دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

امام حسین(ع) و ارسال سفیر

No image
امام حسین(ع) و ارسال سفیر

كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، مسلم بن عقيل، قيس بن مسهر، سليمان، بصره، منذر بن جارود

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

الف: سفیر امام حسین(ع) به کوفه

1. مسلم بن عقیل

در پی نامه نگاری‌های بسیار کوفیان و دعوت از امام حسین(ع) جهت بدست گرفتن رهبری قیام مردم عراق، امام(ع)، نامه‌ای خطاب به کوفیان نوشتند و به دست هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی که آخرین فرستادگان مردم کوفه بودند، دادند. ایشان در این نامه خطاب به مردم کوفه نوشتند:

«به نام خداوند بخشنده مهربان.

از حسین بن علی(ع) به جمع مؤمنان و مسلمانان.

اما بعد؛ هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی با نامه‌های شما پیش من آمدند همه آن چه را که حکایت کرده بودید و گفته بودید، دانستم. گفته بیشترتان این بود که امام نداریم، بیا شاید به سبب تو خدا ما را بر حق و هدایت همدل کند اینک من، برادر و پسر عمو و معتمد و اهل خاندانم را سوی شما فرستادم و به او گفتم از حال و کار و رأی شما به من بنویسد، اگر نوشت که رأی جماعت و اهل فضیلت و خرد چنان است که فرستادگانتان به من گفته‌اند و در نامه‌هایتان خوانده‌ام به زودی پیش شما می‌آیم، ان شاء الله؛ به جان خودم سوگند، که امام جز آن نیست که به کتاب خدا عمل کند و انصاف پیش گیرد و مجری حق باشد و خویشتن را خاص خدا کند والسلام.»[1] سپس مسلم بن عقیل بن ابى‌طالب را به حضور طلبیده جهت بررسى اوضاع و احوال به کوفه فرستاد و از او خواست وضعیت مردم و رأى و نظر آنان را برایش گزارش دهد.[2]

مسلم دو نفر راهنما از قبیله قیس عیلان اجیر کرد[3] و در نیمه ماه مبارک رمضان، مخفیانه از مکّه بیرون رفت و در پنجم شوّال به کوفه رسید.[4] مسلم پس از ورود به کوفه در خانه مختار بن ابى‌عُبَید ثقفی اقامت گزید؛[5] شیعیان کوفه از ورود نماینده امام(ع) به شهر خود، با خبر شدند، پس برای بیعت نزد او شتافتند. نقل شده هجده هزار نفر از مردم کوفه با او بیعت کردند.[6] از این‌رو مسلم نامه‌اى را توسط عابس بن ابى‌شَبیبِ شاکرى به سوی امام حسین(ع) فرستاد[7] و در آن یادآور شد که «هجده هزار نفر با من بیعت کرده‌اند. چون نامه‌ام به شما رسید، در آمدن، شتاب کنید.»[8] اما با انتصاب عبیدالله بن زیاد به امارت کوفه، مردم کوفه در برابر تهدیدها و حیله‌های او رنگ باختند و بیعت شکستند. مسلم تنها ماند و در حالی که در کوچه‌های کوفه سرگردان شده بود به منزل زنی به نام "طوعه" پناه برد.[9] اما عوامل حکومت، از مخفیگاه او اطلاع یافته به خانه طوعه حمله‌ور شدند مسلم با آنان به نبرد پرداخت.[10] اما سرانجام جراحت‌هاى سنگین برداشت و به اسارت امویان در آمد.[11]

پس از اسارت، مسلم از محمّد بن اشعث و عمر بن سعد خواست تا پیکی بفرستند و امام(ع) را از اوضاع کوفه با خبر سازند.[12] سرانجام مسلم در روز چهارشنبه نهم ذى‌حجّه(روز عرفه) سال شصت هجری[13] پس از دو ماه و چهار روز اقامت در کوفه، به شهادت رسید.[14] پس از شهادت او، فرستاده محمّد بن اشعث و عمر بن سعد در منزل زُباله، به کاروان امام حسین(ع) رسید؛ پس با حضرت(ع) ملاقات کرد و پیام مسلم را به امام(ع) ابلاغ نمود. شهادت مسلم بن عقیل و هانى بن عروه، امام را بسیار متأثر کرد.[15]

٢. قیس بن مُسْهِر

قیس، پیکى بسیار فعّال بود، او بارها نامه‌های کوفیان را به امام(ع) و نامه‌های امام(ع) را برای اهل کوفه رسانده بود. نقل شده چون امام حسین(ع) به منطقه بطنُ الرُّمّه رسید، براى کوفیان چنین نوشت:

«به نام خداوند بخشنده مهربان .

از حسین بن على(ع)، به برادران مؤمنش در کوفه.

درود بر شما! به راستى که نامه مسلم بن عقیل به دست من رسید؛ این که شما براى من، جلسه تشکیل داده‌اید و مشتاق آمدن من هستید و عزم یارى دادن ما و گرفتن حقّ ما را دارید. خداوند، براى ما و شما، خیر و نیکی پیش آورد و در برابر این کار، بهترین پاداش را به شما بدهد. من، این نامه را از بطن الرُّمّه براى شما نوشتم و شتابان، پیش شما می‌آیم. والسّلام !»[16]

امام(ع) نامه را به مردی شجاع به نام قیس بن مسهر صیداوی سپرد. او نامه را گرفته و با شتاب رکاب می‌زد تا به قادسیّه رسید، گروهی از مزدوران ابن‌زیاد راه را بر او گرفته تا از او بازجویی کنند، قیس به ناچار نامه امام(ع) را پاره نمود تا دشمنان از مضمون آن آگاه نشوند.

مأموران اموی، قیس بن مسهر را به همراه قطعات نامه، نزد عبیدالله بن زیاد فرستادند، عبیدالله از او پرسید: «تو کیستی؟»

پاسخ داد: «مردی از شیعیان امیرالمؤمنین حسین بن علی(ع)».

عبیدالله گفت: «چرا نامه‌ای را که همراهت بود پاره کردی؟»

قیس پاسخ داد: «برای این که تو از مضمونش آگاه نشوی!»

عبیدالله گفت: «نامه را چه کسی فرستاده و نزد چه کسانی می‌بردی؟»

قیس گفت: «نامه از حسین(ع) بود به سوی گروهی از اهل کوفه که من آن‌ها را نمی‌شناسم.»

عبیدالله خشمگین شد و فریاد زد: «به خدا سوگند تو را هرگز رها نکنم؛ مگر این که اسامی آن افرادی را که حسین(ع) برای آن‌ها نامه فرستاده است بگویی، و یا این که بر منبر بالا رفته و حسین(ع) و پدر و برادرش را سبّ کنی! در این صورت تو را رها می‌کنم و الاّ تو را خواهم کشت!»

قیس در پاسخ گفت: «چون آن گروه را نمی‌شناسم، [به ناچار] پشنهاد دوم تو را انجام خواهم داد!»

عبیدالله با این گمان که او از مرگ می‌هراسد، قبول کرد و دستور داد مردم کوفه در مسجد اعظم آن شهر گرد آیند تا سخنان قیس بن مسهر -فرستاده امام(ع)- را در مدح بنی‌امیّه بشنوند.

در این هنگام قیس برفراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، درود بر رسول گرامی(ص) و رحمت بسیار بر علی(ع) و فرزندانش فرستاد، سپس بر عبیدالله و پدرش و سردمداران حکومت از کوچک و بزرگ لعنت فرستاد و با صدای بلند گفت: «ای مردم! حسین بن علی(ع) بهترین خلق خدا و فرزند فاطمه(س) دختر رسول خداست، و من فرستاده او به سوی شما هستم، من در یکی از منازل بین راه از او جدا شده و نزد شما آمده‌ام تا پیام او را برسانم، به ندای او لبّیک گوئید.»

مأمورین ابن‌زیاد که شاهد ماجرا بودند، جریان را به عبیدالله گزارش کردند. خشم سر تا پای ابن‌زیاد را فرا گرفت، فریاد زد که او را به بالای قصر دارالاماره برده و به پایین افکنند، مأمورین او چنین کردند و قیس را به شهادت رسانده استخوانهای او را در هم شکستند.[17]

چون خبر شهادت قیس به امام(ع) رسید، بسیار محزون گردید و در حالی که اشک در چشمان حضرت(ع) حلقه زده و بر گونه‌هایش جاری شده بود، این آیه را قرائت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا؛ پس بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»[18]-[19] سپس دست به دعا برداشته فرمودند: «بار خدایا! برای ما و شیعیان ما جایگاهی والا در نزد خود قرار ده، و ما و شیعیان ما را در جوار رحمت خود مستقر فرما که تو بر انجام هر کاری قادری.»[20]

3. عبدالله بن یَقطُر

در برخى گزارش‌ها آمده که عبدالله بن یقطر، نامه امام(ع) را براى مسلم می‌برد که از سوی عوامل ابن‌زیاد دستگیر و سپس به شهادت رسید. در این گزارش‌ها آمده: «امام حسین(ع) قبل از اطلاع از شهادت مسلم، برادر رضاعی خود -عبدالله بن یقطر-[21] را به سوی مسلم فرستاد، که بدست حصین بن تمیم گرفتار و به نزد عبیدالله بن زیاد برده شد. عبیدالله دستور داد که عبدالله بن یقطر را به بالای قصر دارالاماره برده تا در برابر مردم کوفه، امام حسین(ع) و پدر بزرگوارش را لعن کند! هنگامی که فرزند یقطر، بالای قصر رفت خطاب به مردم گفت: «ای مردم! من فرستاده حسین(ع) فرزند دختر پیامبر شمایم؛ به یاری او بشتابید و بر پسر مرجانه -لعنة الله علیه- بشورید.»[22]

عبیدالله چون چنین دید فرمان داد تا او را از بالای قصر به زیر انداختند، او در حال جان دادن بود که مردی آمد و او را به قتل رساند.[23] به او گفتند: «وای بر تو! چرا چنین نمودی؟» گفت: «می‌خواستم راحتش کنم.»[24]

خبر شهادت عبدالله بن یقطر به همراه شهادت مسلم و هانی در منزل زباله به دست امام(ع) رسید.[25]

ب: سفیر امام حسین(ع) در بصره

امام حسین(ع) نامه‌اى نوشت و آن را به وسیله یکى از موالیان خود به نام سلیمان، براى سران پنج قبیله بصره[26] فرستاد.[27] سلیمان به هر یک از سران بصره به نام‌های مالک بن مِسمَع بَکرى، احنف بن قیس، مُنذِر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هَیثَم و عمرو بن عبیداللّه بن مَعمَر نسخه‌ای از نامه امام(ع) را تقدیم نمود.[28] مضمون این نامه‌ها که با متنی واحد نگارش یافته بود، چنین بود: «امّا بعد، به راستى که خداوند، محمّد(ص) را از میان مخلوقات خویش برگزید و به نبوت کرامت بخشید و او را به پیمبری خویش معین کرد. آن‌گاه وی را نزد خود بُرد. او براى بندگان، خیرخواهى کرد و آن چه را بدان مأمور بود، به انجام رسانده بود. ما، خاندان او، نزدیکان او، جانشینان او و وارثانش بودیم و سزاوارترینِ مردم به جانشینى او در میان مردم. اما قوم ما دیگران را بر ما ترجیح دادند؛ ما [هم بالاجبار] بدین امر، تن در دادیم و از اختلاف، پرهیز نمودیم [چرا که امنیت] و آرامش[ مردم ] را دوست داشتیم. در حالی که می‌دانستیم نسبت به کسانی که این کار را به دست گرفته‌اند، سزاوارتریم. [گذشتگان،] رفتارى نیک داشتند و به اصلاح پرداختند و در طلب حقیقت بودند. خداوند، آنان را بیامرزد و ما و آنان را مشمول غفران خود سازد!؟؟؟

اینک، فرستاده‌ام را به همراه این نامه به سوى شما می‌فرستم و شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر خدا(ص) فرا می‌خوانم. به راستى که سنّت، از میان رفته است و بدعت‌ها زنده شده‌اند. اگر سخنم را بشنوید و از فرمانم پیروى کنید، شما را به راه درست، هدایت می‌کنم. سلام و رحمت خدا بر شما باد!»[29]

هر یک از بزرگان بصره که نسخه‌ای از نامه امام(ع) را دریافت کردند آن را مخفی نگه داشتند به جز مُنذِر بن جارود که گمان بُرد این امر از نیرنگ‌هاى عبیداللّه بن زیاد است.[30] از این‌رو در شبى که فردای آن روز ابن‌زیاد قصد عزیمت به کوفه را داشت، موضوع را به وى گزارش داد.[31] عبیداللّه نیز فرستاده امام(ع) را به حضور طلبیده او را گردن زد.[32] سپس بر منبر رفت و حمد و ثناى الهی را به جا آورد.[33]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS