13 مهر 1394, 13:51
آیت الله نجابت شیرازى در شرح گلشن راز مى نویسد:
«حاج شیخ على قمى([28]) ـ که رضوان خدا بر او باد ـ در مقدس بودن، نمره یک بود و همه در تقدّس او متفق الکلمه بودند. آقا شیخ مجتبى لنکرانى یک زمانى براى بنده نقل کرد که شیخ على قمى با پدر من همدرس بود. آن دو از خوش پوش هاى حوزه نجف محسوب مى شدند. یعنى بهترین لباس ها را این ها مى پوشیدند. چون درسشان هم خیلى خوب بود، در حوزه نجف مشار الیه([29]) بودند که درس را خوب مى فهمند. به هیچ کس هم اعتنایى نمى کردند. یک روز آخوند ملاحسینقلى ـ رضوان الله تعالى علیه ـ در صحن نشسته بود. در این اثناء، آقا شیخ على قمى از در قبله وارد حرم مى شود. چشم مبارک آخوند ملاحسینقلى به او مى افتد، شیخ على به سر مى دود تا مى آید پهلوى آقا. آخوند ملاحسینقلى یک دقیقه در گوش او صحبت مى کند. چه گفت؟ خدا مى داند دیگران هم نفهمیدند. شیخ على قمى عقب عقب بر مى گردد مى رود. با فاصله اندکى، تمام لباس هایش را عوض مى کند، توى درس هم قفل مى زند به دهنش، یعنى این لذت سخن گفتن در درس از سرش پریده بود، لذت لباس هاى پاک و پاکیزه و گران قیمت از سرش پریده بود، تا آخر عمرش که او را مى دیدیم، تمام لباس هایش کرباس بود.
چو خورشید جهان بنمایدت چهر *** نماند نور ناهید و مه و مهر»([30])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان