دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

عمرو بن عاص

No image
عمرو بن عاص

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، عمرو بن عاص، معاويه، علي(ع)، فتح مصر

نویسنده : مريم السادات قدمي

عمرو پسر عاص بن وائل قرشی سهمی و کنیه او ابو عبدالله یا أبو محمد می‌باشد. مادرش نابغه دختر رمله بود که در یکی از جنگ‌های قبیله‌ای اسیر شد و او را در بازار عکاظ فروختند. فاکهة بن مغیره او را خریداری کرد و سپس عبدالله بن جدعان او را خریداری کرد و سرانجام به دست عاص بن وائل افتاد و عمرو از وی متولد گردید.[1] او در مکه متولد شد و در همانجا بزرگ شد. مردی باهوش و مکار بود و یکی از نوابغ چهارگانه قریش بود که به زودی در میان قریشیان جای خود را باز کرد و به مجالس اشراف و بزرگان قبایل راه پیدا کرد و مصدر کارهای مهمی گردید و مأموریت‌هایی از طرف رجال قریش به او واگذار شد.[2] وی در توطئه‌ای که قریش علیه مسلمانان در سال پنجم هجری ترتیب دادند و قصد برگرداندن مسلمانان از حبشه را داشتند، بسیار برای بازگرداندن مهاجران تلاش کرد و نزد نجاشی بیان کرد که جمعی از جوانان ابله و بی‌خرد ما به تازگی دست از دین خود کشیده و دینی آورده‌اند که نه دین ماست و نه دین شما. اینان به کشور شما گریخته و به این سرزمین آمده‌اند. هم ‌اکنون بزرگان آن‌ها؛ یعنی پدران و عموها و رؤسای قبایل آن‌ها ما را به نزد شما فرستاده تا آن‌ها را به نزد قریش که داناتر به وضع و حال آن‌ها هستند بازگردانید. عمرو بن عاص سکوت کرد و نگران بود که مبادا شاه دستور به احضار مهاجرین دهد، زیرا چیزی برای به هم زدن نقشه آن‌ها بدتر از این نبود که شاه، آن‌ها را ببیند و سخنانشان را بشنود؛ ولی نجاشی به حرف آن‌ها اعتنا نکرد و عمرو بن‌ عاص و همراهش عبدالله‌ بن ابی‌ربیعه[3] از نزد نجاشی بیرون رفتند. عمرو بن عاص به عبدالله بن أبی امیه گفت: به خدا فردا مجدداً به نزد نجاشی می‌روم و ریشه آن‌ها را می‌خشکانم. عبدالله که رئوف بود گفت: گرچه این‌ها از نظر دین با ما اختلاف دارند؛ ولی آن‌ها با ما خویشاوند هستند؛ ولی عمرو بن عاص اصرار در این کار داشت و نزد نجاشی بیان کرد که این‌ها معتقدند که عیسی بنده خداست و چیزهای عجیبی درباره عیسی می‌گویند. اگر در صدق و کذب سخنان من شک دارید فرستاده خود را به نزد آن‌ها بفرستید. نجاشی آن‌ها را احضار کرد و آن‌ها در جواب شاه پاسخ قرآن را یادآورد شدند. جعفر بن أبی‌طالب در این باره گفت: ما معتقدیم که حضرت عیسی بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول فرستاده است. نجاشی از این سخن بسیار خشنود شد و هدایا را به عمرو بن عاص برگرداند و مهاجرین را در کشورش به خوبی پناه داد.[4] به هنگام آوازه اسلام، در سال هشتم هجری، وی به همراه چند تن از مردان قریش به نزد نجاشی رفت تا در پناه او در حبشه زندگی کند و ولایت اسلام را نپذیرد؛ ولی نجاشی درباره پیامبر(ص) گفت او بر حق است و به زودی بر مخالفینش پیروز می‌شود. سخن او را بپذیر. عمرو عاص سپس راهی مدینه نزد پیامبر(ص) شد. در راه خالد بن ولید را که او هم برای اسلام آوردن نزد پیامبر(ص) می‌رفت دید و با هم نزد پیامبر(ص) رفتند و اسلام آوردند. عمرو به پیامبر(ص) گفت: ای پیامبر! من با شما بیعت می‌کنم مشروط بر آمرزیده شدن گناهان گذشته. حضرت فرمود: ای عمرو! بدان که اسلام کارهای گذشته را از بین می‌برد و گناهان را می‌ریزد.[5]

حضور عمرو عاص در وقایع زمان پیامبر(ص)

وی در جنگ بدر در کاروان قریش حضور داشت[6] و هم‌چنین در جنگ احد[7] و خندق در صف مشرکین بود.[8] پیامبر(ص) به هنگام فتح مکه عمرو ‌بن عاص را به جانب منطقه سواع فرستاد تا بت هذیل را نابود کند، هنگامی که به سواع[9] رسید و تصمیم به شکستن بت را داشت برده‌دار آن‌جا مانع از انجام این کار شد؛ ولی عمرو با اصرار این کار را انجام داد و خزانه آن را ویران کرد، زمانی که بت و خزانه ویران شد برده دار آن‌جا اسلام آورد.[10]

پیامبر(ص) در سال هشتم هجری قمری عمرو بن عاص را به سوی اراضی بنی عذره فرستاد تا مردم آن سامان را برای جنگ با شامیان آماده کند و سبب انتخاب عمرو بن عاص به این دلیل بود که مادر بزرگ وی که زنی از قبیله بلی بود نسبشان با بنی عذره هر دو به قضاعه می‌رسید. پیامبر(ص) به این وسیله خواست توجه مردم آن اراضی را که با عمرو خویشاوند بودند، جلب کرده باشد. عمرو بن عاص به دنبال مأموریت خود به راه افتاد. به آبی موسوم به سلسل که در آن منطقه بود رسید و چون جنگ در آن منطقه صورت گرفت، به همین مناسبت آن جنگ را ذات السلاسل نامیدند. چون عمرو انبوهی جمعیت را مشاهده کرد از انجام مأموریت و رفتن به سوی قبایل مزبور ترسید در همانجا توقف کرد و از پیامبر(ص) استمداد کرد. پیامبر(ص) ابوعبیده جراح را به سرکردگی گروهی از مهاجرین از جمله ابوبکر و عمر برای او فرستاد.[11] عمرو عاص سرزمین‌های بلی را پیمود و به آخرین نقاط سرزمین‌های عذره و بلقین رسید و در آن‌جا با جمعی از دشمن روبرو شد مسلمانان به آن‌ها حمله کردند و آن‌ها در سرزمین‌ها پراکنده شدند. عمرو بن عاص به مدینه رفت و عوف بن مالک اشجعی را پیشاپیش به دادن خبر سلامت و گزارش جنگ به حضور پیامبر(ص) به مدینه گسیل داشت.[12]

پیامبر(ص) در ذی قعده سال هشتم هجری، عمرو بن عاص را همراه نامه‌ای سر به مهر پیش جیفر و عبد پسران جلندی فرستاد و آن‌ها را به اسلام دعوت کرد[13] و در سال نهم هجری، وی را عامل زکات بر بنی فزاره قرار داد.[14]

عمرو عاص در دوره خلفا

ابوبکر در مورد کسانی که ادعای پیامبر دروغین داشتند، چون طلیحه از عمرو بن عاص مشورت طلبید که چه کاری انجام دهد.[15] ابوبکر عمرو بن عاص را به محل حکومت خود که در زمان پیامبر(ص)، معین شده بود و آن استیفاء مالیات سعد هذیم و عذره و قبایل دیگر بود برگردانید. پیامبر(ص) به او وعده داده بود که پس از انجام کار استیفاء، او را به حکومت عمان منصوب کند و قبل از انجام آن، پیامبر(ص) وفات یافت که ابوبکر آن وعده را انجام داد. چون عمرو بن عاص راه شام را گرفت ابوبکر به او نوشت من می‌خواهم وعده پیامبر(ص) که امارت عمان است را انجام دهم. این امارت را به تو واگذار می‌کنم و این کار برای دنیا و آخرت تو بهتر خواهد بود؛ مگر این‌که خود این کار را که جنگ شام باشد بهتر و سودمندتر بدانی. عمرو بن عاص پاسخ داد که من تیری در ترکش اسلام هستم و تو بعد از خداوند تیرانداز هستی. ترکش را پیش بکش و تیرها را امتحان کن. هر کدام سخت‌تر و تیزتر و کارگرتر باشد آن را به زه بکش و دشمن را هدف کن. ابوبکر از فرستادن او به حکومت عمان منصرف شده، او و ولید بن عقبه را در سپاه شام امیر کرد.[16]

در جمادی الاولی سال سیزدهم هجری در روزگار خلافت ابوبکر عمرو بن عاص فرمانده جنگ اجنادین، که میان مسلمانان و رومیان بود، شد. در این جنگ برادر عمرو بن عاص، هشام کشته شد و کنار تنگه‌ای بر زمین افتاد و راه عبور را برای مسلمانان بست. مسلمانان بیم داشتند که اسبان بدن هشام را زیر دست و پا پاره‌پاره کنند و بکوبند. عمرو بن عاص گفت: این پیکر اوست خداوند روحش را بالا برد. سپس اسب بر بدنش تاخت و مسلمانان چنین کردند و بدنش پاره‌پاره شد. پس از اتمام جنگ عمرو بن عاص خود را به پیکر او رسانید و اندام‌ها و پاره‌های گوشت و استخوان‌هایش را جمع کرد و در سفره‌ای چرمی نهاد و به خاک سپرد.[17]

ابوبکر هر یک از اسیران را مأمور یکی از ولایت‌های شام کرده بود. عمرو بن عاص و علقمة بن محرز را مأمور فلسطین کرد.[18] عمر به پیشنهاد عمرو بن عاص او را برای فتح مصر فرستاد و زبیر بن عوام را همراه او فرستاد. هنگامی که عمرو به دیار مصر رسید مقوقس عده‌ای را برای مقابله با آن‌ها فرستاد. درگیری کوچکی رخ داد. عمرو برای آن‌ها پیام فرستاد که اجازه دهید ما سخنی گوییم و حجت را بر شما تمام کنیم. سپس هر کاری خواستید انجام دهید. ابتدا آن‌ها را به دین اسلام فراخواند؛ اما آن‌ها قبول نکردند و جنگ را آغاز نمودند و چون نتوانستند در برابر مسلمانان مقاومت کنند راضی به صلح شدند و عمرو پیمان‌نامه صلحی بین خود و آن‌ها منعقد کرد بر این مضمون که جان‌ها و دین و اموال و کلیساها و صلیب‌ها و دشت و دریای آن‌ها در امان است که آن‌ها دخالت در هیچ یک از این امور نکنند. جزیه بر آن‌ها مقرر شد و سایر شروط دیگری که مردم مصر قبول کردند و در آخر عمرو گفت: پیمان و ذمه خدا و ذمه پیامبر(ص) و ذمه خلیفه و مؤمنان ضامن این مکتوب است. شاهد این مکتوب هم زبیر، عبدالله و محمد بودند. پس از قبول صلح از ناحیه هر دو طرف، عمرو فسطاط[19] را بنا کرد و مسلمان‌ها در آن‌جا مستقر شدند. این فتح در سال 20 هجری واقع شد.[20]

سپس در سال 25 اسکندریه و دیگر بلاد مصر توسط عمرو عاص گشوده شد و چهارده هزار هزار دینار از خراج سرانه آن‌ها از قرار هر نفری یک دینار و خراج غلات ایشان از صد اردبی دو اردب فراهم آورد و کارمندان هرقل را بیرون کرد و هرقل پادشاه روم درگذشت و آن بر سستی آن‌ها افزود و اسکندریه به وسیله عمرو عاص گشوده شد.[21]

در سال 20 هجری عمرو بن عاص، عقبة بن نافع فهری را سوی زویله فرستاد که آن را با صلح گرفت و همچنین برقه و اطراف را با صلح گرفت و به شرط پرداخت جزیه با آنها صلح کرد.[22]

در سال 25 مردم اسکندریه پیمان صلح را شکستند، زیرا فتح به دست مسلمین برای آن‌ها بسیار ناگوار بود. آن‌ها از خانه‌های خود دور شده بودند به همین جهت رومیان این منطقه، مردم را تحریک به جنگ علیه مسلمانان کردند؛ ولی مقوقس به هیچ وجه راضی به جنگ نبود و پیمان صلح را محترم می‌شمرد. عمرو بن عاص با شنیدن مخالفت مردم لشکر کشید و با آن‌ها جنگ کرد و مسلمانان پیروز شدند. مردم روستانشین که دچار غارت شده بودند نزد عمرو بن عاص رفته و گفتند ما در حال صلح بودیم که رومیان بر ما هجوم آورده غارت کردند. ما ترک اطاعت نکرده بودیم. عمرو بن عاص دستور داد هر که مال خود را بشناسد و ثابت کند متعلق به او بوده، مال خود را بردارد. پس از آن دستور به ویرانی دیوار و حصار شهر اسکندریه داد.[23]

پس از فتح مصر و اسکندریه توسط عمرو بن عاص، دو شخص به نام ابو مریم و ابو مریام نزد عمرو بن عاص آمده و آزادی اسراء را خواستار شدند. عمرو هر دو را طرد کرد و اسراء را میان مجاهدین و فاتحین تقسیم و دسته‌های لشکر را در شهرها پراکنده کرد و خمس غنائم را توسط هیأت نمایندگی نزد عمر فرستاد.

قبطیان که در سرای عمرو بن عاص جمع شده بودند با خود گفتگو می‌کردند که عرب ژنده‌پوش که نزد خودشان پست و زبون هستند چگونه بر ما مردمی توانا و گرامی مسلط شده و ما به فرمان آن‌ها گردن نهاده‌ایم. عمرو که از صحبت آن‌ها مطلع شد و از این‌که قبطیان، اعراب را خوار و ناتوان بدانند و طمع غلبه بر آن‌ها کنند، چاره‌ای اندیشید و دو نوبت لشکریان عرب را برای خوردن غذای پخته ولی هر روز به رسم خاص دعوت کرد. بار اول ده شتر نر و ماده سر برید و با آب و نمک پخت، اعراب هم بدون سلاح با نهایت حرص و ولع خوردند. با مشاهده این وضع قبطیان را تحریک به غلبه بر اعراب کرد. روز بعد مسلمین بدون لباس با رخت و کفش و رسم مصریان حاضر شدند و به سپاهیان دستور داد مانند مصریان تناول کنند و روز سوم فرمان داد سپاهیان، مسلح و آماده شوند. وی قبطیان را هم برای دیدن سلحشوری اعراب دعوت کرد و به قبطیان گفت من گفتگوی شما را که طمع تسلط بر اعراب را در سر می‌پروراندید، شنیدم و این کار را کردم تا بدانید که عرب طعم زندگانی خویش را چشیده‌اند و هیچ گاه در به دست آوردن آن کوتاهی نمی‌کنند. آن‌ها برای ربودن نعمت‌ها سگ هار شده‌اند و هرگز نعمتی را که به دست آورده‌اند با زندگانی قبلی خود عوض نمی‌کنند. قبطیان با شنیدن این سخنان گفتند: اعراب با فرستادن یگانه مرد لایق خود، شما را هدف نموده، بر شما مسلط شده‌اند. عمر بر تدبیر و رفتار و سیاست و کار عمرو آگاه شد و گفت: به خدا سوگند تدبیر او برای پیروزی بهتر از جنگ‌های گوناگون است و سیاست او از فتح و غلبه دیگران سودمندتر است.[24]

هنگامی که عمر به شام آمد، مردی پیش عمر آمد و شکایت کرد که یکی از فرماندهان، او را زده است و تقاضای قصاص کرد. عمرو بن عاص به عمر گفت: آیا می‌خواهی او را قصاص کنی و هنگامی که جواب مثبت شنید به عمر گفت در این صورت دیگر برای تو کاری انجام نمی‌دهیم و شغلی را قبول نمی‌کنیم. عمر گفت: برای من مهم نیست و حتماً او را قصاص می‌کنم. چون رسول خدا(ص) حتی از خود دادخواهی می‌کرد. عمرو عاص گفت: آیا می‌توانم رضایت این مرد را جلب کنم؟ عمر گفت: اگر می‌خواهی این کار را انجام بده.[25]

عمرو عاص و مغیره در شورایی که عمر برای تعیین خلیفه ترتیب داد به عنوان ناظر حضور داشتند. هم‌چنین در هنگام دفن عمر هم حضور داشتند.[26]

پس از اینکه عثمان به حکومت رسید عمرو بن عاص را سالار جنگ مصر قرار داد و عبدالله بن ابی سرح را بر خراج مصر گماشت. سپس عمرو بن عاص را از سالاری جنگ عزل کرد و هر دو شغل را به عبدالله بن ابی سرح سپرد.[27]

در روزگار عثمان، اسکندریه، با وجود صلحی که با مسلمانان برقرار کرده بود، از اطاعت سر باز زد و صلح را شکست. عمرو بن عاص، در پی این نافرمانی، به آن‌جا لشکرکشی و آنجا را فتح کرد و اسیران آن‌جا را به مدینه فرستاد و عثمان، آن‌ها را به ذمه خودشان بازگردانید، چرا که صلح کرده بودند، عمرو از این کار خلیفه ناراضی شد و از این‌جا بدی میان عمرو و عثمان آشکار شد و عثمان او را از مصر برداشت و به عبدالله بن سعد بن ابی‌سرح که برادر مادریش بود، امارت آن‌جا را داد.[28] وی پس از عزل از حکومت مصر به فلسطین رفت و در آن‌جا مقیم شد. در حوادث زمان عثمان که منجر به کشته شدن او شد دخالتی نکرد؛ ولی مردم را علیه عثمان در نهان تحریک می‌کرد[29] و خود می‌گفت: به خدا چوپانی را می‌دیدم و او را بر ضد عثمان تحریک می‌کردم.[30] وی در محافل و مجالس از عثمان بدگویی می‌کرد و معایب او را اظهار می‌داشت. هنگامی که گروهی از مسلمانان برای اعلام اعتراض به نزد عثمان آمدند تا او را از اعمال بد باز دارند، عثمان مشاوران خود را که از جمله عمرو بن عاص بود، فراخواند تا با آن‌ها مشورت کند. زمانی که عثمان نظر او را راجع به این موضوع پرسید، عمرو بن عاص گفت: رأی من این است که مردم را به کارهایی کشانیده‌ای که دوست نداشته‌اند، تصمیم بگیر معتدل رفتار کنی و اگر نمی‌خواهی معتدل شوی از خلافت کناره‌گیری کن و اگر نمی‌خواهی تصمیم دیگر بگیر و کاری کن. تو خطاهای بزرگ کردی و ما نیز با تو خطا کردیم. توبه کن تا ما هم توبه کنیم تا مردم دست از تو بردارند.[31]

مقاله

نویسنده مريم السادات قدمي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

اشاره: برخی محققان میراث علمی امام سجاد(ع) را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: روایات، ادعیه (به‌ویژه در صحیفه سجادیه)و رساله حقوق.
راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
Powered by TayaCMS