دشمني، فلسفه، دوستي، دين
امیر نعمتی لیمائی / جام جم
هدف غزالی رهایی مسلمانان از هرج و مرج فکری بود
امام محمد غزالی طوسی، که در سده پنجم هجری و به روزگار فرمانروایی خاندان ترک تبار سلجوقی میزیست ازجمله نام آورترین و تاثیرگذارترین شخصیتهای ایران و اسلام در گستره ای زمانی به وسعت تمام تاریخ است. آنچه روشن است، مجموعه فعالیتهای او که نمود اصلی اش را در آثار وی به عینه میتوان دید سبب شد تا در درازنای تاریخ شمار به نسبت افزونی از دانشمندان و اندیشمندان به شرح یا نقد آرای او بپردازند. برخی از افراد که واکاوی آرای او را پیشه خویش ساختند باورهای او را به جهت دینمداری اش حجت پنداشته و ستوده و از این رو در رویارویی با هرگونه نظریه ای که رهی جدا از مسیر غزالی میپیمود پرچم مخالفت برافراشتند. شماری از کسانی هم که بازبینی باورهای غزالی را وجهه همت خویش قرار دادند به مانند ابن رشد، نویسنده کتاب تهافت التهافت، به سبب جنبههای ضدفلسفی اندیشه غزالی عقایدش را مردود دانسته و نکوهیده و به همین جهت در تقابل با هرگونه رایی که همگام با طریق غزالی میبود رایت معاضدت برپای داشتند.
شمار زیادی از اندیشمندان امروزی نیز غزالی را به سبب مخالفتش با فلسفه و خردستیزی گسترده اش مورد طعن و لعن قرار داده و از آن جمله به شماری از پژوهندگان نامدار چون مهدی فرشاد، مولف کتاب تاریخ علم در ایران و عبدالهادی حائری، نویسنده کتاب نخستین رویاروییهای ایرانیان با 2 رویه تمدن بورژوازی غرب، میتوان اشاره داشت.
در حقیقت، از روزگار غزالی تا به امروز، مخالفان غزالی آنچه را بیش از همه دستاویز هجمه خویش به او و پیروانش برشمرده اند عقاید ضدفلسفی غزالی است که بویژه در کتاب تهافت الفلاسفه او دوچندان رخ مینماید. پرسشی که به ذهن متبادر میشود آن است که چرا غزالی به دشمنی با فلسفه دست یازید و اضمحلال آن را با جدیت تمام پی گرفت؟ به چه سبب او در تکاپوی آن شد تا با مدلل ساختن عقایدش در کتاب، تهافت الفلاسفه، اسباب نابودی فلسفه را فراهم آورد؟
به باور نگارنده، برای یافتن پاسخ هایی مستند به برهانهای روشن بر این پرسشها باید از دو سو به کنکاش و جستجو پرداخت. نخست: بازبینی اوضاعی اجتماعی، سیاسی، مذهبی و فرهنگی روزگار غزالی و دوم: کندوکاو در دیگر آثار غزالی.
برابر با تاریخ، عهدی که غزالی آن در آن میزیست تشتت فکری و هرج و مرج عقیدتی دهشتناکی بر جامعه اسلامی حاکم بود. نابسامانی روزگار بیش از اندازه بود و به باور بسیاری از متدینان عامه مردم به درد صعب العلاج بددینی و سست ایمانی دچار گشته بودند. گروههای مختلف دینی به سهولت یکدیگر را کافر دانسته و خارج از مسیر دین اعلام میکردند. به تعبیر خود غزالی در آن برهه زمانی، اشعری حنبلی را تکفیر مینمود، حنبلی اشعری را واجب القتل میپنداشت، معتزلی اشعری را مهدورالدم میخواند و اشعری از تکفیر معتزلی سخن میگفت.
در واقع در این روزگار که سلجوقیان حنفی مذهب حاکم و اختیار صدارت آنها در دست شافعی مذهبان نام آوری چون خواجه نظام الملک طوسی بود، پیروان مذاهب دیگر و ازجمله شیعیان و بویژه اسماعیلیان تحت فشار و ستم روزگار میگذرانیدند و اوضاع چندان نامناسب میبود که درهای تعصب و تزویر برای ورود به فرقه گراییها گشاده گردید. به سخن دیگر، در جامعه آکنده و مملو از تعصب دامنه هرج و مرجها چنان گسترده بود که از غالب و مغلوب هر دو قربانی میگرفت و در بسیاری موارد اظهار آرا و عقاید از هر دست ناسازگار بود و چه بسا به باد دادن سر نیز میانجامید.
آنچه هویدا مینماید غزالی این درد و پریشانی عقیدتی حاکم بر جامعه را متاثر از رواج گسترده فلسفه میدید و در نتیجه شمشیر برکشید و به سراغ فلسفه رفت. در حقیقت، تاختن غزالی بر فلسفه همان گونه که نویسندگانی چون حناالفاخوری، در کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی و صادق زیباکلام نیز در کتاب ما چگونه ما شدیم، اذعان داشته اند برخلاف تصور رایج به دلیل عقل ستیزی یا خردگریزی اش نبود، بلکه از آن روی بود که غزالی به درست یا نادرست آن طور تشخیص داد که فلسفه یکی از عوامل عمده به وجودآورنده هرج و مرج فکری سایه انداخته بر جامعه مسلمان است.
غزالی در تهافت الفلاسفه بیان داشت که فلسفه فلاسفه یونان با یکدیگر سازگاری ندارد و در موارد زیادی ناقض یکدیگرند. نظام فلسفی ارسطو، سقراط و افلاطون روی پایه و اساس منسجمی قرار ندارد، با این وجود و به رغم ناهماهنگی و تناقضشان وارد فلسفه اسلامی شده اند. بنابراین در تهافت الفلاسفه بر ضد فلسفه یونانی برخاست، چرا که آن را عامل اصلی تناقضها و اختلافهای میان نحلههای فکری گوناگون اسلام دید. به تعبیر دیگر او درد دین داشت و ره نجات دین از سرطان بددینی و تومور بدخیم سست ایمانی را زدودن نفوذ فلسفه یونانی از هر آنچه که حکمت اسلامی نام داشت، پنداشت.
بررسی دیگر آثار غزالی همچون کیمیای سعادت، احیاء علوم دین، المنقذ من الضلال، نصیحت الملوک، اقتصادالاعتقاد، مستظهری و مستصفی نیز نمایانگر آن است که او نگران جراحات و دلواپس دردهای دین است. این آثار همان گونه که آن لمبتون در کتاب دولت و حکومت در اسلام نیز اقرار داشته است، به روشنی هویدا میسازند که غزالی مسائل اجتماعی و سیاسی را نیز با دید مذهبی مینگریست. آنچه از مطالعه این رسائل برمی آید آن است که به باور غزالی دین و ملت توامان است و استواری امت بر پایه دین شکل میگیرد و وظیفه نخست هر مسلمان، بویژه عالمان تصدیق و تقویت عقاید اسلامی است. میتوان گفت کتابهای غزالی همه و همه در وهله نخست بدان جهت نوشته شدند که نشان داده شود محور همه مسائل دین است، انسان فقط یک ارباب دارد آن هم خدای یگانه و تنها یک قانون دارد آن هم شریعت که خداوند به او بخشیده است و وظیفه مسلمانان و بویژه علمای اسلامی تقویت شریعت است و به این جهت چون درست یا نادرست فلسفه را در ضدیت با تقویت شریعت دید با نگارش تهافت الفلاسفه به مبارزه و مجادله ای سخت با فیلسوفان برخاست.
به عنوان پایانی بر این کوتاه جستار و به منزله برآیند سخن میتوان گفت غزالی تلاش نمود تا مسلمانان را از هرج و مرج فکری رهایی بخشیده و معرفت دینی زمانه اش را مورد یک بازنگری و خانه تکانی اساسی قرار دهد. هدف و آرمان غزالی آن بود که راه رسیدن به دین را از طریق استدلال نظری و براهین عقلی و مباحث فقهی، جدلی و کلامی جدا ساخته و شریعت را در مسیر ایمان و اعتقاد ساده، اما خالص و بی چون و چرا قرار دهد. مسیری که به تعبیر حناالفاخوری، به ضرورت تجدید علوم دینی آگاه بود و میخواست عاطفه دینی را که به علت مجادلات کلامی از قلوب مسلمانان رخت بربسته بود بار دیگر زنده سازد. با اطمینان میشود گفت او در وهله نخست دوست دین بود نه دشمن فلسفه، اما چون فلسفه را به غلط یا صحیح در تضاد با دین دید به ضدیت با فلسفه روی آورد. حال روشی که او برای نیل به این هدف در پیش گرفت درست بود یا نادرست و آیا در دستیابی به هدف پیروز و توانمند بود یا خیر بحثی دیگر است که در این مختصر نمیگنجد و خود مجال و مثنوی هفتاد من کاغذی دیگر میطلبد.