13 مهر 1394, 13:51
فرزند محترم آیت الله لارى به نقل از مادرش درباره ایّام قحطى منطقه مى گوید:
«النگویى از جنس شیشه داشتم. پدرت به من گفت: این النگو به چه دردت مى خورد؟ بفروش تا پول آن را به فقرا بدهیم. گفتم: این النگوى شیشه اى، ارزشى ندارد تا آن را بفروشم. فرمود: با پول این النگو، مى توان نیم کیلو جو خرید و آن غذاى نصف روز یک فقیر است. بالاخره مرا راضى کرد و النگو را از دستم در آورد فروخت و پول آن را به فقرا داد[14].
نیز مادرم نقل مى کرد در ایام قحطى، پس از جنگ جهانى دوم، خداوند به ما دخترى عنایت فرمود. من براى او لباسى از جنس ناشور و پارچه اى شبیه به کرباس تهیه کردم. به خاطر زبرى پارچه، بدن بچه زخم شد. هر چه به آقا اصرار کردم که یک متر پارچه نرم ترى بخریم و زیر آن لباس به بچه بپوشانیم، قبول نکرد و اظهار داشت: فرزند من، عزیزتر از فرزند فقرا نیست. او زیر بار خرید یک متر پارچه نرم نرفت در حالى که امکان تهیه آن براى ما بسیار آسان بود.[
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان