12 بهمن 1391, 0:0
نویسنده: زینب علیزاده لوشابی
این مجموعه، مانند بسیاری از کارهای تلوزیون ضعف ها و نقطه قوت هایی دارد. می توان گفت مسئله عشق و ازدواج پنهانی مهمترین ایده این سریال است. اینکه ما دغدغه ها و مشکلات مردم و جامعه را به صورت عامه پسند و در رسانه ملی مطرح کنیم و احیاناً راه حلی برای حل آن ها ارائه دهیم خوب است اما عشق و ازدواج فقط یکی از مشکلات مردم جامعه است، ولی در بیشتر سریال های تلوزیون شده است تنها دغدغه جامعه ما. متاسفانه کارگردان و نویسنده در این سریال سعی نکرده اند جلوه ای تازه به قالب تکراری داستان های عشقی بدهند. مخصوصا که از چهره تکراری حمید گودرزی در نقش یک عاشق پولدار استفاده شده است. این سریال چند شخصیت اصلی دارد.بهزاد. یک جوان تحصیل کرده و امروزی که در کودکی پدرش را از دست داده و زیرپرو بال عمو و خانواده اش بزرگ شده است و بعد از بیست سال می فهمد پدرش توسط عمویش به قتل رسیده است. در طی این ماجراها و نیز فاصله گرفتن از عمو و طرح شکایت علیه او، عاشق دختری می شود که کارهای حقوقی شرکتش را انجام می دهد و بدین وسیله به آرزوی عمویش در ازدواج با دخترعمویش پشت پا می زند. ارغوان. دختری که در یک خانواده به قول خودش فقیر و محروم از داشتن پدر زندگی می کند اما درس خوانده و برای خودش وکیل شده است. او در دفتر یک وکیل باتجربه کار می کند و کمک خرج خانواده است. ارغوان با آشنا شدن با بهزاد و ابراز عشق او و نیزمخالفت های خانواده هایشان، تصمیم به ازدواج پنهانی با بهزاد می گیرد.بهار. دختر حسام و دخترعموی بهزاد است که از بچگی او و بهزاد را برای هم نشان کرده اند و برخلاف بهزاد، که علاقه ای به او ندارد، او دلش پیش بهزاد است. حتی وقتی بهزاد می گوید علاقه ای به تو ندارم باز از فکرش بیرون نمی آید، اما با آرش نامزد می کند. او سه ماه با آرش ارتباط دارد و به قول خودش آرش روزی ده بار به او زنگ می زند و بعد از این همه مدت، بهار می فهمد که دلش با او نیست و با اشک و بعض به عمه اش می گوید که نمی تواند اینقدر خودخواه باشد و به او نوید دنیایی را بدهد که سال هاست منتظر دیگری است!حسام. عموی بهزاد و پدر بهار و صاحب یک کارخانه بزرگ است. او بیست سال پیش مال و اموال برادرش را از چنگش درآورده در یک به قول خودش تصادف، برادرش یعنی پدر بهزاد را کشته است و بعد بیست سال، بهزاد به واسطه یکی از مدیران کارخانه که حسام از کارخانه بیرونش کرده قضیه را می فهمد. صحنه تصادف که در طی فیلم بارها تکرار می شود به علاوه دیالوگ های آن، خیلی ساختگی و اغراق شده طراحی شده است. جالب است که در فیلم هیچ اشاره ای به عذاب وجدان او در این بیست سال نمی شود، انگار وجدانش فقط با حرف های بهزاد تحریک شده و درد گرفته است و سپس موجب کوری اش شده و بعد که اعتراف می کند بینایی اش برمی گردد.منوچهر. از میان همه شخصیت ها به نظر می رسد شخصیت منوچهر، داماد خانواده حبیب خیلی خوب ساخته و بازی شده است. آدمی که حاضر است همه چیز را فدای منفعت شخصی خودش کند. او حتی وقتی بیکار می شود حاضر نیست از خودش مایه بگذارد و دنبال کار برود او همه چیز و همه کس را برای خود و در خدمت خودش می خواهد و در این بین حتی اجازه می دهد دیگران شخصیت او را له کنند اما چیزی را که می خواهد، بدون زحمت، بدست بیاورد. او که به همراه بهزاد و مادرش در خانه آن ها زندگی می کند، حرمت و شخصیتی برای خودش قائل نیست و بخاطر سود خودش به راحتی زیراب دیگران را می زند.نگار. دختر کوچک حسام و خواهر بهار است که ظاهرا به روانشناسی علاقه دارد و در این رشته درس می خواند. برجسته ترین نکته ای که از او در این سریال می بینیم، استفاده او از اصطلاحات روان شناسی آن هم به گونه ای است که شوق او را نشان نمی دهد بلکه خواننده از طرز استفاده او از این اصطلاحات و به گونه های مختلف تکرار آن ها در هر موقعیتی، منزجر می شود. کارگردان احتمالا قصد داشته به این صورت نگار را شخصیت پردازی کند و نشان دهد که او چند واژه یادگرفته و شوق استفاده از اطلاعاتش را داد اما درین باب اغراق شده است.نگاهی به بعضی صحنه های فیلموقتی بهزاد می خواهد علاقه خودش را به ارغوان اعلام کند می گوید: «من به شما علاقه دارم. شما که مثل بعضی دخترها نیستید که تا کسی بهشان می گویند بهت علاقه دارم اونام می گن مامانتو وردار بیار خواستگاری؟ »و ارغوان هم جواب می دهد: «اتفاقا هستم». با این دیالوگ ما حس می کنیم که بهزاد جزو پسرهایی نیست که با چند بار دیدن دختری بخواهد ازش خواستگاری کند، اما بعد بسرعت این اتفاق می افتد و با خانواده اش برای خواستگاری به خانه آن ها می روند. از طرفی، ارغوان هم که می گوید اتفاقا از آن دخترها هستم، قبل از ازدواج بارها و بارها با بهزاد بیرون می روند. و این نشان می دهد که دیالوگ ها در خدمت شخصیت پردازی نوشته نشده است.تصمیم به ازدواج پنهانی از سوی بهزاد و ارغوان، یک تصمیم احساساتی و خام است که از فردی با تجربه مدیرعاملی یک شرکت و دختری با تجربه وکیل بودن و سروکارداشتن با مسائل حقوقی، و نیز داشتن خانواده ای سنتی وتقریبا پایبند به مسائل مذهبی و سنتی بعید به نظر می آید. ارغوان قبل از اینکه به صورت پنهانی با بهزاد ازدواج کند، قضیه را به برادرش سینا می گوید. اما درطی داستان هیچ وقت مشخص نمی شود کارکرد این که ارغوان این مسئله را با سینا درمیان می گذارد، چیست. واکنش سینا هم بعد از شنیدن تصمیم خواهرش مبنی بر ازدواج پنهانی با بهزادی که خانواده اش آن همه بدو بیراه در جلسه خواستگاری نثار ارغوان و خانواده اش کردند، جالب است: « من جلوتو نمی گیرم، فقط مواظب باش دیگه. امیدوارم بدونی داری چیکار میکنی» این واکنش یک برادر نسبت به خواهرش، آن هم پسری که در یک خانواه مقید و سنتی زندگی می کند واقعگرایانه به نظر نمی رسد و معتاد بودن او هم این نوع برخورد را توجیه نمی کند.بعضی صحنه ها طوری طراحی شده اند که به نظر می رسد فکری در پشت آن وجود نداشته است. مثلاً بعد از اینکه سه ماه است بهزاد به طور مخفیانه با ارغوان زندگی می کند و شب ها دیر می آید وناهار و شامش را با او می خورد، یک شب که مثل همیشه دیر به خانه می آید خواهرش مشکوک شده و به مادرش می گوید که بهزاد تازگی ها رفتارش مشکوک است و شب ها دیر می آید و بعد هم می گوید شام خورده ام و... تازه بعد از این همه مدت مادرش نگران می شود و یادش می افتد که دخترش راست می گوید و همان لحظه به دامادش دستور می دهد که از فردا دنبال بهزاد برود و سر از کارش در بیاورد. یعنی اگر دخترش قضیه را به او گوشزد نمی کرد، مادری که همه چیزرا باید زودتر از همه بفهمد، حالا حالاها نمی فهمید رفتار پسرش عادی نیست.
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان