13 مهر 1394, 13:51
یک قرص نان
از حاجى میرزا خلیل نقل شده که من در علم طب چندان درس نخوانده بودم. همه این مهارت و بصیرت از برکت دادن یک قرص نان بود و داستان آن بدین صورت بود که من در ایّام جوانى به قصد زیارت کریمه اهل بیت حضرت معصومه(علیها السلام) به قم مشرف شدم. در آن زمان در شهر قم و در شهرهاى دیگر ایران گرانى سختى به وجود آمده بود به طورى که نان به زحمت به دست مى آمد و این وضعیت نتیجه جنگ بین دولت ایران و روس بود. علّتش هم این بود که اسیران زیادى از زن و مرد، بزرگ و کوچک وارد کشور و در شهرهاى مختلف متفرق شده بودند. من در یکى از حجره هاى دارالشّفاء ـ که عمارتى است در زیر مدرسه متّصل به صحن شریف و در آن حجراتى بود که افراد غریب در آن جا منزل مى کردند ـ منزل کرده بودم. روزى به بازار رفتم و با رنج فراوان نانى بدست آوردم. در بین راه به زنى از اسیران نصارا رسیدم که طفلى در بغل داشت و از گرسنگى صورتش زرد شده بود. همین که او نان را در دست من دید گفت: شما مسلمانان رحم ندارید! خلق را اسیر مى گیرید و گرسنه نگه مى دارید! من دلم به حالش سوخت و نانى را که در دست داشتم به او دادم. یک شبانه روز را با گرسنگى سپرى کردم. تنها در منزل نشسته بودم که ناگهان مردى داخل حجره شد و گفت: بى بىِ من از درد رنج مى برد و بى طاقت افتاده، اگر دکترى سراغ دارى به من بگو تا علاجش را بپرسم؟ یک دفعه به او گفتم: فلان چیز خوب است. او گمان کرد من پزشک هستم. بنابراین فوراً برگشت و دارویى را که من گفته بودم به مریض خوراند و در کمال تعجّب مریض فوراً خوب شد.
بعد از این قضیه او با جمعى سراغم آمدند و از من تشکر کردند. خبر معالجه من منتشر شد و از هر جا ]براى معالجه[ به من هجوم آوردند. من با مراجعه به کتاب هاى طب قدیم به تهران مراجعه کردم و در اندک زمانى معروف و مشهور شدم و اسمم در زمره استادان طب ثبت شد و همه این قضایا در اثر ایثار یک قرص نان بود.([5])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان