اسماعيل يا اسحاق؟«ذبيح» كدام است؟
امیر اهواركی
نام مبارک حضرت ابراهیم(ع) 69 مرتبه در قرآن کریم مذکور است و حضرت رسول الله(ص) موظف شده است تا پیرو شریعتی باشد که خداوند به حضرت ابراهیم(ع)عطا کرده است. طبق آنچه از تورات کنونی بر میآید حضرت ابراهیم(ع) در قوم کلدانی در حوالی شهر بابل (شهر حلّه امروزی در 90 کیلومتری جنوب بغداد) به دنیا آمده است. طبق نقل قرآن، پدرش آزر بت ساز بودو ابراهیم بدون این که معلمی دیده باشد به عقل خود دانست که بتها خدا نیستند. لذا در نوجوانی با بت پرستان قومش محاجّه کردو سپس بتها را شکست و نمرود خواست بدین سبب او را بسوزاند.
اما خداوند وی را نجات داد و نه تنها او را پیامبر کرد بلکه به نقل قرآن و تورات، او را از خانه پدرش به سمت زمین پربرکت فلسطین کوچ داد و به او بشارت داد که خاتم النبیین یعنی پیامبر موعود را از نسل وی خواهد فرستاد. طبق نقل تورات مدتی بعد علن شد که سارا همسر ابراهیم نازاست و ایشان فرزندی نیافتند. سالها گذشت و حضرت ابراهیم(ع) در 86 سالگی با خداوند مناجات کرد که من فرزند ندارم. خدای تعالی با او سخن کرد و طبق نقل تورات به آن حضرت فرمود که از خانه ات بیرون بیا و به ستارگان آسمان بنگر که نسل تو مثل آنها بی شمار خواهند شد. این سخن در تورات کنونی بدرستی ضبط نشده است، لکن در تلمود ماجرا این است که حضرت ابراهیم که علم تنجیم میدانسته با مشاهده ستارگان به خداوند عرض میکند که در طالع من فرزندی نیست. و واضح است که مراد او فرزندی از همسر کنونی اش سارا بوده است. در تلمود نیز نقل نشده که خداوند دقیقا به او چه فرمود اما طبق نقل تورات، بعد از این مکالمه، سارا، کنیز مصری اش هاجر را به ابراهیم بخشید و هاجر اسماعیل را به دنیا آورد و اینچنین ابراهیم(ع) چشمش به جمال نخست زاده خود روشن شد. به فرمان خداوند، ابراهیم کمی بعد مامور شد تا هاجر و کودکش را در حجاز بگذارد و خودش به فلسطین بازگردد. آن حضرت نیز چنین کرد و در تورات فعلی در سفر پیدایش 17/18، دعای ابراهیم(ع) خصوصا برای فرزندش مذکور است که از خداوند میخواهد تا اسماعیل را در آن بیابان خشک زنده نگه دارد. در تورات کنونی ماجرای هاجر و تشنگی اسماعیل با کمی تفاوت با روایات اسلامی در باب 21 از سفر پیدایش مذکور است.
ابراهیم(ع) به سبب علاقهاش به اسماعیل، برای دیدار او و هاجر مکررا بدانجا میرفت و از اینجا بود که خداوند به او دستور داد که فرزندش را ذبح کند تا از این محبت که باعث این مشقات وی شده و به این سبب نزدیک بود تا او به خدا مشرک شود، پاک گردد و ابراهیم(ع) نیز چنین کرد ولی چاقو به امر خداوند گلوی نازک اسماعیل را نبرید. خداوند قربانی را از ابراهیم قبول کرد و در پاداش کار بزرگش، طبق قرآن و تورات، به توسط فرشتگان مقرب خود (که در هیات سه مرد به نزد او آمدند) به او مژده داد که همسر نازادش سارا اصلاح شده فرزندی خواهد آورد. سارا که طبق نقل تورات در آن وقت 90 ساله بود، همانجا سخن فرشتگان خدا را «مضحکه» کرد و بر آن وعده خندید. فرشتگان او را ملامت کردند و لذا طبق فرمان خداوند، آن پسر «اسحاق» نام گرفت که معادل است با «إضحاک» و «مضحکه» در زبان عربی.
مطابق تورات کنونی، اسماعیل در 86 سالگی ابراهیم متولد شد و اسحاق در 100 سالگی او. در قرآن آمده که آن فرشتگان بشارت تولد یعقوب فرزند اسحاق را نیز به ابراهیم(ع) داده بودند. یعنی او آنقدر عمر خواهد کرد تا نوه خود را نیز ببیند.
سفر پیدایش تورات کنونی، در این خصوص که چرا ابراهیم(ع) نزد خداوند ارج و قرب دارد و چرا زمین فلسطین به او داده شده سخنی نمیگوید. لکن در سفر پنجم تورات از حضرت موسی(ع) نقل است که قومش را تحذیر میداد که در دل خود گمان مبرید که خداوند به سبب عدالت و نیکویی تو این زمین (فلسطین) را به شما بخشیده است بلکه این امر به دلیل نیکویی پدران تو یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب (علیهم السلام) بوده است. در تورات مکررا مذکور است که خداوند تا هزار پشت بر مومنان رحمت میفرستد لکن از کافران و گناهکاران فقط تا پشت چهارم عقوبت میکشد. این مطالب درست است و رحمت خداوند بر غضب او سبقت دارد. به این ترتیب بنی اسرائیل پس از تبعید به مصر بعد از چهار نسل به اذن خداوند به فلسطین بازگشتند تا آن رحمتی را که خداوند به نسل حضرت ابراهیم مخصوص کرده به ایشان برساند. لهذا بنی اسرائیل طفیل وجود حضرت ابراهیم هستند و حیات طیبة آنها در گرو سلوک در طریق حقی است که ابراهیم(ع) گشوده است و متاسفانه اکثر یهودیان در این راه سلوک نکردند و به حضرت ابراهیم اقتدا ننمودند. لذا گرفتار عقوبت خداوند شدند و آن زمین از ایشان گرفته شد.
به سوال قبلی باز میگردیم. چه شد که خداوند زمین فلسطین را به حضرت ابراهیم(ع) بخشید؟ این مساله البته به سبب بت شکنی او بوده است. در تورات کنونی بت شکنی ابراهیم و جدل های او با نمرود و قصد آن ملعون برای سوزانیدن ابراهیم(ع)، مغفول است. هرچند که استنکاف ابراهیم(ع) از پرستش بتان و محاجّهاش با نمرود، در تلمود آمده است. این مساله، نشان میدهد که علما و کاتبان ایشان، گرچه بت شکنی حضرت ابراهیم(ع) را از تورات انداختهاند اما نمیتوانستهاند این حقیقت را دور انداخته و فراموش کنند. لهذا اقوال قرآن مجید در این خصوص صادق آمده و بایست قدر دانسته شود.
وفق قرآن و تورات، خداوند ابراهیم(ع) را بعد از نبوت و آزمون های بسیار به دوستی خود برگزید و او به مقام «خلیل الله» بار یافت. در قرآن علاوه بر اینها مذکور است که خداوند وی را «امام» تمام مردم جهان و اسوه حسنه ایشان قرار داده و بدین وسیله آن حضرت را در جهان شهرت بخشید.
ماجرای ذبح فرزند
اسلام و یهودیت در این قول متفقند که آن پیامبر خاتم، که روح شریفش اولین مخلوق خداوند است و بزرگترین نبی خدا در زمین، رسالتش جهانی است و دین مبارکش تا قیامت باقی، در واقع مقرر گشته تا از نسل ابراهیم(ع) و پسر ذبیح او به این جهان بیاید. اما اختلاف نظر این دو دین در این مساله است که آیا آن ذبیح اسماعیل بوده است یا اسحاق؟
اگر قول یهودیان و تورات امروزی را بپذیریم و ذبیح اسحاق باشد، آن نبی خاتم بایست که از نسل یعقوب، یعنی از میان قوم بنی اسرائیل بیاید. البته حضرت اسحاق پسر دیگری به نام «عیصو» داشت که قوم اَدوم از نسل وی پدید آمدند، اما این قوم در قرون بعد به سبب شرارتشان منقرض شدند.یهودیان معتقدند که آن نبی موعود، که آنها او را ماشیح (Messiah) مینامند، هنوز زاده نشده است و آنها منتظر ظهور وی هستند. در میان اسباط دوازده گانه یعقوب، یهودیان بیشتر از همه به نسل حضرت داوود (که از سبط یهودا بود) امید دارند تا خداوند آن نبی را در میان این نسل برانگیزد. چه این که اکنون فقط سه سبط از اسباط یهود روی زمین زندگی میکنند یعنی سبط لاوی، یهودا و بنیامین. نُه سبط دیگر بسان قوم لوط و عاد و ثمود منقرض شدهاند.
اما اگر قول دین اسلام را صادق بدانیم و آن ذبیح اسماعیل باشد، آنگاه حضرت رسول الله(ص) همان پیامبری است که انبیاء وعده آمدنش دادهاند. چنان که از خود آن حضرت نیز منقول است که فرمود: انَا ابنُ ا بذَّبیحَین. و آنچنان که از حضرت امام صادق(ع) منقول است مراد از این دو ذبیح، حضرات اسماعیل و عبدالله بن عبدالمطلب هستند که هر دو در معرض ذبح بوده، به فضل خدا نجات یافتهاند. بنابر این نظر، یهودیان و مسیحیان بایست به حضرت رسول الله(ص) ایمان میآوردند و به تبع میتوان گفت که تمام ظلمها و جنگهایی که در زمین رخ داده و میدهد ریشه در همین عدم پذیرش دارد. به عبارت دیگر اگر یهودیان به جای دشمنی کردن با حضرت رسول اکرم(ص)، به آن حضرت ایمان میآوردند، هم خود در دنیا و آخرت رستگار میشدند و هم صلح و رحمت در جهان گسترش مییافت.
دلایل بسیاری وجود دارد که آن نبی موعود همان حضرت رسول الله(ص) است. در کتاب تلمود که نوشته علمای یهود است، زمان آمدن آن نبی به سالشمار و تقویم عبری پیشگویی شده است که پس از تبدیل به تواریخ رایج، بر اوائل قرن ششم میلادی منطبق میشود و حتی در آنجا مکتوب است که ماشیح از سرزمین عرب خواهد برخاست. لهذا از حدود 200 سال قبل از بعثت پیامبر، قبایلی از یهود با خودپسندی وافری که در این قوم بوده و هست، طبق نشانهها به یثرب و اطراف آن کوچ کردند تا آن نبی موعود از میان فرزندان ایشان متولد شود! در حدود 40 خصوصیت از پیامبر خاتم در تورات و صحف انبیاء مذکور گشته است و به همین سبب است که قرآن میفرماید «ایشان محمد را همچون فرزندان خود میشناسند». تنها چیزی که یهودیان انتظار نمی بردند این بود که حضرتش از قوم عرب باشد و نه از یهود. هرچند وفق تورات کنونی حضرت موسی(ع) وقتی که بنی اسرائیل را از مصر بیرون آورد، به ایشان بشارت داد که خداوند آن نبی را از میان «برادران شما» بر خواهد انگیخت (و نه نسل شما!) و در ادامه فرمود که آن نبی سخن خدا را با گوش میشنود و با دهان تکلم میکند و از نزد خود چیزی نمی گوید و هر کس وی را نشنود خداوند از او مواخذه خواهد کرد.
مسیحیان در این میانه اعتقاد دارند که حضرت عیسی(ع) همان ماشیح موعود و آن نبی اعظم و رسول خاتم است. یهودیان نه تنها این را نمیپذیرند بلکه به گزاف، حتی نبوت عیسی(ع) را قبول ندارند.
البته مواردی در همین اناجیل کنونی وجود دارد که بر خلاف این اعتقاد مسیحیان (که عیسی، پیامبر خاتم است) شهادت میدهد. مثلا وفق انتهای باب 22 انجیل متی، حضرت عیسی(ع) با کاهنان و کاتبان یهود محاجّه کرده است که چرا شما بر خلاف قول خداوند به مردم اینچنین تعلیم میدهید که آن نبی بایست از نسل داوود بیاید؟ آنگاه آن حضرت با استناد به فرازی از مزامیر داوود برای کاهنان یهود استدلال فرمود که ماشیح از نسل داوود(ع) نخواهد آمد و آنها نتوانستند پاسخی به او بدهند. لهذا حضرت عیسی(ع) که از نسل داوود است، به طریق اولی ماشیح نیست. چه این که آن حضرت خصوصیات متعدد ماشیح را که در عهد عتیق خصوصا صحیفه اشعیاء آمده دارا نبوده است. مثلاماشیح یک نبی امّی و درس ناخوانده از ذریهة ابراهیم(ع) و از نسل ذبیح او است، صاحب شریعت (فقه) است، حکومت تشکیل میدهد و برای استقرار دین خدا جنگ میکند، همسر دارد و فرزندانی که پس از وی جانشینش میشوند و غیره.
پولس کسی بود که کمی پس از حضرت عیسی، وی را همان ماشیح موعود قلمداد کرد و این امر در سفرهای تبلیغی او که در کتاب اعمال رسولان (از مجموعه عهد جدید مسیحیان) آمده، به وضوح پیداست. او اول بار در دمشق این ادعا را مطرح کرد (اعمال رسولان 9/20) و همچنین در یونان و روم بر این امر صحه گذاشت و مکررا اینچنین بشارت داد. پولس همچنین بر خلاف تعالیم حواریون صدیق حضرت عیسی، وی را به دار آویخته و مصلوب قلمداد میکرد. در حالی که این دو قول با هم معارضند. یعنی اگر عیسی ماشیح است، لزوما بایست پیروز و مظفر باشد (و نه مصلوب و مقتول)، و اگر مصلوب و به دار آویخته باشد، وفق تورات چنین شخصی ملعون است و او نمیتواند ماشیح باشد. البته پولس در نامه خود به غلاطیان، به این فراز از تورات استناد کرده و عیسی را ملعون خوانده است. لکن استدلال او اینچنین است که عیسی بر دار رفت و ملعون شد . او لعنت ما را به خود گرفت، تا ما که از این پس میخواهیم به شریعت موسی عمل نکنیم ملعون نشویم، چون موسی یهودیانی که به اعمال شریعت عمل نمی کنند را لعنت کرده است. لهذا یکی از سخنان کلیدی ما در خصوص مسیحیت این است که حساب عیسی(ع) را بایست از پولس که بنیانگذار مسحیت کنونی بوده است جدا کنیم و به تعالیم خود حضرت عیسی(ع) بپردازیم.
بزرگ ترین دروغها در این جهان
بنابر آنچه مذکور گشت، 3 دروغ بزرگ در عالم سر منشا بسیاری از مفسدهها گشته و جنگ های مذهبی و ظلم های بسیاری را دامن زده است. این سه دروغ عبارتند از: اولاتغییر و تبدیل نام ذبیح از اسماعیل به اسحاق و ثانیا ماشیح (نبی خاتم) دانستن عیسی و ثالثا در مصلوب دانستن آن حضرت. لذا یکی از مباحث مهم ما باید به تبیین این 3 دروغ اختصاص یابد.
فرمان خداوند به مسلمانان در سورة عنکبوت /46 آن است که ما با اهل کتاب صرفا بایست به روش جدال احسن محاجّه و مباحثه کنیم. یعنی ما با شناختن فرازهای صحیح از تورات و انجیل، مطالب حق را برای پیروان این کتب اثبات و علن کنیم. با این روش میتوان تغییر نام ذبیح از اسماعیل به اسحاق را بر اساس تورات کنونی اثبات کرد. همچنین مصلوب نشدن عیسی و ماشیح نبودن او بر اساس مندرجات انجیل برای مسیحیان حق طلب مبین میشود و البته این گفتارها موضوع مقالات مبسوط دیگری است.
اسلام به عنوان یکی از ادیان ابراهیمی بسیاری از مسائل ادیان از جمله مبحث عصمت انبیاء را بهتر از دو دین دیگر حل و تبیین کرده است.