برمي آيد زهير را عوض كرده، نه، مهم تر از زهير حر را عوض كرده، حرّ را امام حسين(علیه السلام) حرّ كرده است. آقا سيدالشهدا(علیه السلام) يك دستمالي به سر حرّ بست. اين بسيجي هاي ما يك دستمال يا حسين(علیه السلام) به سرشان مي بندند، اين علامت اين است كه من مي خواهم حر امام حسين(علیه السلام) باشم. حسين جان من بستم، تو باز نكن؛ بگذار پيش مادرت با آرم يا حسين(علیه السلام) بيايم.
نگهبان هر اداره اي را اگر كسي ببيند، به فكر صاحب اداره مي افتد. نوكر هركسي، خودش كه خيلي اعتبار ندارد، مي گويند: اربابش مهم است. برويم نوكري آن دستگاه را بكنيم، «انقطاع الي الله»[20] توبه است، توبه گريز از طبيعت به فطرت است؛ رجوع به فطرت است. تاب طبيعت را آورديم، كثرت حواس پرتي است. وقتي به فطرت رو مي آوريم، وضعمان عوض مي شود، دگرگون مي شويم و تغيير مي كنيم.
مرحوم ميرزا جواد آقاي ملكي مي گويد: كسي را براي توبه پيش ملا حسين قلي همداني برديم؛ برديم که آقا، توبه اش بدهد. صاحب نفس بوده، پيشش مريض مي بردند، زمانی که نگاه مي كرد، عوض مي شد. گنهكار بود، مسخ شده بود و مسخ شده ها را هم عوض مي كنند. سيصد مجتهد صاحب كرامت پاي درسش مي نشستند. برديم پیش آقا، ایشان يك نگاهي كرد عوض شد. نگاه مي كنند عوض مي كنند. آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه).خيلي آقايي، آخه كريم كه نيازي به قسم ندارد؛ يعني من مريض نيستم، آقا يعني من بد نيستم، آقا خودم كه خودم را مي شناسم، آقا جان، وضعم خراب است، مولا جان مولا جان، چشم به شما دوختم من را خوب كنيد؛ آقا من هنوز از نمازم لذت نمي برم؛ آقا مريضم معالجه ام كن. ميرزا جواد آقا مي گويد: بردم يك كسي را كه او توبه اش بدهد، آلوده بود، گرفتار بود. ملا حسين قلي همداني نگاهش كرد، عوضش كرد. شش ساعت مستمر گريه مي كرد تا حالش عوض شد. حالا استغفار بكند يا نكند؟ اين توبه نيست، ايجاد سوز يعني آتش زدن. وجود آدم را مي سوزانند و آدم اگر اينجا نسوزد، آنجا مي سوزد. اگر عشق امام حسين(علیه السلام) نسوزاند، آن وقت آتش جهنم مي سوزاند. اگر مهر حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) وجودت را مشتعل نكند، جاي ديگر مي سوزي؛ اينجا بسوز كه آنجا نسوزي. شش ساعت تمام يك گنهكار گريه كرد. مي گويد: رفت و مدتي سراغی از او نبود. وقتي آمد ذوب شده بود، آب شده بود و ديگر چيزي از او نمانده بود.
اين مجلس، مجلس حضرت زهرا(سلام الله علیها) است. ما هر شب به يك بهانه اي رفتيم، ما كه نرفتيم خودش آمده است. ما كجا بلديم برويم؟ با اينكه پهلويش شكسته، راه رفتن برايش مشكل است. كسي پايش بشكند، مي تواند با عصا راه برود اما كسي پهلويش بشكند چطور راه برود؟ مادر، چرا پهلويت شكسته مادر؟ مادر، چرا رو گرفتي مادر؟ مادر، چرا چادرت خاكي است مادر؟ مادر به فضّه فرمود: «فضه لقد لحمي» فضّه گوشت بدنم آب شده، «فضه اي واي اي واي لا يوم كيومك يا ابا عبد الله».[21] پسرش حضرت زين العابدين(علیه السلام) هم گوشت بدنش آب شده بود اما غل و زنجير به گردنش بسته بودند و از اين پاهاي نحيفش خون جاري بود. «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم». انشاءالله عوض مي كند؛ دلي كه دادن بنا دارند عوض كنند. ما را كه نمي گذارند آلوده برويم، پاكمان مي كنند، پيش حضرت زهرا(سلام الله علیها) مي برند، بناست پاكمان كنند و خلعت به ما مي دهند. به محفل كريم آمده ايد، اينطوري نمي رويد. ما بد آمديم كه خوب برويم.
حجةالاسلام والمسلمین رفیعی
[1]. سوره ماعون، آيه4.
[2]. سوره ماعون، آيه5.
[3]. وسائل الشيعه، ج1، ص381.
[4]. بحارالانوار، ج47، ص217.
[5]. سوره يوسف، آيه94.
[6]. سوره يوسف، آيه96.
[7]. سوره يوسف، آيه85.
[8]. بحارالانوار، ج53،ص174.
[9]. الکافي، ج1،ص337.
[10]. همان.
[11]. بحارالانوار، ج53، ص95.
[12]. همان.
[13]. بحارالانوار، ج95،ص225.
[14]. التهذيب، ج6، ص99.
[15]. بحارالانوار، ج94، ص369.
[16]. وسائل الشيعه، ج18، ص256.
[17]. بحارالانوار، ج91، ص98.
[18]. زيارت عاشورا.
[19]. مستدرک الوسائل، ج12،ص173.
[20]. تنزيه الانبياء، ص78.
[21]. بحارالانوار، ج45، ص218.