اخلاق مدیران*سیاست سکولار غرب مساوى با اخلاق ماکیاولیستى
سیاست سکولار غرب مساوى با اخلاق ماکیاولیستى
افکار سکولاریسم و گرایشهاى سکولاریستى رایج در غرب از عهد رنسانس به بعد تا عصر فعلى مبتنى بر نظریه تباین اخلاق و دین و تعریف خاص غربیان از دین مىباشد. واقعیتآن است که تعریف ویژه بسیارى از مکاتب غرب از دین و حوزههاى عمل آن (یعنى تعریف دین صرفا به ارتباط میان انسان با خدا و شناخت، اعتقاد و عبادت خداوند و نوعى گرایش، احساس و نیاز روانى انسان نسبت به خدا)، نه تنها منجر به جدایى اخلاق از دین و در نهایت ارائه تعریف جدیدى از اخلاق سیاسى کارگزاران نظام مىگردد بلکه این تعریف در نهایت منتهى به سکولاریسم و جدایى دین از سیاست مىشود. جدایى که مساوى با کنارهگیرى دین از اجتماع و پرداخته شدن به آن تنها در زندگى فردى و منحصر نمودن آن در چارچوب و حصار خانهها و کنج دنج عبادتگاهها است!!! لذا تعریف خاص فوق از دین که توسط برخى مکاتب اخلاقى در غرب، منجر به فراق اخلاق از دین و در نهایت منفک شدن و جدایى اخلاق از سیاست گشته است.
با بررسى تاریخچه نسبت اخلاق و سیاست در ایران و یونان باستان، و پیگیرى این خط سیر تا کنون، به این نتایج مىتوان نائل گشت که اولا در ایران باستان به علت اعتقادات مذهبی، سیاست به شدت با اخلاق برگرفته شده از دین ممزوج بوده اربابان سیاست باید در راه خیر و نیکى قدم بردارند و درصدد نهادینه کردن آموزههاى اخلاقى برگرفته از دین و فرهنگ دینى در جامعه باشند. ثانیا، برداشت یونانى از سیاست، برداشتى اخلاقى فلسفى یا آرمان خواهانه است. در این دیدگاه، سیاست و قدرت، فى نفسه هدف نیست، بلکه ابزار و وسیلهاى براى رسیدن به هدف بالاتر، مانند خیر و سعادت و فضیلت همگانى است. در فلسفه افلاطون، هدف سیاست، آن بود که انسان را به وضع مثالى و آرمانى خود برساند. ساختن مدینه فاضله، هدف اساسى مردان سیاسى است و هدف از تاسیس مدینه فاضله آماده کردن شرایط براى دستیابى به معرفت و فضیلت است. از این رو سیاست به عنوان حکمت عملى با اخلاق درآمیخته است. از این چشم انداز، سیاستمدار آرمانی، که حقایق را خوب مىشناسد، جامعه را به سوى تعادل، عدالت و فضیلت پیش مىبرد.
در فلسفه ارسطو نیز پایان اخلاق، به منزله آغاز مجدد آن در سیاست شناخته مىشود. ارسطو در نوشتههاى خود جامعهاى را سیاسى مىداند که خیر برین را جستجو مىکند که حصول سعادتهاى فردى را از راه سعادتهاى اجتماع امکان پذیر مىداند و نیز بالعکس. ارسطو اداره شهر را مبتنى بر اخلاق دانسته و عمل مطابق عقل را مبناى عمل اخلاقى مىداند. در بخشى از کتاب اخلاق ارسطو، سیاست ضامن اجراى معرفت نظرى اخلاق خوانده شده است؛ یعنى یکى از اهداف سیاست عملى کردن آموزههاى اخلاقى در جامعه است.
ماکیاولى و نظریه “تفکیک بین اخلاق و سیاست”: این پیوند و همبستگى میان اخلاق و سیاست تا دورههاى میانه یعنى دوره رنسانس در غرب ادامه یافت، اما از دوره رنسانس به بعد شاهد شکلگیرى و اجراى نظریات دیگرى در خصوص نحوه و شکل تعامل اخلاق و سیاست بودیم که این نظریات در عرصه سیاست بقا و دوام داشته و یگانه الگوى مکاتب سیاسى غرب در عصر حاضر مىباشد.
رنسانس یا نوزایى فکر و اندیشه، تحول شگرفى بود که به دوران حاکمیت کلیسا پایان داد. ویژگى مهم این عصر، آزادى وجدان انسان از سلطه ارباب کلیسا و تجلى دوباره روح نقد و نقادى گرى بود که موجب شکوفا شدن قلمرو دانش و علوم شد. این تغییر وضع در شرایط فکرى و اخلاقى جامعه اروپایى موجب شد تا در استخوانبندى سیاسى و نظامى بسیارى از کشورهاى اروپا دگرگونىهاى بزرگى به وجود آید و این موج، قلمرو اندیشه سیاسى را به طور جدى در بر گرفت. برخى اندیشمندان و فلاسفه سیاسى این دوره، ورود اخلاق و فلسفه به حیطه سیاست را رد کرده و ارج ننهادند. سرآمد آنان نیکولو ماکیاولى است. در اندیشههاى مسیحى و یونان، هدف اخلاقی، به ابزار اخلاقى نیاز دارد و نمىتوان به امور مقدس، به وسیله ابزارهاى نامقدس رسید. ماکیاولى بر عکس، بر این باور است که اگر هدف مقدس و قابل دفاع باشد، مىتوان کاربرد ابزارهاى شرور و غیر اخلاقى را توجیه کرد؛ چه در نظر وى هدف وسیله را توجیه مىکند، هدفى که مىخواهد خیر عموم را به ارمغان بیاورد. از این رو، ماکیاولى نقشى بسزا در گسست فکرى فلسفه، از دوران قدیم ایفا مىکند و رویکرد جدیدى را به عرصه سیاست ارائه مىکند که همان جدایى حوزه اخلاق از سیاست است. نظریه تفکیک بین اخلاق و سیاست ماکیاولی، بیشتر مبتنى بر رساله معروف شهریار وى است. محور اساسى تمامى نوشتههایى چون رساله شهریار، پاسخ به این سوال است که آیا در سیاست نادیده گرفتن موازین اخلاقى مجاز است؟ ماکیاولی، خمیرمایه فعالیتهاى سیاسى را کسب و حفظ قدرت مىداند. او معتقد است که نقش زور و تزویر در مسائل سیاسی، حیاتى است و در مسائل دولت نباید ملاحظات اخلاقى را در نظر گرفت. وى فضیلت سیاستمداران را در کامیابى آنان مىداند و نه در وسایلى که بکار مىبرند. از این رو، نظریه اساسى وى تفکیک اخلاق از سیاست است و توصیههایى نیز در این زمینه به سیاستمداران ارائه مىکند. ماکیاولى آگاهانه عمل خلاف اخلاق را در سیاست توصیه مىکند. زمانى که پیشنهاد چنین اعمالى را مىدهد، در بیشتر موارد پوزش مىطلبد و براى توجیه رفتارش اینچنین استدلال مىکند که، “چون مردم ذاتا بدجنس و بدنهاد هستند باید با شیطنت با آنان رفتار کرد”!!! وى در جاى دیگر مىگوید که شاهزاده باید چنین وانمود کند که داراى سجایاى اخلاقى بسیارى است؛ ولى در حقیقت باید واجد صفاتى بر عکس باشد. او باید در نظرها خوب جلوه کند و چنین نباشد بویژه هنگامى که نباید پایبند وفا به عهد و قول باشد.
بر این اساس جاى هیچ گونه انکارى براى اینکه کتاب شهریار ماکیاولى را حاوى همه گونه مطالب غیر اخلاقى و بدون فضیلت بدانیم، وجود ندارد زیرا نویسنده هیچ ابایى ندارد که از انواع خدعه و نیرنگ، خیانت و جنایت و ریاکارى دفاع و آن را به شهریاران سفارش کند.
نتیجه گیری: اخلاق سیاسى موجود در غرب و کشورهایى که آموزه هاى سکولاریسم را پذیرفته اند، نتیجه تاسى و پایبندى به مکتب ماکیاولى در نسبت بین اخلاق و سیاست مى باشد. اخلاق عملى سیاستمداران و کارگزاران سیاسى در غرب مصداق کامل و عملى آموزه هاى ماکیاولى در خصوص کنارگذاشتن اخلاق از سیاست و تنها توجه به حفظ قدرت و تداوم آن به عنوان یگانه راه دستیابى به مطامع و خواسته هاى فردی، گروهى و جناحى مى باشد. اخلاقى سیاسى که در آن عاطفه، رحم شفقت، خدمت، دردمندى مستضعفان، عدالت طلبی، تقوا، خودسازى و بسیارى از فضایل و سجایاى اخلاقى هیچگونه نقشى را ایفا ننموده و همگى طرد و به کنارى نهاده شده اند.
منبع : روزنامه رسالت