شهید نواب صفوى
شهادت : 1334 ش.
عنوان مقاله: سفـیر سحـر
نویسنده: سید على رضا سیدکبارى
طلوع ستاره
سال 1303 هجرى شمسى است. آفتاب در پس ابرهاى سیاه ستم، آخرین نفسهاى خود را مى کشد. نور کم سویى به زمین مى رسد. پاها در بند است. دستها رهایى ندارند و فریادها در گلو خفه مى شوند. ناگاه صداى کودکى در فضاى خانه مى پیچد. ستاره اى به خانه کوچک آقا سید جواد قدم مى نهد. نواى آسمانى دعا بر زبان پدر جارى مى شود. آقا سیّد جواد میرلوحى نام فرزند را سید مجتبى مى گذارد تا در لحظه لحظه زندگى به یاد خاندان پیامبر باشد.
سرود نور
سیّد مجتبى هنوز اندک سالى است که با دنیاى خردسالى فاصله گرفته است. او سوره هاى کوتاه قرآن را به تشویق پدر و مادر خویش حفظ مى کند و با پدر روحانى خود در مجالس پرنور قرائت قرآن شرکت فعال دارد. قرآن مجید کتاب زندگى اوست و به آن عشق مى ورزد. هفت ساله است که راهى دبستان مى شود و پس از اتمام دوره ابتدائى در «مدرسه حکیم نظامى» وارد مدرسه صنعتى آلمانیها مى گردد.
رضاخان که بتازگى از طرف دولت استعمارگر انگلیس به سلطنت رسیده است از مخالفان سرسخت اسلام و روحانیت است. از نخستین کارهاى او منع به کارگیرى تاریخ هجرى قمرى است. تاریخ هجرى شمسى جایگزین تاریخ قمرى مى شود و او نام این تهاجم وسیع بر ضد فرهنگ اسلامى را طرد یک سنت عربى تحمیل شده مى نامد.
بعد از تغییر تاریخ، بر سرگذاشتن کلاه پهلوى شبیه کلاه سربازى، براى همه اجبارى مى گردد. چیزى نمى گذرد که او مدارس را مختلط اعلام مى کند و دختر و پسر را در کنار هم قرار مى دهد. پسرها باید هنگام مدرسه رفتن، شلوار کوتاه بپا کنند و دخترها باید حجاب اسلامى را به کنارى نهند.
در این حال روحانیان بیدارگر با تهاجم فرهنگى استعمار و اسلام زدایى رضاخان به مبارزه برمى خیزند و بر ضد وى قیامهاى اصلاحى مختلفى را بر پا مى دارند. در چنین زمانى است که آقا سید جواد میرلوحى، پدر سید مجتبى مجبور مى گردد از پوشیدن لباس روحانیت صرف نظر کند. رضاخان دستور داده است تا مردم همه از لباس یک شکل استفاده کنند در این زمان آقا سید جواد از فرصت استفاده نموده، براى احقاق حقوق مظلومان، در دادگسترى وکیل دعاوى مى شود.([1])
چندى نمى گذرد که با داور وزیر دادگسترى - سال 1315 یا 1314 - درگیر مى شود و در پى گفتگوى اعتراض آمیز به نظام ستم شاهى پهلوى، گوش وزیر را با سیلى خود آشنا مى سازد و خود روانه زندان مى گردد. سه سال در زندان رضاخانى مى ماند و بعد از سه سال به دیدار خدا مى شتابد.
با رحلت پدر، سیّد محمد نواب صفوى، دایى سیّد مجتبى سرپرستى خانواده ایشان را بر عهده مى گیرد. سیّد مجتبى عشق و علاقه زیادى به دروس اسلامى دارد و مایل است به دروس حوزه بپردازد. لیکن دایى وى که سرپرستى او را بر عهده گرفته و خود قاضى دادگسترى است با سیّد مخالفت مى کند.([2])سید مجتبى از عقیده خود دست بر نمى دارد و در مسجدى که در خانى آباد است، شروع به فراگیرى درسهاى حوزه مى کند و همزمان در مدرسه آلمانیها به دروس جدید مى پردازد.
سید در عصرى واقع شده است که نظام آموزشى غرب در کشور به صورت نوشدارویى براى پیشرفت به مردم عرضه مى شود. وى در یکى از مدارس غربى تحصیل مى کند. در مدرسه چیزهایى مطرح است که با آرمانهاى اسلامى وى سازگار نیست. او در فرصتهاى مناسب آنچه را فهمیده به همکلاسیهاى خویش مى گوید و اوضاع سیاسى، فرهنگى و اقتصادى کشور را براى آنان شرح مى دهد.
سید در 17 آذر 1321 ش. در یک سخنرانى پرشور از دانش آموزان مى خواهد تا به سوى مجلس رفته، نسبت به هجوم اجانب و تهدید فرهنگ غرب اعتراض نمایند و درخواستشان را طرح کنند.([3])
با سخنرانى سیّد دانش آموزان مدرسه دست به تظاهرات مى زنند. از مدرسه آلمانیها به مدرسه ایرانشهر و از آنجا به دارالفنون رفته، مدارس را تعطیل مى کنند و با هم به طرف مجلس حرکت مى کنند. در بین راه از مردم هم افرادى به آنها مى پیوندند. تظاهرات باشکوهى روى مى دهد و با تیراندازى مأموران به سوى مردم دو نفر کشته مى شوند و چیزى نمى گذرد که دولت قوام سقوط مى کند.
سید در 1321 هجرى تحصیلات خود را به پایان برده، در خرداد 1322 در شرکت نفت استخدام مى گردد و بعد از مدّت کوتاهى از تهران به آبادان انتقال مى یابد. وضع نابسامان کارگران شرکت، وى را رنج مى دهد و دیگران را در حقوق خویش شریک مى کند. علاقه اى بین کارگران شرکت نفت و سید به وجود مى آید. وى شبها جلساتى براى آنها دائر مى کند و وظایف دینى و اجتماعى شان را گوشزد مى نماید.
وى در طى آموزشهاى خویش یادآور مى شود که نفت از آن ملت ایران است و خارجیان آمده اند تا براى ما کار کنند، نه اینکه ما را زیر سلطه خود درآورند و قسمتهایى از آبادان را در اختیار گرفته، اجازه ورود به ما ندهند!
سیّد سیماى زشت استعمار را در کارها و فعالیتهاى آنها نشان مى دهد. مى گوید:
این چیست که در چند جاى شهر نوشته اند «ورود ایرانى و سگ ممنوع» !!
آنها ایرانیان را در ردیف سگ قرار داده اند. در حالى که خود مستخدم ما هستند.
شش ماه از ورود سیّد مجتبى به شرکت نگذشته است که یکى از انگلیسى ها به کارگرى ایرانى حمله کرده، وى را زخمى مى کند. همان شب جلسه اى تشکیل مى شود و قرار مى گذارند که صبح قبل از شروع به کار در پالایشگاه جمع شوند.
سیّد شروع به سخنرانى مى کند و چنین مى گوید:
«چون ما مسلمان هستیم و قصاص یکى از احکام ضرورى ماست یا باید آن انگلیسى اینجا بیاید و در جلوِ جمع از این برادر ما پوزش بخواهد و یا اگر این کار را نکند، عین کتکى که به آن زده یا عین جراحتى که به او وارد کرده، ما به او وارد مى کنیم.»
هنوز سخنان سیّد به پایان نرسیده بود که کارگران به خشم آمده، به سالن آن انگلیسى رفته، آنجا را خراب مى کنند. پلیس دخالت مى کند و فرد انگلیسى موفق به فرار مى شود. چند نفر از کارگران دستگیر مى گردند. سید به خانه یکى از دوستانش رفته، شبانه توسط یکى از لنجها از آبادان راهى نجف مى شود.([4])
مهاجر عاشق
سیّد مجتبى تجربه هاى زیادى از زندگى آموخته و زندگى مردمان بسیارى را دیده و با شیوه زندگى آنها آشنا شده است. اکنون در نجف اشرف براى انجام کارى آمده است و آن آموزش صحیح اسلام است، آن گونه که بتواند مسیر حرکت او را در این دنیاى رنگارنگ مشخص نماید.
هدف از زندگى چیست؟ سید در ضمن آموزش مى خواهد جواب این سؤال را آن سان که باید، دریابد. سعادت به استقبال سید آمده است. او مى تواند در مدرسه قوام از مدارس حوزه علمیه نجف اقامت گزیند. در همان روزها علامه امینى در یکى از حجره هاى فوقانى مدرسه کتابخانه اى دایر کرده و به تألیف «الغدیر» مشغول است. این امر سبب مى شود که مهاجر عاشق که تازه از ایران رسیده است با حضرت علامه امینى آشنا گردد.
سیّد که علوم مقدماتى را در تهران به انجام رسانیده، در نجف به دنبال اساتیدى است که سطوح عالى را از آنها بیاموزد. از جمله اساتیدى که وى از آنها فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسى و اعتقادى را آموخت، نامبردگان ذیل اند :
1 - حضرت علامه نستوه آیت الله امینى
2 - حضرت آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى
3 - حضرت آیت الله آقا شیخ محمّد تهرانى
سیّد بزرگوار نوّاب از این سه استاد گرانقدر علاوه بر علوم متداول حوزه، اصول فلسفه سیاسى اسلام را آموخت و با فقه سیاسى اسلام آشنا شد. در همین زمان که وى در نجف مشغول تحصیل است، یکى از کتابهاى کسروى به دستش مى رسد. نوشته اى که مؤلف در آن به حضرت امام صادق(علیه السلام)توهین نموده است. ایشان کتاب را به چند تن از اساتید و مراجع تقلید نجف اشرف عرضه مى دارد و حضرت آیت الله العظمى حاج آقا حسین قمى با صراحت حکم ارتداد نویسنده کتاب را اعلام مى دارد.
جناب نواب به حکم وظیفه دینى خویش با تصمیمى قاطع رو به وطن خویش مى گذارد تا آن نابخرد را بر سر عقل آورد.
پیش از حرکت او از نجف به ایران، مردم تبریز و مراغه و سران برخى روزنامه ها به مقابله با احمد کسروى برخاستند و از دولت وقت درخواست نمودند تا وى را به جرم انتشار کتب گمراه کننده محاکمه کند.
دولت قدرت چندانى ندارد و از طرفى برنامه هاى پهلوى با کارهاى کسروى چندان رو در رو نیست و در حقیقت هر دو در جهت اسلام زدایى گام برمى دارند و کارهاى کسروى، فعالیتهاى دولت را تحت الشعاع قرار داده است. از این رو به مقابله با وى برنیامد.
ایرادهاى وى به اسلام بیشتر از کتب مبلغین آمریکایى و مستشرقین اخذ شده بود و اشکالهایى را که متوجه مذهب تشیع مى ساخت، غالب آنها را از علماى متعصب سنّى مانند ابن حجر و موسى جارالله عالم سنى معاصر برگرفته بود.([5])
نوّاب با قاطعیتى تمام وسائل زندگى را جمع کرده، به طرف ایران حرکت مى کند. وى که در بین راه اطّلاع یافته بود کسروى در آبادان است به آبادان مى رود. در یکى از مساجد بزرگ شهر سخنرانى مى کند و او را به مناظره مى خواند. ولى کسروى به تهران رفته بود. او نیز به تهران مى آید و با تنى چند از آقایان تماس مى گیرد و پس از مشورت به این نتیجه مى رسد تا با وى به بحث بنشیند. آیت الله طالقانى ایشان را تشویق مى کند و جناب وى به کلوپ کسروى مى رود.
«باهماد آزادگان، نام باشگاه کسروى است. نواب چند روزى در مورد دین و مسائل اجتماعى با وى بحث مى نماید. لیکن او قانع نمى شود. دو دستگى در جمع حاکم مى شود. حرف آخر سید به کسروى این است که:
«من به تو اعلام مى کنم و تو را به عنوان یک مانع نسبت به مذهب، حتى نسبت به مملکتم مى دانم.»([6])
«موقعى که عضوى از پیکر انسانى چنان فاسد شود که نه تنها موجب فساد دیگر اعضاى آن پیکر گردد، بلکه تباهى خود آن عضو با مجموع اعضاى دیگرش را نتیجه دهد، نباید در ریشه کن کردن آن هیچ گونه مسامحه اى روا داشت. زیرا این مسامحه چه ناشى از ترحم و مهر و محبت باشد و چه معلول بى توجهى به اهمیّت حیاتى قضیه، موجب از ارزش افتادن و تباهى دیگر اعضاى پیکر جامعه خواهد گشت.»([7])
نوّاب جوان در طى جلساتى دلایل و براهین لازم را براى کسروى عرضه مى کند لیک دیگر گوش شنوایى براى وى باقى نمانده است. براى شاگرد مکتب توحید، مسأله ارتداد وى مسلم مى شود و به فکر مقابله با این عنصر فاسد مى افتد.
سیّد بزرگوار از حضرت آیت الله مدنى و آقا شیخ محمد حسن طالقانى براى تهیه اسلحه پول مى گیرد و در ساعت 13 و 30 دقیقه روز بیست و سوم اردیبهشت سال 1324 کسروى در میدان حشمت الدوله هدف قرار مى گیرد. امّا به علت فرسودگى اسلحه موفقیت حاصل نمى شود. نواب به زندان مى افتد و علماى ایران و نجف خواستار آزادى حضرت نواب مى گردند و ایشان بعد از دو ماه با قید کفالت آزاد مى گردد.
فدائیان اسلام
حضرت نواب با آزادى از زندان به فکر تشکیل «فدائیان اسلام» مى افتد، تا به وسیله آن با عناصر فاسد در جامعه به مبارزه برخیزد و با انتشار اعلامیه اى موجودیت فدائیان اسلام را اعلان مى دارد.
او در برپایى این سازمان اسلامى مى گوید: در خواب جدّم سیّدالشهداء را دیدم که بازوبندى به بازویم بست و روى آن نوشته شده بود: «فدائیان اسلام».
انتشار اعلامیه مسلمانان غیور را متوجه فدائیان اسلام مى نماید و افرادى به گروه او مى پیوندند. ساعت 10 صبح روز بیستم اسفند ماه 1324 آیات قهر الهى آشکار مى شود و کسروى توسط چهار تن از فدائیان اسلام سید حسین و سید على امامى، جواد مظفرى و على فدایى از میان برداشته مى شود تا جامعه اسلامى به حرکت خود در مسیر الهى ادامه دهد.
فدائیان اسلام با بانگ تکبیر از محوطه دادگسترى دور مى شوند و در حین پانسمان زخمهاى خود در بیمارستان سینا دستگیر مى گردند.
رهبر فدائیان به مشهد الرضا(علیه السلام)مى رود و از راه شمال به آذربایجان، همدان و کرمانشاه راهى مى شود. در بین راه روحیه عشایر را مورد ارزیابى قرار مى دهد و با علماى شهرستانها تماس حاصل کرده، درخواست مى کند تا براى آزادى فدائیان اسلام تلگرافهایى به دولت بفرستند و خود از همانجا به نجف اشرف مى رود.
در همین ایام حضرت آیت الله العظمى آقا سید ابوالحسن اصفهانى وفات مى یابد. به همین مناسبت عده اى از دولتمردان ایران براى عرض تسلیت به مراجع نجف از طرف شاه راهى نجف مى شوند.
در یکى از مجالس که فرستادگان شاه حضور دارند. جناب نواب منبر رفته، ضمن حمله شدید به دولت «قوام السلطنه» (نخست وزیر وقت) مى گوید:
چطور شما براى فوت یک نفر روحانى بزرگ به نجف آمده و به مقامات روحانى تسلیت مى گویید در حالى که روحانى دیگرى همچون آیت الله سید ابوالقاسم کاشانى را در ایران به جرم دفاع از اسلام به زندان افکنده اید؟!
ایشان آزادى حضرت آیت الله کاشانى و فدائیان اسلام را در جلسه مطرح مى نماید و حوزه علمیه نجف اشرف آزادى زندانیان را از مقامات مسئول مى خواهد و پس از چندى خواسته شان جامه عمل مى پوشد.
بعد از آزادى آیت الله کاشانى دیدارهایى با ایشان صورت مى گیرد. جناب نواب نظرات خود را به ایشان عرضه مى دارد و اعلام مى کند که در صدد ایجاد حکومت اسلامى در ایران است. حضرت آیت الله کاشانى که از مبارزان و مجاهدان بزرگ عصر خویش است و درگذشته در جنگ انگلیس با عراق شرکت فعال داشته و در اثر همین فعالیتها به ایران تبعید شده است اینک با نواب میثاق مى بندد تا در ایران حکومت اسلامى بنا نهند.
شهر پیامبران
16 مه 1916 انگلیس و فرانسه پیمانى نهانى درباره تقسیم منطقه آسیایى ترکیه بستند که به نام «موافقت نامه سایکس - پیکو» خوانده شد و بر پایه آن قرار شد فلسطین زیر سرپرستى هیأتى بین المللى که شکل آن بعدها با توافق روسیه تزارى تعیین خواهد گشت، اداره شود. ولى بریتانیا از امضاى این پیمان، هدفى جز انجام یک مانور نداشت و همواره در پى آن بود که فرصتى به دست آورد و شانه از زیر بار تعهد خود خالى کند.
در دوم نوامبر 1917 انگلستان اعلامیه «بالفور» را که خواستار پایه گذارى «میهنى قومى» براى یهودیان بود، منتشر کرد.([8])
ایجاد «حکومت یهود» ابتدا به وسیله تئودور هرتسل، در سال 1896 طراحى شد و در پى برپایى اولین کنگره صهیونیستها در شهر «بال» سویس به سال 1897 نیز مفاد آن به تصویب رسید.
صهیونیستها با اشتیاق فراوان به کمک انگلیسى ها شتافتند و با حمایت بى دریغ از هدفهاى جنگى آنها در خاک فلسطین (در جنگ جهانى اول) سرانجام ارتش انگلیس را در این سرزمین به پیروزى رساندند.
«فلسطین به صورت یک موجودیت سیاسى و به نام یک دولت به سال 1948 و در پى برداشته شدن سرپرستى بریتانیا از آن از میان رفت. بر پایه قطعنامه شوراى امنیت سازمان ملل متحد، در بخشى از آن، دولتى به نام «اسرائیل» پایه گذارى شد. بازمانده فلسطین نزدیک 5/6 هزار کیلومتر مربع را ملک عبدالله بن حسین شریف هاشمى، پادشاه اردن ضمیمه کشور خود کرد.»([9])
فعالیتهاى استعمارگران انگلیس دیگر بار مردم مسلمان ایران را به خشم آورد. روز جمعه سى و یکم اردیبهشت 1327 آیت الله کاشانى و جناب نواب صفوى قطعنامه اى مبنى بر اظهار همدردى با عربهاى اهل فلسطین صادر نمودند. روزهاى بعد محلهایى براى نام نویسى داوطلبان جنگ با یهود در مراکز مختلف شهر افتتاح شد و پنج هزار نفر ثبت نام کردند. در پى ثبت نام مردم غیور ایران فدائیان اسلام اعلامیه اى صادر کردند و از دولت اجازه حرکت به سوى فلسطین خواستند.([10])
دولت که خود از سرسپردگان غرب است برنامه اعزام به فلسطین را لغو مى کند. چه او از پیش براى تأسیس دولت یهود افرادى چون سید ضیاء الدین طباطبایى را به کمک صهیونیستها فرستاده است.([11])
غرب براى از میان برداشتن نیروهاى فعال و مذهبى به رهبرى آیت الله کاشانى و نواب طرحى را پى مى ریزد و آن ترور شاه است. او که عنصرى غیر مفید شناخته شده است باید از میدان خارج شده، «على رضا» یا «رزم آرا» جاى او را بگیرد.
در روز 15 بهمن، شاه در دانشگاه به وسیله ناصر فخرآرایى (عضو جوانان حزب توده) مورد هدف قرار مى گیرد. تیرها از کنار لبش رد مى شوند و سرتیپ صفارى و سرتیپ اخترى، فخرآرایى را از بین مى برند.
صبح روز شانزدهم حزب توده منحل اعلام مى شود و کلوپ و باشگاهش و حزبش را چپاول مى کنند و به تاراج مى برند.
در شب 16 بهمن تانک به در خانه حضرت آیت الله کاشانى مى آید. ایشان را دستگیر نموده، به قلعه فلک الافلاک در خرم آباد مى فرستند. عده اى از روحانیان مبارز هم دستگیر مى گردند. سیّد عبدالحسین واحدى - فرد شماره دو فدائیان اسلام - از آن جمله است.
نواب چهل تن از لوستان و فدائیان اسلام را روانه قم مى کند تا با توسل به آیت الله بروجردى ایشان را آزاد کنند. موقعیتى حاصل نمى شود و منزل آیت الله بروجردى محاصره مى شود. بعد از ده روز از گذشت این ماجرا جریان فدائیان اسلام از خانه خارج شده، با یک اتوبوس راهى تهران مى شوند. در حسن آباد جلوِ آنها گرفته، همگى به زندان منتقل مى شوند. آیت الله کاشانى هم که در فلک الافلاک زندانى است، به لبنان تبعید مى گردد.
نامه هاى سرخ
دوره مجلس پانزدهم رو به اتمام است. دولت وقت استیضاح مى شود و از دزدى و چپاول اموال عمومى سخن به میان مى آید و مسائل شرکت نفت مطرح مى گردد. شاه در صدد بر مى آید متممى براى قانون اساسى نوشته شود که در آن سه اصل زیر بیاید:
1. نمایندگان مجلس فرماندهى کل قوا را در اختیار شاه قرار دهند.
2. مجلس سنا تأسیس گردد.
3. انحلال مجلسین در اختیار شاه باشد.
همچنین قرار بود «مذهب حقه جعفرى» الغا و از رسمیت بیفتد، که در این زمان جناب نواب پانزده نامه با جوهر قرمز به پانزده وکیل انتصابى (انتخابى - فرمایشى) نوشته، در آن مخالفت خود را اعلان مى دارد.
روزى که قرار است مجلس تشکیل گردد، جلسه اى بر قرار نمى شود و با بیست و چهار ساعت (48 ساعت) تأخیر این ماده از دستور جلسه حذف مى گردد.
به ترتیب، انتخابات مجلس سنا و ملى انجام مى شود. لیکن آراء ملت کنار نهاده مى شود و وکلاى دولتى به مجلس مى روند. این مسأله و تمامى مسائل دولتى با وزیر دربار وقت، هژیر بود. به همین علت او در روز جمعه دوازدهم محرم در مسجد سپهسالار به دست سید حسین امامى مورد حمله قرار مى گیرد و یک روز پس از واقعه چهاردهم آبان 1328 هجرى شمسى به هلاکت مى رسد. وى تبعید آیت الله کاشانى را خود برنامه ریزى کرده و دستور داده بود.
با اعدام انقلابى هژیر، تاریخ افتتاح مجلس سنا تغییر مى کند و انتخابات مجلس شوراى ملى که با تمهیدات وى صورت گرفته بود، از طرف رئیس انجمن نظارت باطل اعلام مى شود. شاه روحیه خود را باخته، با هواپیماى اختصاصى ترومن به سمت آمریکا پرواز مى کند.
سید حسین امامى دستگیر و پس از پنج روز به شهادت مى رسد. فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه اى از مقام شهید تجلیل به عمل مى آورند. انتخابات دوره شانزدهم مجلس برگزار مى گردد و آیت الله کاشانى با استقبال بى نظیرى به میهن اسلامى باز مى گردند.
تابوت
از مدتها پیش مقبره اى براى رضاخان ساخته شده بود ولى این ناآرامگاه همچنان خالى بود. دیکتاتور خارج از کشور مرده بود و فرزندش جرأت نداشت جسد وى را به ایران بازگرداند. یاد ستم رضاخانى حرکت امت اسلامى را توفنده تر مى ساخت.
بعد از تهیه مقدماتى شاه خواست جسد رضاخان را از مصر به ایران منتقل نماید و با برپایى مجالس و استقبال مردم همراه سازد. نواب صفوى از نقشه دولت آگاه مى شود و به قم رفته، بعد از درس آیت الله بروجردى در مدرسه فیضیه به سخنرانى مى پردازد. این شیوه تا روز دفن ادامه مى یابد. از آن رو آرزوى رژیم عملى نمى شود و دیکتاتور بى هیچ تشییعى دفن مى گردد.
ملى شدن صنعت نفت
خرداد 1329 على منصور بى هیچ مقدمه اى استعفا مى دهد و رزم آرا به نخست وزیرى مى رسد. وى مورد تأیید انگلیس و آمریکاست. آیت الله کاشانى این مسأله را در طى اعلامیه اى فاش مى سازد و لایحه «گس - گلشائیان» از طرف کمیسیون مجلس رد مى شود. آیت الله کاشانى طى بیانیه اى با تأکید بر ملى شدن صنعت نفت در سراسر کشور از مردم مى خواهد با پافشارى خویش طرفداران شرکت نفت را به اطاعت خود وادارند.
رزم آرا در نظر دارد نهضت ملى کردن صنعت نفت و مبارزات ضد استعمارى مردم را عقیم سازد. آیت الله کاشانى و جبهه ملى در از بین بردن رزم آرا وحدت نظر دارند. لذا با استمداد از فدائیان اسلام در صدد از بین بردن وى بر مى آیند. خلیل طهماسبى این مسئولیت را بر عهده مى گیرد. شاه این خبر را شنیده، خشنود مى شود. چه اینکه رزم آرا براى خود وى نیز خطرآفرین است. اطرافیان شاه به او مى فهمانند که ترور رزم آرا، حکم شمشیر دولبه را دارد که یک طرف آن متوجه رزم آرا و طرف دیگرش متوجه خود اوست. یعنى اگر رزم آرا زنده بماند، بهترین بهانه به دست او خواهد افتاد و تحت این عنوان تمام مخالفان و حتى خود شاه را از میدان بیرون خواهد کرد. به همین سبب نابود کردن رزم آرا به گونه اى دیگر طرح ریزى مى شود. یکى از گروهبانهاى ارتش در لباس غیر نظامى مأمور انجام کار مى گردد، که همواره با علم وزیر کار بلافاصله پشت سر رزم آرا حرکت کنند. او مأمور بود همین که طهماسبى مبادرت به تیراندازى کرد، با گلوله کلت وى (رزم آرا) را بکشد.
خلیل در مجلس ختم آیت الله فیض وى را مورد حمله قرار مى دهد و با گلوله گروهبان شاه رزم آرا از پاى در مى آید.([12])
قتل رزم آرا زنگ خطرى براى نمایندگان وابسته به انگلیس در مجلس شانزدهم است که مانع ملى شدن نفت بودند. فدائیان اسلام با از بین بردن رزم آرا، ملى شدن صنعت نفت را مى خواستند. اصلى که پس از بازگشت آیت الله کاشانى از تبعید، هرچه بیشتر روى آن تأکید مى شد.
فرداى روزى که رزم آرا کشته شد، کمیسیون نفت به اتفاق آرا، اصل ملى شدن نفت در سراسر کشور را مى پذیرد و ملت مسلمان ایران به آرزوى خویش نائل مى آیند.
منشور حکومت اسلامى
جناب نواب صفوى با تألیف کتابى تحت عنوان «جامعه و حکومت اسلامى» و انتشار آن در آبان سال 1329 روش صحیح حاکمیت را بیان مى دارد. او معتقد است جز با حرکت ریشه اى و تقویت فرهنگ اصیل اسلامى در جامعه با استکبار جهانى نمى توان مقابله کرد. این سید مجاهد به پیروى از نامه حضرت امیرالمؤمنین على(علیه السلام)به مالک اشتر، اصول سیاسى اسلام را به مردم بیان مى کند و به شاه و غاصبان حکومت هشدار مى دهد که در صورت اجراى نکردن دستورهاى اسلامى به دست فرزندان مقتدر و فداکار اسلام از بین خواهند رفت.
نواب صفوى در جهت نیل به حکومت اسلامى و استقرار مدینه قرآنى غدیر گام بر مى دارد و خود را به قالبهاى نظام مشروطه محدود نمى سازد. در این مسیر وى علاوه بر استادش در نجف اشرف (علامه امینى)، از حضرت امام خمینى در حوزه علمیه قم منشور حکومت اسلامى را فرا مى گیرد و بى محابا به برپایى آن نظام مقدس اقدام مى نماید.
نواب در زندان مصدق
تیرماه سال 1330 وقتى نواب از خانه یکى از افراد فدائیان اسلام خارج مى شود، از سوى مأموران آگاهى دستگیر و زندانى مى گردد. سیّد به خاطر سخنرانى دو سال پیش در آمل و شکستن شیشه مشروب فروشى به زندان مى افتد. این در حالى رخ مى دهد که مصدق نخست وزیر این دوره است.([13])
حقیقت این است که نواب صفوى خواستار اجراى احکام اسلامى و در مراحل بعد، تأسیس نظام اسلامى است لیکن مصدق و جبهه ملى موافق او نیست. پس از دستگیرى نواب (رهبر فدائیان اسلام) افرادى که پیش از وى دستگیر شده بودند، آزاد مى شوند. سیّد محمد واحدى از آن جمله است. واحدى نامه اى به مصدق نوشته، خواستار آزادى رهبر فدائیان اسلام مى گردد و با جواب نامساعد وى، در اواخر مرداد 1330 فدائیان اسلام اعلام برگزارى مراسم سخنرانى داده، در پى آن 38 نفر از آنها بازداشت و تبعید مى شوند. نواب صفوى با شنیدن این خبر اعتصاب غذا مى کند و آیت الله سیّد محمد تقى خوانسارى و آیت الله صدر طى نامه هاى جداگانه اى به آیت الله کاشانى و دادستان وقت آزادى رهبر فدائیان اسلام و تبعیدیها را خواستار مى شوند. پس از یکى دو روز تبعیدیها باز مى گردند و نواب پس سه ماه حبس در عصر مصدق آزاد مى گردد.
کنگره اسلامى
شب معراج رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)، 27 رجب 1350 ق. مطابق با 1931 م. است. از اندیشمندان اسلامى دورترین نقاط جهان دعوت به عمل آمده تا خشم امت اسلامى را در مورد انتقال اراضى مسلمانان به یهودیها به معرض نمایش گذارند و نظرات خویش را براى آزادى قدس بیان دارند.
یازدهم شهریور 1332 مجاهد نستوه دست به این سفر مقدس مى زند تا با حمایت از مردم مسلمان فلسطین، سیاست صهیونیستى انگلستان را محکوم سازد. مسیر حرکت نواب از ایران به بغداد و از آنجا به بیروت و بیت المقدس است. وى در اولین جلسه از جلسات شش روزه کنگره عظیم اسلامى با نطقهاى حماسى خویش به زبان عربى، فریاد بیدارباش سر مى دهد و زمانى که براى تماشاى بخش اشغالى قدس مى روند با لحنى آمرانه همراهان را به نماز مى خواند. نماز در مسجد مخروبه اى که در یک کیلومترى شهر قدس قرار دارد. وى مى گوید:
هرکس آماده شهادت است، همراه ما شود.
تمامى اعضا به امامت آن سید مجاهد نماز مى گزارند. سربازان اسرائیلى مسلح، دست روى ماشه مسلسلها، از کار سیّد در حیرت مى مانند. سید با این حرکت یادآور مى شود که براى آزادى قدس باید با پرچم سرخ شهادت به میدان رفت.
تابیکرانها
پس از پایان کنگره اسلامى، نماینده جمعیت اخوان المسلمین مصر با نواب صفوى آشنا مى شود و شیفته وى مى گردد و از او دعوت مى کند تا به سفر خویش ادامه داده، از مصر هم دیدن نماید. نداشتن امکانات مالى این سفر را به تعویق مى اندازد، تا حضرت علامه امینى زمینه سفر را آماده مى سازد.
دولت ژنرال نجیب بر سر کار است و در بین آنها بر سر قدرت بین نجیب و عبدالناصر کشمکش وجود دارد. در این حال دو جوان از جمعیت اخوان المسلمین به شهادت رسیده اند و از نواب دعوت مى شود تا در دانشگاه الازهر قاهره سخنرانى کند.
مأموران نظامى با شلیک تیر نظم مجلس را بر هم مى زنند و چند نفر پلیس نواب را تحت الحفظ به وزارت کشور مى برند و مورد بازجویى قرار مى دهند. سید مى گوید: در مصر باید احکام قرآن اجرا گردد. باید مصر وابستگى خود را قطع کند و کانال سوئز ملى شود.
دولت مصر جمعیت اخوان المسلمین را منحل اعلام مى کند و اخراج فورى نواب را صادر مى نماید امّا بعد دستور پذیرایى وى به حسن البائورى (وزیر اوقاف مصر) ابلاغ مى شود. نواب طى ملاقاتهایى با نجیب و جمال عبدالناصر، موقعیت اخوان المسلمین را براى تحکیم دولت انقلابى مصر یادآور مى شود.
دام اهریمن
بعد از رخداد 28 مرداد 1333، سه پیشنهاد از طرف شاه، توسط امام جمعه به نواب داده شد. وى صدهزار تومان وجه نقد به همراه داشت تا با قبول پیشنهاد به نواب دهد.
پیشنهادهاى اهریمنى شاه که براى به دام انداختن نواب چیده شده بود، عبارتند از:
1. در یکى از کشورهاى اسلامى به عنوان سفیر اعزام گردد.
2. منزلى براى وى در نظر گرفته شود و محل جلوس ایشان باشد و ماهى ده هزار تومان حق سفره پرداخت شود.
3. با همکارى شما یک حزب بزرگ اسلامى تشکیل شود و مخارج آن را دربار تأمین نماید.
نواب با کمال قاطعیت به امام جمعه مى گوید:
«خجالت نمى کشى مرا به درگاه معاویه دعوت مى کنى؟»!
امام جمعه وجه نقد را برداشته، به سرعت مى رود. پیش از آن براى رهبر فدائیان اسلام تولیت آستان قدس رضوى پیشنهاد شده و ایشان رد کرده بود.
پیمان شیطانى
پیمان شیطانى سنتو مسأله اى است که پس از آمـدن نـواب به ایـران پیش آمـده است. در این پیمان هشت ماده اى تلاش بر آن است تا امنـیت خاورمـیانه به سود امپـریالیزم آمـریکا و انـگلیس تضمین گردد و با خطر کمونیزم مقابله شود. در واقـع با وارد شـدن ایـران به این پیـمان، ایـران پایگاه نظامى آمریکا در منطقه شناخته خواهد شد. رهبر فدائیان اسلام با انتشار اعلامیه اى مخالفت خویش را ابلاغ کرد و گفت:
«مصلحت مسلمین دنیا پیوستن و تمایل به هیچ یک از دو بلوک نظامى جهان و پیمانهاى دفاعى نبوده، باید براى حفظ تعادل نیروهاى دنیا و استقرار صلح و امنیت یک اتحادیه دفاعى و نظامى مستقلى تشکیل دهند.»
بدین وسیله نواب آشکارا در مقابل آمریکا و مهره هاى دست نشانده آن قرار گرفت و به آنها اعلان جنگ داد. این زمانى است که وى به همراه یارانش در این حرکت الهى یکه تاز میدان نبرد با استکبار جهانى هستند.
اعدام انقلابى حسین علا، نخست وزیر و طرف ایرانى در انعقاد پیمان سنتو مورد نظر رهبر فدائیان اسلام بود. یاران بسیج مى شوند تا وى را قبل از خروج از ایران اعدام کنند. ذوالقدر در مسجد شاه و سید عبدالحسین واحدى در آبادان این مهم را بر عهده گرفتند. در این نبرد رهبر فدائیان اسلام و یاران ایثارگرش مى دانستند که با این اقدام مهر شهادت بر شناسنامه زندگى پربارشان خواهد خورد، از این رو مشتاقانه دست به این کار مى زدند. آنان کسانى بودند که سالها چوبه دار بر دوش خویش حمل مى نمودند و خونریز طلب مى کردند تا با شهادت، سعادت ابدى را در آغوش کشند و به لقاى محبوب رسند.
روز پنجشنبه 25/8/34 مجلس ترحیمى به مناسبت فوت مصطفى کاشانى فرزند ارشد آیت الله کاشانى در مسجد شاه منعقد بود. ساعت 45/3 بعد از ظهر حسین علا در مسجد حاضر شد. مظفر على ذوالقدر به وى حمله برد ولى بعد از شلیک تیرى، فشنگ دوم در لوله گیر کرد. وى تنها توانست علا را مجروح نماید و خودش به دست مأموران دستگیر شد.
رهبر فدائیان اسلام به همراه یارانش در منزل آیت الله طالقانى و پس از آن در خانه حمید ذوالقدر به سر مى برند. مأموران عصر چهارشنبه 1/9/1334 به منزل ذوالقدر وارد مى شوند و نواب صفوى و سید محمد واحدى را دستگیر مى کنند. حسین علا با جراحتى که دارد، راهى بغداد است. سید عبدالحسین واحدى و اسدالله خطیبى براى اعدام وى لحظه شمارى مى کنند تا در صورت عدم موفقیت ذوالقدر، وى را به هلاکت رسانند، لیکن در 1/9/34 شناسایى و دستگیر مى گردند. عبدالحسین واحدى در اتاق تیمور بختیار به دست وى به شهادت مى رسد و اعدام مهره استعمار با عدم موفقیت روبرو مى شود. همزمان با دستگیرى فدائیان اسلام، آیت الله کاشانى نیز بازداشت مى گردد.
نماز عشق
به او ندایى مى رسد که رفتنى است. وضوى عشق مى سازد و به نماز مى ایستد. نماز عشق. او به خون وضو مى سازد تا نماز عشق راست آید.
25 دى ماه 1334 بیدادگاه دژخیم به سید مجتبى نواب صفوى و سه یار فداکارش حکم اعدام مى دهد.([14]) آنان در 27 همان ماه مطابق با سالگرد شهادت صدیقه طاهره حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) به خیل شهدا مى پیوندند. وى به هنگام شهادت، در لحظه هاى آخر حیات با لحنى دلنواز آیاتى از قرآن کریم را تلاوت نموده، بانگ اذان سر مى دهد و نزدیکیهاى طلوع فجر به آسمانیان مى پیوندد. شهدا در مسگرآباد به خاک سپرده مى شوند. وقتى تصمیم گرفته مى شود تا آنجا پارک شهر شود شبانه از تهران به قم انتقال یافته و در «وادى الاسلام» جاى مى گیرند.
شهید نواب صفوى که در دى ماه 1326 با نیره السادات احتسام رضوى ازدواج کرده بود طى 8 سال زندگى با هم داراى سه فرزند دختر مى شوند، تولد فرزند سوم پس از شهادت اوست.
[1] - سیّد مجتبى نواب صفوى، اندیشه ها، مبارزات و شهادت او، سید حسین خوش نیت، ص14، انتشارات منشور برادرى, همزمان با اسلام زدایى رضاخان، حضرت آیت الله حائرى (قدس سره)، برخى از روحانیان شهرستانها و شاگردان درس خود را فرمود تا با استخدام در وزارت دادگسترى، مقام قضاوت را در دست روحانیت نگاه دارند، که پدر نواب صفوى یکى از آنهاست و شاید به اشاره آیت الله حائرى به این مهم اقدام کرده باشد.
[2] - ناگفته ها، خاطرات شهید حاج مهدى عراقى، موسسه خدمات فرهنگى رسا، ص20.
[3] - ر.ک: همان ص18, شهداى روحانیت شیعه، على ربّانى خلخالى، ج1، ص207.
[4] - ناگفته ها، ص21.
[5] - رجال آذربایجان، مهدى مجتهدى، چاپخانه نقش جهان، فروردین 1327، ص126 - 131 ىورسک ه ب »ن ارکفنشور ت نایخ و ت مدخ رد« ب اتک رد دمحا ل آ ل لاج نینچمه .422 و 322 و بازى اشاره کرده است. (ج 2، ص 35، 36، 157، 158)
[6] - ناگفته ها، ص25.
[7] - ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، استاد محمد تقى جعفرى، ج22، ص56.
[8] - تاریخ معاصر کشورهاى عربى، ترجمه، دکتر محمد حسین روحانى، ص79.
[9] - تاریخ معاصر کشورهاى عربى، ص79.
[10] - فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره 3 و 4، ص38.
[11] - ناگفته ها، ص18 و 33.
[12] - آیت الله کاشانى و دکتر بقایى معتقد بودند که رزم آرا توسط مأمور رژیم پهلوى به قتل رسیده است. رجوع کنید به: «اسرار قتل رزم آرا»، محمد ترکمان ص 30، 485 - 486.
[13] - در این دوره است که مصدق بر دست ثریا (زن دوم شاه) بوسه مى زند و حتى مشروبات الکلى ممنوع نمى شود.
[14] - آن سه تن عبارتند از: سیّد محمد واحدى، مظفر ذوالقدر و خلیل طهماسبى.
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه