13 مهر 1394, 13:51
جلوه هاى تربیتى
ازابى محمد مهلبى، وزیر بهاءالدّوله نقل کردهاند که مىگفت:
روزى به من خبر رسید خداوند به سید رضى پسرى عنایت کرده است. فرصت را غنیمت شمردم و خواستم به بهانه این مولود صلهاى به سید رضى بدهم. به غلامان دستور دادم طبقى حاضر کردند و دو هزار دینار بر طبق گذاشتم و به رسم چشم روشنى و هدیه برایش فرستادم.
سید قبول نکرده و پیغام داده بود که: لابد وزیر مىدانند و اگر مطلع نیستند، بدانند که من از کسى صله قبول نمىکنم.
به امید اینکه اصرارم ثمر بخشد دوباره طبق پر سیم و زر را فرستادم و گفتم: این هدیه ناچیز را قبول بفرمایید و به قابلهها بدهید.
او آنها را دوباره پس فرستاد و جواب داد: قابلهها غریبه نیستند و رسم ما بر این نیست که بیگانگان به خانه ما رفت و آمد داشته باشند. آنها از بستگان خودمان مىباشند و چیزى هم نمىپذیرند.
براى بار سوم طبق را فرستادم و گفتم: حال که خود قبول نمىکنید بین طلبههایى که پیش شما درس مىخوانند تقسیم کنید. چون طبق را آوردند استاد در حضور طلبهها فرمود: طلبهها خودشان حاضرند! بعد رو کرد به شاگردان و گفت: هر کس به این پولها محتاج است بردارد.
در این هنگام یکى از آنان برخاست دینارى (طلا) برداشت و قسمتى از آن را قیچى کرد و بقیه را سر جایش گذاشت. دیگر طلبهها هم چیزى بر نداشتند.
شریف رضى از آن طلبه پرسید: براى چه این مقدار برداشتى؟!
وى گفت: شب گذشته هنگام مطالعه روغن چراغ تمام شد، خادم نبود که از انبار مدرسه روغن بدهد، از فلان بقال مقدارى روغن چراغ نسیه کردهام. حالا این قطعه طلا را برداشتم تا قرض خود را اداء کنم!
سید رضى تا این سخن بشنید دستور داد به عدد طلاّب کلید ساختند تا هرکس چیزى لازم داشت کلید انبار را همراه داشته باشد.
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان