13 مهر 1394, 13:51
سیّد محمّدتقى حکیم از پدرش سیّد على اصغر حکیم ـ از استادان علاّمه محمّدتقى شوشترى ـ و او هم از پدرش حاج آقا حسین حکیم فرزند حاج سیّد على شوشترى نقل کرده اند که:
حاج سیّد حسین حکیم سفرى به نجف و نزد پدر بزرگوارش مى کند و پدر به او مى گوید: شما به شوشتر برو که اگر بیمارى را از مرگ نجات دهى، ارزشش بیش از آن است که در نجف بمانى و به زیارت بروى. مى توانى از راه دور هم زیارت بخوانى. شما باید بروى و به مردم خدمت کنى.
نوشته اند که «وفایى» ـ شاگرد سیّد على شوشترى ـ هنگام وفات حاج سیّد على بالاى سر آن بزرگوار بود. سیّد على به ایشان وصیّت کرد که پس از مرگِ من پسرم سیّد حسین به نجف مى آید و پس از مراسم تشییع و تدفین تصمیم مى گیرد که در نجف بماندولى تو او را منصرف کن و نگذار در اینجا بماند. او را راهى شهر و دیار شوشتر کن.
وفایى مى گوید، همین طور هم شد. من به پسر حاج سیّد على گفتم: پدرت وصیّت کرده که در نجف نمانى و به شوشتر باز گردى.([30])
ایشان نیز به وصیّت پدر عمل کرد و به شوشتر بازگشت و مشغول خدمت به مردم شد. ظاهراً در همان جاست که مکاشفه اى براى ایشان رخ مى دهد که به نقل آن مى پردازیم.
حاج سیّد حسین حکیم مى گوید:
بعد از ظهر روز جمعه اى که براى خواندن زیارت عاشورا به پشت بام خانه رفته بودم. پس از تمام شدن زیارت عاشورا ناگهان دیدم فردى که مدّت ها در منزل ما خدمتگزار بود و وفات یافته بود. گویا در هوا در حال حرکت است و به طرف من مى آید، نزدیک شد و نزد من فرود آمد. سلام کرد، جوابش را دادم.
گفتم: فلانى از کجا مى آیى؟ گفت: از نجف (ایشان در نجف مدفون بود)
گفتم: از آنجا چه خبر دارى؟ خیلى خوش آمدى، از پدرم چه خبر؟
گفت: حالش خیلى خوب است! نگران مباش! مقامش بسیار عالى و ارزنده است.
گفتم: شیخ انصارى چطور است؟
گفت: شیخ انصارى هم خوب است.
گفتم: مقام پدر من بالاتر است یا شیخ انصارى؟
گفت: من نمى دانم، شیخ انصارى خیلى مقام دارد، پدرت هم مقام دارد.
این سخن را گفت و از من دور شد و رفت.([31])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان