دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

علت عمده قيام امام حسين(عليه السلام)

No image
علت عمده قيام امام حسين(عليه السلام)

علت عمده قیام امام حسین(علیه السلام)

اصلاح گری از وظایف انبیا

ترس از منافقین

معروف شناسی

مطابقت سخن با عمل

شیوه شناسی و تذکر دادن صحیح

ذکر مصیبت

کلید واژه ها: قیام امام حسین(علیه السلام)، اصلاح گری، امر به معروف و نهی از منکر، منافق

علت عمده قیام امام حسین(علیه السلام)

بحث ما این روزها در این مجلس نورانی در ارتباط با نامه های اباعبدالله(علیه السلام) و مکتوبات آن حضرت به افراد و گروه های مختلف بود، امروز فرازی از نامة امام حسین(علیه السلام) را به برادرشان، محمد حنفیه که تحت عنوان وصیت نامة امام نیز از آن نام برده می شود، به عرض شما مي رسانم. امام در بخشی از این نامه به برادرشان می فرمایند و می نویسند: «إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِی أمّه جدّی أریدُ أنْ آمر بالمَعروف و أنهی عَنِ المنکَر»[1] دو مطلب عمده در این فراز هست؛ یکی این که می فرماید: من برای اصلاح و از بین بردن آن بدعت ها و تخریب هایی که در امت رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) و در دین اسلام ایجاده شده آمده ام، دوم اینکه آمده ام تا امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اقامه شود. ملاحظه بفرمایید: راجع به بحث امر به معروف و نهی از منکر و اصلاحات خیلی حرف ها زده شده است، من نمی خواهم آن ها را تکرار کنم؛ اما می خواهم دو سه نکته را عرض کنم تا شاید مقداری این بحث را کاربردی و امروزی تر کند.

اصلاح گری از وظایف انبیا

می دانید یکی از وظایف انبیاء اصلاحات بود، اصلاح یعنی درست کردن جایی را که خراب شده است. مثلا اگر یک ماشین را پیش مکانیک بردید و گفتید صدا می کند و او آن را اصلاح کند؛ یعنی صدا را از بین ببرد. اگر برای ساختمان، بنّا آوردی گفتی این ساختمان نم داده و ستونش در حال ریزش است آن را اصلاحش کن، بنّا نمی آید در اصلاح آن چهار عیب دیگر هم در آن ایجاد کند، بلکه سعی می کند آن عیب را رفع کند. قرآن کریم می فرماید: حضرت شعیب(علیه السلام) می گفت«إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ»[2] من آمده ام جامعه را اصلاح کنم. قرآن کریم می فرماید: این شعار؛ یعنی اصلاح جامعه، شعار انبیاء بوده، و این حرکت حرکت انبیاء بوده، و پیغمبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) که در رأس همة اصلاح گرها بود، آمد و شرک را از بین برد، اصلاح کرد و به جای آن خدا را گذاشت.

گفت: خداپرستی داشته باشید، بت پرستی، ربا، شراب خواری، زنده به گور کردن دخترها، این خلاف هایی که در جامعة عرب بود، خرافات و بدعت ها، این ها را کنار زد و گفت: بیایید سمت خدا «قُولُوا لا إله إلّا اللهُ تُفْلِحوا» این اصلاح پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بود. اما عجیب است که قرآن می گوید منافق هایی که پیغمبر (صلی الله علیه وآله وسلم) را اذیت می کردند و سنگ جلوی پای پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) قرار مي دادند و نمی گذاشتند حضرت کارش را انجام بدهد، وقتی به این منافق ها مي گفتند: شما چه کار می کنید؟ می گفتند: ما هم اصلاح می کنیم، ما آمده ایم جامعه را درست کنیم. قرآن می گوید: این ها هم شعار پیغمبران را می دادند«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»[3] وقتی به منافقان می گوییم فساد نکنید، پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را آزار ندهید، مسلمان ها را اذیت نکنید، می گویند: یک اصلاح گر پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است، و یک اصلاح گر ما هستیم. هر دو که نمی شود، بالاخره حق با یک بخش است، هم شما و هم رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) می گوید برای اصلاح آمده ایم.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گوید: »کَلِمَه حَقٍّ»[4] حرف حقی است، به هر کسی بگویی که می خواهم خانه ات را اصلاح کنم، ماشینت را اصلاح کنم، می خواهم زندگی ات اصلاح شود، اصلاح خیلی خوب است، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر شما بتوانی بین دو نفر را اصلاح کنی و در حالی که با هم قهرند صلحشان بدهی، ثواب آن از یک عمر نماز و روزه بیشتر است.[5] اما اگر من آمدم سخن چینی کردم، غیبت کردم، رابطة شما را با همسایه، همسر و بچه ات به هم ریختم؛ آیا به این اصلاح می گویند؟ این تخریب است. اگر آمدم کاری کردم شما بدبین شدی، قهر کردی، در دلت کینه پیدا شد، این که اصلاح نیست. «إصلاحَ بین الناس»[6] که قرآن مي گوید؛ یعنی این که کینه کم شود، قهر کم شود، اختلاف کم شود، دروغ کم شود، هر کسی این کارها را کرد به این اصلاح می گویند.

مقام معظم رهبری(زید عزه) فرمود: اگر کسی فساد، فقر، تبعیض، بیکاری و این ها را ریشه کن کرد، این اصلاح است، همه دستش را می بوسند و او را دعا می کنند. اگر انسان ببیند در جامعه تبعیض نیست، فاصله ای طبقاتی کم است، فقر، پارتی بازی و رشوه و ربا نیست، این ها همه اصلاح است، و همه هم خوششان می آید و تأیید می کنند. اصلاحی که امام حسین(علیه السلام) می گوید: «أنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأصلاح»[7] من آمده ام که جامعه را اصلاح کنم، منظور این است که من آمده ام جلوی بی عدالتی، ظلم، ستم، خلاف و مال حرام را بگیرم. امام در روز عاشورا فرمود: شکم های شما با لقمه های حرام پر شده که حرف مرا گوش نمی دهید. بعد فرمود: شما معاد و قیامت را فراموش کرده اید که حرف مرا گوش نمی دهید، «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ»[8] شیطان بر شما حاکم شده و یاد خدا را از دل هایتان برده است. لذا، عمر سعد هم می گفت: ما برای خدا داریم حسین(علیه السلام) را می کشیم. صبح عاشورا وقتی خواست لشکرش را آماده کند، گفت: «یا خیلَ الله» ای لشکر خدا، آماده شوید، ثواب در انتظارتان است، بهشت در انتظارتان است. او هم می گفت: بهشت؛ چرا؟ چون نفاق در بستر جامعة دینی شکل می گیرد و در جامعة دینی وارد می شود، در جامعة کفر که نفاق نیست.

ترس از منافقین

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامة 27 نهج البلاغه می فرماید: پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به من فرمود: «إنی لا أخافُ عَلی أمّتی مؤمناً ولا مُشرَکاً أما المؤمن فَیَمّنَعُهُ الله بأیمانِهِ وَأمّا المُشرِکُ فَیَقمَعُهُ اللهُ بِشِرکِهِ» من نه از آیندة مردم مؤمن می ترسم نه از آیندة مردم مشرک؛ از آیندة مؤمن ترس ندارم؛ چون که از خدا می ترسد، مشرک هم به خاطر شرکش از پای درمی آید و حسابش روشن است. او آن طرف جوی ایستاده، شما هم این طرف، او در مقابل شماست، معلوم است.

آمریکا می گوید: مذهب من این است و اسرائیل می گوید: مذهب من چنین است. دشمن کافر کمونیست از ابتدا روی اصل ولایت فقیه خط می کشد و می گوید: من آن را اصلاً قبول ندارم و از ابتدا با من بحث نکنید. این جا روشن است می گوید اصلاً قبول ندارم «وَلَکنّی أخافُ عَلَیکُم کُلَّ مُنافِق»[9] پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: علی جان، آن چیزی که من از آن بر شما و مؤمنین می ترسم، منافق است؛ چون او می گوید من مؤمنم، نه مشرک و نه کافر، یزید هم قرآن می خواند، وقتی سر امام حسین(علیه السلام) را به مجلس او آوردند و اهل بیت(علیهم السلام) را وارد کردند، از یک طرف چوب خیزران در دستش است و به لب و دندان اباعبدالله(علیه السلام) جسارت می کند، از طرف دیگر این آیه را می خواند:«قُلِ اللّهمَّ مالِکَ المُلک تؤتی المُلک من تَشاء و تَنزعُ المُلک ممّن تشاء و تُعزّ مَن تَشاء و تُذلّ من تَشاء»[10] می گفت: خدا ما را عزیز کرد، خدا به ما قدرت داد، او هم به گردن خدا می اندازد. ابن زیاد نیز در مجلس به حضرت زینب(علیها السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) رو کرد و گفت: خدا به ما این قدرت را داد. امام حسین(علیه السلام) هم که شهید شد یک مرتبه صدای الله اکبر دشمن بلند شد. به همین دلیل است که من عرض می کنم اصلاح خیلی مهم است.

انسان باید اصلاح را ابتدا از خود و خانواده اش شروع کند «قُوا أنْفُسَکُمْ و أهْلیکُم»[11] از همسایه، همشهری و از فامیل، اگر من هزار بار خوب حرف بزنم تا وقتی عملم با آن منطبق نباشد کسی گوش نمی کند، وقتی بین سخن و عملکردم تعارض باشد کسی توجه نمی کند. لذا، قرآن کریم و روایات تأکید فراوانی بر اصلاح و امر به معروف دارند، و همچنین بر نظارت اجتماعی و بر بی تفاوت نبودن نیز تأکید دارند. می دانید بی تفاوت نبودن در مقابل چی هست؟ اول در مقابل خودت، بچه، همسر و همسایه ات، این همان اصل نظارت است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دربارة آن فرمود:

«مَنْ أمر بالمعروفِ وَنَهَی عَنِ المُنْکَرِ فَهُوَ خَلیفَهُ الله فِی الأرْضِ وَ خَلیفَه رَسُولِه»[12] اگر کسی امر به معروف را رعایت کند و اصلاحات را در جامعه درست عمل کند، خلیفة خداست، خلیفة پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)و امیرالمؤمنین(علیه السلام) و جانشین آن هاست.در اینجا برای اینکه من مقداری کاربردی تر بحث کرده باشم، سه چهار نکته را خدمت شما عرض می کنم که این ها کار اصلاح و امر به معروف را عملی می کند؛ چون راجع به این ها خیلی حرف زده شده، دربارة ثوابش، ارزشش و همه و همه می دانید؛ اما کمتر هم عمل شده، شرایط آن هم کمتر فراهم شده است. ببینید این روایت چقدر زیباست؛ امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «إنّما یأمُرُ بالْمَعرُوفِ وَیَنهی عَنِ المنْکَرِ مَنْ کانَتْ فِیهِ ثَلاثُ خِصالٍ» کسی امر به معروف و نهی از منکر کند که سه ویژگی دارد:

معروف شناسی

«عالِمٌ بِما یَأمُرُ بِهِ تارِکٌ لِما یَنهی عَنْهُ» بداند که درست چیست و غلط چیست. اشتباه چیست و صحیح چیست. چون ما خیلی افراد را داشتیم که می آمدند امر به معروف کنند اما اصلاً نمی دانستند معروف چیست و منکر چیست. در کربلا علی ابن غرضه در سپاه امام حسین(علیه السلام) بود و برادرش، عمر ابن غرضه در سپاه عمر سعد بود، برادری که در سپاه عمر سعد بود آمد برادرش را که در سپاه امام حسین(علیه السلام) بود صدا زد و به او گفت: برادر-العیاذ بالله! چون تعبیر اوست من عرض مي کنم- گمراه شده ای؟ به حسین پیوستی گمراه شده ای، بیا به ما بپیوند که راه هدایت است، راه درست است. ببینید، او آمده و می گوید: راه امام حسین(علیه السلام) اشتباه است و راه ما درست است. برادرش گفت: عمر ابن غرضه! گمراه تویی، حسین(علیه السلام) سفینة نجات است، مصباح هدی است، حسین(علیه السلام) فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) است، من گمراه نیستم، گمراه تو هستی. اتفاقاً وقتی این برادر، یعنی علی بن غرضه شهید شد، برادرش آمد مقابل امام حسین(علیه السلام) گفت: «یا حسین (علیه السلام) ظَلَلَتَ أخی»؛ شما برادر مرا گمراه کردی. ابا عبدالله(علیه السلام) فرمود: گمراه تو هستی، برادر تو نجات پیدا کرد، برادر تو اهل بهشت شد. ببینید این فرد اصلاً نمي داند معروف و منکر چیست؟ دارد امام حسین(علیه السلام) را –نعوذ بالله- مظهر منکر معرفی می کند، او حقیقت را نمی داند.

حرّ بن یزید ریاحی، روز عاشورا پیش پسرش، علی ابن حرّ آمد، گفت: پسرم نصیحتی به تو می کنم –این حرّ فهمید و تشخیص داد- گفت: پسرم! «یا بنی کراماتُ الدّنیا زائله و النّاس من الدنیا راحِلَه»؛ پسرم همه، در آخر از این دنیا می روند، همة این زرق و برق ها تمام می شود و نمی ماند «نَلحقُ بِالحسین (علیه السلام) لِأنّا نُفوزُ بالسّعاده، هذا کلام حرّ ابن یزید ریاحی» پسرم، بیا برویم به حسین(علیه السلام) بپیوندیم تا سعادتمند شویم. چه شد؟ حرّ به کجا رسید که امام حسین(علیه السلام) بالای سرش آمد، خون از چهره اش پاک کرد و دستمال به سرش بست. آنجا رسید که بعضی نوشته اند: امام حسین(علیه السلام) بالای سرش گریه کرد، دستور داد بعضی از اصحاب مرثیه خواندند و امام گریه کرد. این حرّ، چه مقامی پیدا کرد! خودش را به کجا گره زد؟

پس حضرت فرمودند: اگر کسی مي خواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، اولاً عالم باشد و بداند. ما افرادی را داشته ایم که می آمدند ائمه(علیهم السلام) را امر به معروف می کردند و به حجت خدا ایراد می گرفتند. سفیان ثوری از متصوفه ای است که زمان امام صادق(علیه السلام) بود و در خط امام صادق(علیه السلام) هم نبود. یک وقت امام صادق(علیه السلام) در جوانی اش لباس سفید زیبایی پوشیده بود، تازه ازدواج کرده بود، سفیان ثوری به امام رسید و گفت: یابن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)! از شما بعید است، جد شما امیرالمؤمنین(علیه السلام) لباس وصله دار مي پوشید، شما چرا از این ها مي پوشید؟

او تشخیص نمی دهد که زمان علی(علیه السلام) فرق می کرد؛ در زمان علی(علیه السلام)، فقر بر اغلب مردم جامعه حاکم بود، اما زمان امام صادق(علیه السلام) این گونه نیست، وضع جامعه در حد متوسط بالاست، مردم غالباً لباس وصله دار نمی پوشند حال او آمده به امام تذکر می دهد. امام فرمود: سفیان، اگر من امروز لباس وصله دار بپوشم، لباس شهرت می شود، همه به هم نشانم می دهند. زمان من فرق می کند.

خوب ببینید این فرد نمی داند و تشخیص نمی دهد منکر چیست و معروف چیست؟ امام حسن مجتبی(علیه السلام) لباس زیبا و منظم نظامی پوشیده بود و سوار بر اسب بود –این ها ابهتی داشتند، ابهت غیر از تکبر است، یک وقت ممکن است آقایی وارد مجلس شود بی اختیار همة مجلس بلند شوند. آن آقا دلش نمی خواهد، ولی این قدر عظمت و ابهت دارد که خود مردم بلند می شوند. وقتی آن حضرت در کوچه می آمد مردم میخکوب می شدند، می ایستادند و محو جمالش می شدند. شما الان وقتی به حرم امام حسین(علیه السلام) می روید، نگاهتان که به گنبد اباعبدالله(علیه السلام) می افتد میخکوب می شوید. این عظمت است، ابهت است- یک آدم کج سلیقه آمد جلوی امام حسن(علیه السلام) گفت: یابن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)، شما تکبر دارید. «إنّ فیکَ کِبراً» امام فرمود:«کَلّا الْکِبرُ للهِ وَحْدَهُ وَلَکِنْ فِیّ عِزَّه قَالَ اللهُ تَعالی وَللهِ العِزّهُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمؤمِنین»[13] اشتباه مي کنی، این عزت است، عزت خدادادی است، ولی تکبر خودپنداری است؛ عزت را خدا مي دهد، اما تکبر را آدم برای خودش می تراشد. عزت اصل است، و تکبر قلابی است، عزت مبنایی است، و تکبر جعلی است. امام باقر(علیه السلام) داشت در باغ بیل می زد و کشاورزی می کرد، محمد ابن منکر آمد و گفت: یابن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)، شما چرا کار می کنی؟ از شما بعید است، شما باید در مسجد باشی و نماز بخوانی. آقا فرمود: اگر همین الان بمیرم در حال عبادت مرده ام. کار هم عبادت است، کسب حلال هم عبادت است. مگر عبادت منحصر در مسجد و نماز است؟[14] چقدر این روایت زیباست! می فرماید: اگر می خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی «عَالِمٌ بما یَأمُر» اولاً باید اطلاع داشته باشی.

مطابقت سخن با عمل

فرمود: «عادِلٌ فِیما یأمُرُ عَادِلٌ فیما یَنْهی» در آنچه که به آن امر می کنی و نهی می کنی عدالت داشته باش؛ خودت رعایت کن، عامل هم باش. اگر ما می خواهیم حرفمان اثر کند طبق فرمودة آیات و روایات باید اهل عمل باشیم. خودمان برای صداقت الگو باشیم، آن وقت فرزند ما دروغ نمی گوید؛ ولی وقتی مثلاً به بچه می گوییم برو بگو بابا نیست، برو فلان کار اشتباه را انجام بده، او کار نادرست را خودش یاد می گیرد. قرآن می فرماید: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون»[15] هر حرفی که اهل عملش نیستید آن را نزنید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: مردم! من هر چه به شما امر کردم قبلش خودم انجام دادم و از هر چه منع کردم، خودم از آن پرهیز و دوری کردم.

شیوه شناسی و تذکر دادن صحیح

حضرت فرمودند:«رَفیقٌ فیمَا یَأمُرُ رَفیقٌ فیمَا یَنْهی»[16] گنهکار بیمار است، این جوانی که به طور مثال ارتباط او بر اساس ارتبا ط های شرعی نیست، این جوانی که حجابش را رعایت نمی کند، این خانمی که مویش را بیرون گذاشته، و نمونه های فراوانی که شما در جامعه از مظاهر عدم رعایت موازین شرعی می بینید این فرد یا مي داند یا نمی داند، اگر نمی داند جاهل است، که باید به او اطلاع بدهیم، اگر می داند بیمار است. گاهی کسی می داند بیمار است و دارو مصرف نمی کند. در هر حال رفیق بودن و همراه بودن با او می تواند مشکلش را حل کند، نه سرزنش و ملامت و کوبیدن این فرد.

اگر جوان نماز نمی خواند و احترام شما را نگه نمی دارد باید توجه داشت جوان در سنی است که برخورد و تذکر مستقیم باعث ایجاد لجاجت در او می شود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام) فرمود: «الأفراطُ فی المَلامَه تَشِبّ نیرانَ اللّجاج»[17] حسن جان! افراط در سرزنش باعث لجاجت می شود. سرزنش اقتضای سن او نیست. با رفتار و کردارت با رفیق شدن و همراه شدن با او و منطبق کردن خودت با او، مي توانی او را به سمت دین بکشانی، مي توانی او را به سوی دین دعوت کنی. لذا، در امر به معروف و نهی از منکر این سه مورد باید رعایت شود: 1- معروف شناسی؛ 2- عمل خود ما و أسوه بودن؛ 3- شیوه شناسی و رفاقت و تذکر دادن صحیح؛ البته گاهی برخوردهایی غیر از این هم لازم است، اگر شرایطی پیش آمد که آن زمانی است که آن طرف تعصب و لجاجت به خرج مي دهد و نمی خواهد زیر بار برود، اجتماع و جامعه مي تواند جلوی گناه را بگیرد.

من مثالی می زنم تا مطلب روشن شود. در جنگ تبوک، سه نفر به جنگ نیامدند، سه جوانی که هیچ عذری هم نداشتند؛ کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه، دائم می گفتند: امروز می آییم، فردا می آییم، پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نزدیک شصت سالش بود، اصحاب آن حضرت مثل ابوذر و دیگران، همه از مدینه به طرف تبوک راه افتادند، ششصد هفتصد کیلومتر راه بود، می گویند: از آن جنگ های سخت بود، بعضی ها در راه از گرسنگی و از سختی مردند و تلف شدند. عبدالله ذوالبجادین از آن هایی است که در مسیر تبوک مرد، با این وجود این جنگ سخت، افراد راحت طلبی بودند که در مدینه نشستند و پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را یاری نکردند و تماشاگر صحنه شدند. پیغمبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) که از تبوک برگشت فرمود: کسی حق ندارد با این سه نفر حرف بزند. گفت و گو و صحبت کردن با آن ها را تحریم کرد. بدترین چیز هم این است که انسان از نظر افکار عمومی کوبیده شود و افکار عمومی چیزی را نپسندد. این سه نفر دیدند به هر که سلام می کنند، با هر که حرف می زنند و هر سؤالی که می کنند، کسی جواب نمي دهد، حتی زنانشان هم با آن ها حرف نمی زدند. با این که مي دانید همسر در اختیار شوهرش است و باید به حرف او گوش کند ولی«النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»[18] پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ولایتش بر مؤمنین از خودشان هم بیشتر است. این سه نفر در یک بایکوت و تحریم اجتماعی واقع شدند، گفتند: حالا که هیچ کس با ما حرف نمی زند، خودمان هم با خودمان حرف نزنیم، خودشان هم با خودشان قهر کردند.

این آیه نازل شد:«وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الأَرْضُ»[19] قرآن می گوید: زمین با این عظمت و بزرگی اش برای این ها تنگ شد. دیده اید وقتی یک آدم غریب وارد یک شهر بزرگ می شود احساس می کند محیط برایش تنگ است، شهر بزرگ است اما او غریب است. اما وقتی به یک روستای کوچک که او را می شناسد وارد می شود مي گوید: دلم باز شد! اینجا محلة خودم است، همه با من آشنا هستند. اگر کسی در جامعه ای احساس غربت کرد در آن جامعه محیط برای او تنگ می شود. این اعتصاب و این تحریم ادامه پیدا کرد تا اینکه آن ها پشیمان شدند و توبه کردند. آیه نازل شد و توبة آن ها قبول شد و خدا از گناه آن ها گذشت.[20]

از این داستان می شود برای امروز درس گرفت، اگر کاسب، رانندة تاکسی، رانندة اتوبوس، معلم، استاد، این خانم بدحجاب را بیشتر از خانم باحجاب تحویل نگیرد؛ او را زودتر سوار نکند، زودتر به دست او جنس ندهد، زودتر کارش را راه نیندازد، او تشویق نمی شود؛ وقتی می بیند هر چه بدحجاب تر بیرون می آید بیشتر تحویلش می گیرند، کارش در اداره زودتر راه می افتد. زودتر تاکسی جلوی پایش ترمز می کند. تشویق می شود، گنهکار که تشویق شد گناه سریان پیدا مي کند. وقتی گنهکار تشویق شد گناه تعمیم پیدا می کند. اگر بچه ای در خانه احساس کرد وقتی نماز را نمی خواند پدرش خیلی او را تحویل نمی گیرد، اگر دو سه روز به تعبیر خودمان کم محلی ببیند متوجه می شود. این یکی از شیوه های امر به معروف و نهی از منکر است. به هر حال افکار عمومی می توانند روی ریشه کن شدن منکر در جامعه تأثیر گذار باشند.

خلاصة عرایضم این شد: یکی از اهداف امام حسین(علیه السلام) در نامه ای که به برادرش، محمد حنفیه نوشته اصلاحات است؛ «أنّما خَرَجَت لِطَلَبِ الاصلاح»[21] اصلاحات هم شعار قشنگی است، اصلاً حرف زیبایی است، حرف حقی است که در متن قرآن هم هست «إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ»[22] فقط اشکالش این است که -البته این اشکال اصلاحات نیست، اشکال آن کسانی است که خودشان را منطبق نمی کنند– قرآن می گوید:«وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»[23] منافق هم می گوید من اصلاح گر هستم، یزید هم می گفت من مي خواهم جامعه را اصلاح کنم، حسین بن علی(علیه السلام) با ما بیعت نکرده؛ بر حاکم زمانش خروج کرده، می خواهیم او را حذف کنیم تا جامعه حفظ شود؛ چون این اشعار و این سخن یک شمشیر دو لبه است، لبة حق دارد و لبة باطل، مؤمن باید حواسش جمع باشد و گول لبة باطلش را نخورد. همه چیز در دین تعریف شده است، اگر کسی گفت به نماز اول وقت اهمیت بدهید، حرف او در راه اصلاح است. اگر گفت حریم عفاف و حجاب را رعایت کنید، این در راه اصلاح است. اگر گفت جلوی ارتباطات نامشروع را بگیرید، این حرفش در راستای اصلاح است. اگر گفت ربا، رشوه، لقمة حرام، تبعیض، فساد، ظلم، بیکاری و خلاف در جامعه نباید باشد، این اصلاح است.

خیلی روشن است اگر به یک بچه هم بگویی معنای این که مي گویند مشق هایت را درست بنویس و خطایت را اصلاح کن، یعنی چه؟ می گوید: یعنی بهتر بنویسیم و تمیزتر بنویسم. به یک مکانیک، به یک بنّا و به هر کسی با هر شغلی که دارد بگویی خطایت را اصلاح کن، معنایش را می فهمد؛ یعنی خرابی را از بین ببری و به جای آن بنای نو قرار بدهی، نه این که بنای نو را خراب کنی و بر زمین بریزی، نه اینکه استوانه ها را تخریب کنی، این که اصلاح نمی شود.

تئوری این نظام بر اساس نظریة ولایت فقیه است، اصلاً امام با این تئوری به صحنه آمد و از مردم برای نظام رأی گرفت، حالا اگر من بنیان این تئوری را سست کردم این خلاف اصلاح است. حداقل خلاف نظر بنیانگذاری هست که بر اساس همین تئوری از مردم رأی تأیید گرفته است، حداقلش این است. این وصیت نامة امام ارکان اصلاح است و نصایحش به مجلس، دولت، رئیس جمهور، آموزش و پرورش، وزارتخانه ها و به ارگان های مختلف روشن است -یک منشور است که انسان مقابلش قرار می دهد- آنچه با آن منطبق هست می شود اصلاحات داخل نظام. «إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِی أمّه جَدّی»[24]

ذکر مصیبت

دو سه جمله هم عرض ارادت و مصیبت از عزیزان و اصحاب و یاران اباعبدالله(علیه السلام) داشته باشیم. نام حرّ ابن یزید ریاحی آمد، حرّ یک اصلاح گر بود، که اول خودش را اصلاح کرد. اصلاح گر ابتدا باید از خودش شروع کند، اگر صد عیب در خود من باشد، نمی توانم جلوی عیب شما را بگیرم. اصلاح گر اول باید «قوا أنفُسَکُمْ»[25] از خودش شروع کند. حرّ احساس کرد این صحنه صحنة حق و باطل است، فهمید صحنه صحنة بهشت و جهنم است لذا، با کمال شجاعت -می لرزید! می لرزید اما از چه؟ از اینکه با امام حسین(علیه السلام) بجنگد. این لرزش عین شجاعت است، آن کسی که در مقام گناه بدنش لرزه برمی دارد و صحنة گناه را ترک می کند این شجاعت است، ترس نیست. اگر نترسید این بی باکی و بی مبالاتی است- آمد مقابل اباعبدالله(علیه السلام) سرش را پایین انداخت و گفت: «هل لی من لدنک التوبه»؟ پسر زهرا(علیها السلام)، من در این بیابان اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم، اما پشیمان شدم آیا توبه من پذیرفته است؟[26]

جوان های عزیز! داستان حرّ، برای شما الگوست. برادران و خواهران، داستان حرّ می گوید اسلام بن بست ندارد. داستان حرّ می گوید هر کجا هستی امکان بازگشت هست. سیر صعودی برای انسان در همه جا ممکن است. در اسلام بن بست و نهایتی که در آن یأس باشد نیست. اباعبدالله(علیه السلام) توبه اش را پذیرفت، لذا اجازه گرفت و به طرف میدان آمد، خودش را معرفی کرد، صدا زد: ای مردم کوفه! امیدوارم ابرهای رحمت خدا از شما باز داشته شود. من که دعوت نکردم، اما شما حسین(علیه السلام) را دعوت کردید و این گونه با او مبارزه کردید.

«السّلام علیک یا رحمه الله الواسعه و یا باب نجاه الأمه. سفینه النجاه و قره عین النبی المصطفی یا مظلوم یا اباعبدالله»

  • مهر تو را به عالم امکان نمی دهم این گنج پربهاست من ارزان نمي دهم
  • ای خاک کربلا تو مهر نماز من  این مهر را به ملک سلیمان نمی دهم
  • خوشا جانی که جانانش حسین است  خوش آن دفتر که عنوانش حسین است

خوش به حال آن نوکری که اربابش اباعبدالله(علیه السلام) است، خوش به حال آن غلامی که آقایش حسین(علیه السلام) است. اگر ارباب حسین(علیه السلام) باشد نوکری اش افتخار دارد. حرّ به کجا رسید؟! یک وقت چشم هایش را باز کرد دید سرش در دامن حسین(علیه السلام) است و دارد خون را از چشمانش پاک می کند، خون را از صورتش پاک می کند. حرّ تو به چه مقامی رسیدی؟! چه توفیقی پیدا کردی؟! بارک الله! برتو که حسین(علیه السلام) بالای سرت آمد، برایت مرثیه خوانده شد و در حالی که سر بر دامن حسین(علیه السلام) داشتی جان دادی.[27] اما دل ها بسوزد برای آن آقایی که خودش سرش را روی خاک کربلا گذاشت و جان داد؛ «وَضَعَ خَّدهُ عَلَی التّراب».

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

حجةالاسلام والمسلمین رفیعی


  1. [1]. بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 323.
  2. [2]. هود، 88.
  3. [3]. بقره: 11.
  4. [4]. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 307.
  5. [5]. ألا أخبرکم بأفضل من درجه الصیام و الصدقه و الصلاه قالوا بلی یا رسول الله قال صلاح ذات البین و فساد ذات البین و هی الحالقه. (مجموعه ورام، ج 1، ص 39).
  6. [6]. نساء: 114.
  7. [7]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
  8. [8]. مجادله: 19.
  9. [9]. نهج البلاغه، ص 385.
  10. [10]. آل عمران: 26.
  11. [11]. تحریم: 6.
  12. [12]. مستدرک، ج 12، ص 179.
  13. [13]. بحارالانوار، ج 24، ص 325؛ تأویل الایات، ص 670.
  14. [14]. احتجاج، ج 2، ص 151؛ زندگی چهارده معصوم، ص 372.
  15. [15]. صف: 2.
  16. [16]. أنما یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر من کانت فیه ثلاث خصال عالم بما یأمر به تارک لما ینهی عادل فیما یأمر عادل فیما ینهی رفیق فیما یأمر رفیق فیما ینهی (وسائل الشیعه، ج 16، ص 130).
  17. [17]. بحارالانوار، ج 74، ص 232؛ تحف العقول، ص 82.
  18. [18]. احزاب: 6.
  19. [19]. توبه : 118.
  20. [20]. مجمع البیان، سفینه البحار و تفسیر ابوالفتوح رازی، به نقل از تفسیر نمونه، ج 8، ص 169.
  21. [21]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
  22. [22]. هود: 88.
  23. [23]. بقره: 11.
  24. [24]. بحارالانوار، ج 44، ص 329.
  25. [25]. تحریم، 6.
  26. [26]. منتهی الامال، ص 484.
  27. [27]. در کربلا چه گذشت، ص 232؛ سوگنامه آل محمد، ص 251؛ مقتل آیة الله شوشتری، ص 113.

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

ابتلای به بلا وسیله تقرب الی الله

هيچ چيز مثل بلاي خداوند و آنچه خداوند از بالا مي فرستد نمي تواند انسان را اصلاح كند؛ لذا خداوند متعال بيشترين كساني كه مبتلایشان كرده است انبياي الهي بوده اند.
No image

ائمه، حقيقت صراط مستقيم

No image

بلند همتي

پر بازدیدترین ها

No image

آثار گريه بر امام حسين(ع)

No image

ابتلای به بلا وسیله تقرب الی الله

هيچ چيز مثل بلاي خداوند و آنچه خداوند از بالا مي فرستد نمي تواند انسان را اصلاح كند؛ لذا خداوند متعال بيشترين كساني كه مبتلایشان كرده است انبياي الهي بوده اند.
Powered by TayaCMS