كلمات كليدي : فمنيسم، امواج فمنيسم، زنان، ويژگي هاي امواج فمنيسم
نویسنده : قاسم كرباسيان
جنبش فمنیسم را جامعهشناسان بهلحاظ تاریخی به سه دوره تقسیم کردهاند؛ که این مقاطع سهگانه به امواج فمنیسم مشهورند.[1]
مقطع نخست مربوط به سالهای بین 1830 تا 1920 است؛ که به موج اول فمنیسم مشهور است. این موج که تا اندکی پس از جنگهای اول ادامه داشت، عموماً متأثر از خیزشهای عصر روشنگری و سپس نهضتهای لیبرالی و سوسیالیستی و بهعنوان پاسخی بر فشارهای در محیط کار و در سپهر عمومی بر زنان در کشورهای رو به توسعه صنعتی وارد میآمد، شکل گرفت.[2]
این موج که تا اواخر قرن نوزدهم توفیق چندانی نیافت، دهه اول قرن بیستم که برخی آنرا سالهای "خیزش موج اول فمنیسم" نامیدهاند، وارد مرحله تازهای شد و با دستیابی به حق رأی برای زنان که در 1918 در انگلستان و در 1920 در آمریکا محقق شد، فروکش کرد. "مری وستون کرافت" با انتشار کتاب "حقانیت حقوق زنان" (1792) و جان استوارت میل با انتشار کتاب "انقیاد زنان" (1869) تأثیر مهمی بر این موج از فمنیسم گذاشتند، همچنان که "مری آمتل" (1666-1731) نیز از جمله نویسندگان مشهور موج اول بهشمار میرود.[3]
این جنبش بعد از رکوردی که بین سالهای 1920 تا 1960 در آن پدیدار شد، از 1960 وارد موج دوم خود شد. این موج که به رهبری "سیمون دوبوار" فرانسوی نویسنده کتاب "جنس دوم" (1949) اداره میشد، متفکرانی همچون "بتی فریدن" نویسنده کتاب "زن فریب خورده" (1963)، "کیت میلت" نویسنده کتاب "سیاست جنسی" (1970)، جرماین گرییر نویسنده کتاب "خواجه زن" (1970) را در کارنامه خود دارد.[4]
این موج نیز بعد از دو دهه فعالیت، جای خود را به موج سوم فمنیسم داد که همچنان رو به گسترش و ادامه است. این موج که جنبش زنان را در مسیر متعادلتری نسبت به موج دوم قرار داد، متأثر از افرادی همچون خانم "جین بتکه الشتین" صاحب کتاب "مرد عمومی، زن خصوصی" (1981) است؛ که سعی در تعدیل دیدگاههای افراطی و رادیکال موج دوم نموده است. باید توجه داشت که اندیشههای برخی از پستمدرنهایی چون "میشل فوکو" و "ژاک دریدا" در برانگیختن این موج تأثیر بهسزایی داشته است.[5]
موج اول فمنیسم
در این مرحله از جنبش فمنیستی، خواستههای کم و بیش متنوع و رادیکالی به چشم میخورد؛ که میتوان آنرا به بارزترین شکل در اعلامیه اصول عقاید "سنکافالز" (اصولی که در اولین گردهمایی زنان فمنیسم برای احقاق حقوق زن در سال 1848 در سنکافالز نیویورک تدوین شد.[6]) و نیز در آثار بهجامانده از رهبران جنبش در این دوره، دید. زنان در این دوره خواستار تغییر در بسیاری از نهادها، از نوع لباس زنانه گرفته تا حقوق فردی، حقوق سیاسی مثل حق رأی، خانواده، ازدواج و دین بودند. مهمترین این خواستهها را که با هدف دسترسی به حقوق و امتیازاتی که مردان به آنها دسترسی داشتند و همچنین رهایی از ساختارها، عرفها و ایستارهایی که زنان را محدود میکرد، دنبال میشد، میتوان اینگونه برشمرد:
1. اصلاح لباس؛ در این دوره فمنیستها اصلاح لباس زنان را در دستور کار خود قرار داده و سبک لباس تنگ آن دوره را نمادی از انقیاد و مانع کار و سلامت زنان قلمداد کردند. بههمین جهت، "آملیا بلومر" در دهه 1850 با ارائه طرح نوینی برای لباس زنانه بهصورت پیراهنی تا زیر زانو و شلواری بلند و گشاد که در مچ پا بسته میشد، کوشید مشکل زنان را حل کند. اما این طرح با وجود حمایت اولیه رهبران جنبش زنانه، با استقبال وسیعی روبرو نشد و با به سخریه گرفتن آن از سوی مطبوعات، عملاً با شکست مواجه گردید.[7]
2. اصلاحات حقوقی؛ فمنیستها در ایندوره با از دست رفتن موجودیت حقوقی زنان بعد از ازدواج به مخالفت برخاستند و خواستار اصلاح قوانین مالکیت (که مالکیت زنان را نفی میکرد)، قوانین طلاق (که حق مساوی با مردان برای زنان در امر متارکه و طلاق قائل نبود)، قوانین کار زنان (مانند دستمزد و ساعات کار زنان)، قوانین حضانت فرزندان بعد از طلاق و قوانین آموزشی در جهت فراهم شدن فرصت برابر آموزش برای زنان، شدند.[8]
3. اصلاحات سیاسی؛ در این مرحله یکی از مهمترین حقوقی که مورد توجه جنبش زنان قرار داشت، دستیابی به حق رأی بود و اساساً بایستی محوریترین درخواست فمنیستهای این مقطع را اعطای حق رأی به زنان قلمداد کرد.[9]
4. مردستیزی، نقد خانواده و ازدواج؛ در این دوران، مردان بهعنوان ظالمانی که در طول تاریخ، زن را به انقیاد کشیدهاند، مطرح شدند و برخی از فمنیستها، ازدواج را بهعنوان ابزار اصلی ستم مردان بر زنان و برخی دیگر، آنرا نهادی ناعادلانه قلمداد کردند. البته برخی نیز در صدد براندازی نهاد ازدواج نبودند؛ بلکه اصلاح آنرا از راه اصلاح مردان و روابط میان دو جنس دنبال میکردند.[10]
5. طرح برداشتهای جدید از مسیحیت؛ در این دوران، بازتفسیر دین مسیحیت که زنان را اصولاً موجودی اغواگر و خطاکار میدید و انقیاد مطلق آنها را به مردان تکلیف میکرد، بهشکلی که مؤید حقوق زنان باشد، در دستور کار قرار گرفت. "الیزابت کدی استانتن" در کتاب "انجیل زنان"، انجیل را بهعلت تعالیمش مبنی بر آفرینش زن بعد از مرد و از مرد و برای مرد و تحت حاکمیت مرد، عامل فرودستی زنان معرفی کرد و مواضعی از انجیل را که بهعقیده او تحقیرکننده زنان بود، مورد انتقاد قرار داد. در این مقطع بود که در مغربزمین پیشنهاد وجود زنان روحانی و راهیابی زنان به مراتب کلیسایی و خروج نهاد دین از انحصار مردان، مطرح شد.[11] این امر، ناشی از گرایش فرهنگی فمنیستهای این مقطع بود. فمنیسم این دوره، که برخی آنرا فمنیسم فرهنگی نیز نامیدهاند، علاوهبر گرایش سیاسی و حقوقی از گرایش فرهنگی نیز برخوردار بوده و برآنست که وضع زنان در عرصه گستردهتر فرهنگی باید مورد توجه و تغییر قرار گیرد. بر همین اساس، طرفداران این جنبش کوشیدند، برای نهادهای فرهنگیای چون دین و خانواده، جایگزینهایی را در نظر بگیرند. علاوهبر آن معتقد شدند، که زنان باید در حوزه عمومی و فعالیتهای حکومتی وارد شوند.
6. گرایش عاطفی و مادرسالارانه؛ وجود یک گرایش عاطفی را هم میتوان از ویژگیهای این مقطع دانست. این گرایش، ناظر به آنست که باید از عقلگرایی فراتر رفت و جایگاه عاطفه و احساس را نیز بازشناخت. بر این اساس، بهجای آنکه زنان بکوشند از خود، وجههای عقلانی بسازند تا به مردان شبیه گردند، باید به استعدادهای نهفته خود روی آورند و آنها را شکوفا سازند. در این میان، زنان با عواطف قدرتمند خود، دسترسی ویژهای به دانش دارند و به همین دلیل، بسیاری از نکات در روابط بین فردی مورد توجه زنان قرار میگیرد؛ در حالیکه مردان به آنها توجه نمیکنند. از همینجا، ویژگی دیگری که در این موج بهچشم میخورد، یعنی توجه به تواناییهای ویژه زنان، نمودار میشود که بر طبق آن فمنیسم بهجای تلاش برای ادعای برابری زن و مرد بر تواناییهای ویژه زنان تأکید میکند. بر این اساس، زنان نسبت به مردان، از میراث فرهنگی و اخلاقی متفاوتی برخوردارند که میتوان اثر آنرا در ویژگیهای خاص آنان یعنی نقش مادری و حیات بخشی، همکاری، نوعدوستی و غمخواری مشاهده کرد. در راستای همین توجه به تواناییهای زنان بود که در قرن نوزدهم، ایده مادرسالاری مطرح شد و فمنیستها به این نتیجه رسیدند، که نقش مادری مانع آن نیست، که زنان به کارهای دیگر از جمله فعالیّتهای اجتماعی و سیاسی بپردازند و آنچه نقش مادرانه را به مانعی برای سایر نقشهای زنانه تبدیل کرده، وابستگی جنسی مردان به زنان و وابستگی اقتصادی زنان به مردان بوده است.[12]
موج دوم فمنیسم
فمنیستهای این دوره، برخلاف موج اولیها، که خواهان برخورداری از فرصتهای برابر بودند، با طرح شعار برابری کامل زن و مرد در تمامی حوزههای اجتماعی، روانی و فرهنگی، خواهان انقلاب اساسی در تمامی زوایای زندگی فردی و اجتماعی شدند و علاوهبر طرح شعار برابری مطلق بر آزادی مطلق زنان نیز پای فشردند و عنوان کردند که فرهنگ، با تعریف زنان بهعنوان مادر، همسر و موجودی زینتی، جنس مؤنث را در محدودیت تاریخی قرار میدهد.[13]
این موج که با شعار "زنان بدون مردان" و بروز رفتارهای مردانه در سطح وسیعی توسط زنان همراه بود، زنان را از پذیرش نقشهایی همچون مادری و همسری (که بهعقیده فمنیستها، این موج موجب تسلط مردان بر زنان میشد)، بر حذر داشت و بر رقابت زنان با مردان در صحنه کار و فعالیت اجتماعی تأکید کرد و با تأکید بر تجرّد و تقبیح ازدواج، تشویق زنان به شرکت گسترده در فعالیتهای اقتصادی را مورد توجه قرار داد. سیمون دوبوار (Simone de Beauvoir: 1908-1986 ) در این مقطع با مطرح کردن شعار "هیچکس زن به دنیا نمیآید؛ بلکه زن میشود" بر این نکته تأکید کرد که این طبیعت نیست، که محدودیت نقشهای زنان را موجب شده؛ بلکه این نقشها، زاییده مجموعهای از پیشداوریها، سنّتها و قوانین کهنی بوده؛ که زنان نیز کم و بیش در پیدایش آنها شریک و سهیم بودهاند. او از احساس شرف و عزت زنان مدد می گیرد و از آنان میخواهد از زنان این تابعیت و کهتری که همواره قربانی آن بودهاند، دست بردارند؛ تابعیتی که فکر میکنند به برکت ازدواج میتواند، راحتی و انسجام اجتماعی خویش را در آن بازیابند. "دوبوار" جنسیّت را زاییده سلطه مردان و پذیرش این سلطه از سوی زنان دانست و خودداری زنان از پذیرش نقشهای تحمیلی به زنان از قبیل مادری و همسری و تغییر سلطه موجود را راه برونرفت از تبعیض جنسیتی میان مرد و زن قلمداد کرد.[14]
دستاوردهای مهم زنان اروپا در این دوره را که در واقعاً دوران بازسازی و کسب موفقیت نسبی فمنیستها بهشمار میرود، میتوان اینگونه دانست:
1. جداسازی روابط جنسی از تولید مثل؛ پیشرفت علم، روشهای مؤثری را در امر جلوگیری از بارداری ابداع کرد؛ که به کمک آن زنان توانستند بر تمایل خود مبنی بر تفکیک روابط جنسی از تولید مثل تحقق بخشند.
2. آزادی کامل زنان در امور جنسی؛ از جمله حق تسلط بر بدن و روابط جنسی.
3. کاهش ازدواج و زاد و ولد در مقابل افزایش آمار طلاق؛
4. کسب قدرتهای اقتصادی و سیاسی؛ در این دوران، اصلاحیه حقوق برابر در قانون اساسی برخی ایالات آمریکا گنجانده شد و قوانین ضد تبعیض و تبعیض مثبت در حوزههای کاری و آموزشی تصویب و اجرا شد و نسبت زنان در مشاغل بالای مدیریتی و ردههای بالای دولتی افزایش یافت.
5. ایجاد سازمانها و نشریات زنانه؛ که موج فمنیسم را تا اقصی نقاط جهان میرسانید.
6. ایجاد حساسیت عمومی در زمینه ایذای جنسی و سوء استفاده ابزاری از زنان؛
7. تغییر در بسیاری از تصویرسازیهای رسانهای از زنان؛ در این مقطع، زنان با شدت بیشتر با تبعیض جنسی در سیما و تصویر زن در ادبیات، رسانههای گروهی و تبلیغات مخالفت کردند. آنها در فرانسه، خواهان قانون ضد تبعیض جنسی شدند که به انجمنهای فمنیست امکان میداد که در برابر هر تعرّض (عمل، تبعیض و تصویر) که با عزّت و شرف زن مغایرت داشته باشد، مقابله کنند.[15]
در همین موج بود که دو مورد از گستردهترین مکاتب تفکر فمنیستی؛ یعنی مکتب لیبرال و مکتب رادیکال پا به عرصه ظهور گذاشتند؛ که اولی رسیدن زنان به حقوق برابر را هدف خود قرار داده بود و دیگری رهایی زنان در حوزههای مختلف اجتماعی، اعم از عمومی و خصوصی را دنبال میکرد.[16]
موج سوم فمنیسم
فمنیسم که در دهه 60 و 70 در اوج خود بهسر میبرد، در اواخر قرن بیستم با مشکلات زیادی مواجه شد و در سرازیری انحطاط افتاد. شکافها و دستهبندیهای آشکاری در درون جنبش زنان بهوجود آمد و دولتهای آمریکایی به مبارزه با این نهضت پرداخته و خواستار اعاده ارزشهای خانوادگی شدند. در آن زمان، افراط فمنیستها، زمینههای شکلگیری نهضت مردان را فراهم کرد؛ که در نتیجه این حوادث، فمنیسم بهسمت و سوی نوعی اعتدال، گرایش پیدا کرد و موج سوم را رقم زد.[17]
این موج که در فضای گفتاری متفاوتی با دو موج دیگر قرار دارد، تا حد زیادی متأثر از پساتجددگرایی است. فمنیستهای این موج، با تأثّر از "کثرتگرایی و تنوّعگرایی" پستمدرنی، بهجای وحدت، بر کثرت تأکید و ضمن نفی وحدت رویه و مطلقنگری، حکم یکسان و ایدئولوژی خاص در مورد همه زنان را غیر قابل قبول قلمداد کرده و در جهت بومی شدن مسائل فمنیسم براساس توجه به عناصری همچون قومیّت، طبقه، نژاد، سنّ، فرهنگ، تجربه و ... گام برداشته و توجه به مسائل خاص را در کنار بررسی اشتراکات، لازم میشمردند.[18]
فمنیستها در این دوره، متأثّر از افکار پستمدرنی که بر اصل انسانها تأکید دارد، معتقد شدند که در هویت زنانه، چه از نظر زیستی و چه از نظر اجتماعی، قابلیّتهای مثبتی وجود دارد و نقش مادری ظرفیّت پرورشدهندگی و حس مسئولیت زنان را افزایش میدهد. این گرایش، کلیت خانواده را انکار نکرده و در عین حال، خواهان نقش برابر زن و مرد و وظایف و مسئولیتهای خانگی و اجتماعی است و با تأکید بر ظاهر زنانه و رفتار ظریف، از خانواده، فرزندمحوری و زندگی خصوصی دفاع میکند.[19]
موج سوم فمنیسم، از نظریه "ساختارزدایی" ژاک دریدا، از اندیشمندان پساساختارگرایی نیز متأثر شد؛ بر همین اساس، درهم ریختن همه قوا و ساختارهای اجتماعی مردسالارانه را راه حل غلبه بر فرهنگ مردسالاری (که به اعتقاد این موج، منشأ ظلم و ستم بر زنان است)، معرفی کرد. آنان که مرکز ثقل سلطه این فرهنگ مردسالار را در تفسیر جهان و نحوه نگرش به آنکه در دانشهای مختلف بروز کرده، میدانند، معتقدند که برای نجات از این فرهنگ، باید با نگاه زنان به جهان نگریسته شود و از جهان تفسیری زنانه ارائه گردد. نتیجه آنرا میتوان در مباحثی مانند معرفتشناسی فمنیستی،اخلاق فمنیستی، الاهیات فمنیستی و ... مشاهده نمود.[20]
بهطور کلی، بهرسمیت شناختن تعدّد، تکثّر و تنوّع در فمنیسم و توجه به تفاوتهای میان زنان در کنار حرکت بهسمت تولیدات نظری و نقد شاخههای مختلف دانش و ارائه شناختهای بدیل فمنیستی از مهمترین ویژگیهای موج سوم فمنیسم بهشمار میروند.[21]