كلمات كليدي : مكتب نئوكلاسيك، مكتب كلاسيك، نهائيون (مارژيناليست ها)، عقايد نئوكلاسيك ها، مكتب اتريش، مكتب سوئد، مكتب لوزان
نویسنده : فريد اسماعيليان
مکتب نئوکلاسیک یا ماژینالیسم، یکی از مکاتب اقتصادی است که با پایهقرار دادن نظریات کلاسیکها، اقتصاد را از سطح کلان به سطح خرد کشید و رفتار فرد و بنگاه تولیدی را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد؛ از طرف دیگر هر دو طرف عرضه و تقاضا را در تجزیه و تحلیل اقتصادی داخل کرد.
بین 15 تا 20 سال اوایل دهههای 1870 و 1880 و بهوجود آمدن مشکلات و حتی بحرانهایی در اوضاع زندگی اجتماعی-اقتصادی مردم، بهویژه در جوامع سرمایهداری، وجود فقر و اختلاف طبقاتی، شکلگیری کارتلها و تراستها و حاکمیت آنها بر اقتصاد و اجتماع، فقدان یک سیستم حمایتی از کارگران و بسیاری از مشکلات دیگر، همگی حکایت از این امر داشتند که با وجودی که حدود یکصد سال از انقلاب صنعتی و اجرای راه حلهای کلاسیک میگذشت، هنوز بسیاری از مشکلات، حل نشده باقی مانده بود. از همینرو زمینههای شکلگیری انقلاب نهاییگرایی بهوجود آمد. بیثباتی مالی کشورهای اروپایی و دیگر کشورهای سرمایهداری از دیگر مسائل و مشکلات این دهه بود؛ بهطوریکه در خلال بیست سال (1873-1893) بیش از چهار بحران اقتصادی و مالی در آن کشورها بهوقوع پیوست.[1]
بعد از انتشار کتاب "اصول اقتصاد سیاسی" جان استوارت میل (John Stuart Mill: 1806-1873 ) در سال 1848میلادی، تجزیه و تحلیل اقتصادی برای مدت بیست سال رونقی نداشت؛ تا اینکه در سال 1870 ویلیام استنلی جونز (William Stanley Jevons: 1835-1882) که در دانشگاه لندن بهعنوان دانشجوی دوره فوق لیسانس در رشته اقتصاد مشغول تحصیل بود، در سن بیست و چهار سالگی، اصل فایده یا مطلوبیّت را در تجزیه و تحلیل اقتصادی خود بهکار برد. جونز در سال 1871، کتابی تحت عنوان "نظریه اقتصاد سیاسی" منتشر کرد. هدف او از انتشار این کتاب تجدید نظر در اصول اقتصادی مکتب کلاسیک با استفاده از مفهوم مطلوبیت نهایی و ریاضیات مربوط به آن بود. در همان زمان، اقتصاددان دیگری بهنام کارل منگر (Carl Menger: 1840-1921) در اتریش و بر همان اساس، علم اقتصاد را مورد بررسی قرار داد و سرانجام در سال 1874 یک اقتصاددان فرانسوی بهنام لئون والراس (Léon Walras: 1834-1910 ) در سوئیس افکار علمی جونز و منگر را به محافل اقتصادی آن کشور معرفی نمود. این سه دانشمند، بنیانگذار مکتبی هستند که در تاریخ عقاید اقتصادی به دو صورت نامگذاری شده است:
نئوکلاسیک؛ نام مکتب نئوکلاسیک به این دلیل به آنها داده شده که نهایتا به نتایج کلاسیکها رسیدند و بهنوعی عقاید آنها را احیا کردند و در واقع نظریهشان زاییده افکار کلاسیکهاست، به آنها داده شده است.
نهائیون؛ مکتب نهائیون (مارژینالیستها) نیز به این علت به آنها اطلاق شده که اصل مطلوبیت نهایی، مورد توجّه و کاربرد تحلیلگران این مکتب اقتصادی بوده است. از اینرو، افکار این اقتصاددانان در تاریخ عقاید اقتصادی "انقلاب نهائیون" نامگذاری شده است.[2]
کلاسیکها و نئوکلاسیکها
نئوکلاسیکها (که در واقع قرائت تکاملی نهائیون محسوب میشوند)، با وجود داشتن تفاوتهایی با اندیشه کلاسیک، بسیاری از پایههای فکری آنرا حفظ کردند.[3] بازارهای رقابتی، نفع شخصی عوامل اقتصادی، اقتصاد غیرمتمرکز و دست نامرئی، مفاهیمی بود که در اقتصاد اثباتی، از طرحشان اجتناب میشد و نئوکلاسیکها وامدار کلاسیکها بودند.[4] معروف است که مارشال عنوان نئوکلاسیک را به این خاطر وضع نمود که پیوند ناگسستنی مکتب جدید (مکتب نئوکلاسیک) با اقتصاد کلاسیک را نشان میدهد. اما پذیرش این امر، با دشواریهایی روبرو است. یکی از دشواریها از جنبه روششناختی است. زیرا عقاید کلاسیکها تقریبا از نوعی متدولوژی کلانگرایانه برخوردار است. تولید و توزیع، براساس طبقات اجتماعی مطرح است و در آن، نظریه ارزش مبتنی بر هزینه تولید است. اما نظریه نئوکلاسیک و نهاییگری با نظریه تعادل عمومی گره میخورد و براساس عقلانیت (در مفاد مطلوبیتگرایی) و انتخاب فرد مطرح است. گذشته از این، در فرآیند یادشده حتی نام علم اقتصاد نیز تغییر کرد. به بیان دیگر، از ابتداییترین عقاید کلاسیک تا سال 1789،برای علم اقتصاد از اصطلاح اقتصاد سیاسی استفاده میشد. اما از آن به بعد و از زمان اندیشه نئوکلاسیک، واژه علم اقتصاد بهکار برده شد.[5]
نهائیون (مارژینالیستها) و نئوکلاسیکها[6]
در متون اقتصادی از نهائیون و نئوکلاسیکها تحت عنوان یک مکتب واحد یاد میشود. نئوکلاسیکها اندیشه تکامل یافته نهائیون هستند. اما از جمله تفاوتهایی که بین نظریات نهائیون اولیه و نئوکلاسیکها وجود داشت میتوان به این موارد اشاره کرد:
1) تفکرات نئوکلاسیک برای مشخص کردن قیمت بازاری کالاها، خدمات و منابع بر روی عرضه و تقاضا، هر دو تأکید داشته در حالیکه مارژینالیستهای اولیه تنها بر روی تقاضا تأکید داشتند.
2) اقتصاددانان نئوکلاسیک، نقش زیادی را برای پول در اقتصاد (بیش از عقیده مارژینالیستها) قائل بودند.
3) اقتصاددانان نئوکلاسیک، تجزیه و تحلیل نهایی را به ساختار بازارهای فراتر از رقابت کامل بسط و گسترش دادند.
مهمترین آرا و عقاید مکتب نئوکلاسیک
1. اصل نهایی یا حدی؛ نئوکلاسیکها اصل نهایی یا حدی را که ریکاردو (David Ricardo: 1772-1823) در نظریه رانت خود بسط داده است؛ به تمام نظریه اقتصاد تعمیم دادهاند.
2. تأکید بر اقتصاد خرد؛ در این مکتب، بهجای توجّه به اقتصاد در سطح کل، فرد و واحدهای تولیدی، کانون توجه نهاییگرایان است. نهائیون به تصمیمات فردی، شرایط بازار، محصول واحدهای تولید و اینگونه مسائل توجه دارند.
3. تأکید بر شرط رقابت کامل؛ نئوکلاسیکها تجزیه و تحلیل خود را براساس فرض رقابت کامل قرار دادهاند. بنابراین فرض میشود واحدهای تولیدی، کوچک، خریداران، گوناگون، فروشندگان، زیاد، کالاها، همگن و قیمتها، یکنواخت هستند.
4. نظریه قیمت، نشأت گرفته از تقاضا؛ نئوکلاسیکها، تقاضا را نیروی اولیه و اصلی در مشخص کردن قیمتها بهحساب میآورند. این فرض در مقابل اقتصاددانان کلاسیک، که عرضه را بهعنوان تعیینکننده اصلی ارزش مبادله میدانستند، قرار دارد.
5. تأکید بر مطلوبیت ذهنی؛ از نظر نئوکلاسیکها، تقاضا به مطلوبیت نهایی که یک پدیده ذهنی است، بستگی دارد. هدف آنها ساختن نظریهای بود که پیشبینی کند، چگونه افراد با دنبالهروی از منافع شخصی خود، رفتار خود را در بازارها تنظیم کرده و در نتیجه، باعث دستیابی به دستاورد بهینه در اقتصاد خواهند شد.
6. روش تعادلی؛ نئوکلاسیکها بر این باورند که نیروهای اقتصاد، عموما بهسمت تعادل تمایل دارند؛ که در حقیقت، ایجاد تعادل بهوسیله عملکرد نیروهای مخالف بهوجود خواهد آمد.[7]
7. رفتار اقتصادی عقلایی؛ نئوکلاسیکها فرض میکنند که مردم در ایجاد و برقراری توازن بین آسایش و رنج، اندازهگیری مطلوبیت نهایی کالاهای مختلف و در توازن و تعادل بین نیازهای حال در مقابل نیازهای آینده، عقلایی عمل میکنند. از نظر نئوکلاسیکها، انسان اقتصادی، موجودی است که در هر صورت، بهطور منطقی و با روشی کاملا عقلایی در تعقیب منافع شخصی خود (که متضمن نفع اجتماعی نیز هست)، به فعالیت اقتصادی میپردازد.[8]
8. حداقل دخالت دولت؛ نئوکلاسیکها از حداقل دخالت دولت در اقتصاد که بهوسیله کلاسیکها مطرح شده بود، دفاع کرده و آنرا بهعنوان بهترین سیاست قلمداد میکنند. در بسیاری از موارد، اگر دستیابی به حداکثر منافع اجتماعی مورد نظر باشد، هیچگونه دخالتی در قوانین طبیعی اقتصاد نباید انجام گیرد.
9. کالاهای عمومی؛ مکتب نئوکلاسیک در ابتدا یک نظریه اقتصاد بازار بود. بعدها تحلیل بخش عمومی فعالیتهای اقتصادی مورد توجه و بررسی نئوکلاسیکها قرار گرفت. اولین حرکت تعیینکننده و نخستین نشانه این حرکت "نظریه کالاهای عمومی" بود. کالاهای عمومی توسط نئوکلاسیکها بدین ترتیب تعریف و مشخص شد که برخلاف کالاهای خصوصی در آنها اصل استفاده و کاربرد انحصاری مصداق ندارد؛ یعنی مصرف نهایی بر آنها تطبیق نمیکند.
10. اقتصاد سیاسی جدید؛ اندیشه اساسی اقتصاد سیاسی جدید در این است که دولت، جزء اصلی اتحاد و عنصر یکپارچه کننده جامعه و اقتصاد است و سیاستمداران نیز مثل سایر افراد از طریق حفظ منافع خود هدایت و ارشاد میشوند و حافظ منابع خویشاند. احزاب سیاسی در قیاس با بنگاههای تولیدی جدید، بهصورت واحدهای تولیدی دیده میشوند؛ که بهدنبال منافع خاص خود هستند و عینا مثل فرآیند بازار با تعقیب منافع و مصالح شخصی در شرایط رقابتی و در جهت تقویت مصالح عموم و خیر و صلاح جامعه اثر میگذارند بهطوریکه میتوان تعقیب منافع خصوصی را بهوسیله سیاستمداران در شرایط خاص و معین، خدمت به مصالح عمومی تلقّی کرد.[9]
توسعه مکتب نئوکلاسیک
آلفرد مارشال (Alfred Marshall: 1842-1924) اقتصاددان معروف انگلیسی، فرانسیس اجورث (Francis Ysidro Edgeworth: 1845-1926)، هنری ویکستید Henry Wicksteed: 1877-1927)) و آرتور پیگو (Arthur Cecil: 1877-1959 Pigou) در تکامل نظریه نئوکلاسیک نقش زیادی داشتند. مارشال بین سالهای 1890 تا 1920 تأثیر بهسزایی در طراحی و توسعه نظریه نئوکلاسیک داشت. او درصدد بود که مکتب کلاسیک را با نئوکلاسیک آشتی دهد. تمایز کوتاهمدت و بلندمدت، تکامل تعدیل جزئی، حساسیت قیمت تقاضا، مازاد تولیدکننده و مصرفکننده، ترسیم تعادل پایدار، تمایز بین صنایع هزینه کاهشی و هزینه افزایشی و قدرت تعادل عرضه و تقاضا در استخراج قیمت از تلاشهای وی در اقتصاد است. مارشال همچنین بنیانگذار مکتب کمبریج در انگلستان بود.[10]
چهار شاخه دیگری که از مکتب نئوکلاسیک منشأب میشود:[11]
1. نئوکلاسیکهای اتریشی (مکتب اتریش)؛ از سال 1870 تا آغاز جنگ جهانی اول، شهر وین جایگاه یکی از شکوفاترین مکتبهای نظری نئوکلاسیک بوده است. مکتب اتریش بسیار فردگرایانه، ذهنگرایانه و انتزاعی است. این مکتب را کارل منگر (Carl Menger: 1840-1921) که خود از مؤسسین مکتب نئوکلاسیک بود، بنا نهاد. اما سرآمد این مکتب، در اتریش بوم باورک (Böhm-Bawerk: 1851-1914 ) بود. فریدریک فون ویزر (Friedrich: 1851-1926 Freiherr von Wieser) از دیگر اقتصاددانان مطرح این مکتب بوده است.
2. نئوکلاسیکهای سوئدی (مکتب سوئد یا استکهلم)؛ اندیشه بسیار نزدیک به مکتب اتریش، عقاید ویکسل (Knut Wicksell: 1851-1936) و مکتب سوئد است. میتوان از نات ویکسل بهعنوان مهمترین بنیانگذار این مکتب نام برد. وی فردی سنّتگریز، با رفتارهای مخالف آداب و مخالف سرسخت رسوم اجتماعی بوده است.
3. نئوکلاسیکهای آمریکایی؛ این شاخه تا حدودی از پیوند دو ریشه اروپایی این مکتب پدید آمد. یکی از آن دو ریشه، ریشه آلمانی-اتریشی بود و دیگری اندیشه مارشال بود. جان باتیس کلارک (John Bates Clark: 1847-1983) نه تنها خود، یکی از بزرگترین نظریهپردازان نئوکلاسیک، بلکه نظریهپرداز رده اولی بود که در آمریکا پدیدار شد و این شاخه از نئوکلاسیکها را پدید آورد. ایروینگ فیشر (Irving Fisher: 1867-1947) دیگر نظریهپرداز مطرح این مکتب بهحساب میآید.
4. مکتب لوزان (و نئوکلاسیکهای ایتالیایی)؛ لئون والراس اهل فرانسه بود، اما پرحاصلترین سالهای حیات علمیاش را در سوئیس گذراند. او را مؤسس مکتب لوزان میدانند. تفاوتهایی بین عقاید اقتصاددانان لوزانی با سایر شعبههای نئوکلاسیک وجود دارد. یکی از تفاوتها این است که شدّت توجه لوزانیها به منشأ لذّتگرایانه و ذهنگرایانه اقتصاد، کمتر از مکتب اتریش است. ویژگی دوم اقتصاددانان مکتب لوزان، تأکید آنها بر وجود پیوندهای معنادار بین متغیرهای اقتصادی و توجه به تعادل عمومی است. گذشته از این کاربرد ریاضیات در این مکتب، نسبت به مکتب اتریش بسیار زیاد است. ویلفردو پارتو (Vilfredo Pareto: 1848-1923)، انریکو بارونه (1924-1859) و مافئو پانتالئونی (1924-1857) اقتصاددانان معروف این مکتب فکری هستند. همچنین اقتصاددان بزرگی چون هیکس، ساموئلسون، ارو و هاهن نیز در جرگه مکتب لوزان قرار دارند.
نقد اقتصاد نئوکلاسیک
در دهه 1970 اقتصاد نئوکلاسیک بهدلایل متعددی مورد حمله قرار گرفت. لیبرالهای اصلاح طلب مخالفت کردهاند که معیار کارآیی، ملاحظات برابری را نایدیده میگیرد؛ زیرا قیمتهای بازار هماکنون دلالت بر یک توزیع خاص اساسی ثروت دارد؛ که نویسندگان نئوکلاسیک آنرا مفروض در نظر میگیرند. گروه دیگری از منتقدان نئوکلاسیک یعنی مکتب نئوریکاردیون، ادعا کرده اند که اقتصاد نئوکلاسیک به رسالت مکتب کلاسیک قدیم خیانت کرده است. به این دلیل که مکتب نئوکلاسیک بر الگوی عرضه و تقاضا پافشاری کرده است. طبق نظر پیرو سرافا و شاگردانش، تقاضای نسبی یا مطلوبیت، در عمل هیچ نقشی در تعریف قیمت نسبی کالا در تعادل بلندمدت ایفا نمیکند و بنابراین نقش اندکی در تعیین توزیع اجتماعی ثروت دارد. طبق نظر گروه سرافا اقتصاد نئوکلاسیکی نمایانگر انحرافی از تحلیل عمیق تری است که توسط دیوید ریکاردو ارائه شده است و بعدها توسط کارل مارکس گسترش یافته است.[12] همچنین پیش از آنها کینز به منطق نظریات نئوکلاسیک نسبت به تطبیق آن با واقعیت زمان و مکان حمله میکند و معتقد است که در شرایط قرن بیستم، بهشت فرضی رقابت آزاد و کامل از بین رفته و با تشکیل انحصارات و گروهبندیهای کارگری و کارفرمایی، وضع تعادل اشتغال، بهطور کامل به هم خورده است. از این لحاظ، از آنجا که در جامعه صنعتی قرن بیستم، اندیشههای نئوکلاسیک، دور از منطق اقتصادی است، مکانیسمهای اقتصادی بازارهای مختلف، کار خود را بهطور شایسته انجام نمیدهند.[13]