16 مهر 1386, 0:0
الان تا به پدر و مادرها بگویی چند روز دیگر روز جهانی کودک است،صدای همه شان در می آید که ای بابا! همه روزهای سال روز کودک و دوره و دوره فرزندسالاری است و مگر این بچه ها می گذارند از این حرف ها... اما واقعیتش یک روز، مخصوص بچه ها. تقویم را ورق بزنید. دقیقاً زیر صفحه شانزده مهر نوشته شده: روز جهانی کودک. گرچه این روز هم مثل بسیاری از بزرگداشت ها فقط در حد همان تقویم و چند مراسم می ماند اما به هر حال بهانه ای است که سری به بچه ها یا بهتر بگویم «کودک» های هم محلی مان بزنیم مگر روز کودک است؟ گرچه گفتیم روز جهانی کودک مثل روزهای دیگر فقط تقویمی است. اما حداقل صاحبان روز ها و «گرامیداشت» های دیگر، از اختصاص یکی از ۳۶۵ روز سال به خودشان با خبرند و یک شوق کوچک ته دلشان دارند اما بچه ها معمولاً کمتر خبر دارند که چنین روزی به نامشان ثبت شده است. آنان نمی دانند به بهانه این روز می توانند یک سری توقعات جدید داشته باشند! حالا اینکه بچه ها چیزی راجع به این روز نمی دانند تقصیر خودشان است یا تقصیر آنهایی که نمی خواهند خبری به گوش بچه ها برسد؟!
آرزوهای آبی و صورتی برخلاف تصورات خیلی ها، بچه ها توقع زیادی ندارند. آرزوهایشان کوچک است. اندازه خودشان و البته دست یافتنی.«امیرحسین شعبان پور» کلاس دوم ابتدایی است. کنار مدرسه ای در میدان هلال احمر منتظر پدرش ایستاده است. دوست دارد مدرسه اش خوشگل باشد: «مدرسه مان همینطوری هم خوب است اما اگر درستش کنند، بهتر می شود».«علیرضا زینلی» جلوی همان مدرسه از نرده های کنار پیاده رو بالا می رود و آویزان می شود. تا می گویم که نمی ترسی بیفتی؟ زود پایین می آید. کلاس چهارم است. محقق کردن آرزوهای او هم زیاد سخت نیست: «دوست دارم مدرسه مان خوش رنگ باشد. الان دیوار کلاس ها سفید است اما اگر آبی یا صورتی بود خیلی قشنگ تر می شد» دوست دارم معلمم حالش خوب باشد و رفتار خوبی داشته باشد.» مثل پدر و مادرش که به قول خودش «خیلی خوبند!» وسط این گفت و گو ها و آرزو شنیدن ها مدام حواسم پی بچه هایی می رفت که از لابه لای ماشین ها، می خواستند از این طرف خیابان گلستان بر آن طرف بروند، می دویدند میان خیابان و می ایستادند تا ماشین ببیندشان و ترمز کند. اگر چه قد و قامت خیلی هاشان کوچک تر از آن است که از پشت شیشه ماشین های به قول شازده کوچولو «آدم بزرگ ها» دیده شوند. خیابان گلبرگ شرق، سرظهر پر از رنگ می شود. آبی، صورتی و گاهی هم خاکستری. رنگ روپوش دخترهایی که از مدرسه های داخل خیابان تعطیل شده اند «شکیبا معماریان» روزهای اول کلاس دوم را می گذارند: «دوست دارم روز کودک، روز خوبی باشد، مدرسه مان را درست کنند و چیزهای خوب در آن می گذارند». وقتی می پرسم چیزهای خوب یعنی چه؟ می گوید: «بادکنک» دوست دارد مدرسه اش بزرگ باشد و در و دیوارش را نقاشی کنند و البته معلم های مهربان داشته باشدخودش می گوید باید دختر خوبی باشد تا عزیز پدر و مادرش باشد «مهدیه سادات شاه طاهری» که اصلاً به قد و قامتش نمی خورد کلاس چهارم باشد دوست دارد روز کودک هدیه بگیرد و هدیه هم به دوستانش بدهد: «کاش برایمان جشن بگیرند و کادو بدهند». او بر خلاف همسن و سالانش می گوید که باید خودش خوب باشد تا مدرسه اش خوب و قشنگ شود و از مدیر و ناظمش می خواهد تا مراقب بچه ها باشند. بچه های خیابانی هم کودکند اما بچه های محله ما، فقط آنهایی نیستند که این روزها با روپوش های رنگارنگ در خیابان ها راه می روند، به مدرسه می روند و به خانه می آیند یک واکسی که گوشه خیابان با بساطش نشسته و دست های کوچکش از واکس سیاه شده اند بچه ای که کنار یک ترازو، دفتر و کتابش را پهن کرده و همه، لطف هم محلی هایش را وزن می کند، کودک ده، یازده ساله ای که گردو، آب زرشک یا حتی سیگار را می فروشد و یا همانی که کنار کوچه روی زانوهای مادرش خوابیده و جلوی پایش یک کاسه و چند پول خرد است، هم کودک است. آرزوهای آنها شاید خیلی با آرزوهای همسن و سال هایش فرق داشته باشد. شاید هم آن قدر بر خلاف سن کمش درگیر نان شب شده که آرزوهایش را فراموش کرده و به فراموشی سپرده است کاش در همان جشن های کم و بی سر وصدای روز جهانی کودک، جایی هم برای این بچه ها باشد. روز کودک، روز همه بچه هاست.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان