گفتگو با دکتر سیدهادی معتمدی/ آناهیتا اسفندیاری
چه بسیار حلاجها بر دار کردند به جرم او و چه بسیار مجنونها که جان دادند با زمزمه اش و چه بسیار فرهادها در گور شدند از ترس فقدانش و چه بسیار زلیخاها پشت به دنیا کردند از غمش و چه بسیار شیرینها به خواب ابدی رفتند با بیدادش و این طبیعت شگفت انگیز او بود که پود سرنوشت وفادارترین پیروانش را با تار رنج گره زند بر دار زمان.
اما ماجرای عشاق و عارفان، فقط یک وجه از منشور عشق است و از آنجا که این واژه در کلام، دلدادگی به موجودی دیگر تعریف میشود که در نوع آن موجود محدودیتی وجود ندارد معنی اش چنان گسترده میشود که هم برای بیان شیفتگی به پرودگار به کار میآید و هم برای وصف دل باختن زن و مرد به یکدیگر، هم مهر بیدریغ مادرانه و هم علاقه به هدف یا شییی مادی.
اما ما فقط یک قطره از اقیانوس عشق را برگزیدیم و محور اصلی گفتگوی مان را با سیدهادی معتمدی، روانپزشک، آسیبشناس اجتماعی و استاد دانشگاه، بر عامیانهترین معنای عشق یعنی علاقه دو جنس مخالف به هم قرار دادیم.
برخی عشق به جنس مخالف را پلی به سوی عشق الهی میدانند. گروهی میگویند عاشقی نوعی ناهنجاری روحی است یا طغیان احساسات یا تغییرات هورمونی یا هرج و مرج یا جنون موقت، شما کدام تعریف را میپسندید؟
پیش از آن که برای این گفتگو دعوتم کنید گمان میکردم از عشق خیلی میدانم اما زمانی که مطالعه ام را درباره اش آغاز کردم هرچه بیشتر خواندم فهمیدم دانستههای ما از عشق تا چه حد محدود و ناچیز است و تعاریف از آن متفاوت و حوزهاش گسترده.
من بار دیگر بر نکتهای که شما مطرح کردید تاکید میکنم که عشق مورد بحث ما درباره رابطه عاطفی میان دو جنس مخالف است و از عشق آسمانی و کمال جویانه به سمت حضرت دوست که عرفا دلیل آفرینش و حرکت کائنات میدانندش قدری فاصله میگیرد.
تعریف من از عشق زمینی، به تعریف یونگ روانشناس و متفکر سوئیسی نزدیک است که بر اساس آن عشق پاسخ به نیاز است و زن و مرد عاشق نمیشود مگر این که بخواهند چیزی به دست آورد.
عشق با شناسنامه چقدر ارتباط دارد؟ انسان در هر سنی نیازهایی دارد اما در هر سنی عاشق نمیشود.
عاشق شدن به هورمونهای جنسی که در سنی خاص ترشح میشوند هم نیاز دارد در سنین پایینتر انرژی انسان صرفا بر کشف استعدادها و خلاقیتهایش متمرکز شده است. عشق زمانی رخ میدهد که بلوغ روحی و رشد جسمی همزمان شده باشند.
بین عشق زمینی، احساسات و رابطه جنسی چنان ارتباط عمیقی وجود دارد که اگر بخواهیم آنها را تک تک و بدون در نظر گرفتن ارتباط شان تحلیل کنیم این نوع عشق را به مفهومی کاملا غیر زمینی تبدیل کردهایم و صرفا آسمانی میشود و اگر هم فقط ارتباط جنسی را در نظر بگیریم به تفکر غربی از عشق نزدیک میشویم که اشکال دارد.
ما ازدواج نمیکنیم که صرفا با کلمات و احساسات با طرف مقابل ارتباط برقرار کنیم و مسلما در ذهن مان نیازجنسی هم شکل گرفته است. میل به برقراری رابطه جنسی میلی غریزی است و در آن زمان عشق پدیدار میشود.
گمان میکنید پدیدار شدن عشق پس از برقراری این ارتباط رخ میدهد؟
من میگویم به دنبال تفکر رابطه جنسی، عشق هم بوجود میآید. انسانها ابتدا باید با ظاهر یک فرد ارتباط برقرار کنند این ارتباط از میل جنسی نشات میگیرد. پس از آن، به مرور زمان عاشق میشوند و در جهتی درست، این عاشقی به ازدواج منجر میشود و ارتباط جسم آدمها هم با یکدیگر آغاز میشود و ادامه پیدا میکند.
آنچه پس از ارتباط جنسی یک انسان با انسانی دیگر از احساسات و عواطف شان نسبت به هم باقی میماند همان عشق واقعی است همان نیرویی که هر دو طرف را وادار میکند برای خوشبختی هم تلاش کنند.
تکلیف عاشقی در نگاه اول چه میشود؟
عاشقی در نگاه اول دست کم در بحث زمینی معنی ندارد.
ولی این اتفاق میافتد و آدمهایی ممکن است در نگاه اول عاشق هم شوند.
نه درست نیست. چیزی که در نگاه اول دو نفر را به هم جذب میکند کشش جنسی و در عین حال علاقه ذاتی به موجودی از جنس دیگر است.
در لحظه کشش انسان ناگهان فردی را میبیند که ناخودآگاهش، در ظاهر او تجلی پیدا کرده است. همه تصوراتی که در طول سالها در ذهن یک فرد نسبت به جنس مخالف ساخته و پرورانده شده است، در ظاهر انسانی دیگر دیده میشود.
پس نگاه اول ما به طرف مقابل نگاه عاشقانه نیست. عشق به دنبال معرفت و شناخت از طرف مقابل میآید. به این حدیث قدسی درباره عشق ورزیدن به پروردگار توجه کنید «من طلبنی، وجدنی و من وجدنی، عرفنی و من عرفنی، احبنی و من احبنی، عشقنی و من عشقنی، عشقته و من عشقته، قتلته و من قتلته، فعلی دیته و من علی دیته، فانا دیته» یعنی « آنکس که مرا طلب کند، مییابد، آنکس که مرا یافت، میشناسد، آنکس که مرا شناخت، دوستم میدارد، آنکس که دوستم داشت، به من عشق میورزد، آنکس که مرا عشق ورزید، من نیز به او عشق میورزم، آنکس که به او عشق ورزیدم، میکشم او را، آنکس را که بکشم، خونبهایش بر من واجب است، آنکس که خونبهایش بر من واجب است، پس من خونبهایش هستم.»
از دیدگاه من عشق انسانی هم میتواند چنینی الگویی داشته باشد. به هر حال نشانههایی از عشق الهی در عشق زمینی هم وجود دارد.
آیا عاشقی زنها و مردها با هم فرق دارد؟ اینکه گفته میشود مردان از یک سیارهاند و زنان از سیارهای دیگر یا این که زنان با گوشهای شان عاشق میشوند و مردان با چشمهای شان، واقعیت دارد؟
بله با هم متفاوتند. از دیدگاه روانشناسان زنها در عاشقی بیشتر به احساسات و عواطف اهمیت میدهند اما برای مردان ارتباط جنسی هم مهم است. اما شواهد زیادی هم وجود دارد که ثابت میکند همیشه مردان و زنان از این قوانین طبعیت نمیکنند.
ممکن است زنی عاشق مردی بسیار بزرگتر از خودش شود اما یک مرد به ندرت امکان دارد با زنی بسیار مسنتر از خودش ازدواج کند. دلیل این تفاوت هم به متفاوت بودن نوع عاشقی زنها و مردها برمی گردد؟
زنان مسن نمیتوانند حامیان خوبی باشند و به شدت با مشکلات گوناگون درگیرند این موضوع در کنار موارد دیگری مانند نوع نگاه مردان به عشق که در سوال پیش به آن اشاره کردیم باعث میشود مردان کمتر عاشق زنان مسن شوند اما زنها به برطرف شدن نیازهای روحی شان در ارتباط عاشقانه بیشتر اهمیت میدهند و مردان مسن بهتر میتوانند نیاز ذاتی زنان برای حمایت روحی را برآورده کنند.
من این نوع ازدواجها را تایید نمیکنم و فکر میکنم بهتر است به مردان جوان برای رفتار با زنان آموزش داده شود البته همیشه استثناءهایی وجود دارد و شاید ازدواجی با اختلاف سنی زیاد هم سرانجامی خوش داشته باشد.
شما عشق را رابطهای میان فردی برای رفع نیازهای روحی و جسمی آدمها معرفی کردید، نیازها و رفع آنها انگیزه زیستن و تلاش ما هستند، به نظرتان رفع ناگهانی همه نیازها نوعی حس پوچی و بیانگیزگی به فرد تزریق نمیکند؟
زمانی این بحث معنی پیدا میکند که شما عشق را پدیدهای راکد بدانید اماعشق یک فرایند پویاست که هر روز نو میشود. ما پیر میشویم اما عشق پیر نمیشود و حتی پیری ما را میدزد. عشق چلوکباب نیست که تمام شود. رودخانهای نیست که به واسطه چشیدن آن خشک شود! شما فکر میکنید وقتی عاشق و معشوق به هم برسند قرار است تا پایان عمر بنشینند و به هم نگاه کنند؟ نه این طور نیست مسلما عشق شرایطی برای پیشرفت و تعالی آنها را فراهم میکند.
آیا عشق پدیدهای ناگزیر است و برای هر انسان سالمی رخ میدهد؟
به شعر مولوی استناد میکنم که میگوید «ای خدا از عشق رقصان کن مرا /گر نرقصیدم تو درمان کن مرا» البته منظورشاعر عشق الهی است اما این درباره عشق زمینی مصداق هم دارد. از دیدگاه مولوی اگر کسی عاشق نباشد مریض است. عشق نیازی مبرم همگانی و حیاتی است و نبودنش ما را به تباهی و نیستی میکشاند.
به همین خاطر است که حضرت رسول میفرمایند «زمین زیر پای فرد مجرد میلرزد.» این حدیث نشان میدهد فرد مجرد و بیعشق در معرض خطر و ناقص است.
عشق در درمان بیماریهای روانی هم تاثیری دارد؟
به قول رنه آلن ده روانپزشک فرانسوی که درباره عشق بسیار پژوهش کرده است، کنشهای روانی ما را تعدیل میکند. عاشق باشرف، لطیف، راستگو و حساس میشود.
به نظر میآید انسانها بیش از آن که به معشوق دل بسپارند، عاشق مسئله عشقند. شما هم موافقید؟
علاقه به مسئله عشق طبیعی است چون دنیا بر اساس عشق آفریده شده است. عاشق شدن، کاری الهی است. بیعشق قلب تهی میشود. ما عشق را میپسندیم چون در ما هیجان و حرکت ایجاد میکند. عشق با این تعریف در درون انسان، عشق به خود هم هست. عشق یعنی جاودانگی.
برخی میگویند عشق گذشتن از مرزهای خود است و شما میگویید عشق پاسخ دادن به نیازهاست این دو تعریف متضاد هم نیستند؟
این معجزه عشق است که در تضاد نهفته است.ما برای از خودگذشتن باید به تکامل برسیم و برای متکامل شدن باید به نیازهایی پاسخ گوییم.
کدام دسته از مردم عاشق نمیشوند؟
عاشق شدن به خیلی چیزها بستگی دارد. ما در طول عاشقی صفات منفی مان را اصلاح میکنیم. اخلاق مان را تغییر میدهیم و احساس مسئولیت میکنیم همین مسائل باعث میشود شخصیتهای ضد اجتماعی نتوانند عاشق شوند چون نمیتوانند قول بدهند یا به تعهداتشان عمل کنند. گروه دوم اسکیزوئیدها هستند که قادر به عشق ورزیدن نیستند چراکه هستهای به نام صمیمیت در آنها شکل نگرفته است. وابستههای شدید به مادر هم قدرت عاشقی ندارند. افسردهها در عاشقی معمولاً موفق عمل نمیکنند. وسواسیها هم گرچه میتوانند عاشق میشوند اما آن قدر به جزئیات و مسائل کماهمیت توجه میکنند که فرصتی برای عاشقی ندارند، عاشقی به فرصت نیاز دارد، فرصتی برای بوییدن و شنیدن و دیدن معشوق، فرصتی برای درک طرف مقابل.
عشق را چه طور باید بیدار کرد؟
یادگیری اش سخت نیست.باید خودمان را نسبت به زیباییهایی که به آنها عادت کرده ایم، حساس کنیم. عشق را میان کتابهای قطور پیدا نمیکنید. عشق را باید از بوییدن نان سنگک تازه در نانوایی شروعش کنیم، از بوسیدن کاکل یک کودک، تماشای همسرمان در آشپزخانه، گوش کردن به آهنگی قدیمی و تماشای خودمان در آیینه. بترسید از این که به مرگ برسید بیآن که عاشقی را تجربه کرده باشید.
آنچه گفتید آموزههایی برای یادگیری دوست داشتن است، نه عشق.
زمانی که دکتر شریعتی تفاوت دوست داشتن و عشق را مطرح کردند معنای عشق در جامعه ما به سرعت در حال حرکت به سمت رابطه جنسی بود و ایشان با این روش راه افراط و تفریط را بستند.
اما امروز به نظر میآید بتوانیم این تعریف را هم ارائه بدهیم که دین چیزی جز دوست داشتن نیست و زندگی چیزی جز دین نیست پس همه چیز در زندگی، با دوست داشتن مرتبط است و این معنی چنان فراگیر است که عشق هم جزء کوچکی از آن به حساب میآید.
چقدربه این باور که هر آدمی فقط نیمهای مشخص دارد که فقط باید او را پیدا کند و به او عشق بورزد اعتقاد دارید؟
چندان به آن اعتقادی ندارم. بر اساس احادیث فرشتگان عقل بیشهوتند و حیوانات، شهوت بیعقل اما انسان صاحب اختیار است و حدی میان عقل و شهوت.
نیمه گمشده ما، یک زن یا مرد نیست تا پیدایش کنیم. نیمه گمشده ما در درون مان نهفته است و در فرایند تکاملمان که به واسطه همین اختیاررخ میدهد، پدیدار میشود. وقتی به درکی کامل از خودمان برسیم عشق کامل هم به ما رو میکند.
شما گفتید انسانهای سالم عاشق میشوند پس وقتی ازدواجی بیعشق رخ میدهد آیا احتمال سر برآوردن عشقی بیازدواج وجود دارد؟
اگر عشق حتی پس از ازدواج هم بین دو همسر زاده نشود آن وقت احتمال عدم وفاداری زیاد میشود.
چرا برخی عشقها مثل عشق شاهرخ و سمیه به جنایت کشیده میشوند؟
وقتی تکهای از پازل عاشقی اشتباه جا بخورد و در محل واقعی اش قرار نگیرد، وقتی عشق فقط به نیازی لحظهای پاسخ بدهد اما به تکامل و تغییر منتهی نشود، وقتی معشوق اشتباه انتخاب شده باشد، آن وقت عشق به جای صعود، سقوط میشود.
عشق درد است یا درمان؟
عشق درمان است و دردی که ایجاد میکند هم یکجور درمان است و خدا کند دلی بیدرد نباشد. «مرد را دردی اگر باشد خوش است/ درد بیدردی علاجش آتش است.»
شما هم شنیدهاید که میگویند وصل پایان عشق است و شاید اگر فرهاد به شیرین رسیده بود عشقش ورد زبانها نمیشد؟
اما من اعتقاد دارم اگر فرهاد به شیرین میرسید بیستون امروز با شکوه بود. عشق تمامشدنی نیست.