امام سجاد (ع) از كربلا تا شهادت
سيد عباس رفيعىپور
در زندگى پرفراز و نشیب امام زینالعابدین(ع) نکات بسیار مهمى براى بحث و بررسى وجود دارد. در اینجا گوشهاى از نقش احیاگر حضرت سیدالساجدین را از کربلا تا شهادت در چند محور به صورت گذرا مورد بررسى قرار مىدهیم:
1 ـ بیمارى امام سجاد
2 ـ نقش آن حضرت در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
3 ـ حضور ایشان در جمع اسراى اهلبیت علیهمالسلام
4 ـ خطبههاى حضرت سجاد از کربلا تا مدینه
5 ـ شهادت آن امام همام
الف ــ بیمارى امام سجاد(ع)
برخى از مورخان معتقدند که امام زینالعابدین در واقعه جانگداز و خونین کربلا 24 ساله بوده است و بعضى دیگر نوشتهاند که از سن مبارکش 22 سال مىگذشت. محمد بن سعد در کتابش مىنویسد:
«على بنالحسین(ع) در واقعه کربلا همراه پدرش بود و در آن هنگام از عمر شریفش 23 سال[1] مىگذشت. فرزند ایشان، امام محمد باقر(ع) که امام سجاد(ع) از کربلا تا شهادت همراه پدر بود، سه یا چهار ساله بود. امام زینالعابدین در آن هنگام به سبب بیمارى در جهاد شرکت نکرد و خداوند او را براى هدایت مسلمانان نگه داشت و نسل رسولالله(ص) از فاطمه(ع) در ذریه امام حسین(ع) به امام سجاد(ع) و اولاد او منحصر گردید.»[2]
شیخ مفید در این باره مىگوید:
«همین که امام حسین(ع) شربتشهادت نوشید، شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) نیز حمله برد. امام زینالعابدین در بستر بیمارى به سر مىبرد و حمید بن مسلم به دفاع پرداخت و حمله شمر را مانع گردید. عمربن سعد آن حضرت را در حالى که از بیمارى رنج مىبرد با اهل بیت به کوفه انتقال داد.»[3]
امام سجاد(ع) در قیام خونین کربلا مدت کوتاهى ـ بنا به مشیت الهى ـ بیمار بود و پس از بهبودى، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه مسلمین را تداوم بخشید. این که برخى این امام همام را دائمالمریض معرفى کردهاند تا آنجا که در اذهان عوام این قضیه مانده است، در حقیقت نسبتبه امام چهارم(ع) و فداکارىهاى ایشان بىتوجهى کردهاند.
ب ــ نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قیام عاشورا
از آنجا که شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع)و یاران باوفایش از منظر عمومى، آثار ویرانگرى براى حکومت بنىامیه داشت و مشروعیت آن را زیر سؤال برده بود و نیز براى این که این تراژدى غمبار به دست فراموشى سپرده نشود، امام چهارم با گریه بر شهیدان نینوا و زنده نگهداشتن یاد و خاطره جانبازى آنان، اهداف شهیدان کربلا را دنبال مىکرد. صحنهها و تصاویر حادثه کربلا و قیام جاودانه عاشورا به قدرى دلخراش بود که شاهدان آن مصیبت عظیم تا زنده بودند آن را فراموش نکردند.
هر وقت امام مىخواست آب بیاشامد، تا چشمش به آب مىافتاد، اشک از چشمانش سرازیر مىشد. هنگامى که سبب گریه آن حضرت را مىپرسیدند مىفرمود: «چگونه گریه نکنم، در حالى که یزیدیان آب را براى وحوش و درندگان بیابان آزاد گذاشتند ولى به روى پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند.»
بزرگ مبلغ قیام عاشورا، حضرت امام سجاد(ع)، با سخنرانى و خطبههاى آتشین خود توانست نهضت حقطلبانه سالار شهیدان را از هجوم تحریف نجات بخشد. اینک بعد از گذشت پانزده قرن همچنان این قیام، پرشکوه و جاودانه است.
ج ــ حضور ایشان در جمع اسراى اهلبیت(ع)
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه دیگر اسرا به سوى کوفه حرکت دادند. آمار دقیقى از اسیران در دست نیست. برخى مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 84 نفر و تعداد مردان و کودکان پسر را 12 تا 14 نفر نوشتهاند[4] که با چهل شتر ـ که هر شتر هودجى بىسر پوش بر آنها بسته بودند ـ حمل مىشدند.[5] همه آنها در زنجیر بوده یا با ریسمان بسته بودند.[6] تنها مرد کاروان اسیران، حضرت سجاد(ع) بود. دشمن نسبتبه ایشان سختگیرتر عمل مىکرد. آن چنان که مورخان نوشتهاند: امام زینالعابدین(ع) را بر شترى برهنه سوار کرده بودند و دستهاى مبارک آن حضرت را بر گردن وى بسته، بر تن او زنجیر نهاده[7] هر دو پاى او را به شکم شتر بسته بودند.[8]
بعضى از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر کوفه را دوازدهم محرم سال 61 هـ. ق ذکر کردهاند و بعضى دیگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشتهاند.[9]
د ــ خطبهها و سخنرانىها
سخنان انقلابى حضرت سجاد علیهالسلام با کوفیان:
امام زینالعابدین(ع) در مدت اقامت خویش در کوفه، دو بار سخن گفت. بار نخست هنگامى بود که جارچیان حکومت، مردم را براى تماشاى اسیران فراخوانده بودند. این در حالى بود که براى اسرا در کنار شهر کوفه، خیمه زده بودند. علىبن الحسین(ع) از خیمه بیرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام علیهالسلام سخنش را با ستایش پروردگار آغاز کرد و بر پیامبر(ص) درود فرستاد و سپس چنین فرمود:
«ایها الناس، من عرفنى فقد عرفنى! و من لم یعرفنى فانا علىبن الحسین المذبوح بشط الفرات من غیر ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهک حریمه و سلب نعیمه و انتهب ماله و سبى عیاله، انا ابن من قتل صبرا فکفى بذلک فخرا.....
ایها الناس، ناشدتکم بالله هل تعلمون انکم کتبتم الى ابى و خدعتموه، و اعطیتموه من انفسکم العهد و المیثاق و البیعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لکم ما قدمتم لانفسکم و سوء لرایکم، بایة عین تنظرون الى رسولالله صلى الله علیه وآله....[10]
اى مردم! آن که مرا مىشناسد که مىشناسد؛ و آن که مرا نمىشناسد، من على فرزند حسین علیه السلام هستم. همان که در کنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا کردند، بىآن که جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند.
من فرزند آن آقایى هستم که حریم او هتک شد، آرامش او ربوده شد، و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت.
من فرزند اویم که [ دشمنان انبوه محاصرهاش کردند و در تنهایى و بىیاورى، بىآن که کسى را داشته باشد تا به یاری اش برخیزد و محاصره دشمن را براى او بشکافد] به شهادتش رساندند. البته این گونه شهادت (شهادت در اوج مظلومیت و حقانیت) افتخار ماست.
هان، اى مردم! شما را به خدا سوگند، آیا به یاد دارید که نامههایى را براى پدرم نوشتید و او را خدعه کردید؟ و [در نامههایتان] با او عهد و پیمان بستید و با او بیعت کردید؟ سپس با او به جنگ برخاستید و دست از یارى او برداشتید. واى بر شما! از آنچه براى آخرت خویش تدارک دیدهاید! چه زشت و ناروا اندیشیدید [و توطئه چیدید] به چه رویى به رسولالله(ص) خواهید نگریست؟»
سخنان امام چهارم که به اینجا رسید، صداى کوفیان به گریه بلند شد و وجدانهاى خفته براى چندمین بار بیدار شد. آنها یکدیگر را سرزنش مىکردند و به همدیگر مىگفتند: تباه شدید و نمىدانید.
امام سجاد(ع) در ادامه سخنانش فرمود:
«خدا بیامرزد کسى را که پند مرا بپذیرد و به خاطر خدا و رسول به آنچه مىگویم عمل کند؛ چرا که روش رسول خدا(ص) براى ما الگویى شایسته است.» و به این آیه قرآن استناد کرد: «و لکم فى رسولالله اسوة حسنة».
قبل از این که سخنان حضرت به پایان برسد، کوفیان ابراز همدردى کردند و یک صدا فریاد برآوردند: اى فرزند رسول خدا! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداریم. از این پس مطیع فرامین تو هستیم. با هر که فرمان دهى مىجنگیم، با هر که دستور دهى صلح مىکنیم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان مىگیریم.
امام زینالعابدین(ع) در پاسخ سخنان ندامتآمیز و شعارگونه کوفیان فرمود:
«هرگز! (به شما اعتماد نخواهم کرد و گول شعارها و حمایتهاى سرابگونه شما را نخواهم خورد) اى خیانت کاران دغل باز! اى اسیران شهوت و آز! مىخواهید همان پیمانشکنى و ظلمى را که نسبتبه پدران من روا داشتید، درباره من نیز روا دارید؟
نه به خدا سوگند! هنوز زخمى را که زدهاید، خونفشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصیبتها هنوز در کامم هست و غمها گلوگیر و اندوه من تسکینناپذیر است. از شما کوفیان مىخواهم که نه با ما باشید و نه علیه ما.»
امام سجاد(ع) با این سخنان، مهر بىاعتبارى و بىوفایى را بر پیشانى آنها زد و آتش حسرت را در جان کوفیان شعلهور ساخت و با این سخنان بر ندامت آنها افزود:
«اگر حسین (ع) کشته شد، چندان شگفت نیست؛ چرا که پدرش با همه آن ارزشها و کرامتهاى برتر نیز قبل از او به شهادت رسید. اى کوفیان! با آن چه نسبتبه حسین (ع) روا داشتند، شادمان نباشید. آنچه گذشت واقعهاى بزرگ بود. جانم فداى او باد که در کنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزاى کسانى است که او را به شهادت رساندند.»[11]
سخنان امام سجاد(ع) در مجلس عبیدالله بن زیاد
حضور امام زینالعابدین(ع) در جمع اسراى کربلا، چشمگیر بود. پس از ورود کاروان اسرا به مجلس عبیدالله، مهمترین فردى که نظر عبیدالله را جلب کرد، وجود مرد جوانى در میان اسرا بود.
عبیدالله که تصور مىکرد در حادثه کربلا مردى باقى نمانده و همه آنان به قتل رسیدهاند، از مأموران خود در این باره پرسید. و این بازجویى درباره زنده ماندن امام سجاد، حاکى از کینه وى نسبتبه خاندان پیامبر(ص) به ویژه حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود که نمىتوانست شاهد حیات مردى از سلاله امیرالمؤمنین على ابن ابىطالب باشد.
مورخ مشهور، طبرى، آورده است:
«با ورود قافله حسینى به مجلس تشریفاتى عبیدالله، عبیدالله به امام سجاد(ع) رو کرد و پرسید: نامت چیست؟ امام سجاد فرمود: على بن الحسین. عبیدالله گفت: مگر خداوند على ابن الحسین را در کربلا نکشت؟ على ابن الحسین لحظهاى سکوت کرد. عبیدالله خطاب به امام گفت: چرا پاسخ نمىدهى؟
امام سجاد(ع) فرمود: «الله یتوفى الانفس حین موتها»[12]: «خداوند جانها را به هنگام مرگ دریافت مىکند». «و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله»:[13] «هیچ انسانى نمىمیرد مگر به اذن الهى.»
عبیدالله بنزیاد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضرجوابى و پاسخ کوبنده جوانى که در زنجیر اسارت است، خشمگین شد و دستور داد تا على بن الحسین را نیز به شهادت رسانند. ولى حضرت زینب کبرى(س) فریاد برآورد:
«یا بن زیاد حسبک من دمائنا اسالک بالله ان قتلته الا قتلتنى معه...؛ اى ابن زیاد! آن همه از خونهاى ما که ریختهاى، برایت کافى نیست؟ سوگند به خدا! اگر مىخواهى او را بکشى، مرا هم با او بکش.»
شرایط مجلس عبیدالله و سخنان افشاگر حضرت زینب(س) سبب شد تا ابن زیاد از کشتن امام زینالعابدین منصرف شود.[14]
امام سجاد(ع) در مسیر شام
در کاروان اسیران، هفتاد و دو سر مقدس از یاران امام حسین(ع) بود که از کربلا به کوفه و از کوفه به شام حرکت دادند و این در حالى بود که هنوز آثار بیمارى علىبن الحسین باقى بود.[15] کسانى که ماموریت یافتند تا قافله حسینى را از کوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذىالجوشن بودند.[16] و تنها چهل نفر از سپاه ابن زیاد، مسئولیتحمل سرهاى شهدا را بر عهده داشتند.[17]
قافله اسیران را از چند منزل از جمله: قادسیه، هیت، ناووسه، آلوسه، حدیثه، اثیم، رقه، حلاوه، سفاخ، علیث و دیرالزور گذراندند تا به دمشق وارد شدند. [18]
هنگامى که کاروان اهل بیت(ع) به منزل «سفاخ» رسیدند، باران شدید شتران را از رفتن باز داشت، ناگزیر چند روزى در آنجا توقف کردند و این توقف سبب شد تا شائق پسر سهل بن ساعدى ـ از اصحاب رسولالله(ع) ـ از موضوع شهادت فرزند رسول خدا و اسارت اهلبیت(ع) او آگاه شود و سخنان رسولالله(ص) درباره محبت حضرت رسول اکرم نسبت به امام حسین را براى مردم بازگو کند و کاروان اسیران مورد حمایت و محبت مردم قرار گیرند.[19]
در برخى از منابع تاریخى آوردهاند که: قافله اسیران اهلبیت(ع) از شهر بعلبک نیز گذشت. مردم بعلبک تا شش مایلى از شهر بیرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادى پرداختند! باید گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حکومت امویان نزدیکتر مىشد، مردمانش از اهلبیت دورتر بودند و شناخت آنها از اسلام اموى بیش از اسلام ناب محمدى و علوى بود.
سلطه بنىامیه بر این مناطق، اجازه نمىداد تا راویان و سخنگویان، فضائل اهلبیت علیهم السلام و مناقب علىبن ابىطالب(ع) را براى مردم بازگو کنند، بلکه بر عکس، راویانى اجازه حدیث گفتن داشتند که در راستاى اهداف دستگاه خلافت به جعل حدیث بپردازند.
از این جهت، دور از انتظار نمىنمود که ساکنان بعلبک با مشاهده کاروان اهل بیت و اسیران ستمدیده به شادى و سرور بپردازند. به ویژه این که قبل از ورود کاروان اسیران اهل بیت علیهمالسلام به آن شهر، تبلیغات وسیعى علیه آن قافله صورت داده بودند.
منظره تأسفآور کودکان شلاق خورده و بچههاى پدر از دست داده و زنان داغدیده و دختران یتیم از یک طرف و قهقهههاى مردم بىخبر از همهجا و سخنان شماتتآمیز آنها، نمکى بود بر زخم اسراى کربلا.
در اینجا بود که دختر امیرالمؤمنین، ام کلثوم، با مشاهده این وضعیت به آنها چنین نفرین کرد: «ابادالله کثرتکم، و سلط علیکم من لا یرحمکم:[20] خداوند جمعتان را پراکنده و نابود سازد و کسانى را که به شما رحم نمىکنند بر شما مسلط گرداند.»
سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبک
حضرت امام سجاد(ع) در حالى که قطرات اشک بر چهرهاش جارى بود، با قلبى سوزان به مردم غفلتزده بعلبک چنین فرمود:
«آرى روزگار است و شگفتىهاى پایانناپذیر و مصیبتهاى مداوم آن.
اى کاش مىدانستم کشمکشهاى گردون تا کى و تا کجا ما را به همراه مىبرد و تا چه وقت روزگار از ما روى برمىتابد.
ما را بر پشتشتران برهنه سیر مىدهد. در حالى که سواران بر شترهاى نجیب، خویش را از گزند دشوارىهاى راه در امان مىدارند!
گویى که ما اسیران رومى هستیم که اکنون در حلقه محاصره ایشان قرار گرفتهایم!
واى بر شما، اى مردمان غفلتزده! شما به پیامبر اکرم(ص) کفر ورزیدید و زحمات او را ناسپاسى کردید و چون گمراهان راه پیمودید.»[21]
ورود به شام
در بعضى مقاتل آمده است که: امام سجاد(ع) پس از تحمل شکنجههاى فراوان در بین راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسیسه و دشنام، شهر دشمنان اهلبیت علیهمالسلام، شهرى که مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگویى علىبن ابىطالب چیزى نشنیده بودند و لعن او را فریضه مىشمردند، رسید. کوفیان که پیرو على(ع) بودند و از مولى شناخت داشتند، چه کردند که شامیان بکنند!
دیلم بن عمر مىگوید:
«آن روز که کاروان اسیران آل رسول الله(ص) وارد شام شدند، من در شام بودم و حرکت آنان را در شهر با چشمانم دیدم.
اهل بیت علیهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند. در این میان پیرمردى از شامیان در برابر على ابن الحسین علیهماالسلام که سالار آن قافله شناخته مىشد، ایستاد و گفت:
خدا را سپاس که شما را کشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پیشواى مؤمنان ـ یزید بن معاویه ـ را بر شما پیروز گردانید!
على بن الحسین(ع) لب فرو بسته بود تا آن چه پیرمرد در دل دارد بگوید.
وقتى سخنان پیرمرد به پایان رسید، امام علیه السلام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل کردم تا حرفهایت تمام شود، اکنون شایسته است تو نیز سخنان مرا بشنوى.
پیرمرد گفت: براى شنیدن آمادهام.
على بن الحسین(ع) فرمود: آیا قرآن تلاوت کردهاى؟
پیرمرد گفت: آرى.
على بن الحسین فرمود: آیا این آیه را خواندهاى که خداوند مىفرماید:
«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى: اى پیامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاشهایى که براى هدایتشما انجام دادهام، پاداشى نمىخواهم جز این که خویشان مرا دوست بدارید.»[22]
پیرمرد جواب داد: آرى خواندهام (ولى چه ارتباطى با شما دارد؟)
حضرت پاسخ داد: مقصود این آیه از خویشان پیامبر(ص) ماییم.
سپس امام علیه السلام پرسید: اى پیرمرد،آیا این آیه را خواندهاى؟
«و آت ذى القربى حقه:حق خویشاوندان و نزدیکانت را پرداخت کن.»[23]
مرد شامى: آیا شمایید «ذى القربى» و خویشاوند پیامبر؟
امام علیه السلام فرمود: بلى، ما هستیم. آیا سخن خدا را در قرآن خواندهاى که فرموده است:
«واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى:آنچه غنیمتبه چنگ مىآورید یک پنجم آن از خدا و رسول و نزدیکان اوست.»[24]
مرد شامى گفت: آرى خواندهام.
امام فرمود: مقصود از ذىالقربى در این آیه نیز ما هستیم.
آنگاه فرمود: آیا این آیه را تلاوت کردهاى:
«انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا: همانا خداوند اراده کرده است که پلیدى و گناه از شما اهل بیت زدوده شود و شما را به گونهاى بىمانند پاک گرداند.»[25]
اى مرد شامى! آیا در میان مسلمانان کسى جز ما، «اهل بیت رسول خدا(ص) شناخته مىشود؟
مرد شامى دانست آنچه درباره این اسیران شنیده درست نیست. آنان خارجى نیستند. اینان فرزندان رسول(ص) هستند و از آنچه گفته بود پشیمان شده، با شرمسارى دستهایش را به سوى آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:
«اللهم انى اتوب الیک،اللهم انى اتوب الیک،اللهم انى اتوب الیک، من عداوة آل محمدصلىالله علیه وآله و ابرا الیک ممن قتل اهل بیت محمدصلىالله علیه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل الیوم:
خدایا به سوى تو باز مىگردم، خدایا به سوى تو باز مىگردم، خدایا به سوى تو باز مىگردم از دشمنى خاندان پیامبر و بیزارى مىجویم و به سوى تو رو مىآورم از کشندگان خاندان پیامبرصلىالله علیه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت کردهام ولى تا امروز مفاهیم و معارف آن را درک نکرده بودم.»[26]
سخنانى که بین امام سجاد(ع)و پیرمرد شامى گذشت، نداى بیدار باشى بود بر پندار خفته شامیان.
جواب امام سجاد به شماتت دشمنان
مورخین نوشتهاند: ابراهیم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به کاروان اسراى اهل بیت رساند. چون على بن الحسین(ع) را دید، از حضرت پرسید:
على بن الحسین! حالا چه کسى پیروز است؟ (گویا فرزند طلحه شکست پدرش در جنگ با علىابن ابىطالب را در برابر چشمانش مجسم کرد و از روى انتقامجویى چنین گفت.)
امام سجاد(ع) فرمود: «اگر مىخواهى بدانى ظفرمند کیست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.»[27]
پاسخ کوتاه، اما کوبنده امام سجاد به پسر طلحة بن عبیدالله، پیامى ژرف به همراه داشت. به او فهماند که جنگ ما در گذشته و حال براى عزت و قدرت دنیایى نبود که اکنون ما شکستخورده باشیم و تو و یزید فاتح باشید. قیام ما براى زنده ماندن پیام وحى و رسالتبود و تا زمانى که از مأذنهها، نداى اشهد ان لا اله الاالله و اشهد ان محمدا رسولالله به گوش رسد و مسلمانان براى نماز خویش در اذان و اقامه، این شعارها را تکرار کنند، ما پیروزیم.
امام سجاد در مجلس یزید
یزید بن معاویه ـ لعنةالله علیه ـ که از پیروزى سرمست و خود را فاتح نهضت کربلا مىدانست، دستور برپایى مجلسى را داد تا با تشریفات خاصى اسیران اهلبیتعلیهم السلام را وارد کنند و او اهل بیت را تحقیر کند. مأموران دربار موظف شدند که قافله اسرا را با ریسمان به یکدیگر ببندند و على بن الحسین(ع) را که بزرگ ایشان بود، با زنجیر ببندند و[28] وارد مجلس یزید کنند. مراسم اجرا شد. کاروان اسیران، وارد مجلس یزید شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادى بر چهره یزید و اطرافیانش نمایان بود. امام زینالعابدین سکوت را جایز ندانست. همین که چشم مبارکش به چهره خبیثیزید افتاد فرمود:
«انشدکالله یا یزید ما ظنک برسولالله لو رانا على هذه الحالة: اى یزید تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر این حال مشاهده کند با تو چه خواهد کرد؟»[29]
امام علیه السلام با کوتاهترین جمله، بلندترین پیام را به حاضرین در مجلس یزید منتقل مىکند.
مردم شام که یزید را خلیفه رسولالله(ص) مىدانستند و براى پیامبر احترام قائل بودند، با این فرمایش امام علیه السلام از خود مىپرسند: مگر میان اسیران با پیامبر نسبتى هست؟
سخنان امام سجاد چنان ضربهاى بر ارکان حکومت یزید وارد کرد که سبب رسوایى او شد و او دستور داد غل و زنجیر از دست و پا و گردن امام زینالعابدین باز کنند.
یزید همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سیدالشهداء را پیش یزید گذاردند، به شعر حصین بن حمام مرى تمثل جست:
یغلقنهاما من رجال اعزة
علینا و هم کانوا اعق و اظلما
یعنی: [شمشیرها] سر مردانى را مىشکافند که نزد ما گرامى هستند [ولى چه مىتوان کرد که] آنان در دشمنى و کینهتوزى پیشدستى کردند!
امام سجاد(ع) در جواب یزید فرمود: «اى یزید! به جاى شعرى که خواندى، این آیه را از قرآن بشنو که خداوند مىفرماید:
«ما اصابکم من مصیبة فى الارض و فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک علىالله یسیر. لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم والله لایحب کل مختال فخور ـ نرسد هیچ مصیبتى در زمین و نه در جانهاى شما مگر آن که در لوح محفوظ است پیش از آن که آن را پدید آریم. به درستى که آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگین نشوید و به آنچه به شما داد شاد نشوید، خدا متکبران را دوست ندارد.»[30]
یزید که منظور امام(ع) و پیام آیه را دریافته بود، به شدت خشمگین شد و در حالى که با ریش خود بازى مىکرد، گفت: آیه دیگرى هم در قرآن هست که سزاوار تو و پدر توست:
«و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفوا عن کثیر ـ هر مصیبتى که به شما برسد، نتیجه دستآوردهاى خود شماست و خدا بسیارى را عفو مىکند.»[31] و سپس خطاب به على بن الحسین(ع) گفت: على، پدرت، پیوند خویشاوندى را برید و حق مرا ندیده گرفت و بر سر قدرت با من به ستیز برخاست، خدا با وى آن کرد که دیدى.[32]
امام سجاد مجدداً آیه «ما اصابکم من مصیبة...» را تلاوت کرد.
یزید به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگوید و یزید مجددا آیهاى را خواند که قبلا متعرض آن شده بود.
یزید انتظار داشت که امام سجاد(ع) در برابر اهانتها و کردار زشت او سکوت کند، ولى حضرت پیش رفت و در برابر یزید ایستاد و فرمود: «طمع نداشته باشید که ما را خوار کنید و ما شما را گرامى بداریم. شما ما را اذیت کنید و ما از اذیتشما دستبرداریم. خدا مىداند ما شما را دوست نداریم و اگر شما ما را دوست ندارید، سرزنشتان نمىکنیم.» [33]
یزید که به بنبست رسیده بود، گفت: راست گفتى، لیکن پدر و جد تو خواستند امیر باشند. سپاس خدا را که آنان را کشت و خونشان را ریخت. سپس سخن قبلى خود را تکرار کرد که: على، پدرت، خویشاوندى را رعایت نکرد و حق مرا نادیده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان کرد که دیدى.
على بن الحسین(ع) فرمود: «اى پسر معاویه و هند و صخرا! پیش از این که به دنیا بیایى،پیغمبرى و حکومت از آن پدر و نیاکان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسولالله(ص) در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم کفار را در دست داشتند. سپس فرمود: اى یزید! اگر مىدانستى چه کردهاى و بر سر پدر و برادر و عموزادهها و خاندان من چه آوردهاى به کوهها مىگریختى و بر ریگها مىخفتى و بانگ و فریاد بر مىداشتى.»[34]
یزید از خطیب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسین و حضرت بد بگوید و او طبق دستورش عمل کرد.
امام سجاد(ع) از گستاخى خطیب برآشفت و فرمود:
«خداوند جایگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.»
هنگامى که سخنان خطیب مزدور به پایان رسید، امام سجاد(ع) خطاب به یزید گفت: «سخنگوى شما آنچه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگویم.»
ابتدا یزید رضایت نداد تا این که بنا به اصرار اطرافیان و حاضران در مجلس و یکى از فرزندان خلیفه، یزید به امام (ع) اجازه داد و گفت: منبر برو و از آنچه پدرت کرد، معذرت بخواه.
خطبه معروف امام عارفان
امام سجاد(ع)از پله منبر بالا رفت و خطبهاى را با نواى گرم توحیدى بیان کرد که در اینجا به فرازى از آن خطبه مىپردازیم:
«انا بن مکة و منى، انا بن الزمزم و الصفا؛ انا بن محمد المصطفى؛ انا بن على المرتضى؛ انا بن فاطمة الزهراء... ـ من فرزند مکه و منایم؛ من فرزند زمزم و صفایم؛ من فرزند محمد مصطفایم؛ من فرزند على مرتضایم؛ من فرزند فاطمه زهرایم.... »[35]
امام زینالعابدین همچنان به معرفى خویش ادامه داد، تا آنجا که صداى مردم به گریه بلند شد و ارکان کاخ یزید به لرزه درآمد و یزید از تحت تأثیر قرار گرفتن مردم سختبیمناک شد. از این رو براى قطع کردن سخنان امام (عبه مؤذن دستور اذان داد.
مؤذن دربار برخاست و با صدایى که همه مىشنیدند، اذان گفت. وقتى به اشهد ان محمدا رسولالله(ص) رسید، امام که هنوز بر بالاى منبر قرار داشت، خطاب به یزید فرمود: «اى یزید! این محمد(ص) که هم اکنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پیامبرى او گواهى داد، جد توست یا جد من است؟ اگر بگویى پیامبرصلىالله علیه وآله جد توست، دروغ گفتهاى و کفر ورزیدهاى و اگر باور دارى که پیامبر جد من است، پس چرا و به چه جرمى خاندان او را کشتى؟»[36]
آرى بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالتخویش را به نحو شایسته ایفا نمود و چهره مجلس را با تبلیغ رساى خود دگرگون کرد و مجلس یزید با رسوایى خاندان بنىامیه و یزید بن معاویه پایان یافت.
بازتاب خطبه امام سجاد
سخنان بزرگ مبلغان اسلام، حضرت سجاد(ع) و زینب کبرى(س) چنان در روحیه مردم شام تأثیر گذاشت که انقلاب به پا کرد. شامیان دریافتند کسانى که با چنین وضع فجیعى در کربلا شهید شدند، شورشى نبودند. آنان خاندان کسى هستند که یزید به نام وى بر مسلمانان حکومت مىکند.
مؤذن دربار به یزید اعتراض کرد و با شگفتى پرسید: «تو که مىدانستى اینها فرزندان پیامبر هستند، به چه علت آنان را کشتى و دستور دادى اموال آنان را غارت کنند؟»[37]
عالم یهودى که در مجلس یزید بود، پس از شنیدن سخنان امام سجاد(ع) از یزید پرسید: «این جوان کیست؟» یزید گفت: «فرزند حسین» یهودى گفت: «کدام حسین؟...» آن قدر پرسید تا دانست اینها از خاندان پیامبر اکرم(ص) هستند. پس یزید را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما دیروز از پیامبرتان جدا شدید و امروز فرزندش را کشتید!»[38]
عکسالعمل یزید
یزید در برابر سرزنش دیگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست بردارد و از آنچه نسبت به خاندان پیامبر(ص) انجام داده است، معذرت خواهى کند[39] و مسؤولیتشهادت امام حسین(ع) و یارانش را به گردن فرماندار کوفه، یعنى عبیدالله بن زیاد پسر مرجانه بیندازد.[40] 40 او ضمن اظهار ندامت از عملکرد خود و لعنت بر پسر مرجانه، از امام سجاد مىخواهد که اگر درخواست یا پیشنهادى دارد، بنویسد تا آن را انجام دهد.[41]
بدیهى مىنماید که نخستین تقاضاى امام سجاد و دیگر اسراى کربلا، سوگوارى براى شهیدان به خاک آرمیدهشان در سرزمین گلگون نینوا و بازگشت به شهر پیامبر(ص)، مدینه، شهر خاطرههاى زنده شهیدانشان باشد. مدت توقف امام سجاد(ع) و اسراى خاندان پیامبر(ص) را در شام از ده روز تا یک ماه نوشتهاند.[42]
شهادت امام سجاد
اسوه علم و حلم، امام زینالعابدین(ع)، پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پیام عاشورا به جوامع بشرى، به دست هشام و یا ولیدبن عبدالملک مسموم[43] و در 25 محرم سال 95 هجری قمری به شهادت رسید و بدن مطهرش را در کنار تربت پاک امام حسن مجتبى(ع) در بقیع به خاک سپردند.